جمعه، خرداد ۲۰، ۱۴۰۱

اگر تو برنخیزی !




ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا

…………………..،،،،،،،،،،،،،،،،،،، 

مرا بر دل خود قرار ده ،من سر زمین توام ،

وزش تو نیرومند تر است  ،از من جدا مشو  

برایت ترانه های زیبایی در دل دارم 

ترانه هایی که بخاطر  دلتنگیهای زندگی 

در درونم خفته اند 

ها،ن،  ای روح وحشی  روح من باش  ، ای بی پروا  ،‌جان من باش

امروز افکار پراکنده من همانند برگهای زرد خزانی 

به این سو آن سو میروند 

بیا وبرایمان زندگانی نوینی را بساز 

 برخیز واین قطار  شکسته را دردست بگیر 

 مرا باخود ببر  درمیان ستارگان أسمان کویر 

که همچنان میدرخشند  

تو باید بر خیزی واز میان   لبان خسته من 

به آن خفته کان  ندای بیداری بدهی 

امروز اگر چه زمستان زندگی من فرا رسیده است 

اما تو بهاری  ومن به بهاران بیشتر میاندیشم 

میدانی که سختی زمستان در پشت بهاران خفته است 

میدانی تکه های سخت  یخ  همچنان استوار. بفکر بهاران لست 

ایکاش در آن دوران که کودکی بیش نبودم از آن آسمان میکریختم 

وامروز میتوانستم‌ در سر گردانیهای این جهان پهناور شنا کنم 

حال تو در مسیر من  قرار گرفته ای 

میتوانی در سر گردانیهای این جهان. مرا یاری دهی 

بشرط آنکه بر خیزی  بشکرانه آن نعمت  همه رویاهایم  را به دستهای تو خواهم داد .

تو هر زمانی  که بر پله های  سنگی مینشینی  أسمان وزمین  را  

اقیانوسها ودریاهارا  مانند شاخ های بید در هم میلرزانی 

وازمیان آن شاخه های لرزان  به پاره ابری مبدل شده  وگم میشوی 

امروز آن سر زمین  چشم به راه است 

ومن شب در رویاهیم  برایش میخوانم که 

تحمل کن عشق من تحمل کن عزیزم  وبا این ترانه ها بخواب می‌روم 

صدای گلوله ها  صدای ویرانه ها وناله های پیکر له شده در زیر خروارها خاک 

همه را درون سینه ام میکارم  ومیدانم که «تو » برخواهی خاست .

پایان . 

تقدیم به به رویاهایم که همچنان مرا زنده نگاه داشته اند 

10/05/2022میلادی 

ثریا ایرانمنش

هیچ نظری موجود نیست: