شنبه، خرداد ۰۱، ۱۴۰۰

روزگار ما

ثریا ایرانمنش .لب پرچین .اسپانیا 

 من معمولا آخر هفته ها را اختصاص میدهم به نوشته های گخصوصی ودردلهای  خودم  چرا که در تعطیلی بسر میبرم. هرجند این روزگار همه همچنان دریک تعطیلی اجباری بسر میبرند وخانه نشین. شده اند وکم کم تنبلی وبی حسی انهارا فرا گرفته از همه بدتر روحیه جوانان ما  دچار پریشانی شده است ، .در روزگارهای گذشته مردم هنوز اهل دل وهنر بودند  که امروز  همه چیز زیر پرده فراموشی رفته است واگر بقایایی نیز از آن روز،را بر جای مانده باشد به دست  مشتی اشخاص ناباب  ویران می‌شود گویی به عمد میل دارند همه گذشته های مار پاک کنند  اگر امروز از جوانی تحصیل کرده بپرسیم مثلا  سولون قانون گذار معروف کی بود وچگونه زیست کسی نمیدانند در حالیکه  در گذشته قرنها  را بنام آنها نام کذازی میکردندمن میل ندارم وارد درس تاریخ شوم اما امروز  دیگر اثری از آنهمه هنرمندان نیست  دیگر کمتر می‌توان نوای دلکش پیانوی شوپن را شدید. همان. آهنگ‌های تکراری اپراهای تکراری  خوانندگان تکراری   خوشا آن روزگاری  که مردم جهان  تا این  اندازه  مردان هنر مند  ودانش را ارج میگذاشتند معلوم  است با چنان  اندیشه هایی مراد وزنان دانشمندی نیز در عرصه جهان. ظاهر میشدند  امروز امیر تتلو  وشکیرا وماذونا قهرمانان این قرن هستندامروز کتابی در دست دست هیچ کودکی دیده نمی‌شود غیر از همین اسباب بازی مسخره که همه احساس وعواطف وافکار ترا به درون خود کشیده. ومیبلعد  دیگر کتابی در احوال پهلوانان وبزرگان به چاپ نمیرسد  گویا جامعه انسانی این قرن دیگر به آنهمه زیبایی احتیاجی  ندارد   امروز باز من به سراغ کتابهای گذشته ‌قدیمی ام رفتم. همه ازحال رفته وروز،گارا آنها تیز مانند روزگار خود من رو به فنا ونیستی است کتابخانه ام درهم وبرهم  جایی ندارم که قفسه دیگری را کنار آن گذاشته وکتابهارا که روی هم تلمبار شده اند ویا درون کارتن ها   وچمدانها خوابیده آند روحشان را نجات دهم نیمی از مجلات وکتابهایم درخانه دخترم به آمانت گذاشته شده که نمیدانم چه بر سر آنها آمده است کتابهای که دیگر چاپ نخواهند شد   ومن این روزهای غم بار را   تنها با خواندن کتاب  بسر میاورم تلویزیون من همیشه خاموش  است مگر برنامه ای را  بخواهم روی آن انداخته تماشا کنم ویا احیاناً یک اپرای قدیمی ویا  کنسرتی را بیابم وبر روی صفحه آن انداخته. به خیال  خود بزرگ‌تر ببینم ولذت بیشتری ببرم ، دریغا از زندگانی خوب ما که برباد رفت وقهرمان امروز ما  بیل گیت وکارخانه   مرگ اور اوست . دیگر هیچ. پایان 

هیچ نظری موجود نیست: