سه‌شنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۹۹

پرستش



 ا زپرستش سنگ /

به آیینه رسیدیم  واز پرستش آیینه به خود/

وسپس خدارا افریدیم 

دراین سر زمین ناشناس  آنقدر ماندم  که از من چهره ای دیگر پدید آمد  وامروز پیرانه سر  چهره جوانیم را  در یک ایینه خاک گرفته  مبینیم که با من ناشناس ! آشناست /

سالهای از آینه گریختم  تا خودرا دران نبینم وخودرا فرامو ش کنم اما  چهره های گوناگون در اطرافم بمن  یاد آوری کردند که هنوز زنده ام وجنبشی دارم میتوانم حرکت کنم / برخیز ! ما بتو احتیاج داریم  .

سالهاست که درب بروی همه جهانیان بسته ام  حتی از یاد آوری  روزگاران گذشته نیز فراریم / 

داشتم درخود میمردم مانند همان جانور دریایی . ناگهان فرشته ای از در آمد با عروسکی گه خود ساخته بود  یک خرس کوچک  با قلبی که دردست داشت ساعتها روی آن کار کرده بود از پلاستیک ومقوا   همان پسرک نه ساله ام  بمن ندا داد برخیز  برخیز  خودش را درآغوشم انداخت  .

باید بلند میشدم وباید  نشان میدادم که هنوز زنده ام ومیتوانم راه بروم و........اورا دراغوش گرفتم گردن بلورین اورا هزاران بار بوسیدم این کودک تازه راه افتاده هنوز ریا ومکر وفریب را نشناخته درون دستگاه کوچکش مشغول ابتکارات است ودنیای جدیدیرا کشف کرده هرروز چیز تا زه ای را میسازد .

روز گذشته مشغول تماشای یک سریال بودم  ساخت همین دیار  که حدود بیست وپنج سال از عمر آن میگذرد دریکی از صحنه ها زنی داشت روزنامه میخواندودرصفحات آخر  برای پیر مرد بیماری که درکنارش نشسته بود اینطور خواند " 

موحمد رضا پهلوی از ایران رفت وحمینی به ایران آمد  ....آنهم درصفحات آخر  مردک خندید وسپس به زبان فارسی گفت مثل خر ترا دوست میدارم !!!! زن تعجب کرد  پرسید یعنی چه ؟ گت  احمق خر یعنی بورو! من مثل یک بورو ترا دوست میدارم !!!!! بیاد ندارم که ما درزبان فارسی چنین کلامی زیبایی؟! داشته باشیم که طرف مانند خر  کس دیگری ر ا دوست داشته باشد  منظورنمایش دادن این صحنه را نیز فهمیدم که این اتفاقات درهمان سال شوم شورش پنجاه وهفت افتاده واین خانواده نیز در دام یک دیکتاتور  یک سرهنگ ارتش افنداه اند که حتی پسر خودش را نیز با هرویین کشته ! چه چیزی را میخواستند بیان کنند ؟ ...ارتش  شاهنشاهی را یا افسران ما نیز بدینگونه بودند ؟! یک هدیه به جمهوری اسلامی که برایشان نفت مجانی میفرستد ونوچه  هایشانرا دربهترین ویلاهای شهر پذیرایی میکند ؟  برایم خیلی عجیب بود این گفتگو ابدا به صحنه نمایش ارتباطی نداشت  آئها درباره چیز دیگری حرف میزدند وناگهان درصفحات آخر یک خبری که اابدا ارزش ندارد ؟!!! خوانده میشود .

روزهارا طی کردم 

از دیوار روزها وشبها بالا رفتم  که لبریز از سنگلاخهابود

 روزهایی  در سرمای سرد ویخ بسته زمستان  

تاریک  درتنهایی خوفناکم 

بیاد روزهای افتابی شهرم بودم 

همیشه چیزی هست که بر من سایه می اندازد 

میان ابرهای سیاه و نوار سرخی که از پشت آن هویداست 

بین من واین دریای بیکران 

ره درازی است 

تنها درمیان ابها چهره خودرا تکه تکه مبینیم 

.........

وهنوز همان راه ادامه دارد در شهر  ناشناسان در میان غربیه ها  افتا ن وخیزان  راه میروم بخاطر دیگران .پایان 

ثریا ایرانمنش  02/03/2021 میلادی !



یکشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۹۹

همه تنهاییم

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا "  

----------------------------------------

 اواره جهانیم  . همه خسته  /همه تنها /

 من سر گردان با کوله پشتی های سنگین خاطرات  بی خطر 

لبریز از خستگیها  ولبریز از غفلت ها  ولبریزاز اعتماد به دشمن 

آواره جهانم  .وسرگردان  دراین جهانم 

کوله پشتی ام از تیرهای سیاه ونیزه ها   سوراخ  وخاطرات همه درحال ریختن 

بر روی زمین  وگم شدن وکم شدنند .

مانند  یک  پرنده  بی زبان / لال  ریشه هایم را به اب دادم 

وخود درابهای تلخ جهان 

سرگردانم 

پنهانم وپیدا 

وهزاران سال است که خواب بیشه هارا میبینم 

من به زلال اب . آرامش برگها وزمزمه جویبارها اعتماد کردم 

امدم تا بتو رسیدم  / تو که یک چهره بی نام بودی 

چهره هزار رنگ تو درخوابهایم میغلطید 

در همه خوابهایم سردار بزرگی بودی 

دربیداری  اما تنها یک موجود بی خیال 

سفر من به پایان نزدیک است 

حال ترا در زخم باستانی عمرم پنهان دارم 

مانند همان بیرق که بر بالای سر دارم 

روزی به تو رسیدم وترا سپاه خود کردم 

تو که درهمه مبارزاتم با من بودی

امروز  من از  رمه  جدا مانده ام 

حال اسبهای  تاریخ را درکنار این دریای آرام 

رها میکنم 

وسفر را پیاده ا دامه خواهم داد

بدون هیچ توشه ای وبی هیچ همراهی /

پایان  ثریا ایرانمنش / یکشنبه  28 فوریه 2021 میلادی !





شنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۹۹

نسیم بهاران

صبح زود  پرنده 

با بال های گشود  به رسم باستانی 

با وحشت از سرما 

و وحشت از طوفان ‌ وباران 

 افسانه کهن را سر داد

همه پرندگان آمدند به آشتیاق بهاران 

وان نشانه های باستانی 

 آنها با‌ور نداشتند 

که ،‌ما در ترس‌هایمان 

زندانمان  که نام تازه ای گرفته

 تنهایی را ، ترس ،  

ترس از خود انسان‌ها را 

درون سینه هایمان پنهان داریم 

پرندگان پرواز کردند به دشت‌ها ی دور

ومن ماندم با ترس‌هایم و....غربت ابدی ‌ترس از شما . 

پایان   

ثریا .‌شنبه   ۲۷ فوریه ۲۰۲۱میلادی 

پالاسیو

 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

دلنوشته امروز  شنبه 27 فوریه 2021 میلادی !

درنمازم خم ابروی تو با یاد آمد / حالتی رفت که محراب به فریاد امد

به هنگام شب وصبح که باید این دربهای اضافی  راهروی های بی معنی این آپارتمان را ببندم ویا باز کنم  با خود میگویم درهای قصر را باز میکنم یا میبندم !!! وامرو زناگهان بیاد گفته آن بانوی  قدیمی افنا دم که میگفت  : 

من میل ندارم مانند ثریا در قبر زندگی کنم ! خوب لابد مقبره های  امروزی خیلی بزرگتر شده اند وشبیه همین آپارتمان من میباشند  اما یک چیز را فراموش نباید کرد  که من مانند بقیه نیستم ونبودم ونخواهم بود بخاطر آنکه سر جلوی یک ملای بیسواد  حرامزاده خم نکنم وتقاضای  امضای ایشانرا بنمایم از همه اموالم گذشتم وآنهارا به کسی سپردم وگفتم تو اگر توانستی لاش خورهارا پرواز دهی واین اموا ل را در اختیار بگیری سهم خودرا بردار  اگر دلت خواست مقداری هم برای من بفرست تا مخارج دانشگاه پسرکم را بدهم همین  او رابطه اش باتمام این اهالی ده خوب ومحکم بود وتوانست همه را بفروشد وبه حساب خود بریزد ! ده هزار دلارهم برای بستن دهان من برایم فرستاد .

من نتوانستم دراینجا خانه بخرم میلی هم ندارم این کاررا انجام دهم  اخیرا فهمیدم که نوه ام به دوستانش گفته بود مادر بزرگ من  هنگامی که برگردد یک منشن بزرگ میخرد ومن پارتی  خودرا درانجا برپا میکنم !!! بیچاره بچه ! او خبری از رذالت ما مردم آن سر زمین ند ارد وخبری از بی قانونی وماله کشی به هر ناکسی را نمی فهمد . دلم سوخت . امروز او به شهر دیگری رفته دریک آپارتمان کوچک منزل گرفته تا دانشگاهش را تمام کند درعوض پدرش آن منشن بزرگ را ساخت اما اجازه پارتی دادنرا به بچه ها نداد

حال داشتم درب هارا یکی یکی میبستم وبا خود گفتم خوب است قصر بزرگی داری  یک بالکن سرتاسری لبریز از گل وسبزی وریحان ونعنا همه شهر زیر پاهایت هست  ودرفکر آن یکی مادر بزرگ نوه ام بودم که یک منشن دوهزار متری دارد اما خودش وهمسرش تنها  به دور ازهمه خلق جهان  درب هارا قفل کرده اند وهمه چیزراآن لاین میخرند ولابد آن لاین هم مصرف میکنند یکی روی صندلی بزرگ چرمیش نشسته تلویزونهارا تماشا میکند دیگری روی کامپیوترش  ورق بازی میکند کلوبها تعطیل وبازیها تمام شده اند .

روزگذشته نوه دیگرم در خیابان با دوستانش برایم پیام میفرستد  حالت  چگونه است دلم برایت تنگ شده میخواهم برایت پیتزای بدون پنیر درست کنم !!!!! همه زیباییها وثروت من همین است  وبه آنها مینازم حال درقبر هستم یا درقصر مهم نیست مهم این است که  دوستم میدارند با همه  خالی بودن دست و خالی بودن کیسه ام !نعمت بزرگی است / 

اینجا بود که رسیدم به  آن ندای  درونی  : بنده ناچیزم همهرا بشکل تو ساختم .

پایان 

از من اکنون طمع صبر ودل وهوش مدار/ کان تحمل که تو دیدی همه برباد آمد ////حافظ شیرازی 

ثریا / اسپانیا / 

پنجشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۹۹

زندگی فتو شاپی

 ثریا ایرانمنش / " لب پرچین " اسپانیا 

بی درد نامه !

حکم زندانی بودن ما سه ماه دیگر  تمدید شد یعنی تا ماه مه این نمایش مضحک همچنان ادامه دارد ومردم بیچاره در سکوت جان میبازند یا به تیر غیب گرفتار میشوند دولت کمکهای!!! خودرا میرساند کسی هم نمپرسد درزندانها جه خبر است وچند صد زندانی  محکوم با پوزه بند ابدی زنده یا مرده اند ؟!

بنا براین نمایش "هفته مقدس" نیز یهم خورد ومجسمه های  مسیح همه ادولت وآلات آن غیر از طلاها به گوشه انبارها  گذاشته میشود ومردم کم کم فراموش میکنند  همه گذشته ها وهمه ایمان را وهمه عشقهارا  حضرت والای معاونت  حزب سوسیالت ورهبر حزب " پودموس " با اسینهای بالازده گویی سر لگن رخت نشسته با موهای انبوه گلابتونیش دارد تنها دست میزند وبادیگارد انتخاب میکند  وبشمارش پولهایش مشغول است  بقیه را دیگر نباید درباره شان حرفی زد .

ریاست جمهوری سابق  امریکا دونالد ترامپ برای پانصد هزار سر باز امریکایی کشته شده درسر تاسر جهان /مراسمی را  تشکیل داد وبا همسرش  دراین مراسم شرکت کرد  حال انرا فتو شاپ کرده صورت (جوک بایدن )را روی آن گذاشته اند که بلی برای از دست رفتتگان کورنا این جناب اشک تمساح میریزد  وعکسهارا نز از دور نمایش میدهند قد بلند ملانیا کجا این کج کوله عوضی کجا مردم ساد ه دل ویا بیدل دماغ هم باور میکنند .

اگر باور نکنند چه کنند ؟؟؟؟.  

دراین میان باید به سلطان بزرگ ابو اردوخان تبریک گفت که درکنار صا درات  گوناگونش  صنعت فیلمبرداری وسریال سازی  را نیز رونق بخشیده  در همه جا رونق فراوان گرفته ومردم  سرگرم شده اند که ای وای لاله کجا رفت واتش چه گفت وامیر ویمین وحسین وکبرا با لیلا کجا میروند ؟ درکنار ر ود بزرگ بسفر .به به چه عالمی دارد فعلا کیف دنیارا ترکیه میکند . در زمانهای نه چندان دور / دور هنگامی که یک ایرانی را  میدیدی میگفتی چه خبر ؟ میگف وای نمیدانی  سریال  حرم سلطان  طوفان بپا کرده است ! خوب معلوم است شمارا با این سریالهای سر گرم میکنند مانند افیون  معتاد میشوید واز غارت  ها وآدمکشی ها وبردن اموالتان وناموستان غافل میمانید .حال این بیماری به این سر زمین بدبخت فلک زده با این دولت زبرتی اش نیر سرایت  کرده  سریال پشت سریال با دوبله وحشتناک  بنا براین سرین میشود شیرین  اتیس میشود آتش  وهمچنان این سر یالهای از چند کانال مردم را بخود جلب کرده وبا وانس هایشان بهم پیام میدهند که خوب  چی شد یا چه میشود ؟ .

 هر جانوری وهر ویروسی  بود دراین سرما واین برف ویخ بندان تابحال هزاربار جان داده بود اما این ویروس اقتصادی مردمی کورنا همچنان  میتازد وهر روز هم  طفل تازه ای را به دنیا عرضه میکند  کارخانجات کارشان ساختن واکسن است وپوزه بند بجای ارد ونان وغذا مرتب پوزه بندهای مختلف را نشان میدهند نانها هرروز کوچکتر شده مزه آن عوض شده گوشتها گرانتر وکمتر در بازار یافت میشود گوشتهای مصنوعی از خون جنین درپاکتها درسوپرها خودنمایی میکنند ........و ما در گو.شه زندانمان هر صبح از خود میپرسیم امروز را  چه باید کرد ؟حال چه وقع اجازه میدهند من ازاین محل به محل دیگری برای دیدار فرزندانم ونوه هایم بروم ؟ چه موقع اجازه خواهم داشت ببازار بروم ویک دست پیزامه بخرم ؟ مرتب خرید و فروش لباسهای دست دوم را تبلیغ میکنند وامانده های رفتگان ر نیز به پول نزدیک میکنند شرکتهای دست دوم فروشی درانتظا رند .

با یک برس بزرگ  ورنگ مات همه گذشته های ما را محو کرده اند وخواهند کرد پوزه بند هم اجباری خواهد شد مانند حجاب اجباری  شورش وخیزش مردم هم بی فایده است قدرت دولتها بیشتر است ومردان وزنانی را  که خریداری کرده اند تا برایشان کار کنند  . بکشید  باید جمعیت کم شود وبر تعدا د زمنیهای آقای بیل گیت اضافه گردد  او به این چند صد هزار هکتار راضی نیست  گاوداری خودرا دارند لبنیات خودرا دارند نان پزی خودرا دارند وبردگان اگر اطاعت نکنند باید بمیرند ویا به زیر زمینها زندانهای مخوف برده شوند برای کار اجباری یک سیستم کمونیستی زایده مرحوم استالین وکره جنوبی وچین  . دیگر هیچ .

صدای موسیقی قطع شد  آواز مرغکان بریده شد  وشعر درمغز شاعران یخ بست  وخوانندگان راه گلویشان بسته  شد  پایین اوردن بز رگترین تنور دنیا از چهار پایه اش وسکوت او در برابر همه پرسشها  خبر از یک برنامه شومی را داد من بوی آنرا احساس کردم بوی سوختگی شعور ومغز انسانهارا .

حال همه طالب سریالهای سلطان ابن سلاطین ترک  اردوغان  عثمانی !میباشند وصادرات  میوه وغذایش نیز حسابی روبراه است مردمش نیز خوشحال گویی ویروس نامرد کورنا درآنجا راهی نیافته تنها پوزه بند دارند اما اماری دردست نیست که تلفات چند وچگونه بوده است .همه  چیز را میتوان فتو شاپ کرد حتی عکس مرا در کنار ناپلئون کبیر.!!!! . پایان 

ثریا ایرانمنش 25 /02/2021 میلادی 

راهپیمایی هشتم مارس هم لغو شد !. زنده باد سوسیالیزم نوین برده گلوبالیزم .

( توضیح : اشتباهات  لغاترا ببخشید  دستگاه من گویا نم کشیده بعضی از حروف را یا نمیزند ویا دوبار تکرار میکند !!!!) با عرض پوزش/

چهارشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۹۹

خواب خوش

 


 

خواب خوشی وقت سحر دیدیم ویادم نرود ............


 

 در کتاب  ربکا  اثر دامنه دوموریه داستان اینگونه شروع می‌شود ........شب گذشته در رویا  باز در ماندرلی بودم !!!!! 

 

.منهم  شب گذشته در  رویا به خانه بزرگ خود بر گشته بودم ومیهمانی بزرگی را ترتیب داده بودم. تلفن به صدا در آمد از آن سوی سیم شخصی با صدای بسیار لطیف ‌زیبا. میخواند :

 من امشب شکنم ساغر........... 

لب بر می نزنم دیگر 

 عاشقم ومست نگاهی  

در جواب گفتم شما تشریف بیاورید اما می نخورید   وتمام مدت در این فکر بودم که کدام یک از این میهمانان  است   ،

آیا آن مرد جذاب وشیک پوش وبی اعتنا که در مقامات عالیه جای دارد  

در تمام مدت در یک احساس خوش وبی اختیاری در انتظار آمدن میهمانان  بودم ....کدام یک ؟ ‌تند تند مشغول بستن دکمهلباس دخترکم بودم  اما هواسم در جایی دیگر پرواز داشت .

آیا اوست. آیا اوست ....ناگهان بیدارشدم 

در اطاق یخ بسته. همان اطاقی که بشکل دیر. راهبه هاست  همان مبلمان کهنه ‌قدیمی همان تختخواب وهمان..... پیکرم از عرق خیس شده بود وچشمانم لبریز از اشک میان تختخواب نشستم های های گریستم .....

عاشقم ومست نگاهی 

پایان 

ثریا ایرانمنش   /بیست وچهارم  فوریه  دوهزارو بیست ویک  اسپانی  


 



 

عشقم