چهارشنبه، شهریور ۱۷، ۱۴۰۰

مزار


 ثریا ایرانمنش "  لب پرچین " اسپانیا !

بیا که بریم به مزار ملا ممد جان / سیل گل ولاله زار ملا ممد جان 

 برو با یار بگو یار تو آمد / همان یار دل آرام تو آمد / 

بروبا یار بگو چشم تو روشن/ همان یار دل آزار تو آمد 

 بیا ای یار که مجنون تو  هستم / گل نرگس خریدار  تو هستم / بیا که بریم به مزار  ملا ممدجان 

 سیل گل ولاله زار ......... دیگر ملا ممدجانی وجود ندارد ومزار شریف تبدیل شد به گورستان 

دیگر عشقی نیست وسیل وتماشایی نیست  دیگر گذشته ای باقی نخواهد ماند وآیندگان تنها یک تاریخ را میدانند ! عده ای بدوی با  بیماری  خطرناکی وارد شدند ما آنها  را نابود کردیم ؟ این همه تاریخ است وتاریخ ساخت واکسن ها وتاریخ تعداد تابوت ها  این همه تاریخ است بجای مجسمه های  پر شکوه یک تابوت به همراه مردانی ریشو !

از هفته اینده درنیویور ک درب هر خانه را میکوبند تا ببینند واکس تزریق شده یا نه واگر کسی واکسن دریافت نکرده باشد از تمام مزایای قانونی یک انسان محروم خواهدشد یعنی حتی در طویله هم جای نخواهد داشت باین میگویند یک دموکراسی واقعی وهمت وزحمت برای بقای بشریت !!!چیزی ندارم بنویسم  مزار شریف روزی گلستانی بود لریز از لاله ونرگس امروز حتی نرگس گم شده بجایش یک گل زشت وبدترکیب آمده  ولاله تنها دریک سر زمین میروید وبرای اشخاص مهم میرود  گل سرخ وسفید وزرد آبی دیگر کمتر به چشم میخورد  گل لاله عباسی دیگر برای همیشه از دنیا رفت  مزار شریف تبدیل شد به گورستان  ودر زبانی عامیانه ما وافغانها مزار یعنی قبرستان !

دولت مطبوعه ومهربان این سر زمین برای  آب در افغانستان بنیادهایی را برپا کرده است درحالیکه یک افغانی در  شهرهای افغانستان نیست وعجب آنتکه آنها دهان خشک کودکان  بلوج را دیدند وخوزستان خشک شده مارا دیدند  دریغ از یک آه .... حال شاید باید به آن از راه رسیده ها باج بدهند ! آنها باج میخواهند تنها پول میخواهند وخون غذایشان است مانند سلفشان 11111

دیگر چیزی ندارم  " عکس برداری شد " ! بنویسم غیر ازدرد دنیای کو.دکی وزیبای ما با همه دردها ورنجهایش به پایان رسید حال وارد دنیایی ناشناخته شده ایم بی آنکه بدانیم مسافر زمان شدیم بر فراز یک ماشین نامریی فورا به اینده سفر کریم بی آنکه شناختی از مردم  این سر زمینها داشته باشیم .

زمانی بود که میتوانستیم  فریب دم گربه را بخوریم واگر در سر زمین خودت فشاری بر تو وارد میشد بسوی آن گربه بروی که بعدها تبدیل به یک ببر گرسنه شد  امروز دیگر راه فراری غیر از مرگ نداری دیگر به هیچ سر زمینی نمیتوانی سفر کنی راهها همه به رویت بسته است ..... .وفرزندم ایا قبل از مرگ ترا خواهم دید > فرصتی برایم نمانده  فردا دوباره ازمایشها شروع میشوند .......پایان 

ثریا ایرانمنش / 08.09.2021  میلادی  واینتنها نتاریخی است که بیاد دارم !!!!!!

سه‌شنبه، شهریور ۱۶، ۱۴۰۰

هنوز زنده ام


 ثریا ایرانمنش "لب  پرچین " اسپانیا !

در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز  / چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود !

شیر خر خورده ای  راه را بر من سد کرد حال تنها برای خودم مینویسم مانند همان قلم ودفتر  باز جای شکرش باقیست که بقیه را نبرد شانزده سال تمام نوشتم ودلم برای آنهمه احساس واندیشه میسوخت خوشبختانه هنوز در فایل باقی است ومن همچنان مینویسم تا زمان مرگم که فرا برسد ! کسی میخواند یا نمی خواند دیگر برایم مهم نیست مهم این است که بنویسم از کسی ویا چیزی هم باک ندارم ترسی به دل راه نمیدهم .


هنگامی  که هواشناسی بما میگوید گرما دوباره بر میگردد ما باید درانتظار یک آتش سوزی دیگر باشیم کدام جنگلهارا به آتش کشیده اند به تازگی از اتومبیل های اسقاط استفاده میکنند روباهی دیگر یافت نمیشود گرگی هم نیست تا آتش را به دم او ببندند ودر جنگلها رها سازند . 

بیماری شان همچنا ن طبق یک ساعت هر کجا که میل دارد میرود !!! ودرهرکجا که میل دارد توقف میکند و درجان  مردمی بیگناه  مینشیند و به زمان ومکان   بستگی دارد ؟!

سه نوشته روزهای قبلی را پاک کردم .چه حیف !  زندگی بدون سر زمین مادری سخت است زندگی بدون دوست ویار وغمگسار سخت است 

زندگی  دور از یک کاشانه واقعی ودرمیان جنگلی موهوم بسیار دردناک است خود زندگی سخت است / زندگی بدون زیستن درون یک جامعه سخت است دوراز خانه پدری واجدادی وبیرون افتادن از دایره ابدی واجدادی  دردناک است حال بچه ها روانه مدرسه شده اند مانند عروسکهای مومی  جدا گانه باید بنشینند وبازی را  هم نشسته ودوراز هم  ادامه دهند بچه ها روحیه خودرا بکلی باخته اند  آنها هنوز با  ریاکاری های وبدجنسی ها وهوسهای دردناک وشهوت الوده مردمان روزگار بیگانه اند هنوز معنای  قدرت ومنافع را نمیدانند چیست  در دل پاک وبی گناه آنها تنها یک هوس است که بازی کند بدوند حال باید مانند یک عروسک چوبی  روی زمین بنشند واوازی غم انگیز سر دهند ویا با فاصله های  حساب شده دورهم بچرخند  میل وهوس وارزومندی را ازهمه گرفتند . 

از ما گذشت فردا مارا به زیر چادر اکسیژن میفرستند وپس فردا تابوتمان را میخ میکوبند اما اینده این بچه های بیگناه و لبریز از ارزو چه خواهد شد ؟  عده ای از انها از ابرهای گرد  الود که دور کره زمین را فرا گرفته است بیزارند باز به طرف مداد رنگی هایشان رفته اند تا خانه ای به میل وذوق خو د نقاشی کنند .

زندگی سخت است برای آنهاییکه تازه گذرگاه را اغاز کرده اند  ما به همه امکانات  عادت کرده ایم به سقوط از بام ها وجرثقیل ها  وطعم تلخ  خلوت وتنهایی را خوب چشیده ایم   میلی نداریم با توده مردم  دربیامیزیم چرا که دیگر _ مردمی ( وجود ندارد هرچه هست عده ای مردان وزنان بیمار که تکیه داده اند به برنامه ها واخبار دورغین وخوشحال وسر زنده با افکار مسموم .

خوب بهتر است که وفت خودرا صرف  کارهای روزانه  نماییم صرف اشپزی وشستن ظروف و خیاطی بافتنی و درهمین  حال  شلوارک   را تبدیل  به بلوز یا پاره کردن تنکه  وتبدیل ان به یک سینه بند سکسی !  اینها درسهایی است که هرروز در فضای مجازی توام با اخبار فیک ودروغین به خورد ما میدهند  یا برایمان اشپزی میکنند بهترین منبع درآمد را دارند  آنها افکارشانرا بسته اندبکلی کلید مغز را خاموش ساخته اند  وقلبشان نیز برای هیج حرکتی  نمی جنبد  اسوده خاطرند همراه گله به چراگاه میروند وبع بع کنان به دنبال تابوتها روانند .

 حال ایا اسپارتاکوسی دیگر زاده خواهد شد؟ تا بردگی وبندگی را با قربانی کردن جان خویش از میان بردارد ؟ ودرکجا میتوان آن سنگ سحر آمیز را یافت ودر سینه پنهان نمود تا از شر اجنه وشیطان پرستان درامان بود؟ ث

پایان 

ثریا ایرانمنش  / 07/09/2021 میلادی 

راج

ثریا ایرانمنش ، اسپانیا 

یک شیر پاک خورده ای راه را بر من بست حال تنها برای دلم مینویسم .

نمیدانم چرا این نام را برایت انتخاب کردم «راج». یک نام هندی است شاید خودم نیز از تبار هندیان باشم  چاله ای در سوییس داری وخانه ای در ایتالیا  اما من به هیچ یک از آنها نخواهم آمد با انکه تو  بهترین ها هستی. هم زیبایی وهم بسیار متین بوی توتون پیپ همراه با اد‌کلن گران قیمتی که به پیکرت میپاشی  همه را مدهوش میسازد .

من با تنهایی خودم دوست شده ام بمن خیانت نمیکند دروغ نمیگوید. باهم راه میرویم من ‌سایه ام من وتنهاییم. داستان‌های زیادی دارم که برایت خواهم نوشت. ، به زودی اگر دوباره راه را بر من سد نکنند. ،.دوستدار تو .ثریا نیمه شب  سه شنبه  هفتم سپتامبر  دوهزارو بیست ویک میلادی.  

اسپانیا .ا برکه های خشک شده 


شنبه، شهریور ۰۶، ۱۴۰۰

چهارراه مرگ

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !

---------------------------------

یک دو جامی  دی سحر گه اتفاق افتاده بود /  وز لب ساقی شرابم در مذاق افتاده بود 

از سر مستی دگر با شاهد عهد شباب  / رجعتی میخواستم  لیکن طلاق افتاده بود 

آهسته آهسته دست بردم  وروی شیشه تاریک را لمس کردم  از این اسباب بازی ها چند عدد خریده بودم بزرگ وکوچک ومتوسط تا چهره ترا بهتر  ببینم وهر شب به هنگام خواب  یکی را روشن میساختم وبا لالایی های تو بخواب میرفتم  زیباترین موسیقی جهان بود که به گوشم  میخورد  میل داشتم آن دستهای زیبا را بهتر  ببینم وآن لبخند شیرین را این تنها آرزوی پنهانی من بود که هرچه زودتر خودمرا به تختخوابم برسانم وترا درآغوش بکشم . بوسه بر لبهات بزنم وترا تماشا کنم اشکهایت را پاک کنم وبرایت بنویسم که کم گوی / وگزیده گوی حال دیگر تو نیستی جسد ترا نیز برده اند .

ببهوده آن شیشه سرد مات را لمس میکردم  بیاد آن زمان افتادم که هنوز " جی پلاس"  بود وما صفحه ای داشتیم زیر نام« ادبیات شعر وموسیقی فارسی» ومن با چه افتخاری آنرا اداره میکردم وآنچنان غرق عشق تو بودم که هرشب در میان اوراق ودیوانهای شعرای بزرگ  به دنبال  اشعاری میگشتم که توانای آنرا داشته باشند تا راز مرا برایت باز گو کند وهم اشعار خودم آنچنان جلوه گر خلق شده بودم که از میان کوهستانهای بختیاری مردی برخاست وفریاد کشید آهای ! زن تو خود عشقی ! ودیگری از میان کوهستانهای عشایری قشقایی برایم اشعار عاشقانه میفرستاد وچه بسا خودرا درقالب تو میدید  چقدر  خوشبخت بودم عشق مرا جوان ساخته بود ومن درانتظار اشاره ای از طرف تو بودم اما گویا تو آنچنان سرگرم اندازه گیری اندام های پیکرت بودی ونمایش دادن خودت که ابدا به این تیترها واشعار نیم نگاهی هم نمی انداختی وبر این باور بودم که تو  شعررا نمیشناسی  تو غیر ازخودت کسی دیگررا نه میبینی ونه میشناسی وآن صفحه  را ازما گرفتند زنان  ودخترانی که اشعارشان را به من می سپردند تا برایشان قاضی باشم بخیال آنها من استادی شاعری وادبیات بودم در حالیکه  این فشار عشق بود مرا بدینگونه به جلو رانده بود .آن صفحه ادبیات فارسی ما خیلی زود بسته شد وبجایش ادبیات لمپن وجاهلی و جنوب شهری  و خیابان های پشت  قلعه وکوره پز خانه های آجر پزی جایگزین شد دیگر کسی  بیاد نیاورد که مردی از همان دیار برخاسته وفریاد  برداشته که " ای معبر مژده فرما  که دوشم افتاب / در شکر خواب صبوحی هم وثاق افتاده بود ........

نه دیگر   کسی معنی آنهارا نیز درک نکرد وآن آفتاب صبحگاهی که از پشت پنجره ها به درون میتابد  نیز نامش را نمیدانست  صقحه ما بسته شد . تو گم شدی من گم شدم  تو رفتی دکانی دو نبش باز کردی وبا شرکا ی پی پلی مشغول فروش کلمات بی اساس و بی پایه وبی فایده خود شدید ومن رفتم قصه گویی دیگری بیابم تا برایم لالایی بخواند تا بخواب بروم واین قصه گوی زیبا موسیقی بود ازتو زیباتر میخواند .

حال نیمه شب گذشته آهسته سر به خانه ات زدم هنوز آن درختی را که درمیان باغچه ات کاشتی بر پای ایستاده بود که من همیشه آرزو میکردم ایکاش شاخه از آن بودم وتو مرا نوازش میکردی  ......

نقش می بستم  که گیرم گوشه ای زان چشم مست / طاقت و صبر از هم  ابروش طا ق افتاده بود .

حال درمیان چهارراه مرگ ایستاده ام به هر سو نگاه میکنم دیواری است بلند  وروی هر دیواری دستی دارد مینویسد "مر---------گ  جنازه ها درخیابانها سرگردان افتاده اند  درمیان جویبارها وبوی تعفن مرگ ونیستی همه جارا فرا گرفته است درعوض یک مشت مردان عقب افتاده حاصل پیوند سوزاک وسفلیس بازماندگان زنان عفت فروش بر مسند وزارت نشسته اندبی آنتکه بدانند معنی وزارت وصدارت چیست ! بی آنکه بدانند معنی زنده بودن درکجاست  بی آنکه آوای موسیقی را شنیده باشند بی آنکه عشق را لمس کرده باشند  مغزهایشان تهی ولبریز از " هیچ" است ودر سوی دیگر آدمخواران عهد هجر مشغول  سر بریدن انسانها وکباب کردن آنها بر روی آتش میباشند بوی گوشت کباب جوانان  ومزه کباب آنها بسی خوشگوار است  ومردانی که با تیر به شقیقه خود  شلیک میکنند  چرا که مورد تجاوز این حیوانات وحشی قرار گرفته اند تنها باسن عریان آنها را نمایش میدهند ودوراو  میرقصند  .  وتو نیز به جمع پی پلها پیوستی !!!!

ساقیا جامی دمادم ده  که در سیر طریق / هر که عاشق وش نیامد در نفاق افتاده بود .

د ر  چهارراه مرگ خون همچنان جاریست وتو دستهای خونین خودرا بالا برده ای تا نشان دهی که ازآنها نیستی ! که هستی .ث

پایان / ثریا ایرانمنش  / 28/08/2021 میلادی
 

جمعه، شهریور ۰۵، ۱۴۰۰

و...وروزی دیگر !

ثریاایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

در میخانه ببستند خدا یا مپسند /که درخانه تزویر و ریا بگشایند !

همه درهای ریا گشوده شده  درب میخانه ها وکلیساها وراهیان نور مقدس بسته شد درخانه ریا ودروغ ونفرت به روی مردم باز شد .

هجوم بی امان مردم اشفته حال   بسوی کشور های اروپایی بی نقص وعیب نیست حضور آن آدمخواران با نعلین وچوبدستی ناگهان بر تصرف کشوری نیز آنچنان بر ملاست که احتیاجی به شاهد ندارد  .

مردم اینجا نیز برای خود شیرینی درصف اهدا کنندگان ایستاده اند  وایا میدانند د رمیان آنهمه انسانهای بی گناه که بایسنو می ایند چند صد نفر نیز پیامبر اسلام نیز هست ؟ برای آینده ؟ و چه  اسان به آنها جا میدهند مکان میدهند  نان میدهند پانزده سال پوست من وبچه هایم کنده شد تا توانستیم یک برگه اقامت بگیریم بیست وپنج  سال طول کشید تا توانستیم یک دفترچه رنگی بگیریم تازه با پول وخانه واتومبیل خودمان آمده بودیم انهم نه از شرق بلکه از غرب اروپا. وامروز فرزندانم مانند بردگان قرون وسطی باید تمام تابستانرا که اربابان به تعطیلات  میروند کار کنند .

اما این نورچشمی های سفارشی با اتومبیلها مخصوص در جاهای امن بسر میبرند هجوم مواد غذایی واهدای  آنها  برای آن مسافرین از راه رسیده تقریبا فروشگاههارا خالی کرده است انباری لبریز از کمک های ! انسان دوستانه مردم خیر ومهربان  !در  این سر زمین  برای من مقیم ابدی دستمال  توالت نیست !

مفلسانیم  وهوای می ومطرب داریم  اما می ومطربی هم درمیان نیست برای می نوشیدن باید کارت سفارشی داشته باشی ویا مانند مردم فرانسه وسط خیایان چادر بزنی وصندلی تاشو بگذاری ورستوران خودترا باز کنی تا هوایی بخوری .هوا نیز همچنان جهنم وار داغ است از هرطرف که نگاه میکنی یا جنگلها شعله میکشئد یا اتومبیلها درکنار خیابان به صف نشسته دچار حریق ناگهانی میشوند !.

پیرمرد روی زمین داغ وتفت زده اش ایستاده بود واشک میریخت که پنجاه سال زحمت کشیدم امروز یک زمین داغ دارم نه ابی ونه درختی ونه خانه ای !

دستهای پشت پرده هر روز قویتر میشوند ومن هرشب وصبح به درگاه همان افریدگار نادیده دعا میکنم که این دستها هرچه زودتر قطع شوند وما دوباره احساس ازادی کنیم واگر هوای دیگر ی تنفس میکنیم حد اقل شاد باشیم که زندانی درانتظارمان نیست .

اشتیاق انسانها باین زندگی امیدواری بود ویک اینده حال مر دم را واداشته اند که نه ازاهریمن بلکه از یکدیگر بهراسند ودور ی کنند د زندگی  در همه جهانیان تنها ترس ودلهره و وحشت شکل گرفته است وآن انسانی که به هر روی به سرنوشت خود عشق میورزد  وخودرا می شناسد  ومیداند گرایشی چندان به مال وثروت واینده ندارد تنها روح ازاد خودرا میخواهد  ازادی سیاسی آزادی نیست باید روح ازاد باشد که انرا ازما گرفته اند.

آه که امروز چه انسانهایی که دردرون  خود احساس صلح ارامش میکنند اما مجبورند بجنگنند  آنها تهدید میشوند  آن  دستهای نا مریی در پشت پرده های سیاه را نمیتوان  تشخیص داد تنها حیوانی را بشکل انسان رنگ میکنند وبه مسند قدرت می نشانند یکی احمق ودیگری آدمکش  وخود نخ  سرنوشتهارا دردست گرفته پیش میبرند  / همه شیطان پرست  وبا نوشیدن خون  انسانها ونوزادان جوانی را طلب میکنند این دیگر بر کسی پوشیده نیست .

دنیا پشت رو شده است مانند سر زمین عجایب هر چقدر  فریاد برداری که که " من آلیس هستم " کسی اهمیتی بتو نمیدهد باید ابلیس باشی .

برای یک شیطان مسلم وآدم کش وبی شعور آنچنان  بارگاهی میسازند که در تاریخ نمونه است . .برای مردانی خد متگذار دلسوز مردم ومیهن دوست  آنهارا درگوشه های تنها میگذارند .یک دهن کجی به آنهاییکه میل دارد هویت خودرا  داشته باشند ! به این میگویند تاریخ وارونه !.

خوب! مقدم نو رسیدگان مبارک همه هم به اینسو آمده اند تا هوایی نظیر هوای سر زمینشان داشته باشند در کنا ر " قصر الحمرا"  وجویبارهای روان وکم کم باید بفکریک مقنه تازه بود از نوع چرمی آن ! ث

پایان / ثریا یرانمنش / جمعه .27/08/2021 میلادی .


 

پنجشنبه، شهریور ۰۴، ۱۴۰۰

سلامی دوباره


 ثریاایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

امروز تنها نشسته ام وباز یاد تو روح وچانمرا فرا گرفته برایت مینویسم . میزی که روی آن مینویسم بسیار کوتاه است میز وسط اطاق نشیمن است  آفتاب سپتامبر نیز همه جارا فرا گرفته است وما همچنان درغوغای گمان  وبیداد بیماری وواکسن آن که چه کسانی را بیمار میکند ومیکشد وچه کسانی را جان وجهان می بخشد زندگی را وروز را به شب میرساینم .

یکنوع بیماری تازه درمیان مردم شیوع پیداکرده است وآن افسردگی شدید است یا دست بخودکشی میزنند ویا خانواده را  میکشند ویا فرزندانشان را میکشند .

تقصیری هم ندارند آینده تاریک است من زیاد بیادت هستم برای تنهایی تو وتنهایی خودم روی این بلندی ها همواره احساس نیاز ودرد دل کردن دارم برخلاف تو  نیاز دارم برای کسی دردل کنم  کسی که مطمئن است وچیزی را بد تعبیر نخواهد کرد ویا از  آنها سوء استفاده نخواهد برد روزها تنها هستم ومن  احتیاج به یک یار وفادار دارم  بچه ها بخصوص  دختران هم کار  بیرون دارند  هم  درخانه باید به همسرانشان برسند  من هرشب با بازی ویا خواند کتاب خودرا سر گر م میکنم تا بخواب بروم وروزها سرم را با گل دوزی میگذرانم از چرندیات خسته شده ام از بحث های بی اساس وبی پایه وخود نمایی ها وبه رخ کشیدن های بیهوده .

با همه این اوضاع واحوال  امروز صبح تصمیم گرفتم باز برایت نامه ایی بنویسم  سلامی بگو.یم  وکمی از گذشته های را بیاد بیاوریم از ان روزهای خوب که مجبور نبودیم درحصار زندابانان حرکت کنیم  وکم کم بسوی زندان بزرگتری برویم اول انفرادی وسپس زندان عمومی که نامش جهان نوین است .

امروز دیگر از آن المان وپناهگاه گریختگان چیزی بجا نمانده نوعی دیکتاتوری نیز بر آنجا حاکم است ودر سایر سر زمین ها نیز کم وبیش به همین شکل رشد کرده در این  زمان اگر به بقالی سر کوچه اینجا برویم با بقالی سر  کوچه فرانسه فرقی ندارد دیگر هوس دیار پاریس یا لندن یا رم  را از سرم بیرون کرده ام میل دارم گامی به سوی طبیعت بردارم اما طبیعت خاموش شده است جنگلهای هیزم میشوند و بار کامیونها بسوی مقصد نا معلومی میروند زمین ها خشک وخالی از یک سبزه تنها جیر جییرکها که نوع دیگرشان در رسانه ها وز وز میکنند پای ترا نیش میزنند.

امروز تنها وسیله ای که میتوانم این فاصله وحشتناک  را پل بزنم  وبا تو بدون نقاب سخن بگویم  پشت کردن به امروز است وروی کردن به دیروز وگذشته  بدون فشار میتوانم از دیروز سخن برانم  اما از فردا نیمتوانم حرفی بزنم چون نمیدانم  چه خوابی دیگر برای ما دیده اند وچه کسانی   همانهایی که امروز با تکنو لوژی ها بازی میکنند وعکسهای مرا روی تمام صفحا ت میبینند وچقدر بمن خواهند خندید که ...او هنوز هم با قلم وکاغذ زندگی میکند  روزی فرا خوهد رسید که تودیگر انگلیسی یا روسی  ویا المانی نخواهی  بود ومن نیز هویت نخواهم داشت هردو مانند دورباط جلوی هم سر خم میکیم ورد میشوم وقهوه های کف الوده آماده را با دستهای آهنی به درون گلویمان  فرو میریزیم احتیاجی به توالت هم نخواهیم داشت همه چیز درما ریسایکل میشود میتوانیم هفته ها بلکه ماهها غذاهم نخوریم .دیگر کسی نامی نخواهد داشت همه یک شماره میشویم شماره  خیاط سر کوچه ویا کفاش سر خیابان  وپس از  ان تصویر ها شکل میگیرند  وبیدار میشوند تودیگر نیاز به جنگ نداری واحتیاجی نیست به دنبال صلح چهانی بروی .....نامه ام به درازا کشید .  نا تمام 

ثریا ایرانمنش 26.08.2021 میلادی