سه‌شنبه، خرداد ۱۸، ۱۴۰۰

هچنان ا دامه دارد

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !

........ای فراز آمده از جنگل کور  !/ هستی روشن دشت / آشکارا بادت  / بر لب چشمه خورشید زلال / جرعه  نور گورا بادت /

با دیدن  گروه دسته وسینه زنان این مردان ناشناس با چهره های ناشناس تر از قومی دیگر از دیاری دیگر با نام های عوضی که خود را  داخل مردم ایران انداخته اند  انهارا نیز الوده سازند که ساختار . 
 نسل ایران وایرانی  تبار باید از میان برود مانندهمان تمدن ابدیش  تمدنی که از بدو خلقت بوجود آمد وتا امروز با هر جدالی بود آنرا نگاه داشت حال با کشتن   فرزندان وطن وبر باد دادن باقیمانده باید نسل ایرانی تبار از خاور میانه برداشته شود  وداعش ها وداعش زادگان جای آئهارا بگیرند  / گله گذاری واینکه چرا فلانی با فلانی دم خوراست بیهوده است انهاییکه میدانند چگونه وارد  آن بارگاه بزرگ بشوند شده اند وبازی بآنها ودرکنار آنها بودن برایشان احوال بهتری  دارد تا برگردند به میان مردمی که دیگر گروه گروه با هروسیله ای که هست انهارا به آن دنیا میفرستند با هواپیما کشتی اتش سوزیها ویرانیهای بمب ها ( اینها دستوری است صادر شده  ومهر سرخ وزرد وسیاه ) خورده است نسل ایرانی باید از بین برود ما پس ماندگا ن نیز خودما ن  با پای خودمان بسوی ابدیت خواهیم رفت از بابت ما خیالشان راحت وبقول معروف بگذارند سنفونی بیخردان برای زینب خاتون سینه بزنند واشک حسرت بریزند تا کاسه آشی به انها داده شود یا گردی ویا لقمه ای  آنهارا لازم دارند. 

دیگر نمیتوان چیزی درباره تمدن بزرگ ایران زمین نوشت به همان گونه که آشور وکلده وبابل ارمیان رفتند وتنها کتابهایی بوجود  آمد و درباره انها نوشته شد فیلمهایی دستوری ساخته شد ودرمیان  کتب مقدس نیز نامی از آنها برده شده است حال ما بنشیینم وکلمه " فرعون را تجزیه کنیم که ریشه آن از ازل در زمینه  میتراییسم بوده است کاری عبث وبیهوده ووقت تلف کردن است .

درفکر شروع نوشتن کتابی هستم  شاید درطی  همین  روزها انرا شروع کردم حیف است آنهمه خاطرات تلخ وشیرین با من درخاک فرو روند  افسانه ای است که بچه ها انرا میخوانند  وبیاد بزرگانشان  شاید هم قطره اشکی ریختند بچه های امروز دیگر ایرانی نیستند یا عرب ومسلمان زاده اند ویا درخارج تلو تلو میخورند . ویا بکلی فراموش کرده اند که کجا بودندتنهامزه ترشی لیته ویا خورش کرففس ویا خورش بادمجان یا زرشک پلو را را بیاد میاورند . بنا براین خیال اقایان از بابت انها نیز بکلی جمع است !!

فردا دیگر ایرانی وجود نخواهد داشت وآنهایکه برگه " من رای نمیدهم "را در دست داشته اند  شناسایی شده بسوی چوبه مرگ روان خواهند شد  ریاست جمهوری آن از پیش تعیین  شده ودر تابلوهای نوشته   شده "مانندهمان روباه بنفش با کلید جهنمی خود !!!  "اگر حیوانی را نیز برای رهبری شما فرستادیم  اورا ستایش گرده واز او فرمانبرداری نمایید " .........واین حیوان را فرستادند وحیوانات دیگری را نیز تربیت کردند برای اداره  امور و به غارت  بردن همه منابع زیر وروی زمین  وهمه راهها به روم ختم خواهند شد .

بگذارید  جناب ...... سنفونی احمق ها ساز خودرا بنوازند زیرسایه  همان رهبری. 

عشق شادی است / عشق ازادی است /  عشق  آغاز ادمیزادی است / عشق اتش به سینه داشتن است  / دم همت بر او گماشتن است ........." سایه"

پایان 

 ثریا ایرنمنش / 08/06/20201 میلادی ( تاریخ ماهمین ست بقیه بیهوده اند ) !!

دوشنبه، خرداد ۱۷، ۱۴۰۰

سپاهی


ثریا ایرانمنش "لب پرچین " اسپانیا !

من مست و تو دیوانه  / مارا که برد خانه / صد بار ترا گفتم  کم زن دوسه پپمانه 

 ای چشم وچراغ  دل  روشن زتو شد محفل / تو شمع همه محفل من سوخته پروانه 

بارهازیر لب تکرار کردم که امروز بنویسم  نامه ای خطاب به سپاه وبگویم دست بردارید از کشتار و بشوید سپاهی و همراه ملت  بسوی ازادی گام بردارید ....... سپاهی وسپاهی گری  یکی از شریفترین کارهای زمانهای قدیم بوده است .

 وافتخار آمیز  .اما گفتم ! بمن چه مربوط ا است مه نه سر پیازم ونه ته سیر نه یک وجب خاک دارم که دران بمیرم ونه ثروتی ونه مالی  بیهوده چرا خودرا داخل دیگ بزرگ اش شله قلمکار کنم ؟  بعد هم آن مردم  ؟ که یکروز مادرند فردا زن پدر  یک روز مرد خدایند فردا اهل ریا ؟! از دست همان مردم بود که سه بار جای خود راعوض کردم تا دیگر چشم درچشم آنها ندوزم ونشناسم ونگویم کی هستم وکی بودم وچرا هستم وبرای چی هستم ؟ ....

بمن چه مربوط است .  همه انهایی که میدانستند ومیتوانستند بسرعت رنگ عوض کردند موهای بورشان  رفت زیر حجاب وابروهای نازکشان با کمک قلم مو به دو دسته بیل سیاه تبدیل شدند وسجاده پهن شد ودیگر اجاره هفتگی مردان هم نبودند اگر هم  گاهی اجاره ای میشدند  از اهل همان بخیه .... اگر شاعر بودند فورا سر قلمرا کج میکردند  برای ملای ده وبیسواد میسرودند واورا تا عرض اعلا حتی بالاتر ازخدا میرساندند . اگر نویسنده بودند  سر قلم رایا دکمه های ماشین تحریر را برای نو آوران  آماده ساختند واگر مردی معمولی بودند فورا یک کلاه پوستی شهر سنتانی  را بر سر گذاشتند که تحفه دهاتشان بود وهمراه  قافله به حرکت درآمدند ...

من نشستم به تماشای این نمایشن غم انگیز وویرانی سر زمینی که درآن زاده شده بودم امروز نمیدانم گور مادر کجاست و گور پدر کجاست وخانه ام درکجا بوده  ودرکدام محله به دنیا امده ام با ان قیافه ها پر افاده فامیل مادری  که باد کرده بودند گویی همین الان خواهند ترکید وفامیل پدری که تریاک اولین عشق آنها بود وهنوز هم هست.

چرا من نخود این اش بی مزه باشم برای کی برای چی ؟ این چند خط را نیز مینویسم برای آنکه سرم گرم باشد وخطی بماند بیادگار اگر روزی زبان وخط ما عوض شد بگوییم این بود زبان مادری وپارسی !!!

رو زگذشته مردی همانند جادوگران فیلمهای کارتنی کریسمس با چند شاخه گل پلاسیده  راحت داشت جای مقبره شاد روان فریدون فرخ زادرا نشان میداد وآن چند شاخه گل را نیز روی بقیه انبوه گلها وسبزه ها گذاشت معلوم است کسانی هستند که هرروز به انجا وان گور  میرسند   روی قبر او نوشته بود بشما سلام میگئویم از همان سلامی که از رادیو ویا تلویزیونها به شما  میگفتم وشعری از خود او درکنارش آمده بود حال ازخود میپرسم این مردک رفت تا ادرس بدهد ؟؟؟ آن جانورانی که اورا مثله کردند حتی از مرده او میترسند مانند شاه مرحوم چه اصراری داشتی  تو همه این راههارا با دوربین نشان دهی ؟ از این قوم مغول بدتر هر چه بگویی برخواهد آمد .

حال من بنویسم ای مرد جوان عضو سپاه آدمکشان تفنگت را زمین بگذار وسپاهی  شو با ملت همراه ! .اول ازهمه تفنگ را بسوی چشمان من نشانه خواهد گرفت . 

نه بهتر است هما ن شعرهایم را بنویسم  یا نثرهای پاک شده را تا عمر بسر اید  آرزویی ندارم برای هیچکس و هیچ چیز همه ارزوهایم فنا شدند و برباد رفتند همه عشقهایم دروغین بودند همه دوستانم از بهترین دشمنانم بودند وهمه آنچه را که بافتم شکافتند وبه نخ تبدیل کردند وتپه ای از نخ جلوی رویم گذاردند ...... تنها ارزویم سلامتی آن بیچارگانی است که ناخواسته همره من پای به این جهان بی بنیاد نهادند وامروز مجبورند مرا تحمل کنند . 

نه چیزی برای گفتن دارم ونه چیزی برای نوشتن . پایان /

ثریا ایرانمنش -7/06/2021 میلادی 

یکشنبه، خرداد ۱۶، ۱۴۰۰

کجامیروی

ثریا ایرانمنش " لب پرچین "  اسپانیا !

آه...دیر یست که من مانده ام ا ز خواب  به دور /مانده در بسترم  و دل بسته به اندیشه خویش 

مانده در بسترم  و هر نفس از تیشه فکر  / میزنم بر سر خود تا بکنم ریشه خویش ........." سایه " 

آیا دوباره روزی من راه باریک سر سبز را خواهم دید؟  .ایا دوباره د ر ان  آفتاب نیمه جان دستی بر شاخه های خشک گل کشیده دل به درون اطاق خواهم داشت ؟ دیریست که فراموش کرده ام اطاق  او چه بویی دارد وخود او چگونه ناگهان پیرشد . 

من از مشگل جهان حرف میزنم از پیر شدن درگوشه یک اطاق تنهایی واز بندهایی که بر دست وپاهای ما هرروز قطور تر میشوند  . من از اشاره درختان با گلها نمیتوانم سخن بگویم  چرا که دیگر آنهارا نمیتوانم لمس کنم  ره گریزی هم نیست زندانی که ناگهان مانند یک طور ماهیگیری بر سر ما فرود آمد .وهمه درون آن صید شدیم ودست وپا میزنیم برای فرار برای گریز اما بی فایده است .

حال آشیانه خوب من جای دشمنان است  ومن در آن خاک بیگانه ودراین خاک نیز بیگانه ای بیش نیستم .در اسمان آبی وخاکستری سرزمینم اینک  دودهای  الود ه  وسیاه درهوا پراکنده اند وروی زمین عقرب ها زالوها وکرمها ی مرده  ویا مارهای زهر آلوده راه میروند   ومن درمیان آن خاکستر داغ  خاطره ها خودرا پنهان ساخته ام .

امروز در دوزخی وحشتناک زندگی میکنیم برای فرار راهی نداریم غیر از گردش درخیابانهای یک شکل ویک اندازه وساختمانها ی پست  ونا نجیب درمیان فاحشه ها وروسپی ها مردانه وزنانه وخودفروشان سیاست  .وبیماریهای  ناشناخته یا شناخته   از درون  روده مارهای زهری بیرون کشیده بسوی ما روانند .

در میان زمین وهوا درخلایی نا پیدا  درمانده  راه میروم وبی هیچ فریادی یا شکو.ه ای  وتنها آروزیم این است که هرچه زودتر از این اتش به آتش ابدی سفر کنم  دیگر پاهایم چابک وتند نیستند  دیگرکجا بروم > به کدام سو ؟  راهی را نمی شناسم همه راهها به یک نقطه ختم میشوند .

سیل مردمان بی درد را میبینم  با خریدها ی بزرگ وگران قیمت از مغازه های بی ارزش با البسه وچیزهای بی ارزش خودرا بزرگ میکنند گویی درکنار یک کشتی تفریحی درکنار " پرنس| بزرگ جای دارند .

" او " خوب میدانست  با چه کسانی بخوابد وکجا بنشیند وکجا برود تا امروز اورا نگاه دارند  من ساده دل  دربند فقرا وبیچارگان بودم وآنچه را که برتن داشتم نیز می بخشیدم وزیر نیشخند های استهزا آمیز  آنها عریانی روح خودرا نشان میدادم  وچه بی تفاوت میگذشتم گویی دنیا همیشه با من همراه است .

روز گذشته به یک مبل فروشی رفتم تابرای خانه مبلی تهیه کنم در انتهای فروشگاه  کاناپه ای تنها به دوراز همه  زیور ها افتاده بود  فروشنده مرا به هرسو میکشید اما دلم برای تنهایی ان کاناپه  قدیمی سوخت انراخریدم  با یک صندلی کوچک وگفتم بس است همین برایم کافی است  دخترک دوکوسن بمن هدیه داد وازاین خرید من درشگفت  بود ! گویی آن کاناپه خود من بودم غریبانه درگوشه ای درمیان انهمه ابهت مبلهای سنگین  چرمی وپلاستکی افتاده بود .......حتی قیمت آن  در زیر یکی از تشک هایش پنهان بود چه ارزان! خودمرا خریدم  همراهان مرتب میپرسیدند   واقعا این کاناپه  را دوست داری کمی سفت است  گفتم عیبی ندارد او مظلوم تر از همه درانتهای مغازه خوابیده بود قدیمی بود بشکل خود من  از آن صندلیهای ومبلمان چرمی با رنگهای نا موزون بیزارم مانند یک لاشه مرده درگوشه اطاق تو میافتند وپس از مدتی باید تکه های انهارا جمع کنی این یکی هنوز باکره بود خیلی تمیز وبا فرم  های قدیمی دوخته شده بود بو دخترک فروشنده گفتم " من کمی قدیمی شده ام !!!! وکهنه های قدیمی را  بیشتر دوست دارم .صندلی بزرگ خودرا نگاه میدارم  وان کاناپه قدیمی را که سالهای  سال مانند یک دوست مهربان  درکنارم بود باید کنار زباله دانی بگذارم  مگر چند سال دیگر زنده ام  وبرای چه کسانی خانه را تزیین کنم ؟ برای ارواح  یا حیوانات امروزی ؟ آنها از هرنوعش را درون کشتی های بزرگ خود  / درون کاروان کارهای بزرگ خود  درون خانه های  بزرگ خود !!!! دارند برای من تنهاهمین یکی کافی است .......

خواب می اید ودر چشمم نمی یابد راه / یک طرف اشک  رهش بسته  ویک سوی خیال 

نشنوم ناله خود را  دگر از مستی درد /  آه ..گوشم  شده کر  یا زبانم شده لال 

پایان / یکشنبه 06.06/ 2021 میلادی !



 

شنبه، خرداد ۱۵، ۱۴۰۰

نامادری

 ثریا ایرانمنش  " لب پرچین " اسپانیا ! 


جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو / خانه میبینی و من خانه خدا میبینم 

با صدا ها  وگفتگویی از خواب پریدم نیمه شب بود  آه ....وز وز سماور وقل قل ابجوش را قند را وچای  را ازما گرفتند خیلی چیزها آهسته آهسته از میان ما گم شد وبجایش چیزهایی نشست که دیگر برای ما اهمتی ندارد یا لاقل برای من  همه چیز زیرعنوتن یک بیماری فرضی به زیر خاک رفت حتی همنشینی گل با باغبان .

نامادری مهربان برای سازمان بهداشت جهانی نامه ارسال فرموده بودند که کمی هم واکسن  برای سرزمین " من"  ایران بفرستید ؟! ایا آنقدر پیز شده که دیگر همه چیز را به دست فراموشی سپرده یا برایش نوشته اند تا او بفرستد تبلیغی برا ی گروه شیطان پرستان گلوبالیستی . وبگور فرستان بقیه ایرانیان 

چرا برای سازمان بهداشت وغذا ویا سازمانهای حقوق بشر !! وغیره نمینویسی که  مادران  داغدار درسوز از دست دادن  فرزندانشان شب وروز اشک  میریزند وبجه هایشان همه تنها یک قاب عکس شده است / چرا برای بچه های زیر سن که مورد تجاوز قرار گرفته وبازباید  کار هم بکنند  کمکی نخواستی چرا برای سفره  های خالی مردم ویا زندانیان بیگناه دربند که مورد تجاوز  این آدمخواران قرار گرفته اند چییزی ننوشتی تنها دردر تو واکس بود؟ آنهم این واکسن های کشنده که به همراه کادو به مرد م تزریق میکنند تایک یک  را به زیر خاک بفرستند؟ 

آه ! عجب حیله کری تو زن ....د رافسانه ها آمده است که ملکه ای فرزندان خودرا قربانی میکرد وخون انهارا مینوشید شاید روح او درتو حلول کرده است بهر روی باید  به سر زمینی که تاج را بتو هدیه کرده  خدمتی انجام دهی اولین خدمت را انجام دادی وآخرین تانگو را رقصیدی حال درست در  همین گیر ودار که مردم  میخواهند برخیزند بر ضد این شیاطین  تو سر گرمشان میکنی  آفرین بتو  مادر مقدس !!!!!  چه خدمتی از  این بهتر که دوباره خودرا بر سر زبانها بیاندازی ومیمونهای  اطرافت  برایت دم تکان دهند. 

خواب از سرم پریده بود ساعت نزدیک به سه ونیم شب بود وتا الان دیگر نتوانستم چشم برهم بگذارم > 

چه اینده ای درانتظار سر زمین ما ومردم ما وسر انجام دنیا خواهد بود ؟  رستورانها باز شده اند  اما منوهای را باید از روی موبیال ویا دکمه ای روی دیوار سفارش دهی میکرب روی انها نمینشیند؟! روی لیوانهای دست به دست گشته نمی نشیند ؟ روی بشقابهای  کثیف رستورانها نمی نشیند میکرب تنها روی صفحات منوی غذا مینشیند !!! روی  اسکناسها مینشنید بانکها بسته شده اند  باید از طریق همین  بازیچه مسخره همه چیز را حساب کنی   .....ما درگیر خدایان امروزیم  که بی رحم تر از شیطان پرستان گذشته میباشند داریم له میشویم .

کاردینالها و کشیشها  کم کم دارند استعفا میدهند  برای اتهاماات واهی تا درب کلیساها بسته شود اما با مساجد کاری ندارند  درحال حاضر دنیا باید با یکنوع اسلام من دراوردی اداره شود  تا دین مبین جدید بر پا گردد ازکجا ؟ از بیت اعظم !

زیاده عرضی نیست . تا بعد 

ثریا / 05/06/2021 میلادی !

جمعه، خرداد ۱۴، ۱۴۰۰

مرده پرستی

ثریا ایرانمنش «لب پرچین » اسپانیا  

اسماعیل خویی  شاعر نو پرداز ‌چپ دست ایران از دنیا رفت. خوب این را همه میدانیم  درتمام  مدتی که او در تاریکی خانه های لندن زندگی می‌کرد کسی نامی از او نبرد تنها زمانی نامش دوباره بر سر زبان‌ها افتاد که طی نامه به ولیعهد  ایران. عذر خواهی کرده بود سیل انتقادات وسیله افتخارات بسوی او سرازیر شد ودوباره به چاه فراموشی رفت ،.حال از دنیا رفته خوب هم زیسته  درغربت بهر روی مانند ما اجاره نشین نبود  من چندان به اشعار نو  عشقی ندارم از نظر من شعر نو یک نثر است شاید برای خارجیان. معنی بیشتری داشته باشد اما برای ما که همیشه به وزن وقافیه وضزب  عاذت داشته ایم کمی نا هنجار است بخصوص اگر سیاسی باشد  مانند  احمد خان شانلو همهرا به کثافت بکشد. اما اسماعیل خویی رباعیات زیبایی را در غربت سپرده بود رباعیاتی که دست کمی از خیامنداشتند شاید درد غربت اورا بخود آورده که هی آنچه که تو درعالم هپروت به آن میاندیشیدی تنها یک رویا بود  در غربت هیچگاه ترا ببازی نخواهند گرفت مگر در حد نوکری  باخبر چینی.

روانش شاد شب گذشته پرویز صیاد با بغض آن اشعار را خواند  دراین ویرانه سرای ما غیراز  بوی کند ماهی  وروغن سوخته  ‌بوی سیر داغ چیز دیگری گیر نمی اید حتی یک دست لباس  با قواره. بهر روی  دیدیم  که ملت شرافتمند ایرانی فرزندان بزرگ زرتشت  بزرگ. مرده پرستیم و برایمان زندگی چند فاحشه یا قاچاقچی های دوران  پیشین ارزش بیشتری دارد تا آنچه که امروز بر سر خاک ما وسر زمین ما می اید این حیوانات میدانند که رفتنی  هستند میخواهند هرچه را که شاه ساخته ویا مردم ساخته اند ویران کنند و یک صحرای بی ابز‌علف  تحویل  ما بدهند ما هم سرمان با یک برگ کاغذ گرم است که خوب «رای بی رای» انگار آنها درانتظار  رای مردم نشسته اند  کسی هم جلو دارشان نیست ارتش  نوکر آنهاست سپاه خودش ویرانگر است وخارجیلنی را هم به سر زمین ما آورده اند کمکی آنها میباشند ملت یا از گرسنگی و قحطی  وبی آبی خواهد مرد ویا دراتش خشم آن حیوانت عقده ای خواهد سوخت ،،،،ما هم برای رفتگان اشک تمساح میریزیم پایان. نوشتار امروز 

ثریا . چهارم ژ‌وئن دوهزار وبیست ویک میلادی 

پنجشنبه، خرداد ۱۳، ۱۴۰۰

تیمارستان


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

ای دل ز جان گذر کن -  تا جان جان ببینی / بگذار این جهان را - تا آن جهان ببینی

تا نگذری  زدنیا هر گرارسی به عقبی /  آزاد شو از این جهان - تا بی گمان ببینی 

روزی   نوشتم که دنیا یک بیمارستان بزرگ است و امروز با کمال تاسف باید بنویسم که این بیمارستان  تبدیل به تیمارستان بزرگ شد و ما دربین دیوانگانی  راه میرویم که ظاهرا بی آزارند اما در باطن خون را طلب میکنند.

هنوز بی اعتمادید؟  ویا هنوزامید دارید ؟ من اینده ای را درپیش روی  خود ودنیا نمیبینم روزی در  انسانها چیزی پنهان بود که سر انجام عیان میشد  ولکه های کثیفشان  را می شست و میبرد و شانس زندگی را به دیگران میداد  امروز ما دریک محاصره بزرگ دریک زندان بزرگ اسیریم دیگر آن ساده لوحی و مهربانی در هیچ یک از انسانها دیده نمیشود  امروز همه باید بعنوان  یک مسافر یک برگه را باخود حمل کنیم که در روی آن همان مهر ابدی زده شده همان مهری که روی همه منو های رستورانها نیز دیده میشود  .کجا میروی ؟ چی میخوری ؟ با چه کسی راه میروی چند بار به توالت میروی ؟ .اگر کمی بیشتر  بخواهی حرف بزنی فورا ترا زیر یک خط بطلان میبرند واز معرکه جدایت میکنند ونان نداری تا قوت روزانه ات را بخوری  چنانکه امروز هم چندان نانی دربازار یافت نمیشود .

چه آروزهایی در کودکی داشتیم و اصراری بود که زودتر بزرگ شویم تا بتوانیم سرخاب مادرا به گونه های خود بمالیم  امروز آن ساده لوحی وکودکی نیز گم شده است همه ازهم گریزانند وآن گنده ها هم نه میخواهند ونه میخواستند  تنها راه برو تنها بنشین وتنها زنجیرت دردست ماست ما آنرا به هرکجا که میل داریم میکشیم وپرودگار چه ادمهای سر به زیر ومطیعی خلق کرده است همه مانند گوسفند بسوی کشتارگاههای خود میروند .

قیصر ها  وسرداران  گم شدند امروز باید در مقابل مشتی بی خرد زانو بزنیم  اعتماد کنیم  مباد ا به آنها  سوء زن داشته باشیم  نه هراسی نداشته باشید .

زرتشت ما مرد  ان نی زن ابدی وازلی او مارا لبریز از عشق کرد وامروز أن عشق از ما رویگردان است  باید آن شیطان پرستان را  مقدس شمرد وبه انها تکیه نمیاییم  معلمین کتابهای درسی به دو تعیلم بیشتر علمی نمیدهند  اول دولت سپس ملت  ....... هورا اولی جای خودرا به دیگری داد وسومی برای هیمشه بر صندلی قدرت چسپید ه است پایین کشیدن ان سخت مشگل میباشد کسانی بر این صندلی های  نشسته اند که نشانی از انسانیت ومهربانی درآنها  دیده نمیشود رباط هستند گویی انهارا از اهن وحلبی ساخته اند  از آن  خلوص انسانی  پایین غلطیده و روی فرشهای گرانبهای زیر پایشان غلط میزنند .

روز گذشته دخترم با افتخار میگفت که امتحانات آخر سال پسرم همه با درجات عالی تمام شدند ؟؟ حال درفکر یک دانشگاه خوب بود ! طفلک معصوم هنوز درهمان زمان خودش قفل شده وکتاب هیلیری وبیل و ابو عمامه  خوب مغز اورا شتسشو داده اند او خیال میکند هرچه را که دران کتابهای دستوری خوانده درست است . او هنوز کشتن هارا ندیده است کشتن دلهارا کشتن ارواح پاک را کشتن قلبها را .وکشتن انسانهای بی گناه را .

فریادهایی ازهر سو به آسمان میرود بدوید . فرار کنید آتش  سوزی بزرگی در راه است اما مردم آهسته اهسته راه میروند 

گویی گوش هایشان نیز کر  شده چه چیزی بخورد شما داده اند  تبلیغات زیبایی که شیر  برای قلب شما تجویز میکند ؟ ....

 فرمودند که یکی از واکسن ها روی عضلات قلب فشار میاورد واگر قلبی ضعیف بود غزل خدا حافظی را میخواند  همه آنها همین هستند اما  نباید نامی از آنها برد فورا برایت یک اخطاریه  میرسد که اهای ...پاهایت  را کمی از خطی که ما به دور تو کشیده ایم بیرون گذاشته ای .......ایا به دور عیسی مسیح نیز آنها یک دایره کشیدند و او را مجبور ساختند چهل روز  با تکه نانی و کوزه ای اب میان ان خط بنشیند ؟ تا بتواند صلیب خودرا روی شانه هایش حمل کند ؟ همه ما یک صلیب سنگین روی شانه هایمان داریم باید تا آخر خط آنرا با خود حمل کنیم هر روز هم طول ان بیشتر میشود .....دیگر تا پایان  راه چیزی نمانده است

روز ی همه این رنجها به پایان میرسد وبرای نسل اینده رنجی ازنوع دیگر پدید خواهد آمد .  پایان  

بر بند  چشم دعوی  - بگشا چشم معنی / یکدم زخود نهان شو  - ا.ورا عیان بینی..........شمس تبریزی 

ثریا ایرانمنش / 03/06/2021 میلادی