جمعه، فروردین ۱۳، ۱۴۰۰

تاج پادشاهی


ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا ! 

--------- -----------------------------

 سال وفال و و حال  و اصل و نسل و تخت و بخت / بادت بر اندر  شهریاری  بر قرار و  پر دوام 

سال خرم  نیکو فال وافر حال خوش  / اصل ثابت نسل باقی تخت عالی بخت دوام  ....".حافط شیراز از ابیات "

دروغ اول اپریل جناب  شاه عباس  جفرسون سرو صدایی به پا کرد و بیا و تماشا !حال باید درانتظار مصاحبه ایشان با انکوه گوشت باشیم  دست نشانده  "شین . شارلاتان "!

بگذریم امروز روز سیزده بدر است صبح زود بلند شدم خواب الوده گویی همه تقصیر های جهان بر گردن ان سبزه بیچاره من بود  انرا به درون کیسه ای انداختم وبه بیرون پرتاب کردم اما دوباره میبایست آنرا به درون بیاورم چون قانون کامونیتی اجازه نمیدهد کیسه ای را پشت درب خانه بگذارند  گویی همه بیماری ها همه ناکامی ها همه زد و خورد ها و جنگها تقصیر همین چند دانه  عدس بود .

ونشستن به پای جنگ و دعواهای  رسانه های مجازی وفحاشی ها که البته خوراک روزانه همه ما ایرانیهاست هرجا کم بیاوریم دست به فحاشی آنهم خانوادگی میزنیم اما من خندیدیم / خیلی خندیم خوب این جناب همه را سرکارا گذاشته بود ! یک دروغ اول آپریل را در اینستاگرامش گذاشت که خوب اگر رضا پهلوی شاه نمیشود من میروم وشنل شاهی را بردوش میکشم  آی خندیدم آی خندیدم ! 

آن روزها که من فیس بوک  داشتم ومرتب از دست  شخصی درحا ل فرار بودم  نوشته ای از او به دستم رسید البته زیر نام خواهرش میل داشت نظر خودرا برایش بنویسم میدانستم که او تازه وارد شده است وحالا حالا ها باید در میدان جنگل مجازی بجنگد با احترام به او پاسخ دادم وسپس بعدها فیس بوکم را بستم اما نوشته هایم هنوز در لابلای صفحات پنهانند و گاهی از آنها استفاده میکنم .

روزی برایش نوشتم که تاج شاهی بر زمین افتاد برو وانرا بردار مگر ناپلئون همین کاررا نکرد ! البته من  آن روزها چنان درگیر بعضی مسائل بودم که برایم مهم نبود نه آدمها ونه شناخت آنها  . خوب سر انجام دوست شدیم همین نه بیشتر منهم در صف کامنت گذران قرار گرفتم گاهی مینوشتم جوابی میگرفتم گاهی هم بی تفاوت میگذشتم .

اما .... وای امروز چه زلزله ای به پا شد شهر ها  بهم ریختند وخودش خنده کنان از این دسته گلی که به اب داده بود  آماده مصاحیه وبازجویی یک خانم روزنامه نگار ! میشد .

حال تازه باو میگویم خوب ! تاج وتخت بی صاحب افتاده  مردم هم عادت به پادشاهی دارند هنوز جمهوری را نمیشناسند همه عمرشان یک شاه داشته اند تا اوامر ملوکانه را اجرا کنند ویک ملکه که برایشان نقش مانکن را اجرا کند  .خوب حال تو برو واین تاج بی صاحب را بردارد وبرسرت بگذار من گفتم تو. اولین رییس جمهور ی ایران خواهی شد  خوب حال دلت میخواهد شاه بشوی  عیبی ندارد اما مواظب خودت باش که از هر سو خنجر های تیز وآلوده به سم از  گوشه ها وسوراخهای دیوارها ی نامریی بسویت نشانه رفته است .

برای  من فرقی ندارد یک اواره یک میهمان ناخوانده در سر زمین دیگری باید گوش بفرمان انها باشم کمترین خطایی  نباید از من سر بزند بنا براین همیشه درکنج خانه محبوسم حوصله سرو کله زدن با این آدمها که کمتر از زنان ومردان جنوب شهر ما نیستند را ندارم  تنها خریدی میکنم بخانه برمیگردم غذایی ا فراهم میکنم وسپس به درون سطل زباله خالی میکنم چون آنها ی را که بما میدهند غذا نیست شبه غذا است همه مصنوعی اند از نان گرفته تا اسفناج ....خوب بعضی ها عات دارند گوشت  وچربی خوک را به دندان میکشند که به وفور در اینجا یافت میشود . به هر روی  غصه غذا را ندارم چون میلی به غذا ندارم من بیشتر احتیاج به غذای روحی دارم  که نیست موسیقی ا تاتر اپرا  و فیلمهای خوب  !   نه نیست ومن گرسنه آنها هستم بنا براین تنها گردش وتفریح من درهمان فضای مجازی است وبس. و......خئده بسیار . پایان 

ثریا ایرانمنش " لب پر چین " /02/04/2021 میلادی / روز سیزده بدر !!!


  


 

 

پنجشنبه، فروردین ۱۲، ۱۴۰۰

اول آپریل

 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

چقدر آن روز ها دروغ اول آپریل برایمان مزه داشت ودروغ سیزده حال تاریخ ها هم بهم خورده است امروز اولین دروغ آپریل را از  " هاووس کلاب"  مشتی آدمهای عوضی را شنیدیم زیر نظر پد ر.خوانده بزرگ بی بی سکینه  جناب معصومه خانم بهنود !

امروز صبح فرشته نگهبانم و مونس  روزانه وشبانه م برای سه روز به تعطیلی رفت ومن تنهای تنها هستم  سیزده بدر را فردا از درون  بالکن تا سطل زباله شروع میکنم واگر کسی از این سو رد شد کیسه زباله را باو میدهم تا شر سبزیجات را از سر من کم کند . علفها قد کشیده ان دست من برای کشاورزی خوب است  !  اتومیبل برقی پسرکم  رسید فعلا سرگرم آن است وآن یکی ممکن است سری بمن بزند  اما شب را تنها باید بگذرانم با اشباح شبانه وموسیقی های دیروزی و کهنه شده  .

چه روزهای خوبی داشتیم  وچه صفایی داشت رفتن ما روز سیزده بدر  به دشت وکوه وکمر یا دیدار اموات درگورستانها ! امروز مردمان  سر زمین بلا زده ماحتی اجازه ندارند ازخانه هایشان بیرون بروند ودراینجا هم هوای بارانی وکمی سرد  با ماسکی  که قانونی شد حتی درکنار دیا زیر افتاب  !!  بیرون رفتن لطفی ندارد اجازه نداریم از محدوه خود بیرون برویم درهمین اطاقها دور خودمان می چرخیم هرکدام از ما یک آن فرانک شده ایم .

اگر آن داستان واقعی باشد واگر افسانه باشد باز هم  ما آدمها تبدیل به رباط شده ایم .

دیگر نمیتوانیم از پنجره روشن صبح  بلوغ شاخه ها ودرختانرا تماشا کنیم وشکوفه های نورسته را ببینیم  دیگر بفکر اینده طلایی نیستیم  همه چیز زیر یک سایه تاریک ونا مفهوم قرار گرفته است .  دیگر هیچکس آماده صعود به قله های بلند کوهستانها نیست همه نشسته پیر شدیم  تنها با رویاها دلخوشیم  وبه هرسایه ای که ازکنارمان میگذرد چشم میدوزیم  وگاهی درپی آن سایه روانیم .

جدایی ما از کوه وجنگل ودریا چندان خوش ایند نبود ومعلوم نیست تا کی در انفرادی های خود باقی خواهیم ماند درحالیکه درپایتخت پارتی های فرانسوی وانگلیسی وروسی بر قرار است !!

حال هر نیمه شب تاریک با اندوهی بیدار میشوم بی آنکه دراطاق دیگر نفسی هوارا آغشته سازد  امروز چنان گمگشته درخویشیم  که هیچ راهنمایی قادر نیست مارا به حرکت درآورد  چنان برکنده از زندگی شده ایم  وتنها به نقش پایانی آن میاندیشیم  دیگر نسیمی از کوی یار بوی خوشی نمی اورد واز دیار ما تنها بوی مردگان ونیستی بر میخیزد  ودیگر بانگ خروسی درسحرگاهان خواب مارا اشفته نخواهد کرد  .

شبهای ما در افاق تاریکی و صبح تاریکتری می نشیند   وتمام روشناییها مرده است  درخیابانها سکوت مرگ حکم فرماست  وما همه درخوابی گران بسز میبریم بامید هیچ فردایی. 

آوازی سر میدهیم " ای دیار دور من ای سر زمین اهورایی !!! سپس یک خنده تمسخر الود بر لبها می نشیند کدام سر زمین اهورایی درحا ل حاضر حضرت بودا میل دارد حاکم شود سالها بود به همه درس متیتشین میدادند مردم هم گوسفند وار اطاعت میکردند وسالهابود که همه زندگی ما انباشته از لوازم ارزان وبی هویت چینی بود  امروز خیانتی بزرگ درشرف است وفرمان تبه کاران  همه جا آتش می افروزد تا کینه آن ملای بیچاره همیشه گرسنه فرو بنشیند  حال باید تلختر گریست  نه آنکه به غم ها لبخند زد .

اگرما پیروز نشویم چین حاکم ماست  وما دیگر آن قهرمانان کهنسال را نداریم تا برخیزند  ودربرابر  آن شورش کنندگان چون یک شعله بدرخشند  همه ما مردگانی بیش نیستیم .

سیزده بدر شما خوش باد !

پایان / ثریا ایرانمنش  اول آپریل 2021 میلادی  برابر با ؟؟؟؟!!!

چهارشنبه، فروردین ۱۱، ۱۴۰۰

کاوه ما یک زن خواهد بود


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

کاوه ما یک زن خواهد بود و این زن  "فاطمه سپهری " پرچم اورا بلند کرد و رو در روی زندان ایستاد وآن شیخ ریا کاررا  را مورد عتاب وخطاب قرار داد کاری که از مردانی که همیشه دستشان بر پایین تنه شان   است 

تا نشان دهند تخم دارند بر نیامد .  این کاوه ا زنوع معصومه قمی وسایر زنان خود فروش اهل نایاک وپایا وبی بی سکینه نشین نیست  زنی معمولی روبروی زندان وکیل اباد شیراز .  ایستاد وفریاد کشید  پاینده باد این زن شجاع وبزرگ بانو سپهری !

امروز شاید بهتر باشد بجای زندگی کردن در رویا ها  برای اینده زندگی کنید  وبفکر اینده خود و فرزندانتان باشید  .من نمیتوانم فکر کنم  چرا درگیر دشمنی جدی هستم  که همه ساعات روز وشب مرا بخود مشغول کرده است  خدای شما مهربان است  خدای ایران نیز مهربان است ونامش اهورا مزدا میباشد  من تنها دررویاهایم میتوانم به سوی شما پرواز کنم  همه زندگی من دریگ گور انحصاری دفن شده است . 

مانند ستاره ای درابهای  دریاهای بزرگ سرگردانم  تنها میتوانم گاهی ناله ای سر دهم  و سرودی بخوانم   دستهای ملت ما همیشه در زنجیر بوده است تنها یک پرانتز کوچک باز شد وفورا بسته شد  ومن دراین فکرم که چرا مردم بندگی را تحمل میکنند  چرا بر نمیخیزند وزنجیر هارا پاره نمیکنند  زنجیر ها بردستهای انها  اثر گذاشته وزنگ زده است درانتظار کدام خدای نادیده هستند ؟ .

من زنجیر پاره کردم  وبا پاهای عریان درمیان بارانی شدید خودرا به ازادی رساندم  به همراه گنجشکهایم که هنوز تازه سر ازتخم درآورده بودند من بردگی وبندگی را قبول نکردم وبه زیر زنجیر استبداد همسری نرفتم  اگر امروز تنهایم اما سر افرازم وسر بر اسمان میسایم که خودرا نفروختم به هیج جیز وهیچکس 

امروز گرگها بر فراز سر زمین من آوازمیخوانند  وسگهای درنده شانرا درهمه جا پخش کرده اند  درهمه جای   دنیا رها ساخته اند حتی درکنار گوش من !  در اطراف من صحرا هست ونیستی  در اینجا  حتی یک پشه هم عبور نمیکند  تا مرا پناه دهد  در بیرون سرما ودردرون نیز سرما  حال بفکر دشمن سومی هستیم که بر سر زمین ما غالب میشود .

هیچ دلاری را پرداخت نخواهند کرد  پول خودرا بصور ت ارباب به کارگران مجانی ایرانی خواهند پرداخت وزنان ودختران مارا برای خوردن خواهند برد کودکانمان مرده به دنیا خواهند آمد . اگر کمی دیر بجنبیم .

آهای ملت دربند و زنجیر . روز برخاسته  ستاره ای دمیده است  ستاره ای روشن وسپید  بر اسمان . و شب خواهد گریخت  نگذراید شفق زیبای شما باخون الوده شود  نگذارید سرخی خون وشرم چهره هارا بپوشاند  همه ما از اسارت بیزاریم  واز شب اسارت ترسناک وهراسان ..

دشمنان ما خون جوانان مارا ریختند  نسل مارا نابود کردند  شعله زندگی رادر میان همه ما خاموش ساختند  اما هنوز خون اجدادی ما دررگهایمان جریان دارد  وفریاد میکشد برخیزید دشمن پشت درایستده است . پایان 

ثریا ایرانمنش 31 /03/ 2021 میلادی برابر با دهم فروردین 2580 شاهنشاهی !


سه‌شنبه، فروردین ۱۰، ۱۴۰۰

کجا میرویم ؟

ثریا ایرانمنش " لب پرجین " اسپانیا 

 بدون آنکه دژخیمان وآدمکشان بدانند / من  آوازم را بسوی تو روانه میسازم .

هر نوایی که از دل من بر میخیزد / برای توست ای سر زمین من 

 و....تو الهام بخش  شعر منی  .تویی که اشکهای شبانه ام ترا میخوانند 

من بتو درود میفرستم ای اینده زیبا و درخشان . درود و این درود را از دورترین زوایای جهان بشنو .

---------------

 آن روز که ناگهان از چهار چو ب پنجره  بلوغ تازه من . سر کشیدی  انروز ترا نفس کشیدم وزنده شدم 

آینده طلایی را  در وجود تو ساختم  و افتاب تابان سر زمینم را  و دشتهای سر سبز و خرم شمال را و کویر تشنه را در سینه تو نقاشی کردم .

پا به پای تو از صخره ها  بالا آمدم  زمانی زخمی شدم ودرنیمه راه ایستادم ودوباره در پشت تو به حرکت خود ادامه دادم . 

در میان راه چشمان من کلاغان و زاغهای نیمه مرده را میدید که قار قار کنان به دور سرت میجرخند  تو میرفتی گویی چکمه های ان مرد را پوشیده بودی  کمی برای پاهایت بزرگ بودند اما تو همچنا ن میرفتی .

از منزلی  به منزل دیگر کوچ می کردی من نیز در پشت پنجره  به تماشای تو می ایستادم  گاهی بمن نزدیک میشدی وزمانی  فرسنگها دور  من از تو فاصله میگرفتم . نه ! برگردم این راه نیست .

اما یک شب ناگهان  رویای سحرگاهان  چون نور خورشید داغ بر سرم تابید بیدار شدم . هی برخیز او ازتو فاصله گرفته  برخیز تا به او برسی .

هر سایه ای را نقشی از تو پنداشتم  وآن نقش محو و تکه تکه میشد  به  راهم ادامه دادم . 

سپس ایستادم ؟ به کجا میروی ؟  آن سر زمین تو نیست  هیچگاه نبوده است  .چیزی درآنجا پنهان نداری .

بر گرد  / بر گرد .  ازتو و سایه ات دور شدم آنقدر دور تا ترا گم کردم .

حال  تنها شدم تنها بدون تو وبدون همه وبدون سر زمین  . پاهایم  د ر روی این زمین میلرزند  این زمین  لرزان  وغیر قابل اعتماد است . هر آن امکان زلزله ای مهیب را درذهنم بیدار میکند .

 باید جانی دوباره میگرفتم . اما چگونه  ؟ . 

نیمه شب درب خانه اترا کوبیدم وخودرا دراغوش تو پنهان کردم  . آغوشی که بوی وطن را میداد .

مرا دریاب . مرا درآغوشت بقشار بگذار تا بوی ترا . بوی خاکم را احساس کنم ........به چشمانت نگاه کردم  اثری ازآنهمه  عشق نبود چشمانت مانند دوکاسه یخ .منجمد به دور دستها مینگریست .

دران زمان دانستم که دریک غروب سرد زمستانی ایستاده ام  و هرآن امکان انرا دارد که طوفانی مرا با خود ببرد .

خورشید شامگاهی فرو مرد  ومن زیر سایه روشن آن  به تدریج اب میشدم  و به سایه بلندی می نگریستم  که هر آن دراز تر میشد و من قامتم کوتاهتر  .

همسفریم با تو به پایان رسید اما همچنان ترا دنبال کردم  وراز کودکیم را تا پیری در سایه تو که میرفت تا گم شود میدیدم .

امروز همه ما درزیر اتشی را که ابلیس بر افروخت  میسوزیم و  در میان دلقکان  و فاحشه های سیاسی راه میرویم بی هیچ هدفی  همه رباط شده ایم . 

تمام تاریخ ما لبریز از ظلم وجنایت ودروغ و ریاست  حال من به کدام تاریخ تکیه کنم ؟ ........ث

پایان 

ثریا ایرانمنش . 30/ 03/2021 میلادی . 


 

یکشنبه، فروردین ۰۸، ۱۴۰۰

سخی که با تو دارم


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

آه. در باغ بی درختی ما  /  این تبر را بجای گل که نشاند 

چه تبر اژدهایی از دوزخ /  که به هرسو دویده وریشه دواند 

بشنو از من  که  این  سترون شوم /  تا ابد بی بهار خواهد ماند 

هیچ گل از برش نخواهد رست / هیچ بلبلی  بر او نخواهد خواند /

======================

سر کار علیه بانو  یاسمین اعتماد مقدم ! 

مصاحبه شمارا با زبان فصیح انگلیسی در یک قفس دیدم مانند یک قناری  گرفتار  معلوم بود که متن را بارها خوانده وتمرین کرده اید ..مهم نیست زندگی خود شماست سخت به خانواده خود بچسپید وفضای انهارا از هر الودگی پاک کنید بخصوص سیاست را به خانه راه ندهید اگر هم میل دارید درهمان حول وحوش جناب بایدن وخانم پلاسی درکمپین آنها بچرخید بیشتر بشما برازنده است  چرا که نه ایرانی  هستید ونه ایرانرا میشناسید  حفظ وحراست فامیلی شما ازهمه مهمتر است ! آفرین برشما بانوی بزرگوار ....ولی چرا حالا؟!.

شمارا ترساندند ؟ یا جز.همان گروهک های گلو باالییستها لقمه ای بردهانتان میگذارند  وکمی چربی خوک هم به ان اضافه میکنند .

مادر همسر گرامی شما که شاهکارش را بخرج داد لزومی ندارد درباره آن بنویسیم تاریخ قاضی خوبی است .و قضاوت با تاریخ / اگر تاریخی باقی بماند !!

ما آوارگان ودربدر بی خانمان مانند شما زندگی اشرافی نداشتیم ودستمان درکاسه دولت "جیم الف" ویا دیگران یا از ما بهتران نبود از زحمت وبازوی خود نان خوردیم ومیخوریم  اما یک چیز را نباید فراموش کرد ازما گذشت من دل برای ان مردمی میسوزانم که به شما دلبسته بودند نا جایی که دربعضی از کامنتها شمارا شهبانوی اینده خطاب میکردند که بنظر من کمی زیاده  روی بود .

معلوم است که شما وخانواده شما هیچ تعهدی به ایران وایرانیان ندارید ؟ ! باید هم نداشته  باشید دلم برای مردمی میسوزد که ناگهان  شوکه شدند وبه مرز خودکشی رسیدند وسر انجام کشورنیر بفروش رفت خوشا بحال شما .

خانه تان گرم است وجایتان امن است وحامیانتان درکمال قدرت از شما حمایت میکنند  اصلا برای شما مهم نیست که بچه های گرسنه درون سطل اشغال برسر یک تکه کاهوی مانده  یکدیگرا لت وپاره میکنند  بشما مربوط نیست که زنان  پا بسن گذاشته وشریفی که امروز میبایست در صدر مینشستند ونقش مادر بزرگرا بازی میکردند حال درگوشه خیابان درون یک کارتن باید بخوابند  / نه ابدا بشما وخانواده شما ارتباطی ندارد !

اما واما این گونه نخواهد ماند اگر شما مکافات آنهارا پس ندهید فرزندانتان خواهند داد دنیا قانونی دارد بنام جبر زمانه هرچه را بدهد  پس میگیرد 

خود فروشی بسیار آسان است همه میتوانند خودرا بفروشند چه زنانی که درکنار خیابان میایستند و چه کسانی که خودرا درنقش یک سیاس به دیگران  عرضه میکنند  فرقی ندارد .

 میهن ما  دوهزار وپانصد وهشتاد سال شاهنشاهی را به ثمن بخش فروخت  شازده کوچولو را مادر بزرگ مادر وشما تربیت کردید  وان یکی آن مردی که داشت مرد میشد از بین بردید یا بردند ! حال شما به رقص خود درمیانه ادامه دهید و مواظب خانه باشید ودر حفظ و حراست آن بکوشید مبادا که دیوار موش داشته باشد یا ماری ویا عقربی ناگهان وارد شود .

خوشبختانه من از آنهایی بودم که هیچ بشما وهمسر گرامی  و مادر همسرتان  نه ارجی میگذاشتم  ونه دلبسته بودم میدانستم که درپشت پرده چه ها میگذرد وآنهاییکه بشما دلبسته بودند مرا ازخودشان نمیدانستند انگ های زیادی بمن میزدند اما من با احساسم  زندگی میکنم و احساس من تا امروز بمن نه خیانت کرده ونه دروغ گرفته است / من عاشق شاهنشاهم بودم وسر زمینم . 

روزی که بالانس زدن همسر گرامی را روی صندلی دیدم آن یک ذره امیدی راهم درته دل داشتم ازدست دادم .

امروز برای سر زمینم میگریم میدانم برای شما جهان وطنی ها ملی گرایی ووطن دوستی معنا ندارد  اما من قدیمی هستم از ان دلهای سخت قدیمی درمیان سینه ام میطپد وآب وخاکم را میپرستم .چاره نیست زور است تا الان زیر باز زور نرفته ام ( حتی واکسن هم نزدم ) !!! بعد ازاین هم نخواهم رفت ودرگوشه ای برای سر زمین محبویم مویه خواهم کرد ومیدانم که نسلهای اینده مخلوطی از چین ونژاد افریقا خواهند بود خوشا بحال بی دردان ..

بس دیر ماندی  / ای نفس صبح  / کین  تشنه کام چشمه خورشید 

 در آرزوی لعل شدن مرد / و امروز زیر ریزش  ایام / خود سنگواره ای است زامید .......... " سایه"

پایان / ثریا ایرانمنش  28/ 03/ 2021 میلادی / برابر با 2580 شاهنشاهی !



شنبه، فروردین ۰۷، ۱۴۰۰

گوسفندان

میلیونرها گوسفند  را باید یافت 

تا با زبان علف ، کلام را برایشان خواند  

کلام را باید بر روی علف نوشت 

علف سبز. ، نه زرد 

ملیونها گوسفند که چشم بر ماه دوختند 

علفزار خودرا از دست دادند و.... اژدهای زرد  ، از پشت کوهها بیرون جهید  

او که خو قصاب جانوران ‌ و انسان‌ها بود 

گوسفندان بع بع کنان  ، اورا به غاری هدآیت کردند 

غار. را روشن ساختند  که او هم بتواند ماه را ببیند !

شیر گوسفندان خشک شد 

بره هایشان در نطفه متلاشی شدند 

وعلفزارشان  خشکید 

اما ......گوسفندان همچنان بع بع می‌کنند 

پایان 

پیوند چین ‌ایران مبارک باد //// ثریا / اسپانیا 

شنبه  بیست وهفتم مارس  دوهزارو بیست ویک میلادی