پنجشنبه، خرداد ۲۶، ۱۴۰۱

اعترافات


ثریا ایرانمنش « لب پرچین »  اسپانیا 

همیشه. ترسیدن ، همیشه. بیم داشتن ، همیشه نا امید بودن  همیشه از خاطرات گذشته گریختن . همیشه ناله را در گلو خفه کردن .
 هیچ هوس وارزوی نداشتن ، 
همیشه از مردانی که روزی آنها را پشتیبانی میپنداشتی امروز ترسیدن وفرار کردن  اه را درون سینه فرو دادن   وزندگی حقیقی را گم کردن ، چندان أسان  نیست ، یک شکنجه است .
تکان خوردن از زنگ درب خانه ، لرزیدن از زنگ تلفن که برایت چه پیام شومی دارد  .در خانه ماندن ‌زندانی بودن  وزندگی بر. باد رفته را به چشم دیدن  وماهیت اصلی انرا لمس کردن کار أسانی  نیست .
با اینهمه تنها یک افتخار برای من باقی مانده که هیچگاه به دنبال پول نرفتم واز داشتن آن بیزار بودم  هر کز به دنبال یک شهرت دروغین نرفتم  وهیچگاه سر تعظیم در برابر ظلم وبیعدالتی فرود نیاوردم 

همیشه عشقی نا مریی. در درونم مرا در بر میگرفت مر از تنام مظاهر   دروغین باز میداشت و……. ‌مشغولم میکرد ،
حال کم کم. باید با آن  هوس دروغین نیز خدا حافظی کنم .
همیشه این عشق ها مرا از خودم  دور نگاه میداشتند .

وتنها بفکر رفاه معشوق بودم. معشوق که یک بیگانه. بود  یک رباط بود . همان پینوکیو  بود همان آدمک چوبی بدون قلب بود 

امروز  همه جا وهمه چیز  غرق در خستگی وبیهودگی است. دنیا نیز خسته شده از اینهمه  موریانه  های گرسنه ای که ناگهان. رو به ازدیاد گذاردند ،
حال امروز. رو بسوی خاموشی  کرده ام. در بک سکوت طولانی.  دیگر هیچ هیجانی مرا به حرکت وا نمیدارد  وهیچ غذای مطبوعی  هوسی در من بر نمی انگیزد .
زمانی فرا میرسد که به پشت سر  مینگرم  ،،،،، اه چه خوب انرا بجای گذاشتم وگذشتم  ودیگر راه برگشتی هم ندارم  دیگر حتی بر نمیگردم . تا دوباره انرا ببینم  و،،،،چه شوخی زشت و وحشت ناکی زمانه  با من انجام داد ،..
حتی دیگر بوی  زمان   خوش گذشته را نیز از یاد برده ام  در کنار میو ه های مصنوعی وغذاهای صنعتی و مردم بیهوده وافکار پوسیده وکهنه. درون یک پرده  عنکبوتی برای خود دنیایی تازه ساخته اند.  وبه کشتار   مشغولند وجه با افتخار از ابن جنایت های خود سخن میگویند ،
اوف ….دیگر قدرت خواند آن اراجیف را هم ندارم   قاتلان با  افتخار تمام از کشته شدگانشان  سخن میگویند لبخند میزنند. وبا پرداخت. دیه از مجازات فرار میکنند تا باز به صحنه باز گردند  وعده ای  بیگناه را به مسلخ ببرند. واین است. پایان. این زمان.
‌پایان کار ما ،
پایان  / ثریا ایرانمنش  /  16/06/2022 میلادی 

سه‌شنبه، خرداد ۲۴، ۱۴۰۱

زیارتگاه

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا 

هی خیال تو میاد زاغ دلو چوب میزنه  ، تو خونه تنگ دلم غیر تو پیدا نمیشه 

کجا مثل تو عزیزی  دیگه پیداکنم. . هرکسی  پیدا کنم مثل تو زیبا نمیشه 


 خدایش رحمت کند آنکه ابن  ترانه را برایم فرستاد  امروز نه او ونه هیچکس در این جهان نیست. هر چه هست آتش است. وجنگ وجدال  اما دراینسو  همه. جشن  دارند وبسوی مادر مقدس. میروند گل نثار او میکنند ‌ وکل احساسشان را جلویش میرقصند آواز میخوانند وزمانی هم میگریند .

از این جشن‌ها ‌سرود ها  برای منهم یک تصویر. ویک تسبیح  بعنوان کادو رسید ‌دفتری حاوی  نوشته هایی که چگونه از آن تسبیح بایداستفاده کرد.

من  نذری داشتم برایشان فرستادم تسبیح شبیه یک گردنبند مرواریدبود با صلیب مقدس و مدال مریم مقدس 

انرا کنار میز تختخوابم گذاشتم تا سر فرصت انرا بخوانم 

 و،،،،صبح دیدم تسبیح از هم گسیخته وپاره شده ، 

گویی دستی به عمد انرا پاره کرده بود 

کسی در خانه با من نبود من تنها بودم وزمانی بر میخاستم . قطره آبی وقرصی فرو میدادم دوباره بخواب میرفتم. تازه کمی دردها فروکش کرده بودند .

به هنگام صبح. تسبیح پاره شده واز جلد بیرون آمده روی میز  داشت بمن دهن کجی میکرد 

فورا انرا جمع کردم ودرون قوطیش نهادم و انرا درجایی امن  گذاشتم  هرچه باشد برای عده ای مقدس است من ابدا  نمیدانم چگونه باید از آن استفاده. کرد. ،

بیاد افسانه ای افتادم پسری بیمار که قلبش درد داشت در طی همین روزها. قلبی از موم ساخت وانرا به پیشگاه مریم مقدس. اهدا کرد  واز او خواست که سلامتی را به او باز گرداند. ،وراحت در کنار مادرش خوابید ، صبح زود. مادر بیدار شد  مریم را در خواب دیده بود که قلب پسرش را با خود میبرد وحال خوشحال که پسرش سلامت شده اما با جنازه خشک شده او روبرو شد .

به هر روی الان نمیدانم که ما  کجا هستیم. ورو بسوی کدام  قبله کنیم وفرباد برداریم که ای أسمان. ای زمین خون بس است خون ریزی بس است اسارت وبیماری  وقحطی بس است به انسان‌ها رحم کنید  ،،،،اما تنها انعکاس صدای خودم در فضای  خالی اطاق میپیچد  وامروز  یک فاجعه دیگر  در سر زمین بلا خیز ما روی داد  یک چرنوبیل تازه ،

بطور قطع ویقین. خداوند  قرنهاست  که زمین  را رها کرده  أسمان را رها کرده وهمه را به دست  شیطان سپرده و شیطان  پرستان. مشغول سوراخ کردن ماه و بمب اترژی  زا بسوی ستارگان هستند. نمیدانند با پولهای باد آورده شان  چکار کنند برایشان یک  سر گرمی است  به أن   مردان پیر زوار در رفته  که شبیه خود شیطان شده اند هنوز  تا لب گور  مشغول قمار بازی روی سر زمین‌ها  ومردم بیگناه میباشند ،

حال تسبح مریم مقدس پاره شد. آن یکی تسبیح هم گم شد دست  من هم در ساق سیمین  ساقی نبود دست من روی مکانی بود که درد میکشید  و،،،دیگر هیچ.  ،،،هیچ. جایزه انسان ‌فروشی  را به خود فروشان می‌دهند چرا که در راه شیطان پرستان بسیار دوید ند حال این شیطان است که بر عالم حکم میراند  ،نه کس دیگری ، پایان ، / ثریا  ایرانمنش ، 14/06/2022  میلادی 

یکشنبه، خرداد ۲۲، ۱۴۰۱

فرق است میان …!


ثریا ایرانمش  « لب پرچین ». ، اسپانیا 

فرق است ، بین گلها ، فرق است بین أدم ، فرق است بین رفتن ، فرق است بین ماندن ،

این سخنان. یا این ترانه با بغضی گرفته از گلوی زنی بر میخاست که امروز سر زمین او مانند سر زمین من اسیر بی دادگری هاست  اسیر مافیای قدرت مواد و خانه های  عفاف  اسیر مردان جاهل پا برهنه گرسنه بیابانی  او اشک میریخت وبه ملت خود تسلیت میکفت  پدرش ومادرش را در غربت از دست داداه بود. اما مظلومیت مردم سر زمینش بیشتر برای او مفهوم داشت ،

او مدتها به همراه پدرش ‌برادرش در سر زمین  من قبلا از اسلامیزه شدن زندگی میکرد. ونان وأب آن زمان را چشیده بود ،

اولین ترانه اش را با ابن کلام أغاز کرد که !  چی بخوانم  از کی بخوانم. منکه دهانم بسته ودستهایم به زنجیر است ،،

ما تنها اعتراض می‌کنیم. هرچه  را که بر ضد عقیده ومصرف ما باشد ما معترضیم.  همین نه بیشتر .

.(قابل توجه هنر بندان. ایرانی ) ،

در این فکرم که کدام قلم  به دست  کدام نقاش ازلی رقم بر سر نوشتها زد ویا انرا کشید ؟!

 همیشه نمیتوان زرنگ بود وقالطاق  با دروغگو  بعضی ها خودشانند با اصالت ذاتی خودشان  چگونه یک انسان که نام  آدم ابوالبشر را بر خود نهاده قادر به کشتن همنوع خود میشود در جنگل میان  حیوانات  ابدا چنین چیزی امکان ندارد مگر دو نر بر سر بک ماده  أنهم تنها بک جنگ وفرار شکست خورده ،

شب گذشته ناگهان از خواب پریدم  واین  کار هر شب من است  درد ناگهان مرا  بیدار میکند برخیز بنشین  و  گوش بده به نواهایی  که بر میخیزد .

او داشت از روح الق‌انین   مونتسکیو   بنیان گذار و فیلسوف فرانسوی سخن میکفت ،

روح القواتین را من سالها پیش خوانده بودم ودر ایران جای گذاشتم  یکی از کتابهای مورد علاقه من بود ، هنوز  مانند یک پرنده بیخیال در فضای آرام زندگی پرواز میکردم  .

امروز نمیدانم آن دو هزار جلد کتاب  من در میان کدام دست‌ها و زینت بخش کدام خانه نوکیسه است  کتابخانه من در اطاق خوابم بر بالای سرم قرار داشت  چندین طبقه بود وتختخواب من وان دیگری  ! به آن کتابخانه چسپیده بود اکثر شبها او بلند میشد ومیرفت روی کاناپه راهرو میخوابید از کتابها وحشت داشت  اصولا چندان تمایل به این بازی بچگانه من نداشت  در عوض فرشهای رنگا رنگ  وبطری های گوناگون  سرگرمی او بودند .

دستهای من قفل روحم زندانی وخودم دچار خفقان 

حال تازه آمدم نفس بکشم که آن تکه گوشت بی معنی خودش را نمایان کرد ،نه برای تو آرامش  واسایش سم  بزرگی  است  

باز یک قرص دیکر ویک  نیمه خواب یا چرت  دیگر ….در خیال  کجا بودم !؟ کجا میرفتم ؟ 

 اهان . فرق آست بین ماندن  و فرق است بین مردن فرق است بین گلها   فرق است بین خواستن ،

وما در میان این فرق ها بی آرام  وسر گشته راه میرویم  حال باید هر صبح با  ترس ولرز این  صفحه را باز کنم وببینم جعفر آقا از فرنگ برگشته انهارا پاک کرده  یا نه ؟! حتما پاک میکند .به آن دخترک خوشبختی میندیشم که مانند یک عروسک جاندار  در روی  پاهای پدرش نشسته بود ،جایت امن است ، محکم است  مردی از تو نگاهداری میکند .

 و….به چشمان جذاب وسبز رنگ آن دختر زیبای سر زمینم  که داشت جلوی اتو مبیلها گدایی میکرد چه چشمان سبز زیبایی داشت  مرا بیاد چه کسی میانداخت  ؟! 

نگران آن دخترم وان یکی دخترم که دچار بیماری  هدیه چین شده ودر میان  تب ولرز وسر درد وسرفه دارد  جان می‌دهد کدام لعنتی در مقابل تو ایستاد وسرفه کرد  واین بیماری را بتو هدیه داد  ؟ با آنکه سه بار از واکسن های اهدآیی استفاده کرده بود  ،،،،اه لعنتی ها .

درد شروع شده قهوه ام نیمه کاره ویخ کرده  من ،کجایم ؟! . پایان 

ثریا ایرانمنش / 12/06/ 2022  میلادی 


جمعه، خرداد ۲۰، ۱۴۰۱

کسرشئو‌نات !

 ثریا ایرانمنش « لب پرچین »  اسپانیا

« یک خاطره » 

داشتم به عمو یم فکر میکردم. به مردی چنان شیفته شاه وسر زمینش وچنان بی ریا  ،او کمک خلبان  هواپیما  بزرگ جمبو جتی بود که تازه خریداریشده وبهترین  اوقاتش زمانی بو که اعلیحضرت با دوستان ویا میهمانشان به جایی میرفتند. در آن روز عمو جان  أنچنان  خودش را شیک   میکرد وبهترین ادوکلن هارا میزد افتخار داشت  که نهرو  را دیده وهمه بزرگان را 

 وتنها آرزویش این بود که خلبان شخصی اعلیحضرت شود. 

روزی نامه ای دریافت کرد  که بخاطر  آنکه سن تو بالا رفته برای پرواز. دیگر  نمیتوانی. باشی اما،،،،، کاغذ را پاره کرد وگفت دیگر آمایی  وجود ندارد .

مدتها بیمار بود  دچار دیپرشن بود اطراف  اطاقش همیشه کلکسیونی از هوا پیماهای  مختلف داشت. ، تا اینکه  روزی یکی از دوستان  ارمنی او که او هم در خدمت  نیروی هوایی بود اورا  کشاند وگفت بیا باهم بک آژانس بلیط فروشی هوایی باز کنیم ،

او دیگر خودش را نمیساخت با بک جفت کفشبندی ساخت  کارخانه کفش ملی با یک شلوار آبی از دوران. خوش پروازش یک پیراهن  ویک کاپشن  ،

روزی به دیدارش رفتم سخت گرفتار بودم ، بد جوری بامن  برخورد کرد گویی من مقصر بودم 

گفت همان شوهر بی همه جیز تو ودوستاتش مرا وترا به این روز کشاندند متاسفم که دیگر  کاری  از من ساخته نیست 

أژانس او چند شعبه داشت. 

تاروزیکه بیوه شدم و رفتم به آژانس او همان دوست ارمنی او از جای برخاست پدرانه مرا در بغل فشرد وگفت ،متاسفم او دیگر در این جهان نبست چه خدمتی می‌توانم برایت انجام دهم ؟ 

بلیطی را که در دست داشتم بلیط برگشت همسرم واز نوع فرست  کلاس بود !!!! 

گفتم می‌توانم با این بلیط برگردم ؟ پول ندارم .,

 ) گریه ام گرفته …………). ………او بارملاطفت مرا بوسید وگفت در خدمتگزاری  حاضرم آن مرد آنقدر  بزرگوار بود و که نظیرش دیکر دراین جهان نیست .

گفتم درخانه ای میهمان  هستم آدرس را گرفت و راس  ساعت چهار بلیط را به درخانه فرستاد وصاحبخانه و  ‌میزبان من  خندید وگفت ،خوب است ما باید  برای بلیط ماهها صف بکشیم تو هنوز نیامده بلیط را برایت به درب خانه میفرستند ،،،،،سکوت کردم  چیزی نداشتم به این قوم بگویم ،،،،نه هیچ چیز نداشتم  رفتم  به أژانس آن مرد مهربان برای تشکر  کارت وزیت  خود را بمن داد وگفت هرگاه در هرکجای دنیا احتیاجی داشتی بمن زنگ بزن من خودرا وزندگیم را مفهوم عموی تومیدانم ،

امروز بیا.د پاهای بی جوراب او وان کفشهای  کهنه با آن شلوار اآبی او افتادم ،

 هیچ،گاه به درب خانه اش نرفتم وهیچگاه با دخترانش  وسایر فامیل تماسی نگرفتم گذاشتم تا فراموشم کنند ، وفراموش شدم 

او مترجم زبر دستی بود اما هیچگاه کتاب هایش را در. دولت  جدید  به چاپ  نداد شعر خوب میسرود  اما دریک دفتر چه  کوچک و مولانارارهمشه درجیب داشت  همانکه امروز درون کیف من آست مانند یک کتابچه کوچک  با چند یادداشت  ،

تمام شدیم ،همه تمام شدیم 

پایان 

ثریا   اسپانیا همان روز جمعه داغ  ماه خرداد و؟؟؟؟؟

اگر تو برنخیزی !




ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا

…………………..،،،،،،،،،،،،،،،،،،، 

مرا بر دل خود قرار ده ،من سر زمین توام ،

وزش تو نیرومند تر است  ،از من جدا مشو  

برایت ترانه های زیبایی در دل دارم 

ترانه هایی که بخاطر  دلتنگیهای زندگی 

در درونم خفته اند 

ها،ن،  ای روح وحشی  روح من باش  ، ای بی پروا  ،‌جان من باش

امروز افکار پراکنده من همانند برگهای زرد خزانی 

به این سو آن سو میروند 

بیا وبرایمان زندگانی نوینی را بساز 

 برخیز واین قطار  شکسته را دردست بگیر 

 مرا باخود ببر  درمیان ستارگان أسمان کویر 

که همچنان میدرخشند  

تو باید بر خیزی واز میان   لبان خسته من 

به آن خفته کان  ندای بیداری بدهی 

امروز اگر چه زمستان زندگی من فرا رسیده است 

اما تو بهاری  ومن به بهاران بیشتر میاندیشم 

میدانی که سختی زمستان در پشت بهاران خفته است 

میدانی تکه های سخت  یخ  همچنان استوار. بفکر بهاران لست 

ایکاش در آن دوران که کودکی بیش نبودم از آن آسمان میکریختم 

وامروز میتوانستم‌ در سر گردانیهای این جهان پهناور شنا کنم 

حال تو در مسیر من  قرار گرفته ای 

میتوانی در سر گردانیهای این جهان. مرا یاری دهی 

بشرط آنکه بر خیزی  بشکرانه آن نعمت  همه رویاهایم  را به دستهای تو خواهم داد .

تو هر زمانی  که بر پله های  سنگی مینشینی  أسمان وزمین  را  

اقیانوسها ودریاهارا  مانند شاخ های بید در هم میلرزانی 

وازمیان آن شاخه های لرزان  به پاره ابری مبدل شده  وگم میشوی 

امروز آن سر زمین  چشم به راه است 

ومن شب در رویاهیم  برایش میخوانم که 

تحمل کن عشق من تحمل کن عزیزم  وبا این ترانه ها بخواب می‌روم 

صدای گلوله ها  صدای ویرانه ها وناله های پیکر له شده در زیر خروارها خاک 

همه را درون سینه ام میکارم  ومیدانم که «تو » برخواهی خاست .

پایان . 

تقدیم به به رویاهایم که همچنان مرا زنده نگاه داشته اند 

10/05/2022میلادی 

ثریا ایرانمنش

پنجشنبه، خرداد ۱۹، ۱۴۰۱

شب بیخردان


 ثریا ایرانمنش. « لب پرچین »  اسپانیا

نه !  چیز بخصوصی ندارم بنویسم .  از سه روز پیش بما اطلاع دادند که جمعه داغی در پیش خواهیم داشت.  ما هم عادت کرده ایم  وشب گذشته بیست هزار هکتار از. شهرک (بنا هاویس ) آتش گرفت به همراه زیباترین درختان و کوههای (بنا هاویس) نزدیک ما به آتش کشیده شد وهنوز میسوزد در یک خط مستقیم هر که باشد به زمین ها وبالا ‌

کشیدن برج‌ها بیشتر احتیاج دارند. بعد هم فرو می ریزد ‌عده ای را میکشد به چه کس ی مربوط است. هرچه باشد آنها  هم دل دارند شهرک . اوخون درکنارشان مرکز برزرگترین وزیباترین  باغها قرار دارد که   محاصره با  نرده های أهنی وگارد  مسلح وما میدانیم چه کسی در آنجا لانه دارد .

موقع انتخابات. آندالوسیا  است. حال حزب ‌ًو وکس که ازمجاهدین تغذیه شده خودش را به ابن سو آنداخته تا تخلیه ها را  انجام دهد .

مهم نیست. آتش در یک مستقیم  پیش میرود دیگر لازم نیست. آتش را به دم گرگها. ویا سگها ببندند آنها را میان  جنگل‌ها رها کنند از راه دور از طر یک اشعه  لیزر هم می‌توان این کار را انجام داد،

تمام شب مردم وحشت زده خانه هایشا را رها کرده  در زیر یک سایبان  با یک بطری آب. پلاستیکی ‌ با یک ساندویچ سیب زمینی. نگران خانه هایشان هستند دود غلیظی  آسمان را فرا گرفته من همه کرکره هارا پایین کشیدم ودربها را بسته ام. بنا هاویس یکی از زیباترین جنگل‌ها وباغها وراهها رادارا بود اولین کارم. این بود. که به دخترم پیام  بدهم حالت خوب است.  بتا هاویس دارد میسوزد 

نه اینها   اینها هم احتیاج به یک و‌یلا  ،،، یک کشتی ،،،، ویک هوا پیمای  خصوصی دارند میل ندارند مانند من درمنزلشان زندانی باشند بجای  نمک درون غذایشان بیکربنات سودا بریزنذ ؟  سپس غذا را درون سطل زباله خالی کنند  ،

نه اینها بیشتر میخواهند واین  بیشتر در سیاست است درکشتار وبی خانمانی دیگران  است در جنگهاست ،

بشدت گریستم آنقدر گریستم گویی همه اشک‌های چندین ساله در درونم جمع شده سیل اسا فرو میریختند .تولد آقای  طاهری روزنامه نگار بود هشتاد ساله میشدند جشن کوچکی در. موسسه خانه کتاب در لندن برایشان ترتیب داده بودند. آذر خانم پژوهش هم  سخن ران بودند. منهم تبریکات خالصانه آم را فرستادم. مهم نیست همسر برادرشان یک زن دیوانه است من با خودشان  کار دارم مرد بزرگی است  کارهای بزرگی انجام داده فهمیده و دانشمند است .

کمی احوالم بهتر شد و…..بنا هاویس زیبا همچنان میسوزد  و شهر پاوه  کرمانشاه یک ساختمان دیگر منفجر شد …خوب مهم نیست سر خم سلامت بیت رهبری امن آست ودزدان هم صندوقهای امانت را برایش خالی کردند که با جیب خالی نروند.  باقی بماند ،

پایان 

ثریا 

 نهم ژولای 2022 میلادی