چهارشنبه، مرداد ۲۷، ۱۴۰۰

17 اگوست

 

ثریا ایرانمنش " لب پر چین " اسپانیا /

جوانی چون به جنگ کودکی برخاست 

من بازی کودکانه خودرا آغاز کردم یکباره از آن خانه های کوچک وکوتاه / 

دل کندم وبا خشتهای خام اندیشه / کاخی در گوشه ذهنم  بنا کردم ...........درخاک غربت !

منوی غذا جلوی رویم بود همه چیز بود  همه چیز اما من تنها به آن نگاهی افکندم وگفتم  یک ابجو !

قرار نبود با هم باشیم میزهایمان جدا گانه بود خوب باز هم خوب است پوزه بند هم نداشتیم کمتر به این بردگی زمان تن در داده ایم . روی میز بشقابها چیده شد  غذاها درون کاسه ها دیس ها  روی میز آمدند  من تنها یک تکه  نان را برداشتم واهسته زیر میز آنرا درون دهانم گذاشتم . آهای یک ابجوی دیگر ......

چند سیب زمینی پخته وچند برگ کاهو  هر بار که نگاهم به ظروف لبریز از غذا میافتد اژیر آمبولانس  درگوشم می نشست ...نه . نمیخورم ! همین نان  بس است . آهای یک ابجوی دیگر !  ژامبون  دودی ؟ مرغ  جوجه کباب  ؟  سالاد امریکایی ؟  استیک ؟  ؟؟؟؟ نه  .نه ....یک ابجوی دیگر .

هوا خنک بود از آن گرمای  طاقت فرسا وکشنده خبری نبود  نوه ام برایم عکس خودش را روی کوسنی چاپ کرده وشعری نوشته برایم کادو آورده بود ودیگران نیز ....اما چیزی که مرا بیشتر خوشحا ل کرد آن " بسته نخ رنگی با آن پارچه نقاشی شده روی آن بود .

 عجله داشتم که خودم را به ان برسانم سالهای بود که دلم میخواست باز دست به گلدوزی ببرم آن روزها درمیان زنان لچک بسر ویا مو فرفری با لبان سرخ  که هر یک سقزی درون دهانشان میل بافتنی را به همراه دود سیگار به هوا میفرستادند گلدوزی کردن من مسخره به نظر میامد !  چه کسی د یگر روی بالشهایس را  گلدوزی میکند امل قدیمی و کهنه پرست .

حال تنها یکنفر میدانست که  دراتش چه اشتیاقی میسوزم از فرانسه برایم سفارش گرفته بود وموقع تولدم آنرا برایم فرستاد میان اطاق میرقصیدم . حال پشت میز تنها به آن کیک گنده ولبریزاز  خامه وموس وشکلات مینگریستم واژیر امبولانس  درگوشم می نشست .! نه مرسی تنها یک انگشت میزنم وکسی فندکی را روشن کرد وجلویم گرفت ..."خوب اقلا اینرا خاموش کن "!  بقیه به کیک حمله بردند باز تکه نانی را ازدرون سبد برداشتم  وآهسته آنرا درون دهانم گذاشتم با چند برگ کاهو .چند ورقه سیب زمینی پخته ...... این شام تولدم بود  خدا میداند جه بهایی پرداخت شده بود بچه ها مرتب   سینی سینی  باخودشان میاوردند بزرگترها هم مشغول گفتگو با خودشان بودند وعکس گرفتن !!!! نان درمیان مشت هایم مچاله شده بود آن را دورانداختم ....خوب وقت رفتن است . 

به خانه برگشتم در تختخوابم بیهوش افتادم  ..... تنها یک شادی داشتم ! فردا دوباره گلدوزی را شروع میکنم .

همه چیز آماده بود اما یک چیز را فراموش کرده بودم !!! وآن دید خودم بود که دیگر  کمتر میتوانست رنگهارا تشخیص دهد ویا نخ را درون سوراخ گنده سوزن فرو کند ....نه ! این یکی را فراموش کرده بودم  .دو عمل جراحی  روی چشمانم وتماشای بیست وچهار ساعته آن تابلت لعنتی و آن توله اش ......وکثافکاری های  خران وحیوانات دور دنیا وحاکمین وجت ست ها ...حالمرا باندازه کافی بهم زده بودند . 

حال آن کاخ بلندی را که ساخته بودم ویران شده  جوانی از میان برخاسته  وآینده را  یکسر خالی از هر هنری وعشق دیدم  نه 1نباید تماشاچی باشم  با هر بدبختی بود نخ را  درون سوراخ بیقواره  سوزن  فرو کردم ....ایوای فراموش کردم از کجا باید بدوزم ضربدری یا راست  چند کوپلن بزرگ دوخته بودم  وبچه ها آنرا قاب کرده  بر دیوار اطاقشان اویزان کرده بودند یک گل بنفشه برای نوه ام  ....حال چگونه شروع  کنم ؟ .

آنقدر دراین اواخر چرندیات واخبار راست ودروغ را به مغز ما فرو کرده بودند  که دیگر به هیچ چیز نمیتوانستیم بیاندیشیم  گویی مارا شتسشوی مغزی میدادند . مدتها بود که دیگر اخباررا  هم نه میخواندم ونه پی گیری میکردم . 

باخود گفتم وگریستم که ای اواره تز از باد خزان  تو از ویران شدن خود نمی ترسیدی  !  خوب حال ویران شدی و خاک غربت برای ابد جای  توست است وبه هنگام  مرگت  خواهند نوشت  " تولد 17/ اگوست "!!!! پایان 

ثریا ایرانمنش / 18 .08/ 2021 میلادی .

دوشنبه، مرداد ۲۵، ۱۴۰۰

ناریخ گم شده

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

.......در بر جهان بستم / .وز پیش دانستم که درتنهایی غربت / هم صحبتی غیر ار جنون  بر در نخواهد کوبید 

ازمن . کسی جز بیکسی دیدن ئخواهد کرد ......... شادروان نادر نادر پور ا زکتاب " زمین  وزما ن"

///////////
 هر گاه بیانه ای ویا اطلاعیه ای ازجانب آن بزرگوار برای ما فرستاده  میشود من تنها به پشت سر او مینگرم  دردفتر کارش غیر از عکس مادرش که از شانه  راست او چون نور میدرخشد وعکسهای خانوادگی خبری از " تو" نیست در آنسوی اطاق یک نقاشی اب رنگ بچگانه از پدر بزرگش بر روی دیواری تنها اویزان است درحیرتم  ایکاش میدانستم علت آن چیست ایا ان یار غارهای نا جنسی که دور اورا گرفته اند ویا چیزهایی دیگر که درکودکی درگوش او فرو کرده اند .

لبخند نومیدی ترا به هنگم مرگ هیچگاه فراموش نمیکنم  او حتی دست ترا درمیان دستهایش نگرفته یک عکس تبلیغاتی برای مجلات زرد وقرمز که مامان عضو بر جسته انهاست گرفته شد وبس .

آنقدر درگیر جوانی ودختر بازی و خوشحالی بود که خیلی زود از آن مکانی که ترا به امانت گذاشتند فرار کرد .

وامروز او شصت ساله شده موهای سرش همه سپید شده اند هیکل او ابد ا بتو نرفته  چه بسا ورزشی را هم ادامه ندهد برایش جهان هستی ونیسی یکسان است همچنانکه برای امروز ما نیز چنین است .

اسوده باش خبری غیر از مرگ ونیستی واتش سوزی وکشتار وخون ریزی نیست ایزد توانا ترا دوست داشت درمیان بازوانش ترا باخود به اسمانها برد .

باید درتاریخ  اینده نوشت ؟ درابتداکشوری  بزرگ وزیبا اما فقیر بود  بیشتر منابع آنرا دیگران میبردند  اما مردمی سر بلند ومغرور داشت  قوی وتوانا بی چشم داشت  به مال دنیا آینده دربرابرشان خودنمایی میکرد  وچه پر شکوه آن سر زمین بالا آمد ورشد کرد وناگهان مانند یک چهل چراغ نورانی درهم شکست وفروریخت چشم دنیارا کور کرده بود .

همه چیز داشت وفور نعمت بود زنان ازادانه ومردان ازادتر وخود فروشان ئئشه درگرد سیال  خودرا دراشعارشان میفروختند . وسر زمین را نیز فروختند  امروز  آن سر زمین وهمسایه مهربانش وهم زبانش وتکه ای بزرگ از گوشه آن سر زمین د ردست قاتلین پا برهنه دامن پوشیده دستمال بسر گرسنه گویی تازه از غار اصحاف کعف بیرون  امده اند با چند  اسلحه اسقاط مردم شهر را خالی کردند وچه بسا به زودی نوبت ما خواهد شد وپرچم نکبت آن الله نادیده کشنده وقاتل بر فرازگنبدهای طلایی سر برارد از مدرسه ومکتب وموسیقی وهنر خبری نیست .

روز گذشته شنیدم دختری از دوستان نوه ام کتابی در باره هنر واندیشه نوشته ودولت فخیمه باوکمک مالی کرده تا کتابش را چاپ کند وکتا ب او هم اکنون در فروشگاهی به معرض فروش گذاشته شده وفردا  دخترک میرود تا آنرا برای خریدارانش امضا کند .

در سر زمین من تنها همه رسانه در باره شکم وزیر شکم وچگونه خودرا بیارایید تا زیبا شوید !!!! نه بیشتر . نه خبری از هیچ چیز دیگر  نیست همه خوراکیهای مجلسی میپزند وبه نمایش میگذارند لباهایشانرا هم از چین وارد میکنند با برند های نامی !!! که تنها برای جهان سومی ها وزنان ومردان  قاچاقچی ساخته میشود . 

نه خبری از هنز وموسیقی وتاتر ونمایش نیست  دراینسو نیز مرتب باید از آن تزریق سم فرار کنی ویا درتنهایی وعسرت وزندان انفرادیت بمیری  درسوی دیگر آتش  سوزیهای عمدی  که آتش را به دم گرگها می بندد وروانه جنگلها مینمایند تا زمینهارا صاف کنند وسپس سیلها جاری میشود وبه دنبال ان زلزله ها وهمه اینها برگردن  مردم بیگناه است که برای لقمه نانی مانند سگ پا سوخته میدوند آن  دستهای جنایتکار درپشت ابرها پنهانند .

نه خیلی خوب است که دراین جهان نیستی دیگر نمیشود نامش را جهان گذاشت بیغوله ای ویرانگر که هرکسی سوراخی پیدا میکند تا از شر مارهای غاشیه وعقرب های جرار وسم ها درامان باشد از غذا هم خبری نیست گندم نیست / ارد نیست / قهوه سالهاست که جایش را به شیر خشک رنگ شده داده است تنها درمزرعه ازما بهتران  قهوه ها دیده میشوند شیر نیست حیوانی نیست گوشتها دیگر رو به اتمام ومردان به جان مردگان افتاده اند . آب نیست ابی ها همه درون شیر ها ریسایکل ششده بسوی خود ما برمیگردند !!! از ان جویبارها وسرچشمه ها دیگر خبر ی نیست کوهستانها دستخوش آتش شده اند به همراه جنگلها وآن جنایتکاران در پشت پرده های نامرییی به تماشای خلق گریزان ایستاده اند  ولبخند پیروزی بر لب دارند باید انتخاب کرد بین مرگ  زندگی را .همین دیگر راه نجاتی نیست وراه فراری هم نیست غیر از مرگ..

اندیشه های آتشین من  / در خلوت ان صبح ابر الوده / خواب مرا آویختند بر دفتر بیداری / من د رفروغ لاجوردین سحر گاهان / بر طاق رنگین / عنکبوتی ساده را دیدم / کز اسمان  در ریسمان  آویخته بود  وبا ریسمان  بسوی زمین امد ...با دشواری ."ازهما ن دیوان " ......پایان 

ثر یا ایرانمنش / 15/-8/2021 میلادی !

یکشنبه، مرداد ۲۴، ۱۴۰۰

رسالت

 دلنوشته  " لب پرچین " اسپانیا  .

روزیکه به هیجده سالگی رسیدم  خودرا خوشبخت ترین دختر عالم میپنداشتم  ! اوف بزرگ شده ام  وارد دنیا گنده ها شده ام . نگاهی به لحافی که برای جهازم دوخته بودم انداختم یک روی آن ساتن قرمز بود وروی دیگرش دبیت خاکستری ! چه مزخرف ! من باید زیر همان دبیت میخوابیدم .......

بیست ویکساله بودم که بیوه شدم با یک بچه ! همسرم بسیار اندیشمند ! دانا روشنفکر ودرفکر صعود به قله های برفی سیبریه بود از همانجایی که آمده بود ومن بفکر آن مردی بودم که عاشقانه اورا دوست میداشتم بجرم ساز زدن اورا ازمن گرفتند ! 

دیگر بسوی او هم نمیتوانستم بروم او پله های ترقی را طی کرده بود وهمچنان  بالا بالاها مینشست من دیگر چیزی در بساط نداشتم همه هستیم را جهازم را زندگیم را آنها آن خانواده باصطلاح روشنفکر وحامی زحمتکشان از من مانند یک دزد ربوده بودند .

 امروز به این نتیجه  رسیدم  که آمدنم بهر چه بود رسالتی داشتم میبایست آنرا انجام میدادم حال این باز ماندگان  من روزی بمن افتخار خواهند کرد ویا بکلی مرا فراموش کرده واز یاد خواهند برد دیگر برایم اهمیتی ندارد.

امروز صبح هنگامی که ملافه پارچه ای را بر روی خود میکشیدم با خود گفتم " 

تو در زیر ملافه حریرو ساتن به دنیا نیامدی همه عمر ملافه ها ی تو ازهمین جنس بودند پارچه نخی گاهی زمخت زمانی نازک .

چه لذتی دارد خوابیدن روی یک ملافه وتشک ساتین وملافه لغزنده ساتین با لباس خواب ساتین وهمه چیز ساتین !!!!!؟ نمیدانم امتحانش نکرده ام .

باید قبول کنم که زندگیم همین بوده وکم کم دارد تمام میشود خاطرات بصورت خاکستری درون یک قوطی  در جایی پنهانند زمانی کمی از آنها درهوا پراکنده میشوند  وزمانی  منجمد شده واز یاد میروند .

 پس فردا وارد ......جهارمین !!!! سالروز مبارک میشوم به همراه  نوه ام هردو دریک روز ویک ساعت به دنیا آمده ایم هر دو هم کاراکتر وروحمان یکی است هر دو جنگ را میدانیم وراه مبارزه با ننگ را نیز باو افتخار میکنم دختری زیبا وسخت به کسب و کارش چسپیده  اصراری ندارد همخوابه مردی شود که ازاو پاینتر است او کوهی به بلندی همان قله های پر برف سر زمینمان می باشد  رابطه ما ازهم نا گسستنی است .

رسالت  من گویا تمام شد حال او باید جای مرا بگیرد او هیچ نمیداند که برمن چه ها گذشت آنهم درمیان مردم سر زمینم اونمیداند فرار من به غربت برای چی بود اوازهیج چیز اطلاعی ندارد .

گاهی نوشته های مرا  کمک ترجمه ها !!! میخواند اما به درستی معنای آنهارا نمیداند .باید کمی ساده بنویسم ! 

خوب امروز کارت رسالتم به دستم رسید بنظر من همه مادران جهان رسولند آنها هستند که تولید میکنند نه مردان وآن جانورانی که از زنها میترسند برای همین که تنها یک دم اضافی دارند نه بیشتر .نه هیچ چیزی بیشتر  از ما زنان ندارند ما همه رسولانیم وپایبند مهر وعشق وسازندگی نه ویرانی /ما  میتوانیم شاعرانی خوب ونویسندگانی توانا  وحتی کارگرانی سخت کوش باشیم   خیلی بهتر از ان مردانی که ازما بیزارند  قدرت ما   بیشتر است برای همین هم هست که مارادرون گونی ها میپیچند   مذهب ودین ما عشق است  مذهب انها دیوانگی هرزگی وخود فروشی وسر انجام قتل وخون ریزی کار بهتری را نمیدانند 1.پایان !!!!

ثریا ایرانمنش 15/08/2021 میلادی ! در جه حرارت  هوا 37/

شنبه، مرداد ۲۳، ۱۴۰۰

دنیا ی بی ترانه


 ثریا ایرانمنش " لب پرجین " اسپانیا !

درون سینه ام دردی است خونبار / که همچو گریه می گیرد درگلویم / غمی آشفته .  دردی گریه الود  / نمیدانم چه میخواهم بگویم .

چرا ناگهان جهان چنین سیاه شد؟ چرا ناگهان سایه مرگ بر سر همه افتاد ؟ کدام دست وکدام اندیشه درفکر ویرانی این دنیای ما  بوده و هست ؟ جهان بیمار ما برای درمان احتیاج به طبیب داشت که عزراییل از ره رسید آنهم درقالب مردانی  پا برهنه وگرسنه با چند موتور سیکلت اسقات وچند تفنگ زنگ زده حال  همه  جارا اشغال کرده اند اشک دختر افغان جانم را به درد آورد دیگر تاریخ هم نخواهند داشت درب هر خانه را باید کاغذی نصب باشد دختران بالای هشت ساله تا چهل ساله را بعنوان غنیمت جنگی تقدیم آن جانیان وادمکشان کنند وچین هم آنهارا به رسمیت شناخت  امریکا هم به تعطیلی رفت !  اروپا هم زری زد ورفت .

حال نوبت سر زمین مادری من است از خراسان بزرگ که درانجا مشغول پرورش آدمکش میباشند تا جنوب  ونزدیکی پاکستان وافغانستان که شبانه به کشور من هجوم خواهند آورد وصد البته رهبری بزرگ  سفره ای  از همه گوشتهای تازه جوانان وزنان ودختران را ترتیب داده برای پذیرایی آنها وعده ای دراینسو سرگرم یک دادگاه مسخره وعده ای درسوی دیگر تنها گلوی خودشانرا پاره میکنند ودیگر هیچ .......

دنیای ما سالهاست که بی ترانه مانده بی غنا وبی نوا وبی اوازا تنها شغالان درشب ها زوزه میکشند وگرگها درگوشه وکنار مشغول پاره کردن جسم های بیجان ونحیف دختران وپسران میباشند این دستور کار همان مارمولکهای نامبرده میباشد .

آنها در امن وامان درکاخها ی عظیم خود روی  فرش قرمزی گه ازخون همان جوانان  ساخته شده درمیان  گارد  امنیتی خود  راه میروند وچه آسوده وخندان  هیچگاه برایشان  عذاب مادری که پسر ودو دخترش را درون تابوت دیده مهم نیست .

سایه های سیاه  واشقته از روی مغزم میگذرند  گیج ومنگ شده ام  مانند انسانی که درخواب راه میرود .نه این یک کابوس است  نه من درخوابم به زودی بیدار میشوم !!!! ودرمهد تمدن اروپا پلیس مردم را کنترل میکند  که ایا واکسن زده اید یانه ؟ اگر نزده اید ازمردم خوب وسر به زیر ما .که مانند گوسفند بع بع کنان بسوی درمانگاهها شتافتند جدا  شوید ! .

سرشکی تلخ بر گونه هایم مینشیند  درون سینه ام زخمی دهان باز کرده است  درکنار آن مادران داغدار  بر خود میپیچم  فریادم بی صدا ست خون دررگهایم میجوشد  خشم من درخاموشی گم میشود .

به زاستی  د ردنیای تاریکی زندگی میکنیم  کلمات بی گناه نمیتوانند همه گناهان را روی این صفحه بیاورند  همه بی حس شده ایم  خنده ها روی لبانمان  خشکیده  واین چه زمانه ای است که حتی سخن گفتن نیز بها دارد  باید دم فرو بست ودر سکوت گریست  برای اینهمه دنائت وپستی وفرو مایگی مردانی عقده ای که برای فرو نشاندن امیال درونی خود همه دنیا را قربانی میکنند وچه لدتی میبرند از ریزش خون بچه  ها وپاره شدن بکارت دختران هشت ساله .

آهای همشهری ! یا بباهم مهربان  باشیم زیر سایه پلیس امنیتی . دیگر انسانی بارورنخواهد شد تا انسانی دیگر را بوجود آورد نتیجه همه انسان های دو کله وبدون مغز وبی هویت حیواناتی برای آزمایشگاهها وامروز سر نوشت ما نیز دردست همان ازمایشگاههاست .

دیگ مرزی نمانده . ما بازنده هستیم  حرفهایمان  بباد هوا میروند  وتاج غرور ما بر زمین افتاد وشکست وجوهر عشق در کلام من نیز گم شد وخشک شد باید دست کشید ازهمه چیز.

 جناب " یانگ چو" فیلسوف چینی  میفرماید  " انسانها درجهان هستی  دلبسته چها ر چیز در جهانند و به آنها  دلبستگی  دارند " زندگی  طولانی ! - شهرت .مقام ونام .  وثروت .( نیمی از این نوشته دراینجا پاک شد !) چین هم  که رهبری را دردست دارد وبه گوش بفرمان ارباب ویا فلاسفه خود است  به نظر من انسانهایی که اسیر این چهار  دلبستگی شده اند  چون دیوانگان زندگی میکنند  آنها هم ممکن است کشته شوند  ویا زندگی کنند  در هر صورت سرنوشت انها از پیش تعیین شده است .

وسرنوشت ما هم این بود !

پایان / ثریا  ایرانمنش /14/08/2021 میلادی !!!


جمعه، مرداد ۲۲، ۱۴۰۰

ستاره باران

" دلنوشته  امروز " جمعه  13 ماه اگوست 2021 میلادی / اسپانیا !

-----------------------------------------------------------------

فریاد بشر خاموش شد دیگر فریاد رسی ندارد  جنگ اهریمن با اهورا مزدا جنگ نیکی ها با شر و پستی و بدی ها  منظور ما امروز از چه دنیایی است ؟  کدام حق بشر وبشر دوستانه ؟  بیهوده فریاد میکشید  اقایان برا ی یک لقمه بیشتر  خودتانرا نیز باخته اید  وفراموش کرده اید بشر با حیوانات چهار پا فرق زیادی دارد اگر شما به دنبال بردگان نوین وجدید هستید  اما ما فراموش نمی کنیم ونمی بخشیم وابدا شمارا اعتباری نخواهیم داد.

دنیا ی من با همه خوبیها وزشتیها وپلیدی ها  که درآن زما ن به چشم من بد میامدند امروز  آنهارا خوب ونجیبانه میپندارم  نسل امروز ما خودرا باخته است  وفریادی هم  نیست که اهای خودت را بشناس ونگذار از تو برده بسازند /

صدای قلم هارا خاموش ساختید درعوض درون افکار ما سیم کشی کردید  حتی افکار مارا نیز میخوانید وخوشحالم که شب گذشته با تمامی وجودم به درگه باریتعالی برای شما وخانواده هایتان نفرین ولعنت فرستادم !. بر ای تسکین الاام درونی خودم بود وبرای دردهایی که میبینم بشر دیروز چگونه احساس میکند وشما آنرا احساس نمیکنید شما جانوارانی هستید که لباس انسان پوشیده اید و گوشت انسانهای دیر را به همراه  خون نوزادان   میخورید ومینوشید  همه روح وروان خودرا به شیطان فروخته اید سکس والکل ومواد بهترین تغذیه شماست وبه وفورهم دردسترس است اگر چه مزارع گندم  را به اتش میکشید ودریاهارا خشک میکنید وکوههارا فرو میریزید تا مانند جانواران واجدادتان درزیر خروارها خاک تخم گذاری کنید شما جانورید -  جانور /

شما با ان سایه های زشت خود با فاحشه های نر وماده دست پرورده خود فرزندان زمانه را فریب میدهید  دیگر هیچ کلام زیبایی از دهانی بیرون نمی اید هر چه هست الفاظ زشت وناهنجار است .

تمام شب درهوای  سوزنده شمارا نفرین کردم وبفکر آن مردم بیچاره درترکیه  ایتالی یونان وسایر شهرهای که به دست شما آتش میگیرد شما روی همه جنایتکاران را سفید کردید یکی در کوهستانهای سرد سیبری  ودیگری در زیر زمینهای قاره امریکا هردوی شما  جانورید  از پیوند حیوان با یک انسان ویا دو حیوان پدید امده اید .

من یک انسان فرد گرا هستم وبه آن روح پاک  نیز اعتقاد دارم  که بخشی از یک انسان بزرگ است هر چند شما اورا چند پاره وتکه تکه کرده اید  وهیولاهایی را بنام او به درون شهرهای وسر زمینها ودرمیان انسانها فرستادید  من هراسی ندارم  اشتیاقی هم به این زندگی وحشتناک ندارم  بیماری را شما توام با ترس به مردم تزریق میکنید وبا واکسنها کم کم انهارا بسوی ابدیت  میفرستید شما برده های تازه ودست اموز خودرا درانبارها دارید که خدمتگذار شما باشند انسانها ی با تفکر باید بمیرند  امروز دیگر خدایانی که به بشریت خدمت میکردند  وزنده بودند به ما یاری میدادند همه را شما کشته اید . خیال نکنید  دیوانه شده ام نه  حقیقت را مینویسم ایا کسی جرئت آنرا دارد که درخیابان فریاد بردارد که این انسانیت نیست  حق بشریت درست اجرا نمیشود  فورا تیری از غیب دهان اورا میبندد واو در جایش  میخکوب میشود .

سر زمینها با یکدیگر دست به گریبانند اما رفتن یک پسرک توپ انداز برای دنیا یک حادثه است همه سرها بسوی او خم میشود که ازاین پل  به آن پل پرید . 

دیگر خبر هیجان انگیزی نیست دیگر چیزی برای فکر کردن وجود ندارد  وجنبه خوب انسانی کم کم از میان ما رخت بر بسته  وهمه در برابر مرگ تسلیم شده ایم ودر صف انتظار کوره های شما ایستاده ایم 

زمانی ما با  دوخط از یک اقسانه زیبای ژاپنی یا  هر سر زمین  دچار چه شعف  وشادی میشدیم امروز تنها نگاه ما به تعدا د نعش ها وفبرهای ازپیش اماده شده دوخته میشود .

حال یکی از شما جانوران بمن بگوید ـ چگونه  زندگی تحت این شرایط وحشتناک  میتواند  ادامه پیدا کند  چگونه مردم میتوانند یکدیگر را تحمل کنند ؟ شما بین همه تفرقه انداختید وجهانرا به یک زندان بزرگ تبدیل کردید دیگر راه فراری هم نیست غیراز مرگ . ننگ بر شما باد نفرین ابدی بر شما باد  من آنقدر زنده  میمانم تا نابودی  شمارا ببینم و سعادت دوباره بشر را وروی واقعی انسانهارا نه این حیوانات چند سلولی وبیگانه را . نفرین ابدی بر شما باد . بر  این باورم که ما درجنگ جهانی سوم زندگی میکنیم جنگ  میکربی واقتصادی که  خطرناکتر از جنگهای اتمی هست .ث

 ثریا اسپانیا .

------------13/-8/2021 میلادی 

پنجشنبه، مرداد ۲۱، ۱۴۰۰

شرمتان باد

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !

ای صبح   ای بشارت فریاد / امشب خروس را  درآستانه آمدنت / سر بریده اند !

شرمتان باد با این فرهنگ  / شرمتان باد با این ادب وتربیت شما که روی آنهایی را که رسوا کرده اید سپید کردید درکجای جهان یک پیر مرد هفتاد ساله که خودرا فرهیخته و صاحب کمال  ورسانه میداند درمقابل دادگاهی که میخواهد بیداد گری را رسوا کند  !در وسط  خیابان شلوار را پایین میکشد وبا آن وضع شنیع همه چیر خودرا نشان میدهد ! شما که می دانستید که مجاهدین  بیکار نخواهند نشست میدانستید که آنها نیز سهم خودرا میخواهند این باز داشتی از خود آنها بود که دست به کشتار میزد ! یکی از همانها بود که سر به راه اسلام گذاشته بود !!! شرمتان باد وننگتان باد که  آبروی میهن عزیز مرا را شما بر باد دادید روی ان شارلاتانهارا که می نشستید ومانند خاله زنکهای عهد عتیق درحمام بد گویی میکردید حال این با این  کار بسیار ناشایست وکثیف خود آنهارا تبرئه کردید  حد اقل آن "فخر اور" خودش را این چنین نمایش نمیداد وآن دیگر ی که بقول شما صندوق گذاشته  ومردم را سر کیسه میکرد حد اقل بدین شکل شنیع وچندش آور شلوارش را پایین نمیکشید ...خوب معلوم بود که شما نیز از نوع خالص نیستید وهمان انگشتانه سوراخ دار میباشید اما نه تا این اندازه که آنرا به نمایش بگذارید . با چه تبانی وبده بستانی دراین مسابقه زشت شرکت کردید؟  آنهمه زحمات آن مرد را شما بباد دادید  ....افرین بر شما باد 

ابروی مارا درجهان بردید هرچند آبرویی نداشتیم  وجهان خوب مارا شناخته است ومیداند که تنها معادن زیر زمین وخاک خوب ما ارزش دارند نه مردمش .نه دیگر هیچگاه روبه رو ی شما نخواهم کرد هیچگاه برنامه های شما راهرچند خوب با شدنخواهم دید حیف از ان مردان که درکنار شما سخن گفتند  گمان نکنم دیگر باز گردند !

باز میگردم به کنج خلوت خود وفراموش میکنم ازکجا آمده ام .من دیگراز شما نیستم من متعلق به این سر زمین واین مردم هستم تنها وجه اشتراک من با شما همان زبانی که سعی دارم درخلوت با کمک اشعار آنرا نگاهبانی کنم  . همین وبس .  اول یک مانکن آوردیم مردم را عصبی کند وسپس  پیر مردی که یک پایش درون گور است . آفرین بر این فرهنگ باستانی وپر بار . صد افرین ! پایان 

جنبش گهواره / نغمه لالایی / ریزش چشمه شیر / به لب غنچه تر / پر پروانه  / جیک جیک گنجشک / تابش چشم / شناخت  تپش خواهش گنگ  نگاه شوق  وشکیب  / بوسه عشق وشتاب .........." سایه "