جمعه، دی ۱۰، ۱۴۰۰

نامه به حاج فیروز ،


 

 حاجی فیروز  عزیز ،‌ 

 امروز با دیدن این پاپا نويل گنده  دروغین این  دیار  با ارابه شش چرخ وگوزن های زیبادلم برایت سوخت. ، حال پیشنهادی دارم 

نوروز ما چند ماه دیکر می‌رسد سالی  راستین. بر چرخش  زمان وطبیعت. فکر کردم تو هم یک شنل قرمز. بر شانه ات بیانداز آن کلاه مسخره راهم از سرت بردار ویک تاج به‌جای آن بگذار لقب حاجی را هم از جلوی نام خود  بردار وبه خود حاجیان بازار پس بده. که درلابلای چرتکه  هایشان  آنرا نگاه دارند ولقب شاه پیروز را بر خودت بگذار. بعد هم چرا گدا و فقیری تو نماد یک سرزمین باستانی هستی.  سرزمینی ثروتمند که در حال  حاضر لاشخوران از هر طرف بسوی اوروی آورده ومشغول بلعیدن آن هستند  ؟ بگذار بچه ها برایت نامه بنویسند وتو نامه هارا. به پدر ومادرهایشان  بده. انسان خیری که در آن دیار یافت نمی‌شود که انباری از اسباب بازی وشکلات‌غیره درست کند برای بچه  های فقیر فعلا همه آن زباله هایی صاداراتی مسموم. را که کشور های خارجی بر گرداندند اند بخورد فقرا می‌دهند به عنوان کمکهای انسانی. ،

حال فکر کردم که تو چند ماه دیگر بر یک ارابه سوار شو و  اشعار   شاه پیروز را . برای نوروز ما  تبلیغ کن ‌پیام شادی بیاور صورتت راهم مانند برده ها سیاه مکن. یک  چشم بند شیک ویک بینی قرمز. ولبانت را نیز رنگ کن. ودر خیابان‌ها. تا میتوانی جولان بده اپاز  بخوان وبگو که نوروز ماهمیشه پیروز است بر خلاف  گفته های آن  کاف  لیسان که از هر طرف باد بیاد تنبان خودرا.  پهن  میکنند وعریان می‌شوند تو فریاد بزن. شاه پیروز آمده  از کوچه نوروز آمده  وبرایمان  آواز بخوان گلواب تبات پرتاب کن مطمئن باش هنوز انسانهایی در . آن دیار هستندکه درمیان عدس ها وگندم  ها سبز خود گلی  نیز  میدارند  گل نرگس  بوی بهار کل لاله که اصل ان  از سر زمین  ما به. هلند رفت و رشد کرد،.بتا بر این. مطمئن هستم این پیشنهاد مرا خواهی پذیرفت. و نوروز مارا رنگ وبویی. یگر خواهی داد. وما مجبور نیستیم در چله زمستان با. خرواری. لباس.  بنشینیم وراس ساعت دوازده شب بگوییم ،،،،،،هورا سال نو مبارک ،

خیر سال نوی من روی عقربه طبیعت ومادرمان زمین میچرخد  . بنا براین . زنده باد. شاه پیروز.  که پیروز مندانه بسوی ماخواهد آمد  نه حاجی فیروز فقیر  وبدبخت  مسخره. ، امیدوارم که این عمل خیر را  انجام دهی و مارا سر شار از شادی. کنی که عمرت جاودان باد به همراه نوروز باستانی همیشه پیروزبه کوری چشم گدایان دیروز. ،. دوست مهربان تو . ثریا 

آخرین ساعات سال کهنه اجنبی ها   جمعه  سی و یک   دسامبر  .

آخرین روز

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
گوشتان اگر  بنا له های من آشناست  /  از مسافری  که میرود بسوی ماه /  از مسافری که میرسد از گرد راه /  از زمین فتنه گر حذر کنید  /  پای این بشر اگر رسد به ماه /  روزگارتان چون روزگار ما ! سیاه است ......." ف. مشیری " 
چند صباحی است که این لب تاب را باز نکرده ام حوصله اش را نیز ندارم واگر چیزکی ناگهان درسرم بجوشد روی همان تابلت مینویسم که مرتب با یکدیگر سرو کله میزنیم وبا این یکی هم به همین گونه هر حرفی را دوبار تکرار میکند وساعتها طول میکشد نا من بتوانم نوشته ام را  تصحیح کنم وشکل بدهم این چهارمین لب تاپی است که  دارم اما  هیچکدام چندان سر لطفی با زبان مادری من ندارند زبانرا هم باید از جایی خرید ! ومن آنجارا نمیشناسم !.

 من این ایوان  نه تورا نمیدانم / نمیدانم / من این این نقاش جادو را نمیدانم / نمیدانم   . گهی گیرد گریبانم  گهی دارد پریشانم / من این خوش خوی وبد خو را نمیدانم .

 کریسمس ما درخاموشی مطلق گذشت وسال نو را نیز هریک به تنهایی  در گوشه اطا قهایمان به صبح میرسانیم اصراری  برای گرفتن جشن ونوشیدن شامپاین نداریم  حوصله هم نداریم دربها بسته وکلید شده اند و مامورین مریی  و نا مریی  مراقب رفت وآمدها هستند وباید برگ عبور داشته باشی وچندان  طول نخواهد کشید که برسینه هریک از ما  که زیرواکسنهای ماهیانه نرفته ایم ستار ای نصب کنند ومارا بعنوان تنبه دور خیابانها بکشانند چرا که بر خلاف  رفتار آنها عمل نکرده ایم   اولی یکی بعد  دوا سومی ایستادیم وچهار هرماه  تا سرانجام با یکی از انها دنیارا وداع کنیم  خیلی ها با دومی به ان دنیا رفتند .
امروز پرده ها کنار رفتند ودنیا " ماکسول " وجزیره زیبای بچه بازان با حضور اعضای خاندان های بزرگ وثروتمند نمایان شد ! خوب که چی ؟ هیچ  تغییری  روی نخواهد داد  تنها هر روز پوستری بر دیوارنصب میشود چند بچه گم شده انذ ! وکسی نه جسد آنهارا میبیند ونه اثری . مانند آن دخترک بیچاره که ظاهرا به دست دوست پسرش کشته شد اما جسد برای همیشه گم شد  وفورا مامورین بسوی رودخانه ودریا میروند کوهها وجزایررا رها میکنند !!! حرف نباید زد باید خاموش نشست وتماشا کرد وامید داشت که سال اینده اگر عمری باقی ماند دیگر چه هدیه ای برایمان خواهند آورد ؟! باید  درانتظار کدام معجزه باشیم ؟ قحطی ؟ یا جنگ یا کشتار شبانه دست جمعی .  گمان نبرم که دیگر دنیا روی آسایش را ببیند فعلا  " بشر"  ما که جزو آنها نیستیم یعنی بشر نیستیم حیوانیم  وان " بشر " فعلا دریی کشف سیاره دیگری است وخورشیدرا نیز با خود خواهد برد زمین درتاریکی مطلق میماند دیگراثری از سبزه  و درخت وگل گیاه نخواهد بود  همه چیز درزیر نورهای مصنوعی زندگی خواهند کرد   اکثرا نها را امروز میبینم فعلا درمرحله ازمایشند  خوشا آن روز که ما نباشیم وخود بسوی خورشید پرواز کرده باشیم قبل از آنکه پیکر مارا به دست آتش بدهند !  نشخوار گذشته هم بیفایده است دیواری بزرگ بر روی گذشته کشیده ایم وانرا تا اسمان ادامه میدهیم چیز باارزشی نبود وچیزی هم برایمان نماند تا خاطره انگیز باشد . و....همه رفتند  همه رفتند تنها یکی باقیمانده که هراز گاهی از راه دور زنگی میزند ومهرش را نثار میکند  باز جای شکرش باقیست /
امشب تنها خواهم بود مانند خود خدا  وبا اوخلوت خواهم کرد شاید صدایم را بشنود وشاید صدای بنده های دیگری را نیز بشنود که اسیرند ...نمیدانم ! همه چیز از قهوه خانه ماکسول شروع شد !!!!!وحال آن قهوه خانه مبدل به یک جزیره خوش آب وهوا با تمام امکانات برای میهمانا ن عالیقدر مهیاست . 
ومن نمیدانم ما ستاره های غریب ایا از یاد پرودگار رفته ایم ؟  خوب فردا روز دیگری است با نسیم دلکش سحر  سالی را بی انکه بدانیم مبدا وآغاز  پیدایش آن چگونه  بوده است !
 در ولایت غربت شروع میکنیم بی هیج احساسی . ث
 
پایان گ ثریا . 31/ 12/ 2021 میلادی !!!
 

رفتنی دیگر

ثریا ایرانمنش .. .. لب پرچین ،… اسپانیا 

تازه به رختخواب رفته بودم واخرین.  پیام هارا روی گوشی  چک میکردم نازنینم برایم. پیام فرستاده بود که   ،،،،، بلی !  صدری هم رفت. صدرالدین الهی. با قرن به دنیا آمد وبا پایان قرن هم رفت  واخرین باز مانده از دوران مردان استخوندار مطبوعات نیز  به آسمان پرکشید .

او سالها بود که خودرا از جامعه امروزی کنار کشیده دریک سکوت میزیست ویا مینوشت روزنامه کیهان لندن  را او اعتبار بخشید. وهر هفته یک صفحه را پر می‌کرد وچه شیرین هم مینوشت  واخرین کلامش را. طی یک پیام عمومی  به آن خواننده ای داد که هنوز لاشه اشرا روی صحنه میکشد ودیگر رمقی در صدایش باقی نمانده و با کمک دیگران صحنه گردانی می‌کند تا باز هم. برای ارباب   در امدش را بفرستد  ،

 صدری خوب میدانست اینکه امروز روی صحنه دارد بالا وپایین میپرد دیگر آن شاه ماهی نیست بلکه تیدیل به یک. کرم چاق وچله شده است .

صدرالدین الهی در مطبوعات ایران گذشته ما وزنه ای بود سنگین.  اگر قلم را در جایی میگذاشت  اعتباری به آن  برگ‌ها میداد پس از رفتن او دیگر کیهان  لندن  ورق پاره ای بیش نبود  وحال می‌توان مجانی انرا روی فضای مجازی  با کمک ذره بین خواند.  وخوب. تنها خود فروشان باقی مانده اند تا بیشتر بخواهند وبیشتر بفروشند. ‌نام مطبوعات. وروزنامه وخبرنگاری وشاعری را به گند بکشند .

صدرالدین الهی رفت. وکسی چه میداند از او چه بجا  ی مانده عترت همسرش نیز دستی بر قلم داشت وگاهی چیزکی مینوشت. ،.آنها در شهرکی در  برکلی سان فرانسیسکو به دور از همه هیاهو ی نو کیسه گان وتازه به دوران رسیدهای سیاس  به سادگی  زندگی ساده‌ای را میکذراند ند آخرین جلوه وبازمانده  از دوران شباب ما ودوران درخشان ما تیزبه آسمان پرکشید حال آیا باز میگیردد در کسوت یک پرنده یا یک شاخه نسترن ویا یک  آهوی سرگردان ویا برای ابد درهمان. آسمان  به نظاره خواهد نشست ، .روانش. شادویادش گرامی. نوشتن در باره بعضی از آدم‌ها کار هر کسی  وهر موجودی نیست و فردا صبح علیرضا خان حوری زاده   دفتر  اشعارش را باز می‌کند وافسانه سازی را أغاز کرده قصه حسین کرد را برای همه  میخواند. زهی تاسف که مردان بزرگ ونامی ‌اثر گذار مطبوعات ما رفتند  و. زباله هاهنوز  درون سطل زباله  در افشانی میکنند ،.حال شاید با رفیق همراهش  محمود در آن دنیا به بازی بلوط دوستانه مشغول باشند وبه ریش ما زندگان که مانند جانورانی درون قفس هایمان. نعره میزنیم لبخد بزنند ، ،

پایان 

 ثریا . نیمه شب جمعه واخرین جمعه سال منحوس  2021  میلادی .


 

چهارشنبه، دی ۰۸، ۱۴۰۰

فریب وتولید

ثریا ایرانمنش  / لب پرچین ، اسپانیا .

زورق سر گشته ام  که در دل امواج  .هیچ  نبیند  نه  ناخدارا ونه خدا را 

موج ملالم  که در سکوت وسیاهی  ،، می کشم  این جان  از امید جدا را ،،،……..شادروان. فریدون مشیری  

در اینفکرم که تولید انبوهی این بیماری به دنبال خود آورد وچگونه. شرکت‌های چند ملیتی  برای خود کلی ثروت اندوختند از پوزه بندها که حجاب اجباری ما شد تا نشان بردگی را بر چهره ما مهر کند تا. انواع  وسایل  امتحان آب بینی  وسرم  ها ومواد ضد عفونی  . داروخانه نا لبریز از اینهمه. تولیدات جدید و،،، .در جایی دیگر مردی با سر افکنده ‌غمگین صندلیها  ‌میز های را که برای. جشن سال نو  آماده کرده بود به درون انبار میبر د وبا دستمالی  وسوسه وار مرتب میز جلوی خودرا پاک می‌کند ، یکهزار پرواز. معلق واکثر هتلها  ورستورانها مشتریان  خودرا از دست دادند ،اما ،،،، واما پارتی های. اربابان آینده ما همچنان ادامه داردا و دور هم جمع شده کنسرتها هایشا ن  اپراهایشان. وهمه چیز بجای خود. پا بر جاست  و…..ناگهان یک کعبه  جدید در شیراز. کشف شد. و…تو بخوان حدیث مفصل از این مجمل ،.

به هر.ر وی آن بنیاد شش ضلعی با شماره. نوزده  مشغول کار خویش است و آوردن پیامبر جدید ،.روز گذشته در این شهرک. که نامش را از خورشید وام گرفته  بود حال در ظلمت وتاریکی زیر چند  لامپ آبی وسبز گرد یک طشت آتش جلوی درب بسته کلیسا . آواز میخواندند آواز که نه نوحه سر دا ده بودند. کلیسای نورانی وبا چهل وچراغها ومجسمه های طلایی. در پشت سر آنها. با در بسته به همه دهن کجی می‌کرد ومردم. مانند. طائون  زده ها در میدان    داشتند به آوازهای خزین این  گروه ها  گوش میدادند ،

جنگ‌های زرگری همچنان بین کشورها ادامه دارد  وسرعده ا ی ودل دیگری را گرم نگاه میدارد .

در شهر ما هم فعلا. نبش قبر میکنند ودست از سر خانواده پهلوی نمیکشند یکی میبرد ودیگران. بریده ها را  سر هم کرده  وروانه  بازار جدیدی بعنوان یوتیوب  مینماید  سخن رانی ها ‌ها لایوها  دیگر کهنه شده اند درآمدی ندار ند مگر عده ای از روی عادت ویا بی برنامه‌ی به این  مجهولات  ولاطائلا ت گوش دهند. نه !همه چیز آرام است. زد وبندها پشت پرده ادامه دارد کشتارها همچنان ادامه دارند  وکشتار گاه هر روز مشغول. بریدن رگ جوانان است تا خون آنها را به 

درون شیشه ها کرده به همان آزمایشگاهها بفروشند برای  آیندگان ضروری است ،.دیگر کسی به ملیت. واهمیت سر زمینش نمی اندیشد. همه درفکر  این هستند که چگونه از هم بگریزند و…ما از هم گریختیم   واین شعله روشن را برای همیشه خاموش ساختیم. ،

حال در سر. زمین  نو رسیده  ها  ما تنها از پشت دیوار شیشه ای به دنیای  مجازی آنها مینگریم دنیای واقعی سالهاست گم شدهاست از زمانیکه آن رشته بریده شد وان مرد بزرگ که  پیوندی بود بین سر تا سر عالم. درغربت وتنهایی جان سپرد و رشته ها از هم گسست وشدیم یک تسبیح پاره شده هر مهره ای در دست دیگری. مالش میخورد وبقیه  مهره ها هم گم شده اند ویا درون سوراخی  گیر کرده اند ،

بازار بردگی همچنان ادامه‌ خواهد داشت  ویروس مرگ. در بهترین موقع سرش را بیرون کرده وبه جان آنهایی می افتاد که از آمپول  مرگ اور فرار کردند  ،  باید در انتظار فردای تاریکی باشیم. بیهوده روان کاوان ورمالان و فال گیران  بما دلخوشی می‌دهند که مثبتباشید  مثبت بیاندیشید. وسر انجام مثبت بمیرید ، 

اگر مرگم  به نامردی نگیرد ،.  مرا مهر تو  در دل جاودانی است 

گر  عمرم  به ناکامی سر اید ،.   ترا دارم  که مرگم زندگانی آست …………..پایان  

 بیست ونهم دسامبر  دوهزارو بیست ویک !

سه‌شنبه، دی ۰۷، ۱۴۰۰

یک روز !!!!!!

 ….

    

یک روز دیدم ترکیب لباسهایم عوض شدند ، دیگر از آن روبدوشامبر و زیر پوشها وسایر لباسهای ابریشمی خبری نیست. ی ک روز  دیدم بوی عطر من عوض شده. ودیگر ازان بوهای. رخوت اور خبری نیست 

یک روز . دیدم  در خانه  چفت شده ام وبیرون رفتنم چندان خوش آیند نیست .یک روز دیدم تکان  خوردن از روی صندلی  برایم مشکل است ،

یک روز دیدم کلید. خانه ام دردست دیگران است  و آنها هرگاه میل دارند انرا درون قفل میاندازند وبه درون می آیند همه ایستاده احوالی میپرسند همه کار دارند . یک روز دیدم تنها گردشگاه  من بین آشپزخانه حمام واطاق نشیمن واطاق خواب است. 

یک روز دیدم که باید دنیا.ر  ا تنها از پشت شیشه ها ی کدر. وکثیف نگاه کنم . ویک روز دیدم دیکر اثری از شعر وموسیقی وکتاب و  ساز وکنسرتها نیست.

 ویک روز دیدم تلفن خانه برای همیشه خاموش است 

 یک روز دیدم  که گم شده ام 

یک روز دیدم اثری از یاران ودوستان  حتی دشمنانم نیست 

  وباید تمام مدت  چشم  به شیشه کدر بدوزم درمیان خاله زنکهای  خریداری شده که هرروز با زبان اربابانشان  سخن پراکنی می‌کنند جای دیگری نیست ،

یک روز دیدم دریک زندانم   وتنها یک کانال دارم. وتنها یک کار می‌کنم  همان کاری را که یک رباط انجام می‌دهد  .ویکروز دیدم مرده ام. اما خودم بیخبرم ،ثریا . 

دلنوشته .


 ثریا ایرانمش ، لب پرچین  ، اسپانیا

در آخرین روزهای سال کهنه هستیم. خانه را تمیز می‌کنیم شاید که کثافتهای سال گذشته را.  از بین ببرد بیماری را دردها را وانچه که امروز  . یک پرده سیاه وتاریک بر روی جهتن هستی سایه آنداخته است. یک ویروس حامله وپربار که هر از کاهی نطفه ای به زمین اهدا می‌کند ،

در طول تمیزی  نگاهی به صندلی  ناهار خوری چهل وچند  ساله انداختم  که. از  چوب آلبالو  درست شده بود. وهنوز  مصنوعات  پلاستیکی  وچینی  به این  سو هجوم نیاورده بود . میز ناهار خوری با یک سنگ تراورتن. که رویش شیشه بود به همراه شش صندلی. ناهار خوری. از تنها فروشگاه شهر که همه چیز در آن یافت می‌شد خریداری کردم. سالها عمر کردند عمرشان از  همسرم بیشتر بود. وعجب آنکه  زمانی همسرم از دنیا رفت. اولین چیزی که از هم پاشید . وویران شد عکس او با ملکه  ورییس بانک وقت بود قاب خاتم  چندساله میان دستهایم. تکه تکه شدند ،. وروزی ناگهان. چشمم به صندلی. او افتاد که به هنگام. غذا اگر حالش خوب بود روی آن مینشست.  ناگهان گویی کسی با چکش صندلی را از هم شکافت  دسته هایش روی زمین  افتاد وتشک وپایههایش هریک بسوی  و آخرین قطعه ای که درون گنجه داشتم یک کاسه کریستال بود آنهم  شکست  رو به آسمان کردم وگفتم . 

جناب  !دیکر چیزی از مال تو در اینجا نیست  هرچه بود باد بر د،

نگاهی به صندلی  خودم انداختم  تشکچه  جای بجای من روی آن نشسته وان میز ناهار خوری کار میز دفتری را انجام می‌دهد  او هم امروز آنهم بیهوده درگوشهای از اطاق افتاده ‌انباری شده زیر وروی آن  لبریز از کتاب دفترچه نوار وسایر زباله هست ،

صندلی من هنوز در جایش نشسته ومن روی یک مبل  مینشینیم که تنها  مبل بزرگ خانه است  اکثرا  روی  آن  روی آن مینشینم کتاب میخوانم مینویسم گلدوزی می‌کنم و چرندیات  را گوش میدهم ودیگرابدا به گذشته  فکر نمیکنم  حتی نگاهی به روز گذشته هم ندارم  تنها حال  برایم مهم است  ناهارم  را روی همان میز جلوی کاناپه میخورم  صبحانه ام در آشپزخانه وشام  ،،،کمتر میخورم ، امسال نتوانستم  به خاطر این بیماری عزیزانم راببینم تنها  از روی صدا ‌تصویر وانکه هرسال درب را مکوبید وبی خبر  به درون میامد امسال تنها در خانه خودش  مانند من مینویسد  میخواند وبه دنیا وروزگار طعنه میزند ، هیچ چیز در این جهان باقی نخواهد ماند مگر نام نیک  وبس  پایان 


سه شنبه 28/12/2021 میلادی