دوشنبه، مهر ۰۴، ۱۴۰۱

بیداری


ثریا  ایرانمنش  « لب پرچین » اسپانیا 

کنون ،کنار خیابان  در انتظار بسوز  / درون أتش بغضی که در کلو داری ،

کزین  طرف رفتن نتوانی  با آن طرف  رفتن / حریم موی سپید  ترا که دارد  حرمت .

کسیکه دست ترا یک قدم بگیر د نیست /  ومن که میدوم اندر پی تو  /خوشحالم. 

«فریدون مشیری»

تمام شب بیدار بودم  نه گرسنه بودم ونه سیر اما خواب از چشمانم  گریخته بود ،

به. دنبال. چیزی میگشتم آهنگی ، 

بسوزان ،  بسوزان و شعرهایم را بسوزان ،،،،،، شاعر  حساس وبی سر و صدا  عبداله الفت.  با أخرین سروده اش و

در سکوت بی سر انجام بیابان ، آتشی از استخوانم بر فروزان ،،،،،،،

برگشتم به گذشته های خیلی دور ،. دیدم همان قوی عاشق هستم که در همه عمر ش یکبار عاشق میشود ودر عاشقی میمیرد  حال معشوق من مرده  حتی نمیتوانم خودم را به مزار او برسانم. ،

بیاد أخرین شبی افتادم که در یک.ر ستوران به همراه بچه ها ونوه ام شام میخوردیم ،

به او گفتم :  در آن زمان که ما عاشق بودیم وتوت فر نگی وخامه. میخوردیم اگر پیشگویی در آنجا حاضر میشد ومیگفت که شما دو نفر هیچگاه به هم نخواهید. رسید مگر در اواخر عمرتان در یک شهر ساحلی با بچه های این دختر خانم ونوه اش أخرین شام را خواهید خورد. أیا ما به  گفته های او نمی خندیدیم ؟! حرف‌هایش را چرند نمی‌ پنداشتیم  ؟!

قو تنها یک بار عاشق میشود ودر همان عشق. هم خواهد مرد ودر همان جایی که عاشق شده است ، قو روی آبهای روان وأزاد راه میرود. پرواز میکند. اما  آن جاییکه من عاشق شدم به یک ویرانه تبدیل شد وجفت  من رفت ،

خوابرا فراموش کردم  ومیان تختخوابم نشستم مانند هر شب   ومانند همیشه  تختم تکانی خورد ، شاید او آمده بود   کسی چه میداند .آن سر زمین ویران شد  همه انهاییکه بما وابسته بودند. از دنیا رفتند حال  من برای کسانی اشک می ریزم که هیچگاه نه آنهارادیده ام ونه میشناسم و تنها هم میهن من هستند .

دستهای تبه کار هنوز از استین بیرون می آیند  و جوانان ودختران نو رسیده را هدف قرار میدهند و.ملک الملک در زیر چادر اکسیژن در کنار رهبری. خوابیده تا با هم سفر کنند ،

همه. ارتباط ها قطع شده و خبرها غیرقابل  با‌ورند 

بیا بخانه بلا دیده بیاند بشیم / که ناله می

کدشد از بر ق تا زیانه   وتیر های سوزند ه 

به خانه های خراب. وک‌وچه های  خاموشش،…….پایان 

ثریا . اسپانیا #26/09/2022 میلادی 

یکشنبه، مهر ۰۳، ۱۴۰۱

پایان زمان


 ثریا ایرانمنش « لب پرچین »  . اسپانیا

…..ای دشمن ار تو سنگ خاره ای من آهنم / جان من فدای خاک پاک میهنم 
مهر تو شد  چون پیشه ام ، دور از تو نیست اندیشه ام ،
اگر میلیونها سال در خاک دیگری. بسر بری ‌زاد ولد کنی. بازروی تو به انسوی دیوار است وبه آن ویرانه سرا ،
نه ، هیچگاه نتوانستم ساکت بمانم. در هر جایی که دیواری فرو می ربخت من به دنبال هموطنم بودم. ،  امروز برایم بسیار دیر آست نه قدرت جانی دارم ونه قدرت مالی تا بتوانم منهم خودی نشان دهم وسر زمینی را که دیگران بباد دادند  وفرزندانشان . میخواهند  انر پس بگیرند کمکی برسانم ،
حال شاعران از زمین  سبزشد ه برای آن جان  سوخته ترانه میسرایند . شاعر چریکی ما تازه بک سروده بی سر وته را به آن  خواننده پیر زمان داده تا بخواند نه سر دارد  ونه ته میل دارد گناهانش شسته شوند 
من سر بلندم. نقشی در ویرانی آن سر زمین نداشتم  خودم ویران شدم واواره دیار غربت وهر بار شربتی از  عذاب نوشیدم وهر روز  رو به تحلیل. بی تحول ،

حقارتها دیدم ونغمه ها شنیدم اما همچنان  یک ستون أهنی روی پاهای خویش ایستادم وچشم به  دروازه  دوختم تا ببینم چه هنگام باز میشو د وباز من برای خوردن یک توت زیر درخت  توت می‌روم وتوت های کال را با لذت  به دهانم میگذارم ویا یک آلوچه  از درخت  میچینم وآب آنرا روی لباسهایم میریژم . ویا جلوی درب دکان نانوایی میایستم. وبوی دان تازه تنوری را به درون سینه مجروحم فرو میدهم ،
همچنان ایستادم .
دیگر أفتاب  داشت غروب میکرد وشب تاریک بر  روی بسترم سایه افکند و میهمانی تازه. بمن سلام گفت  ‌دردرونم جای گرفت. چشمانم کم سو شدند   خون پاک تا ریخی خود را از دست  دادم  واز خون دیگران  که به رگهایم تزریق میشد حالم بهم میخورد. من خون پاک خودم را میخواهم ،پزشک به رویم میخندید ومیگفت اینهمه ادا. را کنار بگذار که همین خون ترا زنده نگاه  داشته ،من زنده ماندم اما دیگر من نبودم آن من مرده بود ور لحظه ای از   پیکرم بخواب رفته بود دیگر نه هوس توت داشتم ونه آلوچه  کاسه میوه های. مصنوعی را جلویم میگذاشتم عکس  میگرفتم  ودلم برای بک آلبالوی روی خاک افتاده باغ بزرگ غنج میزد 
،
امروز دیگر برای همه چیز. دیر است حتی برای نوشتن وگفتن و باز پس ایستادن و فریاد کشیدن ،
امروز روبدوشامبری  که برایم خریده بودند از کشو  بیرون کشیدم. 
اندازه آن  باندازه یک مرد چینی یکصدکیلو وزن بود  چهار بار دور من میپیچید .
خوب اسب پیش کسی را نمیتوان دندان‌هایش ا شمرد 
از دندان گفتم. بسود وفرو. ربخت هرچه دندان بود. وبجایش لثه ها کلفت ودردناک شدند حال  باید همه چیز را بصورت مایع بنوشم ونان خمیر را قورت بدهم 
شب گذشته برای اولین بار از کائنات پرسیدم که « چرا .  چرا ؟»اما جوابی نیامد  در تا ریکی دست دراز کردم  تا بطری آب را بیابم ودهان خشک شده ام را نمی بزنم ،
انسان در تنهایی ذوب میشود فرو میرود حرف زدن را فراموش میکند واز یاد میبرد که بک انسان آست  وشبی در گوشه ای  جان میدهی وفردا بیصدا خاکستر ترا درون یک شیشه به نمایش میگذارند وتو آرزو. به دل چشم به راه  أن أزادی هستی که هیچگاه  ندآشتی ، نه هیچگاه ، 
پایان  ،،،،،، ثریا ایرانمنش  25/09/2022 میلادی 

شنبه، مهر ۰۲، ۱۴۰۱

فرق آست بین گلها

 «دلنوشته » 

ثریا ایرانمنش  « لب پرچین » اسپانیا !

فرق بین انسان‌ها ، فرق بین گلها وبوی  هرکدام فرق بین حیوانات.  سگهای خوشبخت وسگهایی  که به دست جانیان جنایتکار کشته ویا خورده میشوند. فرق های زیادی است یکی مانند  ملکه زنبور عسل هم طول وهم عرض زندگی را دارد وبعد از آنکه سر انجام دل از این دنیای فانی  میکند ومیرود یک جهان  بسته میشود وهمه چشم‌ها بسوی اوست .

یک زن هم. در اطاق تنهایش میمیرد  واخر شب جنازه اورا به گورستان حمل میکنند ‌نیمه شب اورا میسوزاند.  آب از آب تکان نمیخورد 

یک زن هم به دست   قاتلین  حرفه ای. بطور نا معلومی کشته میشود ،

  وسرزمینی را تکان میدهد 

روز  گذشته هنگامیکه از دکتر باز میگشتم. درب آسانسور که باز شد یک سگ هیو‌لا وسپس صاحب آن به درون آمدند. سگ آرام شد از خود من بزرگ‌تر بود. از همسایه حال مادرش را پرسیدم 

گفت :  دیشب مرد وامروز صبح  هم اورا سوزاندند وخاکسترش را در  محفظه مخصوصی گذاشتند، بعد هم ما چندان مذهبی نیستیم وبه خیلی از این  مقدمات اعتقادی نداریم ، به همین سادگی ،

آن زن سالها دیوار به دیوار خانه من بود وروزی که همسرش سکته کرد ‌افتاد تنها بود ومن به کمکش شتافتم آمبولانس خبر کردم ،،،،،

وپس‌ از  آن به خانه دخترش رفت  چهار پسر ، سه دختر ونه  نوه دارد !؟ 

بی خیال مرد که مرد راحت شدیم . همین. آنهم چون شماا اورا 

 میشناختید واز حالشجویا شدید گفتم .  تمام 

من قدرت حرکت را از دست داده بودم مدتی به دیوار آسانسور تکیه دادم  

آن زن همسرش پلیس گارد محافظ  بود یکی از پسر هایش نیز شغل پدر را دارد  دخترانش همه.وضع مالی شان خوب است ،

همین ! ؟  نیمه شب مرد صبح خاکستر شد وتمام ؟

این است فرق انسان در این جهان وفرق  حیوان دراین جهان وفرق گله در این جهان  فرق  دیوار  در این جهان وفرق دو مرگ بین دو زن ،

پایان 

24/09/2022 میلادی 

پنجشنبه، شهریور ۳۱، ۱۴۰۱

دو قطره اشک


ثریا ایرانمنش « لب پرچین »  اسپانیا 

بگذارید  که بینندگان  با آفتاب بزرگ ،

در روز دراز  روشنشان 

به چراغ  خردما  که فقط  نور  به یک  أن ویک گام  میندواند 

از ته دل بخندند و هر کجا  کوی  رسوایی مارا. بکوبند 

ما رفتن  گام به گام را دوست میداریم ،،،،،ما رهرویم ،،،، (شادروان منوچهر جمالی  

دیر زمانی دوستی واستادی از طایفه همین فیلسوف. نامبرده. برایم نوشت که :

همه پیر میش‌یم اما دعا کن که بد پیر نشویم پیران خوبی. باقی بمانیم ،

آن روز. من گفته ان بزرگوار را به سهو گرفتم وان نازنین  مرد نیز از دنیا رفت. وامروز. در میان بعضی از افراد سالخورده . وپابه سن گذاشته. میبینم که تا چه حد بد پیر شده اند. تقصیر هم ندارند. دولت  جمهوری چند دستگی را بین همه ایجاد کرد وعده ای را  خرید ‌نان خور  خود ساخت  طبیعی است  که امروز. باید جدا جدااز یکدیگرا راه برویم وبا خودرا به نشناختن بزنیم هرجند سالها نان ونمک خانوادای را خورده ایم واز کمکهای زیادی  او بهره برده ایم ،

امروز عده ای بد جور پیر شده اند. منافع آنها در انسوی آب‌هاست    وبقیه بماند 

که هیچکس مانند من. بدینگونه تن به غارت خود نداد تا روحش را حفظ کند. وهیچکس به نکبت من زندگی نکرد تا خودش باشد ،

روز گذشته. نوه کوچک  وشاید آخرین نوه من برای خدا حافظی    آمد گویا امروز   بسوی سر زمینی دیگر پرواز میکند برای ادامه تحصیل طب وزیست شناسی ، 

اورا در بغل فشردم جلوی بغضم را گرفتم.   اما او رفت ودر راهرو پنهانی. گریست واشک مادرش را تیز در آورد وتا جلوی آسانسور میگریست من  خونسرد نشسته بودم  اشک‌های اورا . مانند مروارید جمع کردم و امروز دیدم چقدر ثروتمند هستم  مادر بزرگ خوبیبرایشان بودم  واین مروارید ها را درون سینه ام کاشتم  ومیدانم مزرعه ای خواهد شد 

وبیاد گفته آن استاد بزرگوارم افتادم که گفت ( خد ا کند بد پیر نشوی )    ،

در تمام دوران بیماریم. تنها م‌ونس من همین نوشته ها وخواندنها بود. وهست تا روزیکه  باید سوار کالسکه سیاه مرگ شوم وبه آخرین خانه خویش بروم نه ترسی دارم و نه  وحشتی. تا بحا ل با بیماری جنگیده ام. من در دره امرداد به دنیا آمده ام بین شیر وتابش خورشید بنا بر ابن هیچ سنگ ریزه ناچیزی بمن اصابت نخواهد کرد من ایستاده ام.  ،

وما همه رهروانیم  از ما چه بر جای میماند ، یک خاطره تلخ. یا یک تابلوی بزرگ نقاشی. بر دیوار پایان 

ثریا ایرانمنش 

22/09/2022 ،

چهارشنبه، شهریور ۳۰، ۱۴۰۱

فریبی دیگر


ثریا ایرانمنش  « لب پر چین ». اسپانیا 

در آن زمان که بمیرم. در أرزوی تو باشم /  بدان امید. دهم جان که خاک  سر کوی تو باشم  ،

چه ارزوه که بر باد رفت. وچه امید ها به نا امیدی گرایید   وچه درختان سر و قامتی به دست تیشه دشمن  قطع شدند اما ریشه در خاک باقیست ودوباره سبز خواهد شد. دوباره. رشد میکند اکر هرزه گردی  وبا ولگرد گرسنه ای  پای روی نهال نو رسیده نگذارد ،

أنهاربازهمان لوح ساده می‌شوند  ‌یا خمیری که به هر شکلی در خواهندامد  نباید شکست خورد  باید پیکری دیگر ساخت از جنس فولاد ،. ،

امروز صبح سحر اتفاق عجیبی برایم افتاد مانند هر صبح روی بالکن می‌روم ودر سکوت. بی پایان هوای تازه را به ریه های دردناکم  میفرستم ،آسمان پوشیده از آبر ی سیاه بود ناگهان گوشه ای. از آسمان ابرها کنار رفتند تکه‌ای از ماه پدیدار شد و باره . ابرها روی انرا پ‌وشاندندند هر چه انتظار کشیدم باز آن نیمه قرص  ماه بیرون بیاید. بیفاید بو دو ابرها سیاهتر ی پدیدار   میشدند  ،

انرا بفال نیک گرفتم ،

 با خود گفتم نباید خود را فراموش کنم  باید بایستم تا به اندیشه های دیگری برسم ،

 نباید بکذارم مرا مح‌و کنند   تا خود بنای دیگری را بسازند  ودر همان حال بفکر مردمی بودم که در حال حاضر در میدان رزم به دنبال آزادی خویشند نباید بگذارند آن نا پدری امت شریعتی ذیگر بنا دهد. ما یک ملت بزرگ  هستیم  نه امتی  تهی مغز که احتیاج به به یک نا پدری داشته باشیم ،

نباید بگذاریم  که ما را باطل سازند باید حقیقت وجود خویش  را آشکار کنیم ،

من خدای نیستم  که از دگر گ‌ون شدن انسان‌ها  تصویر دیگری بسازم  مفاهیم دیگری در ذهنم روان است  من یک أیینه هستم   ودر این امیدم که ملت از جای برخاسته دوباره دچار  جنون  نشود. وان شه زاده  صدف نشین هر آن دست‌هایش را بیرون نیاورد ‌تکلیفی برای ملت روشن نکند او خودنوکر استبداد است در. لباسهای  فاخر ، 

همیشه یک شاید ‌یایک اما در گوشه ای پنهان است وهمیشه یک احتمالی وجود دارد که مردی به راستی میهن پرست  از جایی بسیار دور  که از حقیقتی پنهان. با خبر آست بر سر راه ملت رنج کشیده ظاهر شود  وسر زمین  ویران شده را نجات باشد ، ،

با مید آن روز 

ثریا ایرانمنش 21/09/2022. میلادی 

دوشنبه، شهریور ۲۸، ۱۴۰۱

تنها یک حرف


ثریا ایرانمنش  « لب پرچین » اسپانیا 

نمیدانم چه ساعتی از نیمه شب میگذرد ومیلی هم ندارم بدانم   چیزی در درونم شکسته که دیگر با هیچ  دستی قابل تعمیر نیست و شکسته ‌ترک برداشته ها را من همیشه به دور میریزم .

انروز عده ای نا  هیکلهای باد کرده  در بیرون نشسته اند ویک دوربین ویک میکروفون.  جلو خود  گذاشته  اند  وبعنوان یک مبارزه  وبقول معروف  پشت صحنه فریاد میزنند لنگش کن ،

ملتی بدبخت فریب خورده وان مادر وپسر. با مهارت تمام طبق دستور بزرگان. یک سد ویک ترمز ویک مانع برای  ان ملتی که بدبختانه چشم به آنها دوخته اند ،

آن زن آمد مانند یک مار کشنده همه چیز راربباد داد. وحال این خود فروشی همچنان در سنین بالا ودر خارج نیز ادامه دارد وعده ای را تیز اسیر کرده برای تبلیغات واین تبلیغات ظاهرا برای مبارز ه با  اشغالگران ‌آدمکشان آست اما در واقع یک نوع کمک وهمراهی در زیر پوسته  نامریی   مانع هر حرکتی میشود ،

امروز من در جایی قرار دارم که دیگر. هیچ چیز برایم مهم نیست ومتاسفانه خیلی دیر فهمیدم که فداکاری و باختن در راه دیگران تنها یک حماقت محض است ، مهم نیست چه کسانی واز چه نوع  جانورانی باشند.، باید اول میگفتم خودم 

دوم خودم سوم هم خودم ،گور پدر بقیه .

امروز همه رشد کردند  واین رشادت را  نتیجه کوشش ومبارزه خودشان میدانند. نه فروش زندگی من به قیمت نازلی و حقارتهایی که کشیدم.  واز دست  دادن همه هستیم ،

با همه دردی که دارم سعی میکنم. خودم را. جمع وجور کنم وکمتر گرد کسانی بگردم که خودشان گرد دبگری میکردند ،

تنها اکتفا مبکنم به این که عجب خری بودم  داستان خری که به گاوی خسته  نصیحت کرد تا جان گاورا نحات دهد خودش به ریر بار  رفت ،

تنها همین کلمه برازنده  من است که باید  بارزر بر پیشانیم  بنویسم ؛ که ؛عجب خری بودم وعجب خری هستم  

دیگر چیزی برای گفتن ونوشتن ندارم  تنها به ملتی میاندیشم که انهارنیز مانند من  یک خر بزرگند که فریب میخورند .

در  خاتمه اعلام عزا داری. نه بخاطر ان دخترک  معصوم است بلکه  تمام جهان باید امروز در بک عزای عمومی شرکت کنند چون یک   نفر را به خاک میسپارند  که مانند بقیه نیست. از نوع حانوران  دیگری است ،این اعلام عزا داری را به حساب ان دخترک وخودتان نکذارید دستوری است از بالا رسیده ، همین 

وما عجب خری بودیم وعجب خری هستیم 

پایان 

ثریا 

 نوزدهم سپتامبر دوهزارو بیست ودو 

ساعت چهار  وسی وهشت دقیقه. نیمه شب 

هر شکستی را میتوان جبران کرد غیر از دلی که شکست وخونین شد .