چهارشنبه، خرداد ۱۲، ۱۴۰۰

اراده شخصی

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !

کرانی ندارد   بیابان ما  / قراری ندارد  دل وجان ما / جهان درجهان  نقش صورت گرفت / کدامست  زین نقشها آن ما؟ .............

هر انسان زنده و اندیشمندی  اراده ای دارد و این اراده است که اورا به جلو یا عقب میکشاند امروز دراین جهان بی بنیاد این اراده را ازما گرفته اند وهرچه را که میل دارند بر ما تحمیل میکنند صنعتی شدن جهان این تحفه را برای ما اورد که دیگر نه بوی گل را ونه بوی سحرا را  احساس نخواهیم کرد .

اراده انسانی فضیلتی است که  که باید آنرا خوب نگاه داشت یک اراده محکم واستوار هیچگاه نمیتواند انسانی را درهم بشکند من نمیتوانم خودم را مجبور کنم که مانند دیگران بیاندیشم وبمیل آنها عمل کنم یکسال تمام درخانه نشستم تا مجبور نباشم آن پوزه بند کذایی را برچهره  خود ببندم واگر گاهی بالاجبار مجبور بودم آنرا تا زیر بینی ام پایین میکشیدم از آن بعنوان یک تزیین استفاده میکردم نه چنانکه امروز اربابان دولت تا نزدیک پیشانی خود اانرا بالا کشیده وهریک مارک خودرا بر آن چسپانیده است . 

انسان تنها باکمک اراده خود زنده است وزندگی میکند  درغیر اینصورت با یک ماشین تولید چه فرقی دارد ؟ باید همرتگ جماعت بود ! کدام جماعت ؟ باید اطاعت کرد ! از چه کسانی که شعور وفهم ودانش آنها از یک کودک دبستانی نیز پایین تر است .  هر انسانی دارای یک ارداه شخصی است واز ان اطاعت میکند این اراده از قانون درونی او سر چشمه میگیرد  امروز همه بی اراده مانند ماشین های چوبی دست دردست دیگران که انهارا  راه ببرند وهدایت کنند کسانیکه هزاران بار از ما پایین تر  وبی شخصیت تر میباشند .

برای  یکی از اعضای مهم مجلس خران اسلامی نوشتم  حاجی ؟ ایا میدانستی که خاله ات درخانه ما خدمتکاری میکرد؟ وهمه افتخارش " اقا سید " بود ؟ تنها او خواهر وتو تحفه را درمیان گرفته بودند  امروزتو تکیه برجای بزرگان زده ای چرا که مردم ما بی اراده ناگهان دستخوش یک هیجان ناشناخته شدند ومانند نهنگ های دریایی دست بخود زنی وسر انجام خودکشی زدند من نمیگویم خدمتکاری کار بدی است بسیار هم کار شریفی است اما خود فروشی شما ننگ است بیسوادی وبیشعوری و دوران گذشته با همان اعمال  کهنه بو گرفته درقرن تکنو لوزی ها شما فرمانروا شده اید  این درد بزرگی است .دیگر نامی از دانشمندی زبان شناسی  معلمی  مترجمی نویسنده ای شاعری  درمیان نیست هرچه هست چرندیات اذهان پوسیده شماست که بر جامعه ما حاکم است وچه خوشخیالانه میل دارید این کثافت ر ا به همه جا نیز   نیز صادر کنید وبر در دیوارهای قله های بزرگ وبنیادی نیز آنرا به نمایش بگذارید حال تهوع به انسان دست میدهد .

من با قوانین درونی خودم عمل میکنم واین قانون هیجگاه بمن خیانت نکرده است حال این تاسف بزرگ ودردناکی است که می بینی این اراده ها درهم میشکنند این اراده  های بزرگ شخصی بی ارزش شمرده شده  وانسانهایی که می اندیشیدند گم میشوند  وجایش را مشتی ابله میگیرند فرقی ندارد چه در سرزمین اهورایی ما وچه درسر زمین سرخ پوستان ویا انگلو ساکسونها .

یک دیوانه ای صبح سر از خواب بر میدارد وقانونی را به اجرا درمیاوردتاریخ را عوض میکند خود میشود حاکم جهان همه چیز را میخرد بانکها . بیمه ها .وشرکتهای وکارخانه جات تولیدی دراختیار او قرار میگیرند وما باید تفاله هارا جمع آوری کرده به حلقوم خود فرو بریم یا خفه میشویم ویا گرسنه باقی میمانیم درانتظار هیچ / ما سقرا ط را داشتیم افلاطون  را داشتیم مسیح را داشتیم  ابن سینار ا داشتیم فارابی را داشتیم امروز  همه از یادها رفته اند ومردی بیابائگرد وبی سواد سوار بر شتر با خارهای بیابان بر همه جا حکم رواست چرا که هیچکس به ارداه شخصی خود قدرتی نمیدهد وانرا فراموش  کرده مانند یک هسته  خرما انرا   قورت داده است  زمانی قرا میرسد تو میهمان  شخصی شده ای باید به قوانین خانه  او احترام بگذاری  تنها میهمانی وسپس باید بروی وقانون خودترا اجرا کنی اراده خودت را بیابی .

امروز انحراف اخلاقی  فضاحت اعتیاد کثاقت همه جهانرا فرا گرفته است وشیطان پرستان درلباس های زرین وکلاهای های شیطانی  خود دنیارا درمیان دستهای خود کرفتده اند باید اطاعت کرد ویا زیر ساطور آنها قیمه قیمه شد فضلیت جای خودرا به فضاحت داده است ! . 

مرگ را برای همین روزها افریدند .

چگونه زنم دم  که هردم بدم / پریشان تر ست  این  پریشان ما / چو کبگان وبازان بهم میپرند / میان هوای کهستان ما ........شمس تبریزی 

پایان /   ثریا ایرانمنش  02/06/2021 میلادی !  /
 

سه‌شنبه، خرداد ۱۱، ۱۴۰۰

چپ راست جلو عقب!


ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .

----------------------------------------

چهل سال رنج وغصه وصدمه بیکاری بیماری ودربدری  هنوز درخارج " جبهه چپ دارد سر لحاف ملا مرافعه میکند ویا مانند گرگ زخم خورده زخمهای خود را می لیسد . .

 سی واندی  سال است که شاه از دنیا رفته ودرگوشه ای  گمنام تنهاافتاده  تک وتنها هنوز فحاشی  به اورا رها نمیکنند نسل جوان  که ابدا چیزی را نه بخاطر میاورد ونه میشناسد به همانگونه که ما اززمان قاجارها  چیزی را نمیدانستیم تنها افسانه هارا میخوانیم .

هیچکس برنخاست تا بنویسد ویا بگوید که که " ما یک هدف مشترک داریم  درهم شکستن زنجیر اسارتی را که همه یکسان بر دست وپاهای خود داریم .  هنوز  چپ در خارج بر سر چند خط نامه باهم درگیرند وهنوز جناب کد کنی وشفیعی و غیره خدایگان هستند حال در خیال کدام قهرمانید که شمارا به هدف برساند درکنار جناب عظیم الجثه که هر روز یک قصه گو برایمتان میاورد ؟ یا درکناز آن پیر زن خود فروش در قلعه ای در پاریس مشغول عیش  روزانه وشبانه خو د است  .

وتو ای دزد  عمامه بسر  میتوانی  مزدورانت را بسوی ما روانه کنی  ما ازانها پلی خواهیم ساخت واز روی انها رد شده بسوی سر زمینمان خواهیم آمد .

ما پیروزیم  ما قهرمانان بزرگیرا در زیر خاکستر زمان داریم ارواح آنها با ما همراه میباشند .  تو سهم خودترا از خون وگوشت وجان مردم برداشته ای  تو همانند یک طاعون  در میان دشتهای سر سبز وخرم ما   بیماری کشتن روح های پاک  را وکشتن و دزدیدن وبردن و تجاوز  واعتیاد وخودفروشی  رادر ابعاد  مختلف رواج دادی .

روزی این ملت متحد میشود وسر نوشتی زیباتر ازانچه که  داشتیم خواهد ساخت وتو به گله وچراگاه خودت برگرد  وهمان مهر کذایی الوده به مدفوع انسانهای بزرگ را بر پیشانی خود بگذارد  تا ننگ ابدی بر تو باققی بماند .

سر زمین ما بسیار بزرگ است  وهر مرد  یا زن یک سر باز قوی  زنجیر هارا خواهند گسست  سوره هارا به چاه فاضل اب خواهند ریخت  آنها فرزندان  مادران راستین  توراندخت وایراندخت میباشند .

امروز ما درتمام دنیا از شرم اسارت زیر بار شما جباران وخونخواران خودرا پنهان داشته ایم  آن بزدلان وآن خود فروشانی که ترا هدایت میکنند ودرپشت سرت ایستاده اند درموقع لزوم ترا تنها خواهند گذاشت همچنانکه شاه مارا تنها گذاشتند  انها نیز مانند تو فاحشه های سیاس میباشند  دشمنان بر ما تاختند  خون پاک جوانان مارا ریختند  تا شعله عمر ننگین تو طولانی تر شود  هنوز دررگهای انها خون فراوانی جاری است  وهنوز حنجره های آنها کار میکند تا فریاد بردارند  " ننگ برتو ای جبار  جنایتکار که زیر نام خدای دروغینت ملتی را به نابودی کشاندی . هنوز سربازان وطن ما نهانند هنوز درمیان  مردان توانسانهایی هستند که به خون اجدادشان وفادارند  ای جبار خون اشام  " پیش از نیایش صبگاهییت سرت درون یک لگن پرخون خواهد افتاد این را بتو قول میدهم .

وشما ساحل نشینان خو شخرام وتاجر ماب وشاعران نو وکهنه پرداز  خود فروشان پا ورقی ها وویترین نشینان جایتان درگورستانهای کهنه میباشد  جایی که تنها سگهای گرسنه وروبهان وگرگها  لاشه شمارا بیرون کشیده وخواهند خورد . دراین گمان نبودم که دربین ما اینهمه خودفروش جای داشته باشد  آنکه  درگوشه خیابان  می ایستد و تکه ای از بدنش را میفروشد برای بقای زندگیش میباشد  اما روحش را نگاه داشته شما خود فروشان بالای شهر وخوش نشینان حتی روح کثیف خودرا نیز فروخته اید . پایان

 01/06/2021 میلادی ( اول ماه ژوِءن  ). 



چاک را کشتن ررا دزدیدن را وبردن وتجاوز را به انها یا ددادید

 

دوشنبه، خرداد ۱۰، ۱۴۰۰

خبرت خرابتر کرد ...


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !

حال خونین دلان که گوید باز / وز فلک خون جم  که جوید باز  

جز فلاطون خم نشین شراب /  سر حکمت بما که گوید باز؟ 

بعضی از ساعات  روز  چهره آدمهایی در جلوی چشمانت مجسم میشوند که نمیدانی با انها چه باید بکنی ؟ لعنتی  ؟ یا بی اعتنایی ویا  دردها را دوباره در گلویت غرغره کنی ؟  بیشتر اینها از خامی  وبی تجربگی خودم بوده است دیگران ساختارشان همان بوده و وجودشان انگونه ساخته شده گویی صد ها بار به این دنیا امده وتجربه ها اندوخته ورفته اند اما من ؟ ومن آولین بار  است که پای به این جهان بی بنیاد وخطرناک میگذارم  با دلی صاف وروحی پاکتر بسوی هر خطری گام برمیدارم و....گذرمیکنم .

برای ما این سالها زندگی نبوده است از آن سالهای زندگی که معمول بشری . نه ما خودرا به یک زندگی نه ازنوع انسانی  آن عادت داده ایم  وهر سال در یک تاریخ معین این  تکرار مکرراترا با چه اداب وشکوهی جشن میگیریم  هر ملتی با فرهنگ خود  درحالیکه  ما درتاریخ زندگی میکنیم زیر سایه تاریک آن زمانی درما نگرانی هایی بجای گذاشته زمانی نفرت  وزمانی کودک بوده ایم در راه مدرسه وباارزوها وزمانی درچاه  ظلمت افتاده با همه ارزوهای بر نیامده وبرباد شده .

تاریخ چه پر شکوه با زنگهایش درگوشمان خودرا تکرار میکند چه موقع میتوانیم بگوییم که بهترین  لحضاترا گذرانده ایم نوزادی از راه رسیده یا دختر وپسری باهم پیمان می بندند باز بر میگردیم زیرتارهای نامریی همان تاریخ .

امروز اندیشه ها  گم شده اند  تنها دریک محیط محدود گشته اند تالارهای موسیقی ونمایش  همه دربشان به روی ما بسته شده وجهان نیز درب خودرا به روی  عده ای بسته  مسیح دلاور رنگین چهره از ریاست  به ریاست دیگری میپیوندد مردم گردش جمع میشوند  وتاریخ اورا تکرار میکند .او همه جا هست درپشت هر حادثه ای او ایستاده نوکر دست به سینه ارباب بزرگ میباشد  اربابی که از پشت دوربینهایش با چشمان نیمه کورش  دراین اندیشه است که کدام سر زمین را به اتش بکشد جنون آدمخواری وآدمکشی دارد .این کاکا هم نوکر سوگند خورده اوست .

حال ما با فریاد وسینه های مجروح از صلح جهانی بگوییم ویا از ازدی که از ماگر فته شده وهر روز هم این نجیز بر گرده ما تنگتر میشود آنچنان از ورود  واکسن ها با  دهان آب افتا ده سخن میگوند گویی خروارها  شکلاتهای  شیرین سرازیر شده است  مردم درصف به نوبت درانتظار........خوب شانس است یا پس میافتی ویا میگریزی !ویا سر انجام ترجیح میدهی با مرگ طبیعی جان بسپاری  دیگر نباید اشتیاقی برای صلح وازادی و دنیای خوشی داشت  دیگر نباید هیچ اشتیاقی داشت غیر ازیک ذهن پاک و یک فکر بلند وهوشیار  دیگرهر میلی را باید دردرون قلب کشت واشتیاق  وذوق را به خاک سپرد .  ما هرروز میمیریم وهر روز دوباره زنده میشویم درانتظار یک لحظه خوشحالی یا خوشبختی  که زود گذر است می اید وتند حرکت میکند  وما بدون  هیچ لذتی  رفتن انرا میبینیم .

امروز درفکر کسانی بودم که اکثرا رفته اند  ودراین فکر که " چینی " ها با گور آنها چه خواهند کرد ؟ همچنان که به زنان ما ودختران ما رحم نمیکنند  

روز گذشته درفرودگاه بزرگ پایتخت سر زمین گل وبلبل  چمدانی  لبریزاز مارمولک / مار / عقرب / رطیل/ که از تایلند می امد کشف شد !!!! دیگر حرفی نیست  تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل . 

برای ما انسانهای پا بسن گذاشته  بخصوص  در زمانی که دریک مسیر اشتباه حرکت کرده باشیم  دنیا برایمان یک جهنم است که پشت سر گذاشته ایم  چهره آن تیره وتار ومخوف میباشد  امروز نه در صدد موعظه گفتن هستم  ونه میل دارم درس اخلاق به کسی بدهم  معلوم هم نیست بعد از مرگ نامم چه خواهد بود  ؟ یک شاعر ؟  یک مومن حقیقی به انسانیت  ویا یک کودک نادان  که کتابی را تصویر کرده است .

بسکه در پرده چنگ گفت سخن/ ببرش موی تا نموید باز .

نوشتن من چه چیزی را عوض میکند ؟  تنها به خود من یک ارامش درونی میدهد ومن با همین ارامش زنده ام وبس/ پایان 

31/05/2021 میلادی !

یکشنبه، خرداد ۰۹، ۱۴۰۰

خوابهای مبارزاتی من !

 ثریا ایرانمنش  " لب پرچین " اسپانیا / یک دلنوشتاری !!!

مرحوم  شاعر بزرگوار ما فریدون مشیری در یکی از اشعارش سروده بود که ( کاوه  اینده ما یک زن  خواهد بود ) البته منظور ایشان من نبودم همان زنان ودخترانی که درایران مشغول مبارزات پنهانتی و آشکار با این حیوانات  اهل ولایت  قبیله آدمخواران هستند. 

شب گذشته در رویا دیدم یک تشکیلاتی درست کرده ایم درشانزده قسمت و من درقسمت چهاردهم نشسته ام !! گفتم بابا تا اینها  سالها  بر صندلی ریاست بنشینند وغیره دیگر بمن نمیرسد  چرا مرا درردیف آخر جای داده اید  آنقدر فریاد کشیدم تا از خواب پریدم  ساعت پنج صبح بود !!!!

مبارزات  هرچه باشد  بمن مربوط نمیشود تنها بقچه ای را بر پشت خود گذاشته وآنرا حمل میکنم نمیدانم چرا میدانم که دیگر هیچگاه روی آن خاک را نخواهم دید  دراصل رغبتی هم ندارم بروم آن خاک الوده به کثافات ملاها وچینی هارا ببینم  گاهی دردل ارزو میکنم ای کاش " ولادیمیر پوتین " ریاست جمهوری ماراهم میداشت حد اقل از این اینهمه پشم وسبیل وعبا ولگنهای رنگ وارنگ ادرار روی سراین حیوانات راحت میشدیم ! .

حال باید یک بولدوزر  برداریم با مواد ضد عفونی کننده  برویم وهمه جا را  ضد عفونی کنیم وآن زباله های تاره از راه رسیده چپ چشم را هم بیرون بریزیم اینکار همه تنها اززنان بر میاید مردانمان دیگر چیزی دردرونشان باقی نمانده سر کلاس درس دارند تریاک دود میکنند هنرمندانمان کوکایین را باتریاک مخلوط کرده انرا به درون سینه میفرستادند  . نه اگر بنگلادش نشویم شانس آورده ایم بیهوده خود گنده بینی  ویا بر عکس عزا داری ونوحه ولایه ننه من غریبم را فرهنگ خود قرار داده ایم .

اوف ....... گذ شته  هارا هم دیدم بانوان متشخص !!! راهم دیدم حالم را بهم میزدند تنها باچند دست لباس ابریشمی ودودست ورق بازی ویک لیوان ویسکی دیگر  به همه جا رسیده بودند شهر بانویمان هم که دست چپ  راه میرفت دلم برای شاه ومحمدد رضا شاه میسوزد که چقدر این مرد بد شانس بود وچقدر مردم  ناسپاس بودند حتی پسرش ودخترشآن یکی هم که عاشق او بود رفت تا درکنارش بیارمد بهر روی برای من تمام شده است اما درانتهای مغزم هنوز چیزکی سوسو میزند اما انرا هم خاموش میکنم شاعرانرا دیدم خوانندگانرا دیدیم نویسندگان ومترجمانرا دیدم بزرگان وزرا ودولتمندانرا دیدم  تازه به دوران رسیده تنها دربعضی از افراد ارتشی چند مرد بزرگ وجود داشت که کسی نامی از آنها نمیبرد وگاهی هم دشمنان آنهارا مخفیانه سر به نیست میکردند بعنوان کودتا چی !!! بیچاره شاه خبر نداشت تنها باو مینوشتند قربانت گردم شخص متوفی خائن بود !!!!!!نه خادم دربیرون هم رسانه ها برایش افسانه میساختند اما شهر بانو تاج بر سر وتا سر همه بود همه زنان تنها نگاه میکردند بببیند دامن او چند چین خورده فورا کپی کنند یا چه کرمی مصرف میکند فورا سفارش دهند مرا درگوشه ای پرتا ب کرده گاه گاهی بعنوان ژوکر از من استفاده میکردند وتصادفا به هردستی  هم میخوردم . 

در نهان میگفتند " خل است . دیوانه است / شیت است / مرتب کتاب میخرد کتاب میخواند صفحه موسیقی گوش میدهد لهو لعب را دوست دارد !!!! تازه اینها ازقشر بالای جامعه بودند  با دربار وصلت کرده بودند واز دربار قجر دختری را به خانه آورده بودند کلی هم به او افتخار میکردند پیوند بازار با دربار قجر ! ..نه  برایم خیلی کم بود من دربالا بالها پرواز  میکردم  شاهینی بودم که تازه راه اسمانرا یافته بود وداشتم بسوی  آن اسمان واقعی  میرفتم که باسر بر زمین افتادم یعنی مرا انداختند بایک تیر . من زخمی شده دوباره برخاستم واز راه  دیگری خودرا به اسمان دیگری رساندم وحال دراین کنج خوشحالم که توانسته ام خودم زمین را بشویم واحتیاج به کسی نداشته باشم گاهی قیافه های منحوس انها جلوی چشمانم سبز میشوند اوف حالمرا بهم میزنند  لابد خیلی هایشان از دنیا رفته اند وجای را برای این تحفه های تازه باز کرده اند .....در سرزمینی که مدرسه وکلاس ودانش نباشد وفهم وشعور ومردم درحد پایین نگاه داشته شده  عاقبتش همین است که یک چینی با دختران پارسی واریایی بخوابد وبقیه راهم دعوت کند بیایید با پنجاه دلار میتوان بهترین هارا صاحب شد . 

اپوزسیون قلابی هم  پشت پنجره های اشپرخانه شان روزنامه هارا برایمان میخوانند با موهای افشان وگیسوی  تاب داده وغمزه های باد آورده وغیره ....... باش تا صبح امیدت بدمد . ثریا 

30/05/2021 میلادی !

شنبه، خرداد ۰۸، ۱۴۰۰

نه! قرار نبود !

 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا 

نه! اول قرار نبود که بسوزند عاشقان / آتش به جان شمع فتد که این بنا نهاد!

نه قرار بنود که دنیای ما  آنهم درست در صبحگاه خردسالی کودکان وکهنسالی ما به این صورت زشت وتهوع آور وترسناک در بیاید . نهایت جنگی درخارج صورت میگرفت یک قحطی  کوچک وتمام میشد  قرار نبود عده ای در یک گوشه جمع شوند ودنیارا مانند هندوانه بین خود قسمت کنند  وقسمت شیرینش را خودشان بر دارند وآن قسمت گندید وتلخ را به طرف دیگر واگذار کنند . نه قرار نبود دنیا به این زشتی وکثافت ونکبت  دچار شود .....و ....شد مرگ این روزها برای هرکسی یک راه نجات است  وان قسمت  شیرین   دارد کم کم به مقصودش میرسد  اول بیماری / سپس داروی آن بیماری  سیلهای ناگهانی  زلزله های پیش بینی نشده وآتش گرفتن ناگهانی  ودریک گوشه هم عده ای توی سرو کله هم میزنند  تنها  یک جا در امن و امان است و کانون گرم خانواده و تولید مثل همچنان ادامه دارد  آنهم امپراطوری خو نخوارباز ماندگان وحشی های  جزیره سیاه میباشند .

دران خانواده همه چیز ارام میگذرد بیماری آنجا راه ندارد وکسی هم نیست مرگی ناگهانی هم اتفاق نمی افتد سیل واتش سوزی هم نیست  شهرشان درامن وامان است وکارگران وبردگان درسر تاسر دنیا برایشان مشغول تهیه خوراک وسایر موادمورد احتیاجشان میباشد همه چیز از جنس اعلا وامتحان شده وپاک وان صخره بلند در بالا کوه  نیز مواطب کشتیهایشان میباشد که دراب فرو نروند واز زیر ا ب ناگهان یک ماهی  جهنمی بیرون نیاید  قمارخانه اش  شب وروز کار میکند !!! ......اگر هم  گاهی انجا اتفاقی بیفتد تنها یک اتومبیل بی تربیت  تصادف میکند آنهم چون راننده اش مست بوده همین . نه بیشتر.آن چند سر نشین هم چندان قابل نبوده اند که در این تصادف مرده اند !!! انها نا میرا هستند گاهی انسان شک میکند که آنها انسانهای واقعی از گوشت وپوست واستخوانند یا از نوع یک حیوان پروروش یافته وجدید.

خبرنگاران تلویزیونها و رسانه ها هم  هر صبح یک پاکت جلویشان باز میشود همه یک خبر راطوطی وار به سمع بینندگان محترمشان میرسانند  رسانه های این شهر هم که وضع شان معلوم است تنها چهار تکلمه میگوید از دورترین قبیله  آدمخواران نیز میگوید اما از آنچه که درسر زمین ما اتفاق میافنتد بی خبرند !!! نه سرزمینی ارام با رهبری خدای گونه ونوکر برده هما ن قسمت قاچ شیرین هندوانه .

به دخترانشان تجاوز میشود  زنانشانرا میکشند  سر زمینشانرا بفروش میرسانند مردم را دسته دسته درون زندانها اعدام میکنند تجاوز میکنند ....اینها مهم نیست مهم آن است که کمی پر کلاه فلان ارتیست بالا رفته ودامنش را باد برده است ویا انچنان ازفوتبال وتنیس سخن میرانند که گویی خودشان قهرمان بوده اند  تا دلتان بخواهد سیلبریتی هستند که موردمهر محبت این رسانها میباشند  انها هستند که درمواقع  ضروری دهان زیبایشانرا باز میکنند وطوطی را دردهان قند میگدذارند !!!!! .

روز گذشته یک بانوی گوینده تلویزیون انگلیسی  پس از  واکسن جان خودرا ازدست داد بهر روی باید بنوعی قبیله کم شود سرشماری کرده اند عده ایرا به دست حلادان سپرده اند خوبشهایشانرا جدا میکنند برای  انجام کارهای ضروری  وپوسیده ها ولکه دارهارا بیرون میسوزانند مانند میوه های از درخت افتاده .یا   صبح سرا زخواب بر میداری میبینی تختخوابت روی اب روان است  ویا ناگها دیوار وسقف خانه روی سرت خراب شد هرچه کشته شود به نفع باغبان است .  

حال من در فکر این هستم که کی وچگونه وچه وقت میتواتم این کاناپه شکسته ر ا دوربیاندازم ویک صندلی درست وحسابی بخرم روی زمین نمیتوانم بنشینم از کودکی عادت داشتم روی بلندی بنشیتم !!

با سر درد شدید از خواب بلند شدم شبها را بد میخوابم واروز دارم کسی پیدا شود تا این خانهرا تمیزکند خودم نمیتوانم ایکاش منهم درهمان شهر همیشه سبز درمیان همان فرشتگان همیشه شاداب وزنده به دنیا میامدم  مهم نبود اگر دهانم بی ریخت ویاخودم کج وکوله بودم . حال دیگر دیراست  پول برق را پراخت کرده م دوباره  نامه میفرستد که پول این ماه را ندادی فعلا  کامپیوتر ما خراب است بفرست تا بعدا برایت بنویسیم که قبلا فرستادی یانه !!! هرماه اول ماه یکصد یورو از حسا ب من بابت تلفن برداشته میشود بی هیچ پاسخی . بیمه هم جدا   بانک هم مقداری برای خودش بر میدارد  ودیگر هیچ  /هیچ  / خود فروشی مانند همه خودفروشان چپی وراستی هم کار من نیست من دریک خط مستقیم راه میروم  نه کج ونه راست . سر درد شدید وخوب بقیه اش بماند .  تا روزی دیگر.

ثریا ایرانمنش / 29/05/2021 میلادی 

 

جمعه، خرداد ۰۷، ۱۴۰۰

نا خون - خون


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

رفته بودم کز پریشانی ره صحرا بگیرم /... رفته بودم / رفته بودم تا عنان این دل شیدا بگیرم رفته بودم !!! امدم من  . آمدم من !

هنگامیکه  عکس آنرا در روی  تصویر شیشه ای دیدم دلم برایش سوخت  مانند  بچه خرگوشی که دستهایش را زیر چانه اش گذاشته وبخواب رفته است  . مهم نیست  قد واندازه اورا بعد ها دکتر مینویسد در حال حاضر خواب است وکاری بمن ندارد تنها کاری که کرده به کلیه ام فشار اورده است . 

اول باندازه یک  تخم کبوتر بود حال رشد کرده وکم کم بزرگ میشود باید بفکر  دانشگاه  برایش باشم  پیکرمن  آنقدر بزرگ نیست تا برای او جایی باز کنم ! شاید تنها مدفن او باشد . 

روی لیست خریدم عکس اورا کشیدم  وگریستم سر گیجه داشتم چهل وهشت ساعت بود که غذا نخورده بودم باید  بدون هیج مواد زایدی درمعده  بروم  مانند یک بانوی تازه عروس که میرود تا عکس اولین نوزادخودرا ببیند  منهم همانحال راداشتم  رفتم واورا دیدم ....واقعا دلم برایش سوخت .......

نه برای خودم نه .خسته بودم خیلی خسته  بارها مجبور شدم درمیان راه بایستم ویا بنشینم خریدهایم نیمه کاره ماندند  وخود  بخا نه رسیدم  جواب ازمایشگاه امده بود خوشبختانه گلولبول ها  بالا رفته وهمه چیز خوب بنظر میرسید خوب اینجا جای شکر دارد تاروزی که باز ان طفل معصوم از خواب بیدار شود !دیگر دل به هیچ طغیانی نمی سپارم  ومیگذارم که این صبح کهنسالی  به راحتی بگذرد خشم زمین بااسمان یا دریا    بهم بریزد بمن مربوط نیست من خواب هستم مرغان دریایی درهوای بالکن به پرواز درامده اند  ...نه خبر ی نیست دریا  انسو ی شهر است  اما خفته  وکم کم هجوم توریستها ارامش اورا بهم خواهند زد دیگر هراسی دردل ندارم  جایی را که دیگر نمیتوان اباد کرد باید از آنجا گذشت مانند آن سر زمین فنا شده  آن خانه های کوچک  وبزرگ مانند کولیها درهم ریخته مردمی ناشناس تنها فریاد میکشند فریادهای بیهوده آ ن کاخ بلند جوانی درهم فرو ریخت حال رفته ها واینده  را بیهوده میبینم سعی دارم گذشته هارا ازذهنم بزادیم  شب گذشت در خیال تصویر همه گذشه هارا به رنگ سبز روشن دراوردم حال تنها در تصورم رنگ سبز مغز پسته  پدیدار میشود  نه بیشتر هر چند می دانم که دیگر هنگام تماشا نیز گذشته است  دیگر از ویران شدن نمیترسم تنها  غم من این است که ایکاش  حاک غربت جای ارمیدن ونشستن بود .  پایان 

ثریا ایرانمنش  28/05/2021ا میلادی !