ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
--------------------------------------
روزگار سختی است نازنین !دلها لبریز از کینه ونفرت وصورتکها برایت نقش بازی میکنند .
جهانی کوچک - کوچکتر از سیاره من وتو جهانی نفرین شده -
جهانی سرد وبی مشتری .
ریشه ها در آشوب لجن ها از بین رفته اند آوازهای فریب بگوش میرسد
وتو درانتظاز وحشتناکترین باد روزگاری.
در بی پناهی به چشمان کودکانی مینگری که هنوز بیگناهند .
دره های آزاد لبریز از یورش شن های سوزان وداغ
واگر دهانه ای باز است برای تو نیست تو تنها روی ریگهای داغ پاهایت میسوزند
ودر لابلای تقویمی که شرمسا ر روزها وشبها وماهها وسالها را طی میکند
/تومیدانی عده ای هنو زدرانتظار غذای روزند ودیگران لبریز از طعام
خاموشی بر قلعه زندگیت سایه افکنده است وخود نیز میروی تا کم کم خاموش شوی .
من به هراس تو راهی ندارم وبه ان پناهگاه قدیمی دیگراحتیاجی نیست
به ان لباس ساده عادت کرده ام وبه پنجره ای که رو به دیوار باز میشود .
نه روبه دریای آبی ومواج .
من از مسیر جسم کودکانه ام خارج شده ام .
دیگر هراسی ندارم .
در سر زمین من هر بوته ای که میروید - راز مرگی دردناک را درخود دارد
راز قلب دختری چهارده ساله را که از ترس پنهان میشود
زمانی که میفهمد دیگر تنها شده است - حال گرگها درکمیند .
درکمین پاره کردن او
واو همیشه پنهان میشود .
او راز روح خودرا با بوته ای نقاشی دفترچه اش پیوند میزند .
درتنهایی درخون خود میغلطدد
هر شهدی برایش حنزل است وتلخ
او هنوز درحسرت طعم انار است که بر شاخه ها آویزانند .
پایان
یک سروده برای امروز !
ثریا ایرانمنش 04/12/2020 میلادی