پنجشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۹۹

مهربانان همه رفتند

 ثریا ایرانمنش  «لب پرچین  »/اسپانیا-.

 غزلی زیبا از بانوی شعر وغزل. شادروان سیمین بهبهانی  .

مهربانان همه رفتند و تو هستی ای دل 

وه !چه هستی !که غرقه بخون نشستی ای دل 

در تو دیگر نتوان  روی دلارامان  دید 

تو همان آینه   هستی که شکستی ای دل 

بود  تقصیر  ز تقدیر  که همسفران 

این چنین رشته پیوند گسسته ای دل 

بار بستند وحریفان بسوی رفتند 

مانده بر دوش تو باری  که نبستی  ای دل 

رنج سنگینی  غم  هر دل نازک را هست 

چه گرانجانی  ‌چه سختی  که نخستی ای دل 

از گرامی گهرانی  که ز کف دادیشان 

هیچ اندیشه نمی داری  ومستی و ای 

منکه اینگونه به گل بسته فرو دارم پای 

کی توانم. زانو دستی بر ارم ای دل 

سیمین بهبهانی  بهمن ۸۴ تقدیم به رامش عزیز 

چهارشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۹۹

صنعت در گفتار

 امروز بیاد گفته های همسر شریفم افتادم وگاهی فکر می‌کنم کسانیکه در اطراف او‌مینشستند وبه او گوش میدادند یا تنها سری میجنبندند ویا  .....؟ اصلا به حرف‌هایش اعتنایی نداشتند چون تکراری بود  

 مثلا  اول می نشست از حاج آقایش یعنی پدرش  میگفت. وته دیگ مخصوص زعفرانی.  سپس. میخواست برای اثبات گفته هایش سوگند بخورد  که من نه رشوه می‌گیرم ونه دزدی می‌کنم ونه با زنان شوهر دار وبی شوهر محرم ونامحرم نمیخوابم ،،،،میگفت :بجان چهارتا بچه ها ،،،،،،  ویا این نان را توی این عرق ریختم اگر دروغ بگویم ،،،،،،منهم پررو بودم از اینکه خر حساب  شوم لجم میکرفت. ، میکفتم کدام بچه ها بچه ها ی همسایه یا بچه‌های برادرت چون لطفی به بچه های من نداری ، 

یا اینکه میکفتم. :تو الان این نان را با کباب ‌سبزی فرستادی داخل شکمت لیوان عرق را هم روی آن سر کشیدی خوب چه فرق می‌کند دست تو  نان را درون عرق بریزد یا شکم تو ؟

فریادش به آسمان میرفت که ببینید چگونه مرا مسخره می‌کند  مرا ؟!!!!

   ازدست این زن. رها کنید عدهای میخندیدند  خاله زنکهای اطرافش هم بمن حمله میبردند  که  زن بالای حرف شوهرش حرفی تمیزند ،،،،،، واین بود قصه  زمانه ما 

یک روز از روزهای بیکاری وخاطره نویسی  !!!!



بی بهانه

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

آسوده بخوابید  شب زنده داران  با اختیار 

ما بیداریم  -هر صبح وهر شب 

آسوده بخوابید - صاحب اختیاران ما 

 که مابیدارم 

وشما ....عروسکهای  گوشتی  سر برهنه 

 با چشمان  ابی وسبز وسیاه  - عروسکهای عریان 

با لبخندهایی به طول یک آه  

عروسکهای غریبه  ساخته شده از خدعه وگوشت  

وخارچ از مدار  زندگی من 

با عطوفت شیطانی آوازه خوانان 

 بخانه من چرا آمدید ؟

شما که تصویر گذشته مرا ندیده اید 

در تخیل روزانه و افیونی خود  مرا به تصویر کشیده اید

بی آنکه بدانید وحشت شبانه من از چیست 

 به خانه ام چرا آمدید ؟

----------------------

تنها به آسمانی مینگرم  که آیینه دار چشم من است  خوشبختی با کیست ؟  خورشید نورانی درکجاست ؟  تنها خاکستری خاموش وداغ  نشسته بر یک خاکدان  بی مصرف / خاکستری کز او  دیگر امید هیچ روشنایی واتشی نیست .

آیا بار دیگر پرتوی از خورشید را که تابیده بر فراز  پنجره ها  خواهیم دید ؟ 

آیا باز در یک پیکر درهم فرو خواهیم شد ؟ 

آسمان سیاه / ابرها سیاه / کوچه خالی وآوای مرگ در گوشها  - میپیجد .

باید رو به دیوار نشست وپشت به روشنایی کرد  باید با آینه سخن گفت  وآرزوهارا بردل راند که خاموش مانند رودخانه ای از فراز سرتو میگذرند تو درغرقابی . 

آسوده بخوابید شب زنده داران  ابدی  ما بیداریم تمام شب  / تمام رو دریک وحشت ناشناخته .

نهیب من بر ماهیچه های پر قدرتم میباشد . برخیزید  وروی ابها شناور نباشید  در کمین آه ...

باید دنیارا بخانه آورد ودرکنارش نشست .ث

پایان 

ثریا ایرانمنش  02/12/2020 میلادی .....در انتظار این این سال نحس وشوم .

سه‌شنبه، آذر ۱۱، ۱۳۹۹

ناله عشاق

 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

اگر نه باه غم دل زیاد ما ببرد / نهیب حادثه بنیاد  ما ز جا ببرد 

آن شبها که ما بامید صبح روشن  که خورشیدش از اسمان بر پهنه زمان میدرخشید گوش به نوای لالایی تو میدادیم نمیدانستیم که نهیب حادثه مارا تا کجا آورده و.چگونه ویرانمان خواهد کرد/

شمع قامت تو که فرو کش کرد جلو چشمانم نشسته  تو یی که با طلایی ترین آوا ها میل داشتی ماهی شوی  وارد دریا امروز به کام دل رسیدی برایم بنویس که درعمق دریاها چه دیدی وکدام ماهی شدی .

همیشه یک حالت خجلت وشرمندگی  ترا احاطه کرده یود بی پروا نبودی  دراغوش هیچکس هم لم ندادی که امروز نادی  ها برخیزند وفریاد بزنند وترا درسطر خبرها بگذارند .

چه اسان رفتی  وچه بیصدا مانند زندگیت که خالی هر از هیاهو وجنجالی بود  حال ما کشتی شکستگان بی ساحل درگلهای ی الوده ولجن خودرا همچنان میکشیم ونامش را گذاشته ایم زندگی .

روزهای پریده رنگ به شب میرسند  وگاهی به خون مینشینند  ومن ازمیان دریایی خون  سررا بیرون میکنم تا بنویسم و بدین سان  بگویم زنده ام ! خورشید هم دیگر تیرش به سنگها نمیخورد  وما هردو  درمیان دودرب انتظار ایستاده ایم  روبروی هم  وبه ناچار  مانند دوآیننه  رفتار میکنیم خودرا تکرار میکنیم و نمیدانیم فردا چه خواهدشد .

میل ندارم دچار احساسانی شوم احساسی برایمان نمانده همه سنگ شده ایم بی تفاوت به نظاره یکدیگر به مرگ یکدیگر ایستا ده ایم  واز جایمان تکان نمیخوریم مبادا که قالب ما درهم بشکند  همه قالبی شده ایم  یکی درون یخ دیگری درون آتش 

دیگرنمیدانم شکوفه چه رنگی دارد ودرکجا میروید درختان با دام کدام سویند  ایا برف وبهار باهم خواهند آمد ویا پشت سر یکدیگر  روزی با درختان بید تفاهمی داشتیم از سایه آن لذت میبردیم درخت بید هم گم شد  دیگر سایه اشرا هم گم کردیم  اما همیشه بیاد آن که چه ازادمنشانه سر خودرا خم کرد وبر لب جویبار سایه میافکند هساتیم  مروز شاهد درختان خشک وبیعار وبیماریم که تنها سر بر اسمان دارند 1

حال دراین غروب  عمر  نمیدانم ایا مانند تو به راحتی ماهی دریا خواهم شد یا دچار دندانهای تیز تمساحها خواهم بود . پایان 

ثریاایرانمنش  اول دسامبر 2020 میلادی 

دوشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۹۹

رامش

 ثریا ایرانمنش  «لبپرچین» 

 رامش هم رفت تا به آرامش ابدیش بپیوندد  تنها یک خبر ، رامش مرد، تمام  جهل سال گوشهای ما از چرندیات وگفتارهای بی سر وته  وته وخوانندگان بی هویت. پرشده بود چهل سال غیر از آیات عظام چیزی نداشتیم  آذر پنهان شده بود او هم مانند من از این دنیا ومرذمش بیزار شده بود ،رامش یا آذر محبی  آن صدای  طلایی. ،،،،،من نیازم تورو  هرروز دیدنه،،،، 

کمکم همه میروند  همه باید برویم وجای را برای پدر خواننده ها وسر زمین موعود باز بگذاریم ،

گریه می‌کنم  با خیالت اذرجان محبی. دختر  سنگر های وصخره  ها نازنین زن زیبا. روانت شاد ،

ذوشنبه. ۳۰نوامبر ۲۰۲۰

هرجایی


 ثریا ایرانمنش "لب پرچین" اسپانیا ×

جامی است که عقل آفرین میزندش / صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش 

این کوزه دهر چنین جام لطیف   /میسازد  و باز بر زمین میزندش > خیام نیشابوری<

فریاد ما از آسمان بلند است واز کج رفتاری او  آسمانی که عاشقان شب را میکشد  وبه زیر می اندازد  وروز را برای  از ما بهتران  که دلبرانه و دلیرانه زندگی میکنند  آسان میسازد 

این کوزه گر دهر نیست بلکه سر پنجه انسانهایی است که نامریی اند  خود  دراندرون  دادگاه میسازند ومحکوم  میکنند ومیکشند واز بین میبرند . وآنگاه دور هم به سوگ مینشینند .  مغزها باید ازبین بروند  فکر کردن موقوف باید همانند یک الاغ سر به زیر انداخت رفت وچرید وسواری داد بعد هم زیر بار سنگین زندگی جان سپرد .

اینهمه هیاهو برای هیچ است انسانهارا بیگناه بسوی جوخه اعدام میبرنذ  میدانشان نام شفق سرخ .را دارد 

دیوانه مست واز خود بیخبر به پادشااهان گذشته سرزمین ما ناسزا میگوید فریاد میکشد بروید گم شوید این سر زمین ماست ؟! بلی سر زمین حرام زاده ای یاسرحان است و سر زمین نواده ای فاحشه های شهر نو که از یک بطن متعفن وچرکین بیرون آمده اند همه دچار نوعی بیماری روحی وجسمی .

درآن سر زمین   فرشتگان عدالت جایی ندارند  وابدا به رسم وداب خود عمل نمیکنند آنجا کره ای دیگر است وآن عده که دربیرون مشغول نشخوار کلمات میباشند  تنها برای وقت تلف کردن وفشار خون خودرا پایین آوردن  ودران میان هم چند سکه صدقه گرفتن برای بیان شیرینشان !

به جرم چه گناهی به این سرنوشت دچار شدیم ؟ گناه معنا ندارد  بجرم ناسپاسی وحق ناشناسی این امر درجان وریشه یک یک ما جای دارد نه حق را میشناسیم ونه حقوق را ونه سابقه واحترام را سابقه همه خراب است همه هر جایی اند !!!! واین تحفه های  دشت بی سامان قلعه همه پاکیزه دامان !

هر روز رنگ پریده وبی آفتاب زمان با رنگ خون  روشن میشود خورشید بیهوده میتابد جلوه اش  زیادی است

کافی است از اسب چموش خود پایین بغلطی دیگر همه پای روی سرت میگذارند وآنقدر فشارت میدهند تا قالب تهی کنی این کار کوزه گر دهر نیست کار جانورانی است که از سوراخهایشان بیرون جهیده وفرهنگی نو برای ما به ارمغان اورده اند . 

روزهای پریده رنگ  به شب مینشینند ومن  خسته وبیمار از میان دریایی خون برون میجهم وچشم باز میکنم هنوز زنده ام برای چی ؟ آه فرصتی دیگر میخواهم کتابم ناتمام است باید تمام شود اگر چه به دست چاپ نرسد.

دریک اطاق کوچک /  با سینه ای پردرد

 دیواری سفید / در کنار پرده هایی که دل به دست باد داده اند 

میل دارم باز درجایی دیگرریشه بدوانم  این بار درمیان اوراق سپید بی زبان 

پایان / ثریا ایرانمنش  30 نوامبر 2020 میلادی