پنجشنبه، خرداد ۰۶، ۱۴۰۰

بسوزان / بسسوزان

 ثریا ایرانمنش" لب پرچین " اسپانیا 

---------------------------------

 بسوزان - بسوزان - شعرهایم را بسوران / برگ برگ خاطراتم را بسوزان .

در سکوت بی سر انجام بیابان / درغبار اسمان گرد بیابان /. درمیان  بوته های سرخ بیجان / آتشی از استخوانم برفروزان / بسوزان / شعرهایم را بسوزان / برگ برگ خاطراتم را بسوزان 

 تا نماند قصه ای از اشنایی / تا شود خاموش فریاد جدایی / تا نماند دیگر  از من یادگاری / در خزانی  یا بهاری / بسوزان / بسوزان / شعرهایم را بسوزان .........

اولین واخرین باری بود که من با سراینده این ترانه گفتگو میکردم  که چه زیبا سروده اید  جناب  الفت !وجناب تجویدی موسیقی روی آنرا واقعا به صورت یک سنفونی   جای داده اند ......

سرش را بلند کرد . نگاهی بمن انداخت  به زنی که ئه میشناخت ونه تا آن  زمان دیده بود  دریک لباس سفید حریر بلند !  لبخند محزونی زد و گفت . 

ممنونم از جان مایه گذاشته ام واین اخرین  چکیده جانم میباشد و .....وهفته دیگر دراین دنیا نبود .

این اولین وآ خرین گفتگوی من  دراخرین میهمانی من ودراخرین  شب اقامت من در سر زمینم بود .....

حال هرشب این ترانه لالایی من است تا مرا بخواباند  اما نیمه شب بیدار میشوم وچشمان لبریز از اشکم  را بسوی دیواری غریبی میدوزم وزیر  لب میگویم " 

درسکوت بی سرانجام بیابان / آتشی از استخوانم برفروزان / بسوزان / بسوران  .همچنان این  گفته را تکرار میکنم . 

ودر پایان آن زنده نام شجریان شعری از حافظ را میخواند " 

دیده دریا کنم و  صبر به صحرا فکنم /  واندر این کار دل خویش به دریا فکنم / از دل تنگ گنهکار بر ارم آهی / کاتش  اندر گنه  ادم وحوا فکنم / خورده ام  تیر فلک باده بده تا سرمست / عقده دربند کمرتر کش جوزا فکنم /  جرعه ای جام براین تخت روان افشانم / غلغل چنگ براین گنبد مینا فکنم / مایه خوشدلی انجاست که دلدار آنجاست ./ میکنم جهد که خودرا مگر آنجا فکنم ...........وهیچکدام از این گفته ها به ثمر نرسید ما ماندیم وبدبختی های ناشناخته .ث
پایان 
 پنجنشنبه  27/05/202 میلادی 

چهارشنبه، خرداد ۰۵، ۱۴۰۰

خبری هست !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

خبرت خراب تر کرد جراحت جدایی  / چو خیال آب تشنه که به  تشنگان نمایی ........

شب گذشته باز درخواب گریسته بودم چرا که با گریه ازخواب برخاستم ؟!

 یک برنامه خبری تازه روی  فضای مجازی  دیده میشود  زیر عنوان " اخبار خاموش" وبه راستی هم اخبار را درست میگوید وپی گیری میکند اما تیتر زیبایی زده است " خبر رسید که خبری در راه است " همین   چند کلمه گویی امیدی دردلهای مرده بیدار میکند  ودرانتظار خبری نشسته اند خبری خوش که...... به گمانم  باید تا ابد درانتظارش نشست وچشم به راه  بود ._........( دلم میخواست قدرتی داشتم واین دستگاه را ازپنجره به بیرون پرتا ب میکردم از پلیس میترسیم .....) 

یک "آی پد" خریدم روی آن راحت بنویسم آخرین مدل  او  کار خودش را میکند   به من ونوشته های من کاری ندارد این یکی هم  کار خودش را میکنند هر حر.فی را دوبار تکرار میکند بعضی از حرو.ف را نمینویسد وتا من یک  نوشته را میخواهم روی آن صفحه لعنتی بیاورم  راه نفسم میگیرد . 

 اسمعیل خویی شاعر نو پرداز توده  به ان سوی دنیا پرواز کرد عده ای  میگویند ازتزریق واکسن رفته وعده ای میگویند بیماری داشته اما خوب هشتاد واندی سال با اعتیاد کامل به هرنوع  آنهاییکه انسانرا به عالم هپروت میبرند  ایشان باز خوب عمر کرده اند  حال قشر " توده  " عزادار است  حد اقل کاری که این مرد کرد این بود که از خاندان پهلوی پوزش خواست وگفت اشتباه کرده ایم  که دیگر خیلی دیر بود اگر شما بجای ملاها بر خر مراد سوار بودید باز هم همین اش بود وهمین کاسه   گداها روی کار امده اند !!! مگر درانقلاب فرانسه کدام قشر برخاست ؟ از آن بزرگترها  ونویسنده ها تا آن پایین ترین ها همه گرسنه گانی بودند که بانوی قصر ورسای از حال آنها بیخبر بود وزندان باستیل لبریز از معترضین وچماق به دستان !

روز گذشته دست به اسمان بردم وگفتم "  بار الها ! اینهمه ظلم به یک ملت ؟ اینهمه بدبختی  به یک ملت ومادران وپدران ؟ نکند خودت  دورگه روسی وچینی باشی ؟ "  ازهمه بدتر باید جواب  آنهاییکه کامنتهای مرا میخوانند بدهم چرا برای مادران داغ دیده  نوار غزه دل نمیسوزانی !!!! مادران نوار غزه امروز حال واحوالشان از مادران سر زمین من که گرسنه اند ولقمه نانی ته سفره شان نیست وضعشان بهتر  است همه موبایل دارند همه  لباسهای مارکدار به تن دارند از دولتی بخشش های دولت الهی وعلوی  سر زمین مادری من  .ورهبری  که از اسمان بر زمین امده  امید دلهای  دزدان وقاتلان !

خوب آن مسافرینی  که این سفر را آغاز کرده بودند یکی یکی به عرش اعلا میروند  وجایشانرا  به مشتی قاتل سپرده اند  گذرگاهی سخت وپر خطر در خارج هم همه تنها  " زیبا تاریخ را تعریف میکنند " زیبا شعر میخوانند وزیبا از گدذشته ها میگویند حتی همت نداشتند یک حزب کامل درست کنند وعده ای دور هم جمع شوند وبگویند  خانه ازدست رفته برویم آنرا باز گردانیم .هریک یک تریبون دارند یک میز گنده دارند ویک بنده خدایی درکنارشان نشسته وبده وبستان میکنند  ماهم تماشاچی . مردمی قدرتمند با ثروتی ه زیاد و قدرتی نا پایدار در دست قاتلین به گرو گرفته شده اند . 

روز گذشته عکسی از ویلای جناب .....دیدم بصورت یک کشتی بزرگ  درونش گویی حرم هزار و یکشب هارون الرشید بود  ایشان   ظاهرا درزندان !!!!  تشریف دارند  اما درباطن درهمان سالن ها ویلای زیبایش بین بادی گاردها وغللامانشا ن دارد به ریش ملتی میخندد  میل داشت جای ترامپ را بگیرد  هوا پیمای خصوصی با میهمان دار وچند دستگاه اتو مبیل وو. و. و.  .... مادران وپدران گرسنه جلوی مسجد قم ایستاده نظاره گر بردن برنج وروغن وآرد ونانشان به دست دیگران میباشند ومی گریند به این میگویند حکومت عدل الهی !!!!!

نه !نباید اینطو باشد اما درحال حاضر هست ودیگران هم برای مادران نوار غزه اشک میریزند  نه برای مادران سر زمین بر باد رفته  /  من چه میدانم نوار غزه کجاست  وچرا میجنگند خوب زمینهایشانرا فروختند ورفتند  حال پشیمان شده دوباره انهارا میخواهند ؟! فروختند و به صحرای سینا کوچ کردند  زیر نظر آن مردک دهن گشاد  تروریستی  را فرا گر فتند آدمکشی  را  وشکنجه را  با شورش  ملاهای وتوده  یعنی بقول  آن بزرگ مرد   تاریخ  پیوند سرخ وسیاه کمک ها کردند وآنرا به دست اربابشان سپردند واجر خودرا گرفتند ورفتند حتی جایزه صلح  هم به ان ترویست معروف داده شد امروز پسر حرامزاده اش به منبر میرود ونطق میکند ومردم را بخصوص جوانانرا دور خود جمع کرده  وافسونشان میکند .

بسیاری ا ز ما از پذیرش  این سر نوشت  فراری ویا بی تفاوت  تنها مانند بز اخوش نگاه میکنیم خیلی ها درساحلی امن نشسته اند وابد ا دیگر به ان گلهای  سرخ باغ های شیراز که امروز پژمرده شده اند  نمی اندیشند برایشان گلهای کاغذی ومصنوعی  وکارتن های رنگین لطف دیگری دارد  شانه بالا میاندازند...بما چه مربوط است ؟؟؟؟.

شاید درآینده  مردم ما به مردم روسیه وچین بپیوندند و ودیگر نامی از ایران باقی نماند ونژادی نیز باقی نماند  درحا ل حاضر بیصدا دست به نسل کشی زده اند حتی درخارج نیز  ایرانیانرا میربایند  وآنهارا سر به نیست میکنند . بایدنوشت " دیگر مهم نیست اب ازسر ما گذشت چه یک نی چه صد نی ! پایان

اسپانیا / 26/05/2921 میلادی !

از فردا  نامه  های عاشقانه مینوسم تا زیاد دلتان نگیرد !!!!!ث


 

سه‌شنبه، خرداد ۰۴، ۱۴۰۰

دشمنان پنهانی

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !...........بمنظور  به عرض رساندن خوانندگان عزیز این دومین  بار راست که مینویسم  دفعه اول نوشته هایم  ناگهان از روی صفحه پاک شدند  بی هیج  اعلام خطری ویا نظری !!!!!

------------------------------------------------------------------------------------------------------درست  به خاطر ندارم چه نوشته بودم تنها ابیاتی از حافظ سر لوحه این سطور بود که درحال حاضر دیگر  حوصله ندارم . 

نوشتم زندگی ننگ است وزندگی جنگ  است وما همیشه درحال جنگ بوده وهستیم جنگهای پنهانی  وعیانی  خوب بگذار درهمان حالی که میل دارند باشند  تنها توانستم  بدانم که آن گروهی که هرماه من نذوراتم را برایشان میفرستادم  بامید آنکه تکه نانی ویا قطره ابی ویا تن پوشی برای چند انسان فقیرباشد  یک گروه  وابسته به حزب کمونیست مشغول تربیت جوانان آینده  برای دنیای آینده بودند زیر نام  یک گروه مذهبی آنها نه وابستگی به واتیکان دارند ونه به ان بانوی ایستاده  درغار سرزمین پرتغال.......

هنگامیکه درد بمن فشار میاورد وفریادم را به اسمان میرساند تنها دعایم این بود که خوب مبلغ اندی برای آنها خواهم فرستداد !!! همه مجلات / همه مدالها . همه عکسها همه قلابی بودند ! نه رنجی نکشیدم 

این دانش ناقص زندگی کردن من است اعتماد به همه واعتقاد به به موهومات !
حال با جدیدتریی موهومات  وارداتی  درزمینه جنگ میکر بی راهی به جایی نداریم درگذشته اگر جنگی بود در خارج  از مرزها بود  مردان ما به جنگ میرفتند وزنانمان به پرورش وتیماری زخمیان مینشستند اما این جنگ اخیر  جنگی وحشتناک است جنگ سر قدرت دنیایی است وارباب بودن جهان  مهم نیست اگر میلیونها انسان درزندانها درخیابانها دربیمارستانها درخانه ای سالمندان دربیمارستانهای روانی جان خودرا ازدست بدهند  همه امروز دریک صف ایستاده ایم  تا به نوبت  داروی خودرا دریافت داشته کم  کم جای را باز کنیم برای نسلهای تربیت شده اینده زیر نظر همان کانون های به ظاهر مذهبی یا دانشی !

دیگر از اهتزاز پرشکوه پر چمها به هنگام رژه ارتش فاتح خبری نیست پرچمها برای قاتلین به اهتزاز در میایند  برای پنهان شدن  جایی نیست امکان فراری نیست  حتی درقعر ژرفترین وعمیق ترین چاهها نیز ترا خواهند  یافت . یا برده ای یا یک مرده نه ببیشتر از  دنیای   حماسی خبری نیست از دانش   گذشته نیز خبری نیست دیگر نه افلاطونی ونه عیسای مسیحی ظهور نخواهد کرد درعوض کارخانه جات  سکه زنی مرتب مشغول کارند زمینها زیرکشت مواد مخدر  دیگر  اعتمادی  حتی به صداهای بیرون نیز نیست   باید درچهار دیواری  خانه پنهان شد شاید درمیان دیوار  کچی  نیز عقربی یا ماری خفته باشد . ودیگر چیزی نیست  که با ارزش  باشد تا درون ماررا به هیجان دربیاورد همه جا ترس است  وبیم وخوف . زمانی در برابر  انهمه ناملایمات شانه بالا انداختیم  که ای زود  است  قضاوت کنیم اما ....نه یکصد سال است روی آن کار شده  وباید دنیای نوین را از نو بنا کنند  تو تنها میتوانی درون سینه خود  به اهستگی اوازی سر دهی  نه دربیرون 

قدرتهای اهریمنی ظهور کرده اند وهر روز قدرت  آنها  بیشتر وخود بزرگتر میشوند شب گذشته اماری را که از کشتار چند ساله اخیر درسر زمین مادری من  بیرون آمد موی بر بدنم راست شد وتمام شب درد کشیدم ونمیدانستم رویم ا به .کدام  سو بکنم وازچه  کسی کمک بخواهم ا زچه ارواحی ؟  عده ای هممچنان به همان زندگی  گیاهی خود ادامه میدهند وهیچ تغییری را احساس نمیکنند خوشا به حال نادانان ! پایان 

ثریا یرانمنش 25/05/2021 میلادی !!!!

 

دوشنبه، خرداد ۰۳، ۱۴۰۰

سقوط !

ثریا ایرانمنش  " لب پرچین" اسپانیا !

گردنی بر  می افراشت  - سرش از چرخ فرا تر میرفت /  آسمان با همه اختر هایش / بوسه میزد بر سر انگشتانش / سکه خورشید بود درمیان مشتش ..........

گذرهایی است بسیار سخت برای یک سفر ابدی  چرا که این  حامیان ناچیز وبام های   نیمه تمام  به عشق او چندان پایدار نیست . 

 وچه بسا از هرسو مورد بی اعتمادی وبی اعتقادی قرار بگیرد - در  آن سر زمین . فرض / فرض محال  همه چیز روبراه شد وهمه رفتند وبر جایگاهی نشستند عده ای دربیرون بلوا ها به پا کرده وحال سهم خودرا میخواهند  ملکه قلبها آن دخترک اهل قم  حتما ملکه دلها خواهد شد ودوباره مجلات زرد وقرمز درباره اش قلم فرسایی ها خواهند تمود واورا از فرش به عرش میرسانند.

امروز همه زیر پرچم سرخ قرار گرفته اند وپرچم خودشان را بعنوان  یک بازیچه دردستها میچرخانند  اگر ازایشان بپرسی  میل داری واقعا برگردی  درجوابت خواند گفت که ! نه! 

سهم ما تنها یک ایمان بوده وهست ونقشی دیگر درآن سر زمین نخواهیم داشت سهم ما هما ن شکست ابدی وازلی است .

 روزی که برای اولین بار نامه او به دستم رسید وچشمانم را به عکس او دوختم  دردل گفتم خودش است  این همان است که میتواند ناپلئون وار برود وتاج افتاده برزمین را بردارد وبر سر بگذارد . سالها درانتظار نشستم و نشستیم و گفتیم  و گفتم و شنیدیم و شنیدم  اما ......  با درکی که من داشتم وآن سهمی که میخواست  که میل داشت از میان ابرها جواب  سلام ما را بدهد  او هم شد بخشی ازهمان ارتجاع  سیاه اما نه چندان سرخ .شاید سبز وزرد وآبی  !/

امروز بسیاری از ما در گوشه و کنار این جهان این سرنوشت نیمه کاره را پذیرفته ایم  و درانتظار کامل شدن آن نیستیم بخصوص اگر سنی از ما رفته باشد  درون یک پوسته  خود را پنهان ساخته ایم اما میدانیم که بازگشتی وجود نخواهد داشت زیر عنوان هیچ معجزه ای . 

ما طوری با این یگانه بودن و در حاشیه راه رفتن خو گرفته ایم  که دیگر هیچ چیز از خود ما درما نمانده  است  بسیاری از ما  از پذیرفتن این سرنوشت شرم داریم اما چاره نداریم قهرمانی در میان نیست هزاران قهرمان پوشالی دربیر ون دارند فریاد  میکشند اما همه تنها به خود میاندیشند  اعتیاد بیداد میکند مهم نیست به چه چیزی معتادی من به نوشتن معتادم  دیگری به تریاک وسومی به ان اب شنوگولی که درون شیشه است .وچهارمی به دوربین ها تازمانی که همه  در حا ل انتظار  پیروزی شخصی خود باشند قهرمانی بوجود نخواهد آمد  وزمانی که شکست خوردند  دیگر  امدن یک قهرمان برایشان فرقی ندارد  ازهرنوع که میخواهد باشد  " منافع" کجاست !؟ . ما همان مسافر ابدی هستیم که باید آن راهی ر ا که انتخاب کرده ایم ادامه دهیم گذرگاهی سخت بود وچه بسا از این هم سخت تر بگذرد ما تحمل کردیم دیگر نخواهیم  توانست  به انچه که بودیم برگردیم  .

امروز درگوشه وکنار سر زمینهای غریب مردان وزنانی با ثروتهای باد اورده  وقدرتهای نامحدود  زندگی را میگذرانند ما ازانها نبودیم و نیستیم  و نخواهیم بود سهم ما ازهمه منافع این دنیا " کار" بوده بادستهای ناتوانمان که امروز بعضی از انها ناتوانتر شده اند .

سعی داریم  نیروی  درونی خود را تقویت کنیم تا  عریان تر نشویم  و در خیال به ان خدای  دیوانه ای که سالهاست بر دنیا حاکم است میاندیشیم خدای خوب خود را محکم در درونمان نگاه داشته ایم .

آنچنان راه میرویم گویی دریک میدان پیروزی گام بر میداریم در حالیکه قدم هایمان  -  لرزان است ما این لرزشها را پنهان کرده ایم ومن هنوز به کسی میاندیشم که دیگر درمیان ما نیست دراین جهان نیست و مانندی هم نخواهد داشت او یک نفر بود یکی  بی مانند در کنار یک عجوزه بیمار وخودخواه  یک سر ویک گردن ازتمام دنیا بالاتر بود  سر او به استانه کیهانی میرسیداورا از ما گرفتند اما سر فرازی او  همچنان باقیست  وجزیی از مفاخر دنیا به حساب می اید نه این دنیایی که امروز برایمان ساخته اند  دنیای واقعی انسانها  - امروز ما در دنیای میمونها بسر میبریم  واین میمونها هستند که ما انسانهارا مورد آزمایشهای خود قرار میدهند .

او سر خم نکرد در مقابل هیچ کس وهیچ چیز  واسمان باهمه جبروتش  با همه اخترانش از او دور شد  .دور شد ودورتر شد .  

ما همیشه اسیر رنج وبیماری وفقرودردهای ناشناخته بوده ایم درهر حال وهر زمانی که باشیم .پایان ثریا ایرانمنش / 24 /05/ 2021 میلادی . برکه های خشک شده ! 

 

یکشنبه، خرداد ۰۲، ۱۴۰۰

من و...سوسک

ثریا ایرانمنش " لب پرچین "  اسپانیا !

من از عقرب  نمیترسم ولی از سوسک میترسم / رتیل لامروت از پس دیوار می آید ! 

این غزل کوچه باغی  قدیمی بود که خواننده معروف آن زمان دریکی از فیلمهایش آنرا میخواند ! حال امروز بیاد  همان  اشعار  ودرست وصف الحال من است که از عقرب ومار نمیترسم اما از سوسک میترسم این جانور موذی وخزنده که فورا خودش را پنهان میکند تمام روز گذشته مرا خراب کرد ! فورا قوای کمکی به فریادم رسیدند  بچه ها آمند وبا خنده وانرا با دستمال توالت گرفتند ودرون چاه توالت انداختند تا میتوانستم داروهای ضد عفونی روی آن  ریختم این جانور مرا بیاد جانورانی میاندازد که درحال حاضر درسر زمین من در خیابانها و پیاده روها و منازل شیک راه میروند و  زندگی میکنند ومال دیگران را سرازیر شکم خود میسازند و فورا هم گم میشوند !

درب حمام را که باز کردم جلویم ایستاد فورا درب را بستم و فراررا بر قرار ترجیح دادم  هرچه مواد ضذ عفونی کننده بود و آوردم اما گم شده بود  !! کجا رفت؟ همه حمام را گشتم با جاروی برقی  وزمین شور وهزاران وسیله  دیگر  خیر گم شده بود  پس از مدتها جستجو آنرا لای پرده حمام دیدم  اما فورا گم شد  دوش اب داغ را به روی پرده باز کردم خیر  فایده نداشت رفته بود لای حوله زیر پاهایم پنهان شده بود  سر انجام با کمک قوای کمکی  به درون  چاه توالت رفت !!!!نوه ام ازان عکس گرفت وگفت چقدر بزرگ است !!!  به هر روی تمام شب دریک   بد خوابی وشک بودم  مرتب پتوها وملافه خودرا میتکاندم با آنکه  اطاق را نیز چند با  با جاروی برقی  هوور کردم اما باز میترسیدم .... نخوابیدم   صبج بلند شدم  تا صبحانه بخورم دیدم روی نان درون  کیسه پلاستیکی  از ان پشه های بال  دار نشسته نانرا با کیسه به درون زباله دانی انداختم وقهوه خالی را سر کشیدم !!!! چه خبر است ؟ باران که مرتب میبارد  باد  هم هرشب هرچه را دارم به هنوا میفرستد  خانه هم چندان کهنه نیست تازه چهارده سال است که ساخته شده  مرتب هم تمیز میشود ...... نه غمگین نیستم دنیا کثیف شده  ونمونه ای ازآن نیز درمقابل من هویدا میشود  با اینهمه انسانهای عجیب وغریب  با انهمه آواره با آن همه دیوانه های زنجیری ومعتاد  با همه بند وبستها وبستن همه راهها این سوسک از کجا جلوی من ایستاد  ؟ چه پیامی را برایم اورده بود همه سوراخها را شب ها من می بندم حتی پشت درب خانه را نیز بسته  ام  یک مورچه نمیواند داخل شود ! 

 امروز ناهار میهمان دارم اما  از ترسم دوش نگرفته ام باید حمام را خوب ضد عفونی کنم  همه حوله ها وهرچه که درون حمام بود به درون  ماشین لباسشویی انداختم وبیا د شمال خودمان افنتادم که با انهمه توری وبند وبست باز سوسکهای گنده در لابلای موهای وملافه های ما درحرکت بودند برای همین من ازشما ل بیزار بودم حتی درهتلهای درجه یک باز درگوشه ای یک سوسک راه میرفت بخاطر نمناک بودن اما  آپارتمان  من  افتابگیر است ونمی ندارد ....خوابم گرفته خسته ام  اما چاره نیست اول باید کسی بیاد حمام را برایم خوب تمیز کند تا بتوانم دوش بگیرم هنوز بائترس ودلرز داخل آن میشوم .

من ادم خرافاتی نیستم اما دیدن سوسک هیچگاه برایم خوش یمن نبوده است اولین باری که یک سوسک سیاه گنده لب وان دیدم فریادم همه  شهررا خبرکرد این از کجا آمده و دوروز بعد دربیمارستان  بودم وبین مرگ وزندگی دست وپا میزدم لوله ای که به کبد وصل بود وزهر را میگرفت بسته شده بود ومن مانند یک زردک  زرد بیهوش وارد بیمارستان  شدم وزیر عمل رفتم نتوانستند سنگ را خارج کنند  باالجبار لوله ای دیگر به درون شکمم فرستادند حال با رژیمهای  سخت باید مواظب باشم درحین  اسکن غده ای را نیز درجایی دیگر دیدند واصرار داشتند آـنرا نیز عمل کنند گفتم خیر  دست به غده های بدن من نزنید  من حوصله شیمی درمانی وغیره ندارم با هم کنار خواهیم آمد وغده همچنان کنار من خوابیده  گاهی خون الود میشود وهمه خون مرا میمکد که باید خون تازه تزریق کنم زمانی بخواب میرود دفعه آخر  ازتزریق خون نیز سر باز زدم میل ندارم باخون دیگری زنده باشم خودم را معالجه میکنم با قدرت  بدنی ورژیم وانرژی مثبت !!! حا ل هر پانزده روز باید برای معاینه بروم برای اندازه گیری آن غده که درکنارم نشسته باهم انس گرفته ایم  اینها را نوشتم تا بگویم همه چیز ازدیدن یک سوسک  شروع شد  .  بلی من از عقرب جرار نمیترسم اما از سوسک بیمار میترسم .....پایان 

یکشنبه 23/05/2021 میلادی !

شنبه، خرداد ۰۱، ۱۴۰۰

روزگار ما

ثریا ایرانمنش .لب پرچین .اسپانیا 

 من معمولا آخر هفته ها را اختصاص میدهم به نوشته های گخصوصی ودردلهای  خودم  چرا که در تعطیلی بسر میبرم. هرجند این روزگار همه همچنان دریک تعطیلی اجباری بسر میبرند وخانه نشین. شده اند وکم کم تنبلی وبی حسی انهارا فرا گرفته از همه بدتر روحیه جوانان ما  دچار پریشانی شده است ، .در روزگارهای گذشته مردم هنوز اهل دل وهنر بودند  که امروز  همه چیز زیر پرده فراموشی رفته است واگر بقایایی نیز از آن روز،را بر جای مانده باشد به دست  مشتی اشخاص ناباب  ویران می‌شود گویی به عمد میل دارند همه گذشته های مار پاک کنند  اگر امروز از جوانی تحصیل کرده بپرسیم مثلا  سولون قانون گذار معروف کی بود وچگونه زیست کسی نمیدانند در حالیکه  در گذشته قرنها  را بنام آنها نام کذازی میکردندمن میل ندارم وارد درس تاریخ شوم اما امروز  دیگر اثری از آنهمه هنرمندان نیست  دیگر کمتر می‌توان نوای دلکش پیانوی شوپن را شدید. همان. آهنگ‌های تکراری اپراهای تکراری  خوانندگان تکراری   خوشا آن روزگاری  که مردم جهان  تا این  اندازه  مردان هنر مند  ودانش را ارج میگذاشتند معلوم  است با چنان  اندیشه هایی مراد وزنان دانشمندی نیز در عرصه جهان. ظاهر میشدند  امروز امیر تتلو  وشکیرا وماذونا قهرمانان این قرن هستندامروز کتابی در دست دست هیچ کودکی دیده نمی‌شود غیر از همین اسباب بازی مسخره که همه احساس وعواطف وافکار ترا به درون خود کشیده. ومیبلعد  دیگر کتابی در احوال پهلوانان وبزرگان به چاپ نمیرسد  گویا جامعه انسانی این قرن دیگر به آنهمه زیبایی احتیاجی  ندارد   امروز باز من به سراغ کتابهای گذشته ‌قدیمی ام رفتم. همه ازحال رفته وروز،گارا آنها تیز مانند روزگار خود من رو به فنا ونیستی است کتابخانه ام درهم وبرهم  جایی ندارم که قفسه دیگری را کنار آن گذاشته وکتابهارا که روی هم تلمبار شده اند ویا درون کارتن ها   وچمدانها خوابیده آند روحشان را نجات دهم نیمی از مجلات وکتابهایم درخانه دخترم به آمانت گذاشته شده که نمیدانم چه بر سر آنها آمده است کتابهای که دیگر چاپ نخواهند شد   ومن این روزهای غم بار را   تنها با خواندن کتاب  بسر میاورم تلویزیون من همیشه خاموش  است مگر برنامه ای را  بخواهم روی آن انداخته تماشا کنم ویا احیاناً یک اپرای قدیمی ویا  کنسرتی را بیابم وبر روی صفحه آن انداخته. به خیال  خود بزرگ‌تر ببینم ولذت بیشتری ببرم ، دریغا از زندگانی خوب ما که برباد رفت وقهرمان امروز ما  بیل گیت وکارخانه   مرگ اور اوست . دیگر هیچ. پایان