پنجشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۹۹

طعم کورونا !

 دلنوشته یک روز  دلتنگی 

===============

روزهای سختی است  پر درد  وبی شکوه  روزهایی که نمیدانی باید فریاد بزنی ویا بگریی همه خاطرات دیروز ما گم شده اند امروز هم در پی  نمایشان تهوع اور تکراری مینشینیم سیاست / دزدی / آدمکشی بهترین  سر گرمیها  وهنرهاست !   وداشتن خانه های چند میلیونی  ولو به قیمت خون بی گناهان همه  چیز را تحت الشعاع قرار داده   است . چنان است  وچنان نشان میدهند  که اگر داری با ما بیا واگر نداری یک تیر خلاص حرامت میکنیم .

گاهی دلم برای سکوت  کلیساها تنگ میشود برا ی روشن کردن شمعی دیگر از دیگران دور بودن عادت شده  مهربانی ها نیز کم کم گم میشوند .

روز ی شاهینی  در اسمان پیدا شد من به دنبالش رفتم  آنچنان که باو رسیدم واز او جلوتر رفتم اما همیشه نکران بودم که در کنارم پرواز میکند  دل باو خوش کرده بودم  روزی ناگهان فرو افتاد تیری بر بال او زدند واو زخمی روی یک شاخه درخت افتاد  رفتم تا زخم او را ببندم  وبه او نگریستم  نگاهش .... نگاهی مرده بود نگاهی  که هیچ دران دیده نمیشد نگاهی  صامت / بی رمق  از اودورشدم  خیلی دور وبه پروازم ادامه دادم  به پشت سر مینگریستم شاید برخیزد وشاید پر پروازاو  التیام یافته  وباز بتواند پرواز کند  اما او دیگر هیچگاه برنخاست  و.......من دور شدم دور خیلی دور .

امروز دیگر حتی مرهم زخمهابم را نیز عوض نمیکنم دیگر بفکر مرهمی  برای زخمهایم  نیستم  جایشان گاهی میسوزد  تحمل میکنم .  به درستی نمیدانم  هوا گرم است یاسرد تنها از پشت شیشه به بیرون مینگرم  آفتابی میا ید ومیرود وگلهای باغچه ام همه خشک شده اند  دیگر هیچ چیز برایم مهم نیست تنها به میل بافتنی مینگرم که میان دستهایم در گردش است .  ما  (دچار کویدو19 روحی شدیم ) جسمی را میتوان درمان کرد ویا .... اما روحی را نه ! واین بدترین نوع بیماری این قرن است  چقدر دیگر مانده تا جمعیت به حدمتعادل  ودلخواه آقایان برسد ؟؟؟؟....... پایان 

پنجشنبه هشتم سپنامبر 2020 میلادی . اسپانیا 

چهارشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۹۹

سیاوش دراغما

 

ثریا ایرانمنش . اسپانیا " لب پرچین" 


اولین بار با حافظ شروع کرد هنوز خیلی جوان بود  مانند یک دانشجوی تازه کار  

دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم 

و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم 

دل را به دریا سپرد و آن بچه اخوندی که صدایش را دزگلو غرغره میکرد و تنها آوازه خوان شهر ما بود  گم شد. این بلبل تازه آمد.  سپس نام خود را آورد درختان پر برگ و شاخه دیگر سیاوش نبود او خود رودکی بود / سعدی بود / حافظ بود / عراقی بود / عارف قزوینی بود / فروغی بسطامی بود.  گویی همه آنها از قرنها برخاسته و امروز را برای ما روشن میکنن.د از زیر خروارها خاک  موسیقی را بیرون کشید انرا تکان داد پاکیزه ساخت و تحویل ما داد. آن کودک که صدارا درگلو غرغره میکرد رفت تام جونز شد ودرکاباره ها میخواند.

از دل تنگ گنه کار برا رم اهی 

کاتش اندر گنه آدم و حوا فکنم 

و افکند ما دیگر همه چیز را فراموش کردیم تنها صدای او بود چه درشبهای تاریک زمستان و چه در هوای بهار و یا تابستان ویا در شبخیزان  روزه داران این صدای او بود که همه را بیخواب میکرد و یا بخواب میسپرد.

خورده ام تیر فلک باده تا سرمست 

عقده دربند کمر کش جوزا فکنم 

خرداد یا همان جوزا برایمان بهاری دلکش بود .

مایه خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست 

 میکنم جهد که خودرا مگر آنجا فکنم 

.افکند  / به دلدار رسید  و دلدار تا همین لحظه درکنارش ماند  .

او بی نیاز از همه تعاریف روزمره است او یگانه است و یکتا دیگر مانندی نخواهد داشت 

مدتی فریب بعضی از شعرای متعهد!!! با ریش را خورد و راهش را کج کرد اما دوباره  به اغوش ملت برگشت 

تفنگت را زمین بگذار که من میرسم از .....

 وچه مقبول ملت افتاد و دولت دشمن او شد او به میان ما خس و خاشاکها خزید و برایمان خواند.  زلزله امد خواند سیل آمد خواند  .خیلی ها درباره اش گفتند اما او همچو رستمی استوار ایستاد باز هم خواند .

در ان نفس که بمیرم در ارزوی تو باشم 

بدان امید دهم جان که خاک  کوی تو باشم 

حال امروز ماییم کم دران نفس که میمیریم در آرزوی آنیم که خاک کوی تو باشیم . 

نمیدانم روحت درکجاست.  میگویند هنوز دراغما هستی و این اغما دیگر بیداری ندارد

بال من بگشا و از بندم رها کنی 

پایم از این رشته های بسته واکن 

تا فضای بیکرانها پرکشم  پرکشم 

و ایکاش میتوانستم  حداقل دستم را با دستهای مهربان تو اشنا سازم. تنها یکبار بوسه بر دستهای تو زدم  بی انکه بدانم تو تحمل رنج یک بیماری را میکشی. خندان و شادان عید نوروز را بما تبریک گفتی چه روز خوشی بود آن روز که دست ترا بوسه زدم .

امروز در ضمیر خاطر من تنها رنج است و در سر زمین ما جنگ  جنگی که تولد آن دریک بامداد اتفاق اقتاد. حال امروز من چهره خودرا چون عکس برگهای بهاری درابهای راکد و متعفن جویبارها  که گاهی با خون همراه  است می بینم .

و تو ای درخت تناور  دیگر هیچگاه شاخه های ترا  که فراغتی بر حال ما تیره بختان بود پهن نخواهی کرد  .

باران اشک غمگینانه بر چهره ام فرو میریزد  شمع هم امروز گریست و اشکهایش روی رومیزی  برجای ماند و بمن گفت که دیگر هرچه بود تمام شد / تنها ترا به خدایم میسپارم .پایان 

ثریا ایرانمنش . اسپانیا . هفتم سپتامبر 2020 میلادی /



 

سوگ هنرمند


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین "اسپانیا !
-----------------------------------
خبر کوتاه بود خیلی کوتاه بعد هم فورا بسته شد وبیمارستان خبری دیگر داد و خبر اول را تکذیب کرد ! حتما باید ان کار را میکردند دستوری بود طبق اوامر بزرگان  چه بسا اگر مانند همان تارزن و مطرب بارگاه عده ای فیلم بردار و خبر نگار را خبر میکرد و مشتی اسکناسهای باد اورده محصول رنج دیگران را بین آنها تقسیم میکرد مرگش پر سرو صدا تر میشد وبرایش امام زده میساختند  او تنها کسی بود که دولت از او میترسید و میترسد . درکنارش فورا  اعلام شد که نصرت اله وحدت هنر پیشه نود و پنج ساله نیز به سرای دیگرشتافت . همه بسوی او برگشتند وحدت نیز ممنوع الکاربود رفیق شاه بود با او تخته نرد بازی میکرد شاه غمگین را میخنداند او نیز سالها درکنج خانه اش نشست و گذشته هارا نشخوا رکرد و بهر روی من شمع را روشن  کردم و میدانم  بخوبی هم میدانم که او دیگر  دراین دنیا نیست .
میلی ندارم به برنامه های خبری دیگری راه پیدا کنم میدانم خانواده اش به اهستگی بدون سر وصدا شاید هم شبانه او را به خاک میسپارند تا ازهجوم مردم  وکورنای آدمخوار در امان باشند .
 درانسوی جهان  آن مرد زن نما دهان دومتری خودرا باز کرده وبر علیه ریاست جمهور سخن میراند البته نوکرش سی -ان -ان -هم همه را خبر میکند و دشمنان را دور خود جمع خواهد کرد هر چه باشد همسر خاج حسین اقا است و حال ریش او باشد و یا سبیلش فرقی ندارد بگذار ما فریبخوردگان قرن همچنان در رویای خودما ن باشیم  دور دور آنهاست .

دیگر دوره ما تمام شد  روز گذشته دخترم گفت که فلان پرستار را دیده وحال ترا پرسیده گفتم خوب است ! میگقت خوب است؟ من فکر کردم مرده چون حالش خیلی خراب بود !  او نمیداند که این زندگی با مردگی فرقی برای من ندارد تنها باید بنشینم و دردهای دیگران و مرگ ها را تماشا کنم .
نمیدانم کدام شاعر قرن هقتم گفته بود که زده ماندن بیش از حد ما تنها فایده اش این است که مرگ دیگر انرا میبینیم فایده دیگری ندارد . 
بهر روی امروز وفردا خبر ها بسرعت پخش خواهند شد اما خیلی آرام .

من کشیشی را دوست داشتم وبه او اعتقاد داشتم که سالهاست مرده واتیکان هم او را سنت ویا مقدس خواند وعکس او در میدان واتیکان روی یک پرده بزرگ آویزان است البته این کشیش را هیچگاه من ندیدم تنها عکسهای اورا دیدم آن دوست مرحوم من سرطان سینه داشت روزی بمن گفت من به این سینور التماس کرد ام اگر سرطانم بدون شیمی درمانی خوب شود  برایش  مثلا خیرات میکنم وغیره ..... من آن روز چندان حرف اورا جدی نگرفتم در روزهای سخت ببماریم ناگهان چهره اوروی صفحه موبایلم آمد که داشت برای عده ای سخن رانی میکرد !خیلی ساده بود نه طلایی داشت نه ردایی  داشت ونه عبایی باخنده همه مقدساترا برای همه توجیح میکرد وبیشتر از روح  وراز  ان وانرژی حرف میزد من بی اختیار نام اورا بر زبان راندم وا زاو خواستم  بمن کمک کند ......او بمن کمک کرد  شب گذشته دوباره چهره او با همان لبخند مهربانش روی موبالم امد تمام شب به گفته های او گوش میدادم هیچ خبری نه ازگناه بود نه ازجهنم بو د ونه بهشت وغیره او یک فیلسوف واقعی وخدا شناس بود با قلبها  وروح های پاک سر وکار داشت .
حال هرگاه دچا رمشگل بشوم اورا صدا میکنم او فرشته نگهبان من است نیمه شب گذشته که خبر را شنیدم برای آن مرد یگانه گریستم اما او آمد واشکهای مرا پاک کرد وارام خوابیدم  الان شمعی سپید روشن کرده ام ودر زیر نور آن مینویسم شمعی پاک ونورانی که شعله اش نا بی نهایت میرود من به روح اعتقاد دارم به ان انرژی که در درون ما کار میکند یا پاک است یا آلوده .به ارواح الوده کاری ندارم زندگی این کشیش  درنهایت سا دگی گذشته بود  سه بار از مرگ نجات یافته بود شاید روح پاک اوست که بما نیز کمک میکند من نه به لباسشان  کاری دارم ونه به ایمانشان من به روح شان اعتقاد دارم او چند کتاب نیز ددراین باره نوشته اما کتابهایش کمی گران است و تنها  در یک فروشگاه فروخته میشود .

دیگر در انتطار هیچ خبری نیستم خبر یعنی بد  آدمهای احمق در انتظار خبرها ی خوب مینشینند  .امروز هر چه هست آلودگی بیماری فقر گرسنگی وکمبود مواد غذایی و کمبود زمین البته زمینخواران و زمین داران قسمت مهم را برده اند وبرای بقیه چیزی باقی نگذاشته اند بقیه مانند من روی هوا زندگی میکنند  بی آنکه زیر پایشان زمین باشد .
دنیا درحال حاضر در دست کوسه ها وبی ریشه ها وبی ریش ها است .پایان 
ثریا ایرانمنش . 07/10/2020 میلادی / اسپانیا .

سه‌شنبه، مهر ۱۵، ۱۳۹۹

بسوزان .

 شبی از شبها 

----------

ثریا ایرانمنش / اسپانیا 

 داشتم به اهنگی از  بانو سیمین غانم گوش میدادم ....بسوزان !!!! شعر زیبایی است واهنگی که شادروان نجویدی روی آن گذاشته به راستی یک سنفونی ساخته است 

در یک میهمانی تولد یک شاعر  جناب سراینده این شعررا شادروان " عبداله الفت "  دیدم با انچه که تصور میکردم فرق داشت  پر رویی کردم داخل مردانه شدم خیلی بخودم اطمینان داشتم . رفتم جلو وگفتم " سلام میگویم جناب شاعر من عاشق این ترانه شما هستم هر چند ترانه های دیگری هم دارید اما این یکی با چند خط مرا به ,عالم دیگری کشاند .

نگاهی به سرتا پای من انداخت یک پیراهن بلند سپید از حریر برتن داشتم با بالاتنه  گیپور کلی هم احساس پرنسسی بمن دست داده بود !!!!  بلند شد دستمرا گرفت وبوسید .

خجالت کشیدم  گفت تا بحال کسی این حرف را بمن نزده تا من جوابی برایش یافته باشم اما.... سرش را به زیر انداخت وگفت  من ازتمام جانم مایه گذاتشم تا این ترانه را سرودم والحق که خواننده هم خوب آنرا خواند   سپاسگذاری کردم وبا سر گیجه از آن اطاق مردانه بیرون امدم سرم گیج میرفت او هنوز جوان بود اینهمه نا امیدی .......دوماه بعد او سکته کرد وبه جهان باقی شتافت  ایا مرگ خود  را پیش  بینی کرده بود؟ آیا ....هیچ بیماری نداشت قلبش نیز ببمار نبود تنها ازعشق تهی شده بود  .

بسوزان ...شعرهایم را بسوان 

برگ برگ خاطراتم را بسوران 

تا نماند دیگر از من یادگاری 

در خزانی یا بهاری 

اما یادگار او درسینه من ماند وهر بار که انرا  میشنوم بی اختیار اشکهایم جاری میشوند  او  ا زان تیپ شاعرانی نبود که خود فروخته باشد ویا مداح باشد کارمند دون پایه یک اداره دولتی بود .....ازان نوع شاعران داشتیم که نامشان پشت نام بزرگان وسخن سالاران گم میشد . مانند: شیرازی: که اکثر شعرهای ویگن و پوران وسیمین غانم ودلکش ومرضیه را او سروده بود اما دیگران شهرتش را برده بودند / 

بیاد مرغ غاز وتخم مرغ افتادم غاز بیچاره بزرگترین  تخمرا در پنهانی ترین  جاهای مزرعه میگذارد بادرد ورنج  اما مرغ برای گذاشتن یک تخم کوچک شهر را باقدقد خود خبردار میکند واز ین سوبه ان سو میرود تا سرانجام درجایی تخم خودرا بیرون بفرستد وچه باارزش است این  تخم پر سر وصدا !.......

مانند گفته های امروی خیلی ها  تنها هیاهوی  بسیار برای پرکردن جیبب است وبس . پایان

ساحل ناپیدا

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا

-------------------------------

خبر ها خوب نبودند  / خبر ها خوب نیستند  دوباره استاد آواز ایران به کما فرورفت وگمان نکنم این بار دیگر از کما بیرون اید وشاعر احساساتی همولایتی من احمد رضا احمدی دچار سکته مغزی شد .

احمد رضا صدایی خوش داشت وبیانی زیبا گوینده تلویزیون ایران بود مخصوصا در ماههای رمضان  مناجات خواجه عبداله انصاری را دکلمه میکرد  موی برتن ما راست می ایستاد پاهای کوتاهی  داشت اما قلبش بزرگ بود وروحش بزرگتر- واین  کوتاهی پاهارا من دراکثر   مردا ن و زنان قدیم دیده ام وعلت آن قنداق کردن بچه ها باآنهمه پارچه که جلوی رشد پا ودستهای بچه هارا  میگرفت واکثرا پاها کوتاه بالاتنه ها بلند وآنهاییکه پاهای بلندی داشتند عقل و شعور در سر شان دیده نمیشد !

بهر روی احمد رضا احمدی ما هم سنی از او گذشته وغربت دیگر رمقی برایش نگذاشته  حال پاچه خواران مانند سگهای گرسنه درانتظار اخبار هستند تادباره سرهایشانرا ازپنجره بیرون کنند وخودی به نمایانند وسخن پراکنی کنند که اخیرا یک عالیجناب سرخ پوش هم به انها اضافه شده وزیر پای والاگهر را تمیز میکند !

باز هم شبها لالایی من هما ن آواز نی زن جناب شجریان است با اشعار فروغی بسطامی ویا آواز الهه است با اشعار لعبت والا که این روزها هیچکس نمیداند  که بود وکجا هست واقعا زنی والا بود با کمال زیبا بلند قامت شاعره ایی بسیار محجوب بی سر وصدا بی  آنکه برای خودش تبلیغی کند شعر را برای دل خودش میسرود .

همه رفتند ویا دراه رفتنند وما چقدر تنها مانده ایم دراین دشت بی ارام  ولبریز از خار مغیلان درمیان شارلاتانها وادمکشان و چقدر دلگیریم از هوای این زندان  که معلوم نیست ابدی است یا روز ی درهارا باز میکنند وبال پرواز مارا نیز میگشایند .

حال از ته کیسه مارگیریشان خواننده وسراینده پیدا میکنند و برای جفت کردن  کارشان روی صفحات مجازی میگذارند .

روزهای سختی را می گذرانیم  با چه تحملی  دو بافتی در دست دارم یکی تاریک برای روزها ویکی سپید برای شبها !!!! چیزی نیست بخوانم جدولی نیست تا حل کنم موسیقی نیست تا گوش کنم فیلمی  تازه نیست تا ببینم  در سکوت خانه وکسی نیست نا با او گفتگو کنم  تنها من هستم و گوشهایم  و کتابهای کهنه ام و گنجه لبریز از لباس و کفش و کیف که بی مصرف افتاده اند . بهر روی سلامتی  ان  جان جانان را از درگاه یزدان پاک خواهانم وآن یکی فعلا از خطر جست . 

چون قایق شکسته - به گردابیم 

ساحل ما را به خود نمیخواند 

امواج میخروشند 

گردابهای سهمگین دهان باز میکنند

 فریا د ما به جایی نمیرسد

ما همه در ساحل وحشت ایستاده ایم 

در انتظار یک فردای  نا پیدا .........پایان

ثریا ایرانمنش / 06/10/2020 میلادی / اسپانیا 



 

دوشنبه، مهر ۱۴، ۱۳۹۹

روز معلم


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین"  اسپانیا-

در س معلم ار بود زمزمه محبتی 

 جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را 

امروز در این دیار روز " معلم " است و  باید به تمام معلمین وصاحبان علم واندیشه در مورد کودکان تبریک گفت . امروز از دیروز سختر است ومعلمین کمی خشن تر وعصبی تر اما چاره نیست  زندگی است و باید آنرا ادامه داد تا روز موعود .

سر انجام دانستم چه کسی آن پیام را ازروی فیس بوک به جایی دیگر فرستا ده وخواسته بمن بفمماند که من دراین راه هم تجربه دارم وهم این راه راطی کرده ام وشغل وحرفه ام این است .

 باید ازاو سپگذار بود  که حد اقل شمشیرش را بکار نبرد .

اوج شکفتن بود 

گنجینه ای  بودم  لبریز از گلهای عطر آگین 

گلخانه ای گستره در آفاق 

رنگین کمان  بر آستانم  سر فرد آورد 

 خورشید  با لبخند خود " شاعر" خطابم کرد ! 

.و...........

امروز بر خود میلرزم

درمیان آینهمه آدم که سرخود را  پنجره هایشان بیرون کرده ومثلا گفتاری را میگذارند که نه به درد دنیا میخورد ونه به درد آخرت - تنها یکی را من با احترام تمام گوش میدهم  آنهم مردی از تبار دیروز مردی که هنوز صدایش وطنین ان به انسان  آرامش میدهد نه تهدیدی درکار است نه دندانهایش را تیز کرده ونشان میدهد ونه پنجه هایش را به روی تو میکشد او سخن میگوید وهمه چیز را خط به خط  با صدایی آرام  میخواند بی آنکه تراعذاب بدهد ویا در گوشه ای کسی برایش چند فحش ابدار گذاشته باشد . 

نام او" البرت بوته ساز" است  بوته هما ن شیشه سازی شیشه گری در قدیم است نه بوته جاز وخار بیابان  آنقدر متین و ارام سخن میگوید گویی روی یک دریاچه  دریک قایق نشسته ای زیر یک نسیم خنک وبه یک زمزمه  موسیقی زیبا گوش میدهی .

متاسفانه برنامه هایش کم است وهر هفته نمیتواند  آنهارا به سمع شنوندگان  ویاران وهمر اهانش برساند !

 روز گذشته روز ملاقات این زندانی بود  بیشتر از شش نفر  اجازه نیست درجایی جمع شوند (این عدد شش ) مرا بیاد خیلی از چیز ها میاندازد  شش متر فاصله وشش نفر ..بهر روی اگر همه میامدند  تعداد زیاد  میشد سه نفر ودونفر آمدند خودشان ازخودشان پذیرایی کردند من مشغول بافتنی بودم ودخترم خوابهایش را برایم تعریف میکرد واینکه چند ماهی میشود که به دیدار پدرش نرفته اند باید بروند ویاد ا و بکنند هرچه باشد نان امروز راما از قبل ایشان میخوریم !!!

شمعی روشن کردم وبا انکه چندان اعتقادی ندارم یک فاتحه برایش خواندم که دیگر دست از سر ما بردارد به همانگونه که مار در میان هیچ رها کرد حال هم رها یمان سازد .

در فکر خرید یک مبل تازه هستم اما باید خودم بروم وچند ساعتی روی آن بنشینم تا ببینم وضع نشستن روی آن مبل چگونه است نه مانند دخترم که پس از هشت ماه هنوز گویی روی سنگ خارا نشسته ای ....اما کو حوصله ! برای کی ؟ برای  چی ؟ چرا ؟  .خوب حال درباره  سید فخرالدین عراقی بنویسم یا جامی ویا خواجه عبداله انصاری ؟؟؟؟ چون دیگر نمیشود درباره هیچکس نوشت وگفت چرا یک موی اضافی گوشه ابروی شماست  ترا تهدید کرده به دادگاه میکشانند  بهر روی همه باید به نوعی معامله وبیزنس کنند اینهم نوع جدید آن است البته دستوری با کمک ارباب بزرگ !!!!

روز گذشته  حتی واتساپم را نیز پاک کردم دخترم گفت این تنها ارتباط ما با توست  دوباره انرا آورد اما برای من دیگر فرقی ندارد فیس بوک برای من یک سر گرمی بود اما زیر نظر پلیس مخفی !!! ایسنتا گرام تنها البوم بود که من   از آسمان  بالای سرم  عکسی میگرفتم وروی آن میگذاشتم یا ازگلهای باغچه ام ناگهان لبریزاز آدمهای گوناگون وتبلیغات شد آنرا  بستم  تویتیررا  نیز بستم دیگر میلی ندارم  روی دیوار سفید خانه شعری بنویسم !!! نه به دنبال فالاور بودم  ونه خود نمایی . همه را به خود هشت پا تقدیم کردم حال زیر باسن اوست  گاهی نشانی بمن میدهد اما بیفایده است دیگر هیچگاه  به دنبال این زباله ها وزباله دانیهای نخواهم رفت ودیگر  میلی ندارم زباله هارا ببینم  . 

هر چند گاهی روی صفحه  این تابلت یک عکس زیبا  گذاشته میشود این روزها سنترال پارک ومانهانرا نشان میدهد مدتی به ان خیره میشوم خودمرا در بالاترین نقطه ساختمان مانهاتان تصور میکنم ....نه ! من دشت را بیشتر دوست دارم صحرارا ورودخانه ها را طبیعی نه مصنوعی این همان کوه است که انرا تراشیده اند ودوباره رویهم تلمبار کرده اند وبا چند سوراخ موش برای زندگی اشرافی  !!! بشر به فطرت خود بر میگردد  این  قانون طبیعت است همچنانکه  ازخاک برامدی ودوباره به خاک میروی  باز هم به غار پناه میبری این بار از ترس همنوع خود . پایان / 

ثریا ایرانمنش 05/10/2020 میلادی . اسپانیا