پنجشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۹۹

هوا سخت دلگیر است


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .

گلبن عیش  می دمد  ساقی گلعذار کو 

باد بهار می وزد  باده خوشگوار کو 

هر گلی زگلرخی یاد می کند ولی 

گوش سخن شنو  کجا  دیده اعتبار کو ؟......." سعدی ؟

برهنگی انسانها چه زشت است وچه سیاه  گاهی بهتر است که با هجوم افکارمان آن برهنگی را بپوشانم وبر تنشان لباسی از انسانیت بپوشانیم

یا همان بهتر که همیشه سیاه پوش باشد با رنگ سیاه زندگی  کنند چرا که دنیارا سیاه مبینید هر چه را که به میلشان نیست  رنگ انرا عوض میکنند گردی از خاکستر سیاه روی آن میپاشند میل دارند ترا نیز بشکل خود درآورند .

همه غیب گویند وهمیشه اینده را در پیش دیگران می بینند  خود درشب زندگی  میکنند وآن فروغ درخشانی  را که برپیشانی دیگری نشسته  میل دارند روی انرا نیز رنگ به پاشند  ویا انرا نادیده می انگارند .

شب انها بی پروا وبرهنه است  زندگیشان برهنگی است از سرما بخود میلرزند اما ازپوشش دریغ دارند 

برهنه بودن بسیار سوزان است وانها میل دارند بافشار وزور  خودرا به سیلاب برسانند بخیال آنکه خود نیز سیلابند  اما  رودخانه ای خشک بیش نیستند .درکنار یک برکه بو گرفته  ولبریز از جانوران !

غرور دروغین انها نیز بر این برهنگی  می آفزاید  آن سادگی درخشانی که دیگران دارند  ونامش برهنگی روح  زلال آنهاست  درانها دیده نمیشود  آنها میل دارند  ترا عریان کنند ومانند قبیله آدمخوارن دور تو بگردند  وبر طبل ریا بکوبند .

 و... تو بیهود به دنبال  کسی میگردی که جفت تو باشد !

حال تنها به شعله های شمع ها بنگر  بی انکه ترا بسوزانند بتو ارامش میدهند به شعله ای بنگر که از درون ارام تو بر میخیزد .

بهر روی تو دراین دنیا تنهایی یگانه به دنیا امدی مانند خود خدا  ویگانه زیستی  با قدرتی خداوندی ومبارزه کردی با جانورانی که از هر سو ترا احاطه کرده بودند حال از زخم چند پشه بیمار در یک برکه الوده نباید دردی بخود راه بدهی .

به این حقیقت ژرف عمیقا تن بسپار .

هوا بس  دلگیر است و سیه  پوشان در راهند همه نقابی بر چهره دارند اگر ان نقاب را برداری چهره کریه وجذامی انهارا خواهی دید .

هیچ نوری دراین تاریکی نمی درخشد  تنها شمع خود ا به دست بگیر وبا شعله زیبای ان راهت را ادامه بده .

مجلس بزم عیش را غالیه مراد نیست / ای دم صبح خوش  نفس  نافه زلف یار کو ؟

پایان 

ثریا ایرانمنش / 17 سپتامبر 2020 میلادی برابر با 27 شهیورر 1399 خورشیدی. اسپانیا .





چهارشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۹۹

بی تو اما!!!!..


  ثریا ایرانمنش " لب پرجین" اسپانیا 
اشعاری از حمید مصدق . تقدیم به کسیکه دیگر نیست  واین کتاب رابمن هدیه داد!

چه شبی بود و چه فرخنده شبی !......
درمیان من وتو فاصله هاست 
گاه می اندیشیم 
تو به لبخندی میتوانستی این فاصله را برداری 

تو توانایی بخشش داری 
دستهای  تو توانایی آنرا دارد
که مرا زندگی  بخشد 
چشمهای تو بمن آرامش می بخشد 
 وتو چون مصرع شعری زیبا 
سطر برجسته ای از زندگی من هستی 

بی تو خاکستر خاموشم 
نتپد دیگر در سینه من - دل یا شوقی 
نه مرا بر لب بانگ شادی 
 نه خروش
 

من درحال کاهیدنم 
اه .....
 چه کسی  خواهد دید  مردنم را بی تو ؟ 
بی تو من مردم 

گاه می اندیشم 
خبر مرگ مرا با تو چه کسی می گوید ؟ 
آن زمان که خبر مرگ مرا 
از کسی می شنوی  - روی ترا 
 ایکاش میدیدم 
 شانه بالا زدنت را 
بیقید  
وتکان دادن دستت را که  مهم نیست زیاد 
 وتکان دادن  سر راکه..... 
 عجب  عاقبت مرد ؟ افسوس
کاشکی میدیدم 
ثریا / اسپانیا  چهارشنبه 26 شهریور 1399 خورشیدی 

انقلاب فرهنگی من


 " لب پرچین" اسپانیا !

نیمه شب دیشب  دست به یک انقلا ب فر هنگی زدم !!!هرچه فضا ی مجاز ی داشتم دلیپت کردم از اینستاگرام تا 

یوتیوب .....

 مرگ این مرد  وان قهرمان بد جوری روی من اثر گذاشت اما من تنها به مادرش تسلیت گفتم ودرپنهانتی برایش شمع روشن کردم وگریستم  ظاهرا یک گوشت قربانی بود برا ی همه آنهاییکه صاحب تلویزیونهای معلوم الحا ل ویا پنجرهای کوچکی از درون مطبخ خانه شان مشت هارا گره میکردند  وهوار میکشیدند

احسا س کردم مشتی گرگ گرسنه روی جسد او افتاده وهریک تکه ای را بر ای خود بر میدارد  حالم چندان خوب نبود  نگران بیماریم بودم واینکه دراین برهه از زمان باز مجبور نباشم راهی بیمارستان شوم ....

دچار سرگیجه شدید وتهوع بودم واین موضوع  بیشتر حال مرا دگرگون ساخت .  به درستی جایی را تمی دیدم وکمتر میخواندم  تنها مشتهای گره شده وفریادهای  بیهوده  را میشنیدم   جناب والاگهر فرمایش میفرمودند از سویی دیگر حصرت امام زمان غایب و مریم مقدس  جوانان را به شورش دعوت میکردند ودرجایی دیگر راه وروش کشتاررا نشان میدادند ....وآن دومرد تازه وارد یکی  با یک ریش بزی چد رنگ ودیگر همانند یک هرکو.ل با نوک زبانی ویک تی شرت تنک داشتند فرمایش می فرمودند  بقول  معروف  اسب سوار بی تفنگ فایده ندارد 

دل آشوبه داشتم نیمه شب بلند شدم اینستاگرامم بکلی لبریز از  آدمهای ناشناخته بود دوربینم مرتب کار میکرد همه را به مرکزشان پس فرستام وعطای آنهارا به لقایشان بخشیدم ..

تمام روز گذشته سر گرم تماشای بر نامه های لوسیل بال بودم حتی حال نوشتن  نداشتم برای کی مینویسم برای چی ؟  تنها گاهی خاطره ای را بیاد میاورم ویا چیزی دراندرونم میجوشد آنرا روی این صفحه میاورم نه برای فروش وتجارت بلکه برای خالی کردن خودم وجلو گیری کردن از ریزش اشکهایم .

که به کجا میرویم ؟ وطن وطن پرستی تمام شد خاک را دیگر نباید بویید بوی خون میدهد  ودیگر درخت ویا نهالی درانجا سبز نخواهد شد بجای آنها تیرهای آهنی وفولادی  مجهز به انواع واقسام دوربینها سر به اسمان میکشند تا مارا درون خانه هایمان کنترل کنند چند  بار به توالت  میرویم وچه چیز را میخوریم وچه گفتگویی را انجام میدهیم وایا حاضریم برده وار هرچه را که میگویند انجام دهیم بدون هیچ اراده شخصی ؟ اراده های درهم خواهند شکست  کنترل ما از راه دور صورت میگرد مغزمان مجهز به انواع واقسام چیپها خواهد شد دیگر مشتی روی هوا کره نمی خورد ودیگر کسی برای سر زمینش مویه نخواهد کرد و دیگرکسی به اوای موسیقی گوش فرا نخواهد داد از همین حال موسیقی ها هم فروکش کرده اند  هرچه هست تکرار گذشته هاست  چند بار میتوانی توسکا را ببینی ویا مادام باتر فلایرا ویا اداژیو را  انرا هم ویران کرده اند تکه تکه با پیانومینوازند .

تالارهای موسیقی تبدیل به درمانگاهها شده  وکلیساها تبدیل به موزه خواهندشد وجسد های ما درون اسید بصورت محلولی رنگین درون لوله ازمایشگاهها جای خواهد گرفت دیگر انسانی  بر روی زمین باقی نخواهد ماند .

تصمیم دارم بر درخت کریسمس امسا ل یک ماسک بگذارم تنها ارایشی که میکنم همان است پوزه بندها هر روزکلفت ترشده وقیمتی تر وبا زبان بیزبانی بما میگویند که دهانت را ببند .

و در این زمان است که باید مرگ را فریاد زد  قبل ازانکه اسیر شوی ..پایان 

ثریا ایرانمنش .اسپانیا 16 سپتامبر 2020 میلادی برابر با ؟ 26 شهریور 1399 خورشیدی!



دها جحل شده

یک خاطره

 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا

=====================

بیا ددارم دران روزگاران در شبهای  قدر  ویا احیا ء آنهم بخاطر مادر که روزه میگرفت  غذای مفصلی می پختم  با حلوا وصندوقهای میوه وزولبیا  وبامیه  سوار ماشین میشدم ومیرفتم به محله ای بنام حلبی اباد !!!!! ( ان جارا هم هم دوستی بمن معرفی کرده بود  که برو وببین چگونه  شهر ما دوقسمت شده است)در  دهکده  خانه ما درمحلی که مینشستیم نیز یک گورستان کهنه متروک بود که به انجا نیز میرفتم وبه مردم آنجا غذا میدادم مهربان بودند امادرحلبی اباد روزی نزدیک بود مرا با ماشینم چپه کنند  فورا به خانه برگشتم   میلرزیدم کار بدی که نکرده بودم  !راننده ای داشتیم باو گفتم چرا مردم اینگونه با من رفتار کردند >  چیزی نمانده بود مرا بکشند .

نگاهی با بازوان عریان بلوز و شلوارم انداخت و گفت  اولا  شما با این قیافه رفته اید باید لباسی پوشیده تر بر تن میکردید  ویک  روسری هم بر سرتان می انداختید یا شالی بهر حال آنها  وضعشان با بالای شهر فرق میکند  !  بیاد سکینه خانم  کارگرم وشوهرش ابراهیم وخانم کوچک افتادم که دورخانه شان حصیربسته بودند تاهمسایه ها انهارا نبینند !!!  انها در محله اخر میدان ژاله می نشستند ! 

بهر روی بار دوم با لباس پوشیده ویک شال  و با دیگهای بزرگ غذا حلوا وبقیه معقولات اما این بار به همراه راننده  رفتم  .ا.وف !مردم ریختند سر  ان بیچاره  هر یک تکه ای را میبرد ومن درون اتومبیل گریه میکردم اولا چرا اینها اینهمه  با خشونت رفتار میکنند وچرا در یک صف نمی ایستند؟  چه توقعی !سپس چشمم به یک دالان بزرگ افتاد به راننده گفتم برویم انجا شاید خانواده ای هم درانجا باشد هنوز مقداری غذا ومیوه وشیرینی درون ماشین مانده بود  . پیاده شدم ورفتم بسوی زنی که یک بچه درآغوش داشت با مهربانی گفتم ایا غذا میل دارید برای افطاری واین نذری است پشتش ر ا بمن کرد وگفت خیر شما دستهایتان همه پر از خون ونجس است ........دیگ برنج را گوشه دیوار خالی کردم میوه هارا بسویی پرتاب کردم جعبه های زولبیا بامیه را نیز به هوا فرستادم همه مرا تماشا میکردند وشاید باخودشان فکر میکردند  این زن دیوانه است . وگریه کنان به درون اتومبیل رفتم  راننده مرا بخانه برد ودرراه گفت : 

شما نمی بایست پیاده میشدید من زبان این جماعت را میفهمم گفتم مگر با چه زبانی حرف میزنند؟  گفت آنها راه وروش مخصوص خودشان را دارند و رویهم رفته با بالای شهر چندان میانه ای ندارند .عده ای اوباشند وباج گیر وعده ای واقعا انسانند فرق میکند !!!......

حال امروز جاها عوض شده من نمیدانم درکجای این شهر زندگی میکنم حتما اینجاهم بالا وپایین دارد امابرای من مهم نیست وتنها یک چیز را از زبان مادرم شنیدم که میگفت ! این جماعت چشم وروندارند اگر لقمه را  با دست دردهانشان بگذاری دستت ترا گاز میگیرند بهتر است که پول این غذاهارا به فقیری بدهی وخودترا هم به زحمت نیاندازی .من این مسئله را در باره  شاه فقید دیدم دیگر لزومی ندارد از فرهنگ پربارمان سخنی بگویم .

حال امروز برای چه کسی نوحه بخوانم برای چه کسی افسانه بگویم جاها عوض شدند بالای شهریها فراری ویا به سرای باقی رفته اند  وپایین شهری ها بالانشین شده اند فرهنگشان که عوض نشده  مانند دهاتی هایی که به تهران  می امدند لباس های گران قیمت مزونهای معروف را می پوشیدند اما هنوز افکارشان دور بر هما ن زادگاهشان  میگشت بادست غذا میخوردند و,عارق بزنند وخلال را درون دندانهایشان سر سفره به حرکت در میاوردند  حال آدم بهم میخورد 

مشگل ما  خیلی زیاد است از همه بدتر بیسوادی  وامروز هم با قدرت این اسلام بزرگ اثنی عشری وسخن رانیهای جناب مولا رائفی پور  به قعر جهنم  بیشعوری وبی فرهنگی سقوط کرده ایم /

 فرهنگهای چند گانه  مشگل سازند  حال یا امام زمتان  با موهای رنگ شده از راه میرسد وبه همراه مریم ماه تابان ویا...... چینی ها خواهند آمد وبما یاد خواهند  دادکه چگونه توله سگهایمان را با پوست زنده زنده سرخ کنیم وبا عرق چینی بخوریم ! پایان 

ثریا ایرانمنش  16 سپتامبر 2020 میلادی / اسپانیا 

سه‌شنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۹۹

حنگ پشه با حبشه


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا 

---------------------------------

زمانی که چون آتش  - جوان بودم 

خورشید سرخ صبحگاهان را 

بر قله البرز می دیدم که  می خندید -

دیدار او در چشم من خوش بود 

و زخنده او شادمان بودم  

اما در این صبح غم آلود کهنسالی 

بی آنکه ابری در افق باشد 

چشمم به دیدار  خورشید خندان نیست ........" زنده نام نادر نادر پور از کتاب زمین و زمان "

امروز خورشید تنها پیکر مرا می سوزاند و خاطرات کهن در ذهنم تلمبار شده  بر مغزم فشار میاورند  چه خوش بودیم در آن زمان با همه حسا دتها و زخم زبانها و گفتار بی ادبانه  اما خوش بودیم خبری از اعدامها نبود وخبری  از تازیانه نبود وخبری از کشتار بی رویه دختران وزنان نبود دختران مانندگلهای صحرایی همه خندان و شاداب رو به سوی  اینده داشتند ونمی دانستند  که ناگهان عفریتی بنام مسعود وعفریته ای بنام مترس او همه را به زندان ابد میکشد .

 خبری از فروش بچه های کوچک نبود وخبری از تر وریستهای بین الملی نیز نبود هر سحرگاهان  ماههای روزه داری برایمان صفایی داشت آن اصوات ودر افطار درکنار سایر روزه داران  =

امروز همه چیز به زیر خاکستر رفت پنهان شد گم شد  ودیگر ما بیاد نخواهیم آورد که جانماز مادر چه رنگی داشت از سجاده بعنوان یک زمین شور استفاده میکنیم چرا که مارا بیاد ماجراهای وحشتناک می اندازد .

ما نابود شدیم حال ان جناب مرد ملی گرا با جزوه حاوی عکسهای  وسایل  دفاعی  که حتما یک کارخانه دارآنهارا دراختیار  مبازرین میگذارد ( نه مجانی ) به جنگ  تیرهای جاسنوز سمی آدمکشان حرفه ای برویم ؟ برویم بکشیم یا کشته شویم تا آن کارخانه دار متمول گردد؟ ...

این است راه مبارزه ؟

روزی   آنقدر فریب خوردیم که ماندلای تروریست را خدایگان پنداشتیم واورا ستایش کردیم  وسپس گاندی که قرنها ملت هندرا به سوی بربریت کشاند ونامش را گذاشت مبارزه بدون خشونت با ان لنگ وآن بز وکمونیستها زمان  چگونه از او بهره برداری کردند ومدتی  نیز بر آن سر زمین حاکم بودند.

نه ما هیچگاه یگانه نخواهیم شد  چون یگانه به دنیا نیامده ایم ما قبیله ای هستم  وهر کدام به دنبا ل قبیله خودمان واسب رمیده خود میدویم  وبره ها ی خودمان را به چراگاه میفرستم نه به کشتارگاه /

ریزه خواران درگاه  وفروشندگان  کلمات وگفته ها زمانی  یک پنجره جدیدی را باز میکنند وچرندیاتی را بهم بافته بسوی ما تف میکنند  آنهم با هزینه وما چه سعادتمندانه آن  کثافاترا  ستایش میکنیم  ومی لیسیم وخوشحالیم که نام ما درفهرست آن فروشندگان جای دارد !

برای امثال من دیگر وطنی وجود ندارد   غیر از خاک مرده ای که بر سر تربت آن میگریم واین درس را از بزرگان اموختم از  کسانی که ادعای حکومت وصاحبان ان سر زمین را داشتند یکی  به جواهرات ولباسهایش اویزان بود ودیگری  از پهنا  دراز میشد گاهی  از روی کاغذ چند خطی را می خواندند وبما میگفتند که " ماهستیم اگر چه دیگران نباشند ".ک

مگر نمیشد برای کودکان کار یک مرکز حفاظت درست کرد وبا کمک دول بزرگ دنیا ازآنها حمایت نمود  ! تنها باید یک : کانون: میبود وچند ژیگولوی تازه ازفرنگ برگشته ؟ 

نه عزیزم بما نشان دادند که چگونه میتوان سدباقی ماند وجلوی شورش  وسیل را  گرفت  وطن > تنها یک اب نبات است که مادر گوشه دهانمان گذاشته وانرا میمیکیم تا ترشی ویا شیرینی ان تمام شود  ویا ادامسی که  بر ای هضم غذا آنرا نشخوار میکنیم . 

بما نشان دادند که خوابیدن درمیان ملافه های ابریشمی وغلط زدن درمیان امواج بطری های مشروبات گرانبها ارزش بیشتری دارد تا جان آدمی !

حال همه سر زمین ما  در میان تکنولوژی قرن دفن میشود دیگر خبری از آن خرمای پر شهد ولایت " بم نیست  وخبری از آن سبزه زارها نیست  فیلم را قبلا دیده ایم وتکرار آن بی معناست .

عبید ذاکانی میگوید :

پیش از این در ملک هر سالی مرا 

خرده ای  از هر کناری آمدی 

دروثاقم  نان خشک  و تره ای 

در میان بودی  چو یاری آمدی 

 گه گهی  هم باده ای  حاضر شدی 

گر ندیم  یا نگاری آمدی 

نیست در دستم کنون  از خشک وتر 

زآنچه  وقتی در هر شماری امدی 

غیر من در خانه ام چیزی نماند 

هم نماندی  گر به کاری امدی 

واین بود ماجرای ما دیگر چیزی نمانده  بروید به جنگ  پشه با حبشه اگر چین مارا نخورد . پایان 

ثریا ایرانمنش . 15 سپتامبر 2020 میلادی برابر با 25 شهریور 1299 خورشیدی.



دوشنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۹۹

به کجا میروی؟


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

-----------------------------------

دیاری که  چو از فراز آن نظر کنی 

دریایی ا ز خون  است و ماهیان گندیده در خون شناورند

مرداب راکدی که بی حرکت ایستاده 

امواج آن بسوی دشتهای دیگری میرود

 دیاری که خواب راازچشمان همه دزدیده

وپس لرزه هایش هنوز  پیکرهارا درگور میلرزاند

همه مردگان از لرزها ی پی درپی  اشفته میشوند

وخواب چندین ساله شان بهم میریزد

 گویی که قطار زلزله های جهان 

از کنار این دیار عبور میکند 

دیاری که ابرو ریخته  

وهر روز شلاق گزمه هایش درهوا میچرخد

نجو.ای وفریاد وضجه آن مادر هنوز درگوشم  است  تمام روز بیمار بودم وتمام شب بیخواب  نمیتوان بی تفاوت ازکنار این مردم بینوا گذشت .

دراین دین دیار  غریبانه امروز را به سالگرد تولد دخترم اختصاص داده اند همه چیز عوض شد  برای او گلی مجازی  فرستادم و برایش کیک مجازی ساختم .

من هنوز در شهر غربت خود راه میروم  شهری قدیم وکهنسال  شهر چراغهای کم نور وکم سو  شهر باده خوران ومیکده ها که این روزها بسته شده اند وشهر خاموش است گرد مرگ روی همه چیز پاشیده شده  تنها نگرانیها در وجود همه بنوعی  رشد میکند .

روز گذشته برنامه خانم جوانا وویلی که جاده ابریشم را به همراه  همسرش  با کمک بی بی سکینه ساخته بودند تماشا میکردم به مصر رفته بود با شتر عشقبازی میکرد به ایران  که رسید تنها گوشه ای از ارامگاه شهریار بزرگ کوروش را نشان دا سپس زورخانه را برایش قرق کردند تا تنها به تماشای پیکر مردان  گردن کلفت زورخانه چی وکله پاچه خور بنشیند نه به حافظیه رفت ونه به شهر شیراز  درعوض به یزد رفت واتشکده های  خاموش وبسته  را ازدور نمایان کرد با تمام اطوارش ودرباکو یک مربای خانگی خرید به قیمت ده پوند ! 

مدتها بود درانتظار این برنامه بودم که ببینم درایران به همراه  مهنازجانش به کجا میرود  به بیانهای یزد  به صحرا های بی اب وعلف  چه چیزی  را میخواستی ثابت کنی ؟ برای اربابانت ؟ چرا به اصفهان بدون دوربین رفتی  وانهمه ابریشم و جواهر  باخود بردی ؟! اما درکنار ارامگاه کوروش پنهان میشدی ؟!  حال من درشهر بی تاریخ خود  درکنارکتابهای برگ برگ شده ام به دنبال  خودم میگردم پی یک جایگاه  بی قواره قوس وقزح ها درهمه شکسته شدند  شهر ی که  گاه گاهی  در شیشه های کرد گرفته وخاکی او  خورشید را بشکل یک تخم مرغ شکسته میبینم .

روز گذشته کانال یک داشت شهر کمبریج را نشان میداد وانبوه دانسجویان اسپانیولی ومهاجر به آنجارا ناگهان این اییات برلبانم نشست : 

که کند آنچه تو کردی به ضعف همت ورای 

 زگنج خانه برون امده خیمه برخراب زده 

سپس بخود نهیب زدم کدام گنج خانه> خانه متعلق بمن نبود  من بعنوان یک گاردین بچه ها نامم درهوم آفیس به ثبت رسیده بود نه بعنوا ن همسر مردی که صاحب  فرزندان او بودم ! حال باید برای چه کسانی بگریم ؟ 

فورا برای پسرم نوشتم مرا به کمبریج برگردان !  کجا میروی بی توشه وبی همراه !  وفورا بیاد اوردم که دران سر زمین بیده ندارند ! واب خیلی آهسته از شیرها جاری میشود  ....نه همنیجا بهتر است  دهانم تلخ است این تلخی دردهایم میباشد وزهری که سالهای ان مرد به من تزریق کرد .

دخترم زاد روز فرخنده ات را تهنیت میگویم . و....بس 

ثریا ایرانمنش /14 سپتامبر 2020 میلادی برابر ر با 24 شهریور 1300 خوررشیدی . اسپانیا