چهارشنبه، شهریور ۲۳، ۱۴۰۱
زاد روز
دوشنبه، شهریور ۲۱، ۱۴۰۱
خواب رویاهایش
ثریا ایرانمنش « لب پر چین » . اسپانیا ،
دوش دیدم. که ملايک در میخانه زدند ،/. گل ادم بسر شتند و وبه پیمانه زدند
زمانی که بیدار میشوم. ودوباره بخواب میروم به دنبال همان رویاها هستم همان آدمها همان خانه ها وهمان سر زمینها در بیداری برایم ناشناسند اما در خواب گه همه مردمان مهربان گه دوستان خوب. گه روشنایی وچه یکرنگی. وچه همه شادی ، نه تنها دارویی که مصرف میکنم. یک قرص است تا درد را کمتر احساس کنم یک قرص سبک. سبک تر از یک اسپرین .
به هنگام بیداری نگاهی به اطرافم میاندازم ، نه ! اینجا جای من نیست. باید برگردم. اما دیگررویا هم رفته است ،
روزی بود وروزگاری . در دیاری سبز وخرم شهریاری بود همه جا سبز وخرم. آبشارها از دامنه کوهها سراز یر بودنذ مردم همه دست در دست هم داشتند فقیر را سر زنش نمیکردند وانکه دارا بود سعی داشت. میانه باشد
ادب بود ، تر بیت بود و مهربانی بود زیبایی بود لباسهای ما چه بوی خوبی میدادند عطرهای خوشبو بو میهمانی های دلنوازی بود با یک دیس برنج وچند بشقاب خورش و یک سالاد کلی. در کنارش رقص بود شادی بود قصه وافسانه بود
بدیهایی هم بو دند اما ناچیز خبری از تفنگ بمب أتشین ویرانی وجنگ نبود همه چیز روی یک برکه آرام میگذشت. گرسنه ای وجود نداشت مگر آنکه مکاری خودرا به نداری وگرسنگی بزند . دزدی بسیار اندک بود . کشتی ما آرام روی بر که ای بی امواج دردناک وکشنده پیش میرفت دنیا بما. حسادت میکرد. از دور تماشا گه خلق بودیم همه جا اعتبار داشتیم وشخصت ما را ببازی نمیکرفتند مارا تحقیر نمیکردند تا اینکه ناگهان. یکشب خوابیدیم وفردا جو عوض شد فلان تیمسا ر برای همسرش انگشتری خریده بود نود میلیون تومان ،
بلوا شد،غوغا شد روزنامه ها چپ وراست به دولت وشهریار تاختند از بیرون صدای شیپور مرگ می آمد و همه هراسان گوش به آن شیپور سپردند در گوش آنها نوای نی بود در حالیکه در گوش وسینه وقلب من. شیپور مرگ بود ،
آن شهر ویران شد آبشارها خشک شدند کوهها ویران شدند دزدان وغارتکران به آن شهر بی دفاع هجوم آوردند انسانهای شریف نابود شدند. از سمت عراق عرب فلسطین آدمها وارد شدند با پاسپورتها و نام های ایرانی وایرانی گم شد امروز حتی در پاسپورت ایرانیان ملیت را نمینویسند جای ملیت خالی است
انشهریار جوان وزیبا را کشتند وخود بجای او نشستند. مردم فراری شدند هویت ها از دست رفت کودکان ویران وویلان شدند ،
حال روزهای سمی ودردناک را تحمل میکنم وشب را دل به کسانی میسپارم که در بیداری نه انهارا دیده ام ونه میشناسم ،
همه مهربان خندان . بذله کو. همه جا روشنایی خبری از دردها وتاریکی ونکبت زمین نیست ،
گویی شاهینی مرا با خود به آسمان میبرد گردشی میکنم وسپس شاهین دور میشود ومن با سر به میان زمین آلوده می آفتم . پر پروازم شکسته وشاهبن دور میشود دور میشود ومن رد اورا گم مبکنم
در کنار همان قهوه تلخ وان ریزه های کندم وشیر صبحانه میخورم وبه انتظار شب میمانم شاید. شاهینم دوباره بر گردد ومرا با خود به آسمانهای ناشناخته وسر زمینههای دیکری ببرد. ومن چند ساعتی از نکبت زمین ومردماتش جدا شوم ،
پایان
ثریا ایرانمنش 12/09/2022 میلادی
شنبه، شهریور ۱۹، ۱۴۰۱
سوگ بزرگ
ثریا ایرانمنش. « لب پرچین » ، اسپانیا
در نظر بازی ما بیخبران حیرانند / من چنینم که نمودم دگران أن دانند
تو آن بودی که همیشه میبایست میبودی
گویی مادر جهان هستی بودی لیلی بت ! نه یاد تو ونه نقش تو از دلها نرود. مثلی در گذشته ها داشتیم که چنان زندگی کن که پس از مرگ تو ،گبر وهندو ومسلمان ویهود بر تو بگریند. امروز همه آنها. در زیز سایه سیاست وعده ای صمیمانه از دل برایت میگریند ،
روز گذشته یک ویدو با صدای شهبانوی سابق. ایران فرح. پهلوی در فضای مجازی پیدا شد که در آن اظهار داشته بود بهنگام فرار که هیچ کشوری پذیرای آنها نبود خواسته بودی که به انگلستان بیایید ما دوست شما اعلیحضرت هستیم اما نخست وزیر بیشرم تو وسیاست کثیف او جیمز کالاهان این. پیشنهاد را رد کرده بود. وتو در پایان نامه ات به اعلیحضرت نوشته بودی بهترین دوست. شما الیزابت .
لی لی بت و من اینگونه ترا میخوانم در قلبم این،گونه نقش بسته ای. امروز وفردا وتا روزیکه ترا به دست خاک بسپارند هزاران. بیزنس باید شکل بگیرد از عکسهای تو زندگانی تو بیماری تو وسر انجام مرگ تو ،
همه آنهایی که همسن وسال من هستند برایت میگریند هنرمندان موزیسین ها همه برایت عزا داری میکنند کسی آنها را مجبور نکرده آنها با اشک چشم خاطراتی خوب از نو وان لبخند شیرین مهربانت همیشه روی لبانت نقش بسته بود به اجرای برنامه میپردازند لیلی بت عزیز ، من خیلی سر زنش شدم از طرف
دشمنان احمقی که احساس واندیشه ها را با سیاست وتجارت درون یک تغار میریزند همهرا بهم میزنند و بقول خودشان شاهکار ساخته اند ،
آنها از قلبهای مهربان بیخبرند وتو مهربان بودی کسی که با اسب زند کی کند نمیتواند. بد باشد اسب حیوانی نجیب است ونا پاکی را نمی پذیرد اسبهای تو در برابرت خم میشدند بر چهره ات بوسه میزدند ترا بو میکشیدند آنها بوی نجابت وخوبی را احساس میکنند اسب هوشیار است نه مانند قاطرانی که امروز روی صحنه سیاست. بالا وپایین میروند ،
لیلی بت ، تمام شب گریستم. یک شمع به تنهایی برای درد ی که من دارم کافی نیست امروز همه جهان عزا دار توا هستند وهمه پرچم ها پایین کشیده شده غیر از چند .دشمن قسم خورده و کثیف خریداری شده من کاری به سیاست کثیف. آن سر زمین ندارم. بزرگواری تو همان بس که نخست وزیر قبلی را که مانند دلقک ها بود نیز پذیرفتی این شغل تو بود تزنذگی خصوصی نداشتی حتی گاهی تیمه شب ترا بیدار میکردند ودستوری را بتو ارائه میدادند لی لی بت نازنینم. آسوده وارام بخواب. خوشبخت زیستی وخوشبخت هم رفتی دنیا ابدا جای زندگی نیست ،
روانت شاد وقرین رحمت فرشتگان با ریتعالی باد ،با عشق ولال شدن. دشمنان تو ،ثریا
شنبه
دهم سپتامبر 2022. نیلادی
جمعه، شهریور ۱۸، ۱۴۰۱
گودبای ، لی لی بت
سهشنبه، شهریور ۱۵، ۱۴۰۱
هر دم از این باغ …
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا
بلی ! هر دم از این باغ بری میرسد / تازه تر از تازه تری میرسد .
نه ! به کسی مر بوط نیست ، مشکلات زندگیمان را روی شانه های خودمان. حمل میکنیم وسپس کم کم سنگینی آنها را کمتر احساس میکنیم اگر باری دیگر تیز اضافه شد از دو حال خازرج نیست یا. زیر بار له و لورده میشویم ویا با زبا استرانت روی پاهای محکم. به راه خود ادامه میدهیم تا به اصل خویش برسیم ،
من میدانستم که لال بودن یعنی چی اما هیچگاه لال نشدم وسر خم نکردم نه برای منافع مالی ونه اگاهی در دها مرا شکنجه میدادند واز فشار درد لال میشدم در د ی که هیچگاه در یک کلمه راست مستقین نمیگنجد .
دردهایی هم هستند که کلمات قادر به ادای آنها نیستند انهارا باید در ضنیر خود پنهان داشت ،
در این زمانه که ما سر زمینی نداریم وعده ای ویلان وبیکار و بیدار . دور دنبا به راه افتاده ادای زندگی را در میاورند یکی از کارهای مهمشات نبش قبر کردن. یکدیگر است. اکر در گروه آنها نباشی اکر.ز بانت دراز باشد واگر طرف را خوب شناخته باشی واز گذشته ننگین او باخبر باشی اما لال بمانی چون بتو مر بوط نیست
خوب میشود با صدقه دادن و ادای دین همه آن گناهان. را پاک کرد وفرشته وار بسوی مقصدی رفت وخودرا خوب تغذیه میکند ،
فرق من با دیگران همین است من سوار اسب خویشم ومیتازم برایم مهم نیست. زندگی دیگران چگونه بسته شده . گاهی کسانی. را از یا.د میبرم ویا. ابدا بیاد نمیاورم که در زندگیم نقشی ساده داشتند .و
انسانی که خم شد دولا میشود چند لا میشود چند نفر میشود میشود یک انسان چین خور ده وهزاران لا واین چین خوردگی ها به تزویر و ریا حیله وزرنگی. ختم میشوند واین چین خورد،گبها تا زیر چشمان انهارا میگیرد واین چروک بک. لباس نیست که بتوان انرا با اطوی داغ صاف کرذ بلکه شکستن روح واستخوان هاست .
شکستن بیان وزیبایی ها وهمه چیز از بین میروند زشتی کلیه زندگیت را میگیردزمانی بود که هر کجا بین مردمی میرفتم نا،گهان همه خاموش میشدند من به آنها فرصت میداندتا هر انچه را تا هر کجا دل تنگشان میخواهد بمن بگویند ، تهمت بزننذچد ، بی احترامی کنند ،تنها نگاهی به قامت آنها کافی بود که بدانم از کدام قبیله و با محلی بر خاسته اند. وهدف آنها چیست سر بازار خود فروشی ایستاده اند و یا بازار برده. فروشی بنا بر این برای گفتارم . حرمتی قائل بودم وجوابی نمیدادم ، سکوت بهترین ها بود ،
سه شب پیش ناگهان گویی دستی مرا از روی تختخوابم بلند کرد محکم بر زمین کوبید ، مدتی منگ بودم. سرم به دستکیره کمد خورده وزخمی عمیق بر جای نهاده بود هیچ حرکتی نمیتوانستم انجام دهم دکمه اورژاناس را فشار دادم. نه خبری نشد. اتصال قطع بود. تلفنم. انسوی اطاق بود مدتی نشستم نیمه شب بود. سپس مانند یک بچه قنداقی. حرکت کردم تلفن زا برداشتم وبه خانه دخترم که نزدیکم بود زنک زدم
همه اهل خانه آمدند مرا از زمین بلند کردند تقریبا سه ساعت کذشته بود زانویم خوشبختانه. خورد نشده بود از سرم خون میریخت دخترک. هر گونه که توانست انرا ا تمیز کرد جلوی خون بند آمد وتمام شب آنها کنار من بیدار ماندند. احساسی نداشتم فقط تعجب میکردم چه دست کدام روح پلید اینگونه مر از میان تختخواب بزرگ روی زمین انداخت و آن نیروی منفی اطراف مارا فرا کرفته چون مانند بقیه نیستیم ؟!! دو روز. در تختخواب. خانه دخترم خوابیدم. آنها. تختخواب را از طبقه بالا به ناهار خوری آورده بودند
وروز کذشته بر،گشتم لنگان لنگان اما. گفتم،،،،اهای کور خواندی خیلی هم کور خواندی من تا آخرین قذرتی که درجات د ارم میجنگمد. بی اسلحه ا ما با تیروی درونم و مشتهای گره کررده میجنگم و……آین است فرق ماندن ویا فرق مردن وخود فروختن ویا عاشقانه زیستن ،
.پایان ……ثریا
08/09/2022 میلادی
شنبه، شهریور ۱۲، ۱۴۰۱
بچرخ تا بچرخیم
دلنوشته
ثریا ایرانمنش. « لب پرچین اسپانیا
خوب هر چه گشتیم در آسمان خبری نبود. کوه قاف هم ویران شد وسیمرغ را ه پریدن گرفت. حال نامش را هرچه گه میخواهیم. میگذاریم روزگار . سر نوشت. کائنات ؟! برایم مهم. نیستت. بانویی در یکی از. برنامه های فضای مجازی. نوشته بود من هر روز سه بار پدر اسمانی را میخوانم و آرامش دارم وبه همه چیز.رسیده ام اسمان سوراخ سوراخ شده مشتی اجناس گوناگون در آنجا یافته شد ه. وانکه همیشه به دنبالش در أسمانها بودیم نیست. پس باید بر گردیم وبه درون خود مراجعه کنیم شاید برقی. تششعی. ونشانی از او یافتیم .
در رویا ها همیشه به د نبالش شتافتیم من بودم اما اونبود . تنها میدیدم هر کسی که دشمنی را بر میداشت بهترین هارا میبرد وراستی درستی را زمین میگذاشت ،
همه تنها از هم دور شدند ودیگر نامی نیز نمیتوان بران ها نهاد ،مشتی انسان ناشناس گام بر میدارند میخو رندی میخوابند . رابط های جنسی. دارند وسپس میخوابند همگی در یک خواب شیرین
وستم پیشگی ستم، پرستی را به دیکری میبخشند قوانین وسازمانها برای وبجای ما میاندیشند تصمیم میگیرند
قدرت ما موقتی است. بستگی. دآرد ساعتی. ویاروزانه وگاهی هم هفتگی است ،
نباید با مردم این جهان یک رویا. داشته باشی رویا ترا از خود بیخود وترا آزاد میسازد. وتو دیگر اطاعت نخواهی کرد
اه روزی در همه جا میخواندیم که ،!!؛ کسیکه همیشه بر تر بود خدا بود ، او همیشه خودش بود او به جهان وجهان به او تکیه داشت هیچگاه باشیطان پرستان رویای مشترکی نداشت شیطان پرستان در مواقع حمله بحواب میرفتند
سروشی از. ا بر ها بر خاست ونا،گهان همه چیز بهم ریخت شیطان در برابر تو ایستاد وگفت که این منم خدای عالم هستی
آرزوها گم شدند سایه شب بر همه جا پرده کشید دیگر مردم احساسی نداشتنذ ود ر تنهایی وبیکسی. همگنانرا در بر گرفت ،
وان روز شیطان بر پیروزی خود خندید . ،،
اما من در مقابلش ایستادم
دم درد کمر مرا دو تا کرده بود ذهنم روشن بود چشمانم میدید گوشهایم میشنید وان احساس درونی در من. زنده بود. ،
رو به ا و کردم و،گفتم بگرد تا بگردیم سر انجام یکی از ما باید برنده شود وانکه برنده است منم ،
آن آواز درونی در جودم همتای آبشاری روان بود باهمه شکوه عظمتش تاثیر او بیشتر بود رویایی در سینه ام پدید آمد رویای بی نشان لبریز از مهر انسانها که امروز همه از یکدیگر دورند وبی اعتنا اما ارواح آزاد هنوز در اطراف من میگردند وبه این سر کشی من. لبخند میزدند آنها از آن پدیده های درونی من بیخبر بودند آنها تا ریکی را پذیرفتند وتفاهم با یکدیگر را به دست فراموشی سپردند. افکارشان محدود شد. دریک شکل منجمد. پذیرفتند که ،،،،خوب زندگی یعنی این هرکه دانست توانست وهرچه خواست برد !
….. اما از بک چیز غافلند ، قافله عمر گاهی أهسته حرکت میکند ودر بین راه. تکه هایی ر ا. میمکد و سپس به راه خود ادامه میدهد ،،.
پایان. ثریا
شنبه سوم سپتانبر 2022 میلادی