در آبشوران برای رفتن به کشتی از قایق راهی وجود نداشت ومردان بومی عریان مسافرانرا بر شانه گرفته به یک قایق کوچک وبعد به کشتی میرساندند اما زمانی میشد که دریا متلاطم بود واین وضع خیلی سخت وناراحت کننده میشد .
بهر روی ما سر انچام به کشتی بزرگ " گراند دوک میشل " رسیدیم وسوار شدیم وراهی ایران گردیده به همراه مقدار زیادی بار وبسته بندی وکالا که برای شرکتها میبردند .
رود آستارا - خط مرزی بین ایران وروسیه میباشد قسمت شمالی آن متعلق به روسیه وجنوبیش متعلق به ایران بود .!
---------------
در راه تنهایک بندر بنام بندر انزلی ( همان بندر پهلوی ) وجود داشت سفر خوبی نبود بخصوص برای من :که بچه ای هم درشکم داشتم مرتب حالم بهم میخورد !
شب را درمشهد سر ( بابلسر ) گذراندیم وفردای آن روز نماینده شرکت کشتیرانی روس که راهنمای من !!! بود!!! اطلاعاتی را دراختیار من گذاشت .
----------
حاشیه : (خیلی میل دارم بدانم از صمیم قلب بدانم که این خانم با چه جرئتی با سه بچه راهی کشور ما میشود وتازه درکشورما اربابی هم میکند وموقعی که پسرش مرا معرفی بخانه او برد ایشان خوب که مرا ورانداز کردند با قد خمیده وچانه افتاده وخرروارها چربی فرمودند "
از نظر فیزیکی زیباست اما من رنگ پوست اورا دوست ندارم ومیل ندارم نوه های من رنگین پوست شوند ! درحالیکه من سیاه پوست نبودم اهل جنوب بودم وجنوبی ا همه رنگشان کمی تره تراز شمالی
هاست ود رجایی خواندم روزی که رضا شاه به خراسان رفته بود و ضمن بازدید از پرورشگاه که ایشان مدیره آنجا بودند خیلی تعریف میکنند اما تیمور تاش میگوید " قربان ایشان جاسوسند ! وایشان هم سیلی محکمی به گوش تیمورتاش مینوازند که جزو افتخاراتشان محسوب میشد .)
برای من نوشتن این سر گذشت از نظر تاریخی مهم است که ما چگونه میزیستیم وسپس دیگر خدارا بنده نبودیم همه بنده وسر سپرده جناب " گئورکی" شدبم !
-----------------
.... دریک کشور ناشناس در وهله اول انسان دچار کنجکاوی میشود وچشم میخواهد که همه چیز را ببیند !!!آدمها - آیینها - وآنقدراین تفاوتها زیاد است که انسان بیشتر حریص تر میشود ! مثلا لباس پوشیدن مردم مشهد سر با مردم انسوی رودخانه استارا کاملا فرق دارد بیشتر ساکنان این شهر ماهیگیران وکشاورزانند ورودخانه بابل که در اجاره ارامنه است !!! بقیه دارد