چهارشنبه، دی ۲۱، ۱۴۰۱

خوشبختی !


 « لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا 

امروز نشستیم  چو رندان بخرابات. /  امروز نداریم  سر زهد ‌مناجات 

امروز چه گویم  چه بزمیست و چه باده / امروز چه ساقی  همه لطفست ومراعات 

امروزم ندآنیم  زمستی  سحر از شام /  امروز  ز اوقات گذشتیم  و ز ساعات 

« شمس تبریزی » 

چه خوشبختی بزرگی است که تو خودت را مانند  یک عروسک پارچه ای پوشیده ای. دستکش به دست. شال بر سر در کنار یک فتیله  روشن بخاری. انرا بغل گرفته ای. و به تماشای. تدریس پخت غذای شاهانه ژنرال. مینشینی که حتی یک  قلم آن در این گوشه پیدا نمی‌شود ،

چه خوشبختی بزرگی است که. پول برق تو امروز تنها نود یورو شد نه دویست یورو ،

  چه خوشبختی بزرگی است که سرت را روی صندلی کهنه قدیمی تکیه داده ای وبه فردای نیامده میاندیشی 

دسته دسته  دستمال های  مرطوب بخاطر. آب بینی و سرمای بیدریغ هوا ، 

در انسوی شهر آفتاب پهن است ومردمان خوشبخت. در زیر آفتاب راه میروند. 

سه میلیون مردم بدبخت دراین شهر خودرا مانند. لحاف کرسی پوشانده اند چون. نه کولر را روشن کرده اند ونه بخاری. ا ،

دوش گرفتم. آب ولرم بود ناهار  .   نه نداشتم سوپ دیروز درون یخچال. دارد فریاد میکشد. قابل خوردن نیست  ،

چه خوشبختی بزرگی است  تماشای. جنگ‌ها. وادمکشی ها. وظاهرا. چهار سوار سر نوشت. راهشان را طی کرده به این سو. میایند اول بیماری همگانی  ‌مسخره  با واکسن های گوناگون. سپس جنگ که ادامه دار خواهدبود تا سوار سوم که قحطی از راه برسد وسوار چهارم مرگ است ،

 ذیگر از سایر کشور هایی نظیر خودمان حرفی به میان  نمی آورم اربابان نزدیک پانصد سال دنیا را در میان دستهای خود کرفته اند از ماه بالا میروند. از سیاره عطارد پایین میایند خورشید  را نابود میکنند و بیشتر پیستها ی اسکی بسته شده چون برف نیامده  انسوی  دنیا  هنوز برای مردمان خوشبخت برف هست اسمان هم هست اطاق گرم با شومینه به همراه گیلانی کنیاک نیز است قبیله متوسط که ما بودیم یک درجه تنز ل کردیم ‌رسیدیم به فقر و  دیگران از ما بهتران قاچاقچیان . آدمکشان. دزدان  پله های  ترقی را طی کردند ورفتند در تا ر ک جهان نشستند از جاشویی  در کشتی ها تا به مقام اربابی رسیدند. از پادوی در بازار به مقام تاجر مهم رسیدند  ما طبقه کارمند بودیم بیفایده وبی ثمر. برای دیگران کار میکردیم  حال  دیگرانی  نیستند ما هم  کاری از دستمان ساخته نیست با حقوق باز نشستگی. لی لی. بازی میکنیم ،

از میمهانیها خبری نیست ، از رستوران رفتن خبری نیست از سینما و‌نمایش خبری نیست  کارتون سیمسونها. برایمان قصه فردا را میگویند و در انتظار صبح روشنی نشسته ایم که هیچگاه نخواهد آمد. وکم کم روی ماه وخورشید را نیز خواهند پوشانید،

خانواده ای از همان گروه اربابان در خارج از. شهر لندن. باغ کوچکی ,,,,  دارند که تنها هیجده باغبان هر روز صبح برای أبیاری و تزیین درختان وگلها باید راس ساعت هشت  درخانه آن  ارباب  حاضر باشند ،  وما برای پیدا کردن بک اطاق نمور . دوردنبارا میکردیم.  البته نوکران ‌خادمان آن ارباب‌ها تیز از مزایای قانونی بهر مند هستند. گروه گروه  برده های قوی هیکل را وارد میکنند بعنوان مهاجر وانها را در هتلهای. پنج ستاره جای میدهند برای. آینده ،

ماساده دلان هنوز برای خم زلف بار از دست  رفته نوحه سرایی میکنیم .

اه امروز. مانند  یک لوله کالباس شده ام. بسکه لباس  پوشیدم.  به رنگ کالباس هم در آمده ام ،

اه ،،،،، چقدر دلم هوای یک ساندویچ  سالاد آلویه  موسیو را کرده است   همسرش سالاد های خوبی درست میکرد ، عرق فروش پشت خانه ما بود کباب ودل جگر هم داشت  حال همه چیز ویران شده با خاک یکسان. واثری از آنچه که بود باقی نمانده آدم‌های دیگری آمدند گویی از کرات دیگر وما انهارا  نمیشناسیم ،  نه دیگر هیچکس را در این جهان پهناور نمی شناسیم ، پایان 

ثربا ،

اسپانیا   11/01/2023 میلادی 

یکشنبه، دی ۱۸، ۱۴۰۱

ماکارونی !

 

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش. .اسپانیا .

همه رفتند ، تعطیلات تمام شد شور وشر ها خوابید سکوت خیابان‌ها را فرا گرفت وخانه خالی شد ناهار ماکارونی داشتم ، چقدر هم از ماکارونی بیزارم اما راحترین  غذاست برای من. تنبل  .

هر گاه که این رشته هارا میپزم  قابلمه سه برابر میشود بعد که انرا گرم مبکنم. باز قابلمه پر میشود. ،نمیدانم از معجزات  دستهای پر برکت منست یا از آنچه که کارخانه  سازنده. به درون این رشته های باریک فرو کرده بهر روی مرا بیاد اولین سفرم به ایتالیا واولبن ماکارونی خوردنم میاندازد. عصبی میشوم بشقاب را بسوی  میاندازم ، به هر. روی قصه  بی غصه ای بود. جوان بودم ودر انتظار اولین فرزندم. اردیبهشت ماه بود. هنوز وقت داشتم  که سفر کنم میهمان بک خانواده محترم ایرانی ایتالیایی بودم. اولین سفر ‌اولین پرواز. با هوا پیمای ال ایتالیتا ،

به رم رسیدم. چه هوایی ،چه مردمی ، چه. روزگاری خوشی. وچه همه مهربانی در آن خانواده   به ونیز رفتیم خوشم نیامد. ،نه نه میخواهم بر گردم از گوندولا ها میترسم  ،  در وسط راه در یک رستوران محلی  که تنها پیتزا وماکار‌ونی داشت.  ایستادیم ،

  میزها پر بودند با رومیزی های چهار خانه  سفید وقرمز. ودستمال سفره  ما با بچه ها  میزی رااختیار کردیم آنها به آن بانوی تنومند ایتالیایی  ما ما میا  سفارش غذا دادند، اول  یک تغار بزرگ سس با گوشت چرخ کرده وسط میز نشست. سپس بشقابی لبریز از رشته های   چرب وچیلی. ماکارونی.  سس را روی آن ریختند  نگاهی به چنگال وقاشق ‌کارد آن انداختم حا ل چگونه باید آن را بخورم. زیر چشمی نگاهی به میز های  اطرافم آنداختم  آنها ماکارونی را با چنگال گوله میکردند. منهم چنگالم را در‌وت ماکارونی فرو بردم اما همه لیز میخوردند. این کار را چند بار تکرار کردم. همرهانم با شراب چیانتی خوش بودند ‌ابدا توجهی به من بدبخت نداشتند که با شکم گرسنه هنوز یک رشته هم در دهانم جای نگرفته. ما ما میا دست به کمر داشت از پشت بار بمن نگاه میکرد  ، با اشاره دست‌هایش گفت. که قیچی بیارم ؟  منهم سرم را تکان دادم. او رفت وقیچی بزرگ باغبانی را برایم آورد وگذاشت کنار دستم ، شلیک خنده از همه مشتریان بلند شد ،من سه ماهه حامله بودم وتازه از همسرم جدا شده بودم ،،،، زدم زیر گریه.  سر انجام ماما میا  آمد سرم را بوسید. صورتم را بوسید وبمن یاد داد که چگونه آن.ر شته های لعنتی لیز را بخورم اما دیکر میلی به غذا نداشتم برایم اسکالپ  با سس قارچ آورد انراهم پس زدم وگریه کنان از در رستوران بیرون آمدم وتا الان از این رشته ها بیزارم اما گاهی چاره نیست  در مواقع ناچاری باید انهارا نوش جان مرد و آن خاطره تلخ را نیز به دست فراموشی سپرد مانند همه خاطراتم که شروع به نوشتن آن کردم نیمه کاره انهارا رها ساختم دیگر درد مضاعف نمیخواهم  وخاطراتم را باخود به گور خواهم برد چیزهایی هستند مه تنها بخودم مر بوط میشود  .

در ایتالیا. به دوستانم گفتم میل دارم راهبه شوم. همه مانند همان روز  وحشتناک بمن خندیدند  و اول باید کاتولیک باشی ، بعد باکره ،،،وتو با یک بچه  میخواهی راهبه شوی تازه کشیش ها مگر ترا راحت میگذارند ؟!  ساده دل بودم وساده انگار همه را از دیده نظر پاکیزه خودم میدیدم. هنوز هم گاهی این ساده دلی مرا به مشکلی دچار میکند.  همه را مانند خود میپندارم و خوب یک دخترک احمق با بک دایه روستایی.  که اورا شیر داده وبزرگ کرده. ومادری بد عنق  عصبی خود خواه  قهر آلود ،،،،

بهتر ازاین نمی‌شود ، نه نمی‌شود. درون وجودم هیچ پلیدی وألودگی نیست. پاکیزه زاده شدم ، مهم نیست دیگران در باره ام چه قضاوت میکنند مهم این است که خودم میدانم کیستم وچیستم وکجا ایستاده ام ،

پایان روز ماکارونی 

ثریا 

08/01/ 2023 میلادی 

شنبه، دی ۱۷، ۱۴۰۱

بر باد رفت

 

ثریا ایرانمنش. « لب پرچین ». اسپانیا .

ای که گفتی هیچ مشگل   جز فراق یار نیست  /. گر امید وصل. باشد همچنان دشوار نیست  ،

هر کریسمس وروزهای سر خوشی. بعضی  از ملتها. فیلم های قدیمی. را نیز به نمایش میگذارند این روزها. بعضی از ترانه ها وگفتار ها ‌فیلم ها را قدغن کرده  اند ویک برچسب « نژاد پرستی ». روی آن نصب کرده اند. درواقع  آن بزرگان میل دارند هر چه را که در کذشته بوده  از ذهن مردم باقیمانده پاک کنند. وبطور کلی تار یخ را تیز  از سطر اول به میل خودشان بنویسند ، وما امروز در میان بسیاری از مفاهیم. وگفتارهای گم شده و  خاطراتمان کم کم.  رنگ میسازند. ونو رسیده ها مانند سیب کرموی از درخت افتاده  برایمان  تاریخ را باز گو میکنند. انهاییکه از زیر صدها  ملا و کوچه وپس کوچه های دهات بر خاسته اند خلال زاده با حرام زاده. فرقی ندارد امروز با کمک پول ملتی سر گردان  در فضای مجازی اظهار فضل ودانش میکنند وما حسر ت میخوریم  که چقدر جای بزرگان خالیست ،  

روز گذشته فیلم بر باد رفتارا تماشا میکردم. سر انجام او تارا را داشت وهوم وخانه اش را حفظ کرده بود با هر درد ورنج ورسوایی که بود خانه داشت ، 

ما خانه.ر ا در کف دست  کذاشتیتم وتقدیم بیگانه کردیم وخود در بیغوله های  سر زمینهای بیگانه  مانند یک زالو به فرهنگ  آنها چسپیده ایم. مانند آنها جشن میگیریم مانند آنها شادی میکنیم بی هیچ  احساسی  ودر اندرون خویش ویرانه ای بیش نیستیم ، 

ظاهرا در جهان غرب. أزادی است اما این أزادی در همان چهار دیواری خانه ات به دیوارهای گچی چسپیده  در بیرون باید مانند آنها گام  برداشت وگام های  خودت فراموش میشوند.

سر زمین اسلام  زده ما. با آمدن حرام زادگانی از خاور میانه  وعراق عرب. دیگر کمتر میتوان به اصالت ها اندیشید. ، نماد سر زمین ما زال بود  که حقانیت حکومت   را بر سه رنگ نهاد  وپیوند داد  شیر /شمشیر/وخورشید  که مورد پرستش اکثر ایرانیان بود  امروز همه چیز از بین رفته است زال افسانه شده در کوهقاف پنهان است  سیمرغ بکلی  در. لیست منکرات قرار گرفته است  ما تنها در تصور خود از او نمادی داریم. اما سی. عدد مرغ بسوی کوه قاف پرواز کردند تا  به قله آن برسند همه در میان راه. از پای افتادند تنها یکی از آنها به قله رسید ودر آنجا لانه کرد ،

امروز هر کسی در ذهن خود از سیمرغ نمادی ساخته  که بر فراز درختی نشسته وحافظ تخمه های خویش است  حافظ گیاهان وطبیعت ،


بهر روی تارای ما ویران شد  در سر زمین غریب ‌ناشناسان زمین  متعلق بتو نیست. حتی در موقع مردن. جایت درون یک دیوار است  چرا که زمین آنها متعلق بخودشان می‌باشد اگر  صد هزار هکتار زمین را بخری باز متعلق بتو نخواهد بود. تو از آنها نیستی تو یک فردی ناشناس که از خارج امدی  خوش امدی اما با سر مایه خودت. اینجا غیر از کارهایی که بتو مربوط نمی‌شود میتوانی در یک گوشه آرام بنشینی وبه قانون احترام بگذاری و زیر صدها دوربین ‌ذره بین که تمام اعضای بدن ترا رفت وامد های ترا حتی غذا خوردنت را تیز به نمایش میگذارد  گام برداری …..امروز. در اخبار  پادشاه سابق یونان. آن جوان رعنا وخوش قیافه واصیل یونانی را دیدم به حال زار  روی صندلی چرخدار  در مراسم پر شکوه مرگ پاپ. شرکت کرده بود ،. چقدر خوشحال شدم که شاه ما  مانند یک پرنده زیبا. پر کشید پرکشید سوی أسمانها در عین جوانی وزیبایی وچه خاطره خوبی برای ما بر جای گذاشت ، 

حال امروز باید پای روضه نسوان  فراری یا ا رسالی بنشینیم که براینان تاریخ را ورق میزنند درحالیکه  در زمان شاهنشاه در طویله  مشغول قشوی الاغ ها بشان بودند ویا پای برهنه  به دنبال یک لقمه نان. امروز. در ویلاهای بزرگ سر زمین شیطان با پول من وتو وبقیه موادد را به درون بینی اش میفرستد سپس دچار توهم شده  در تلویزیون تاریخ ایران باستان را ورق میزند وتو باید. بحال سر زمین بگریی که جنین تحفه هایی را به ارمغان   آورد .«خانه». نه دیگر خانه ای نیست که تو. به آنجا پناه ببری .خانه از بیخ وبن ویران شد. در حال حاضر کلاغها. خوک‌ها  الاغ های  ماده  باب‌و هایی  که مادرشان اسب بوده  ومار های زنگی. عنکبوت های زهر دار وعقرب های جرار  خیمه زده اند وتو ؟! تماشاچی هستی در حسر ت آن قله سپید پای در بند  وخودفروشان  سر بازار  رویشان را بسوی حیوانت نامبرده کرده اند منافع انجاست …پایان ،

ثریا ایرانمنش07/01/2023 میلادی 

پنجشنبه، دی ۱۵، ۱۴۰۱

شب شاهان

2

ثریا   ایرانمنش. « لب پرچین ». اسپانیا 

روی صفحه  وبلاگم غوغا بود. همانند یک سفره. که ته مانده غذا در آن  هنوز وجود دارد ! خوب ویران کنید آنچه را که باید داشته باشم دارم. سینه ام را. ودفترچه ها ی پنهانی را ،

اتفاقات بزرگی روی داد پس از در گذشت ملکه قرون و اعصار . پاپ خانه نشین در حصر  خانگی تیز به آقا الله پیوست. وامروز مراسم خاکسپاری اوست ودر عین حال  شاهان. افسانه ای با کامیونهای  آب نبات. واسباب  بازی برای  بچه ها در خیابان‌ها  دست افشانی میکنند ،

فردا نیز اخرین روز های جشن سال نو. به پایان میرسد و درختان پلاستیکی با چراغهای الوان جمع آوری میشوند. ودوباره زندگی. به راه خود ادامه میدهد رودخانه همچنان گل ألود  به راهش. میرود تا به سیلی بزرگ مبدل شود .

در سر زمین ما هردو روز یک قربانی  ویا دو تا سه گاهی تا  پنج نفر  فدای سر. رهبر  میشوند ‌نظام ننگین او. این جنبشی که راه افتاد بمدد اسراییل وجنبش بهایی گری است  یا ابن ویا آن. راه سومی وجود ندارد ،

بک دین یک مذهب وبه ایده ولوژی   دست همه کوتاه است تنها زبانشان کار میکند. همه روی صندلیهای راحت ارمیده اند  ونکته پردازی میکنند . ویا از روی کتابها برایمان درس سیاست را میخوانند تا ما شاگردان نفهم. خوب درک کنیم که سیاست  سیاست است نباید سیاس بود !؟. منکه چیزی نفهمیدم .

در اینجا دوستان  بهایی زیادی داشتم که همه به آن سو پرواز کردند  تنها بک سلمانی دارم  واین گفته هارا از او شنیدم. شاید هم میخواهد قدرتشان را به رخ ما بکشد  اما من میدانم  در شهرک کنار ی ما چه. سنتر بزرگی دارند دکترهایشان  بیمارستانشان و فروشگاههایشان همه نشانی دارد. .

هوا نا جوانمردانه  سرد است ومن با بک بخاری کوچک برقی همه خانه  را وحمام را باید گرم کنم ،

کو کجا شد آن سوفاژتای  گرم. آن زیر زمینهای خنک  و…اما مالیاتش  سنگین بود 

و ازقدرت من خارج  بنا براین أزادی را انتخاب کردم در ازای عریانی وفقر وبی چیزی. خوب هر  چیزی بهایی دارد 

نمیشد با یک دوجنسه  زیر یک سقف زیست که نه محرم میشناسد نه نا محرم  در همه آغوش‌ها خودرا جای میداد پستان  طلب میکرد ، سخت بود خیلی سخت ،

جوانانم را از دست میدادم ،

روز گذشته با نا توانی بدون  چرخه به همراه  دخترم ونوه ام به قنادی سر کوچه رفتیم تا یک نوشیدنی بنوشیم  تازه دیدم نیمکتها  ی خیابان را رنگ کرده اند آنهم چه رنگ تهوع آوری. مگر چند سال بود که از خانه بیرون نرفته بودم تنها با آمبولانس‌ها   حمل میشدم .اه ،،،،،چه زندگی را پشت سر گذاشتم. به سختی  راه میرفتم در واقع  دو عزیز مرا میکشیدند نفسم بند آمده بود ، حال تهوع داشتم .

یک درمیان  تنها هستم وخودم باید صبحانه آم را آماده کنم ‌ظروف را بشویم ایستادن برایم سخت است ،

با نصف کلیه ‌نصف ریه ویک قلب بیمار اما عاشق چگونه میخواهی ابن راه را  ادامه دهی !؟؟

 می‌روم اتقدر می‌روم  تا عشق را بیابم  از ان نیرو  وانرژی میگیرم ودر أغوش آن جان  میسپارم . به هوای عشق زنده ام . همان عشق ممنوع .

واین بود قصه امروز  که بی غصه تمام شد تا روزهای بعد ،

پایان ثریا ،05/01/2023  میلادی

سه‌شنبه، دی ۱۳، ۱۴۰۱

قربانی

ثریا ایرانمنش. « لب پر چین ». اسپانیا .
  أیا انسان حق دارد جان دیگری را بیازارد ؟  چون اجتماع وقوانین انرا میخواهند ؟ ….

أیا انسان حق دارد  برای حفظ حیثیت  اجتماعی  از حق دیگران. استفاده کند ؟ وسر انجام  میان قربانی کردن روح وروان وجان خویش ترک وطن را بر گزیند ؟!

نماد قربانی  را در همه کتب دینی بما نشان دادند. ابراهیم نامی میخواست برای خدای خویش سر  فرزندش را ببرد وخون اورا نثار پروردگارش نماید. وهنوز این افسان. چند هزار ساله )دامه دارد .

ای سر زنین !  امروز روی سخنم با توست. منهم برای حفظ حیثیت و نجات جان فرزندانم  خاک وطن را ترک گفتم. سرزمین‌ها را در نوردیدم. تا بتو رسیدم. هوا وبوی آفتاب تو همان أفتاب بی حیای  خانه را بیادم آورد در اروپای سرد ویخ بسته وامریکای بی در وپیکر. و  بدون دستمایه ‌داشتن یک پشتیبانی برای من زن تنها سخت بود ،

 ای سرزمین  !  از فرط بدبختی به یکی از دهات تو که نزدیکتر به ده خودمان بود پناه آوردم ،،،،، چه رنج‌ها بردم. چه محنتها کشیدم. چه حقارتها دیدم. بیگانگان گرسنه کرگهای درنده  ناگهان به این گوشه هجوم آوردند. از ترس خودرا پنهان ساختم  وبه پرورش فرزندانم پرداختم انهارا نجات داد م یعنی برای بردگی آنها را تربیت کردم بردگی بی مزد وبا منت  وخود دیگرنه  رمقی در جانم ونه روحی در پیکرم مانده بود. به دیوار بیکسی تکیه دادم. ناگهان دیدم که. جان را أهسته أهسته از دست میدهم. تنها دوستانم پرستاران  بیمارستان‌های گوناگون بودند که آنها نیز برای بردگی. دانش آموخته  بودند آنها نیز بی مزد با منت مجبور به خدمت بودند.  تنها مهربانی را در چهرهذخندان ویا چشمان پر اشک آنها میدیدم دیگر دوستی نداشتم. کسی نبود و تنهای تنها  ماندم وتکه تکه اعضای بدنم را که آنهمه به آنها مینازیدم  ومیبالیدم. از دست دادم. حال محل نشیمن من یک صندلی چرخ دار است. ودنیای من یک. تلویزیون هزار رنگ ،

امروز دو انسان بزرگ از جهان رفته اند یکی پدر فوتبال بود دیکری پدر روحانی !!! حال سرمان با  گردش  جنازه های های آنها دور شهر  گرم است  نمایش سال نو  تمام شد. ودرخت پلاستیکی من. هنوز  در گوشه اطاق نشسته  تا کسی از راه برسد وانرا جمع کند وان آویزه های رنگا رنگ را که تنها برای گول زدن بچه ها. درست شده اند به درون جعبه ای بریزد مطمئن نیستم که سال آینده بتوانم از آنها استفاده کنم !

نوروز ما در میان این آویزه هاو هیاهو کم رنگ وکم رنگ تر شد .

ای سر زمین غریب  ، بدترین روزهای. زندگیم را در  زیر آفتاب سوزان ویا اطاق‌های  یخ بسته تو گذراندم بی هیچ آرزویی  چرا. گاهی هوس ابگوشت فقرای شهرم را دهاتم را میکردم نامش.  کله جوش است تنها آب ‌کشک ونعنا  وکمی گردو یا ترب سیاه است این غذای فقرای ماست. دلم برای یک نان وپنیر وچای شیرین  صبحانه  تنگ شده اما. ممنوع است  پنیر  وچای درون کیسه !!!! برای ما  فقرا  که از همه بیگانه ایم .

خیال مکن که بفکر آخرت و شب اول قبر ونکیر ومنکر  هستم ، نه همه این افسانه هارا از یاد برده ام. تنها میدانم همه درها به رویم بسته است تنهایک درب باز است آنهم درب أهنی گورستان  شهر ،

اما ای سر زمین وتو شبهه جزیره که مانند یک. اضافه به ته اروپا چسپیده ای واگر بیفتی. به آفریقا میرسی نام  دیگرت شاخ آفریقا است. تو نیز اصالت واقعی خود را از دست داده ای. همان آپاندیسیت  هستی. که اضافات اروپا  در تو خالی میشود .

مسبب تمام بدبختی‌ها ی من بودی آنچه را که اندوخته بودم  زنان ومردانی که در دامن تو. پنهان بودند از من ربودند مرا عریان کردند وبا شلاق تهمت ‌افترا مرا درشهر  رها ساختند.  اصالت وجود من بود که مرا نجات داد ،

تو سر زمین بدبختی ها و‌ویرانی ها ومرگ ونکبت هستی. نه. سر زمین خوشبختی. ، خیلی سعی کردم با تو مهربان باشم  همه قوانین نا نوشته ترا مو برو. احترام بگذارم  حتی به کلیساهای تو هم احترام گذاشتم اما تو مرا  رنج دادی زجر دادی. .این روزها نمیدانم  آخرین روزهای زندگی من است. یا. شروع زندگی تازه مانند ققونوس دوباره از میان آتش بر میخیزم. وبخوبی نمیدانم .از آنچه که برایم مانده  تنها یک کلیه و یک پا. ونیمی  از کبد  نیمی ریه نیمی قلب  که آنهم بزرگ است آنقدر بزرگ است که حتی دشمنان را نیز می بخشد .

میل داشتم از تو بخوبی وشادی وزیبایی یاد کنم اما بوی تعفن زباله ها بوی  مرگ مردم سیل زده بوی جسد زنانی که به دست مردانشان  کشته میشوند بوی پسران خود فروش ودختران هرزه  حال مرا دگر گون کرده است ، چیزی مانند سر زمین  خودم گویی شما خواهر خوانده ودوقلو هستید. هردو زیر پاها وچکمه های دیکتاتوری خورد وخمیر شده اید وانچه را که ساخته یا میسازید اصالتی ندارد. همه مقوایی رنگ شده است ،  وتقوی شما دروغین است اصالت ما از میان رفت  زال وپسرش به همراه رستم وسهراب. به همراه کوروش. داریوش  بهمراه توران دخت وایران دخت ، به همراه پروین اعتصامی 

وفروغ فرخزاد  همه رفتند. اصالت مارا تیز با خود بردند چرا که مردم نو پا معنی اصالت را نمیشناسند اصالت آنها در میان لباسهای رنگین وخونی و سجده های دروغین آنهاست . پایان 

 ثریا ایرانمنش 

03/01/2023  اسپانیا 

یکشنبه، دی ۱۱، ۱۴۰۱

سرودی از جوهر یک زندگی


 ثریا ایرانمنش « لب پر چین » . اسپانیا .

هر چیزی که در جهان هست خود بک سرودی دارد  ویک ناله ای  باید از ژرفتاک تاریکی ها. جان را بیرون کشید وبه لحظه ها  پیوند خورد . زندگی همان لحظه هاست .  شب آرامی بود. دو شمع مومی درون بک بشقاب. به همراه دو سکه  میسوختند  ، غذایمان  را براینان آورده بودند. ودو نفری در سکوت انرا خوردیم. وسپس  برای. دیدن  رویاهای شیرین فردای نیامده به رختخواب رفتیم .

مسافر بود ورفت خیلی زود   من درون تاریکی ها نشستم  وکسی چیزی در من مینوازد سرو ی دلکش. بوی خوشی که شب گذشته ناگهان اطاق را فرا گرفت وهمان بو امروز نیز در اطاق پیچید روحی پاک  از کنارم گذر کرد ،

حال دل به أهنگ. دلم سپرده ام  واژه  ها نا رسایند  وسایه شان کم وکم وسپس گم میشوند  من نمیتوانم آن بوی خوش را. به تماشای خلق بگذارم  ویا آن آهنگ دلکشی که در دل از دلم بر میخیزد. با واژه ها به نمایش بکذارم .

 آن آهنگ بمن پشت میکند  من معنای انرا خوب میشناسم  دلی دارم که بیکار در گوشه ای افتاده  اما همه حواسم را یکجا جمع کرده ام مبادا انرا نیز از دست بدهم .

با دلم سخن میگویم برایم آواز میخواند ونی مینوازد ومرا از ابن جهان کثیف پرهیا هو  از کنار کوتوله های سیاسی. همو سکسوئل دور میکند. من هنوز به این روش عادت نکرده ام حال تهوع بمن دست میدهد ،

من همان سنگ خارا هستم  هیچ خارکنی نمیتواند ریشه مرا نابود سازد  همه نوا ی موسیقی هستند وگوهر تابناک همه تاریکی ها .

خدا تیز با آهنگ دلفریبش با من همرا  است  خدای من خد آیی نیست که من نان از او طلب کنم  بلکه گوهر آن بخش‌هایم  را میخواهم  که تا بی نهایت بنوازد  وبا من همراه باشد آن خد ای من است ،


یکی جهود  ومسلمان  نزاع میکردند. /  چنانکه خنده رفت  از حدیث ایشانم  

به طعنه کفت ،‌مسلما ن گر این قباله  منست /. درست نیستت خدایا  جهود میرسانم 

جهود گفت :  به تورات  میخورم سوگند  /  گر خلاف میکنم  ، همچو‌تو‌مسلمانم ،

 فرید الین عطار نیشابوری پایان 

ثریا ایرانمنش 

دلنوشته  اول  ژانویه سال نوی مسیحی 1/1/2023  میلادی