چهارشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۹۹

بی تو اما!!!!..


  ثریا ایرانمنش " لب پرجین" اسپانیا 
اشعاری از حمید مصدق . تقدیم به کسیکه دیگر نیست  واین کتاب رابمن هدیه داد!

چه شبی بود و چه فرخنده شبی !......
درمیان من وتو فاصله هاست 
گاه می اندیشیم 
تو به لبخندی میتوانستی این فاصله را برداری 

تو توانایی بخشش داری 
دستهای  تو توانایی آنرا دارد
که مرا زندگی  بخشد 
چشمهای تو بمن آرامش می بخشد 
 وتو چون مصرع شعری زیبا 
سطر برجسته ای از زندگی من هستی 

بی تو خاکستر خاموشم 
نتپد دیگر در سینه من - دل یا شوقی 
نه مرا بر لب بانگ شادی 
 نه خروش
 

من درحال کاهیدنم 
اه .....
 چه کسی  خواهد دید  مردنم را بی تو ؟ 
بی تو من مردم 

گاه می اندیشم 
خبر مرگ مرا با تو چه کسی می گوید ؟ 
آن زمان که خبر مرگ مرا 
از کسی می شنوی  - روی ترا 
 ایکاش میدیدم 
 شانه بالا زدنت را 
بیقید  
وتکان دادن دستت را که  مهم نیست زیاد 
 وتکان دادن  سر راکه..... 
 عجب  عاقبت مرد ؟ افسوس
کاشکی میدیدم 
ثریا / اسپانیا  چهارشنبه 26 شهریور 1399 خورشیدی 

هیچ نظری موجود نیست: