سه‌شنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۹۹

دوران فطرت

یک دلنوشته  بعد از ظهر تابستان داغ 
سه شنبه 25  آگوست 2020 ( چه ماه طولانی) !-
----------
کاری که نداریم  برنامه های تلویزیونی هم غیر ازخبرهای داخلی وکرونا وتعداد مردگان وزندگان قبر شده گان را  چیز دیگری را نشان نمیدهد   برنامه های  دیگر هم تکراری  وتهوع اور  به ناچار روی این بنده خدا   دنبال چیزی میگردیم شاید به دردمان بخورد موزیکی فیلمی !!! خیر  هیچ
روز گذشته  یک برنامه یکساعته  از یوتیوب  پخش شد  زیر نام _ ویسکی وسیگار وجناب  برنامه ساز  حالم بهم خورد یعین واقعا چیزی نمانده بود بالا بیاورم حال مثلا این رادیو وکانال جز برنامه  های سطح بالا ودانش وبینش تاریخ را برگذار میکند !!!! واقعا حتی درکثیف ترین  کافه های جنوب شهر  نمیتوانستیم چنین برنامه ای راببینم  صاحب کالا یک ارمنی است !
 ....
گیلای ویسکی به دست بایخ  خوب تا اینجا بعضی ها چای مینوشند اشکالی نبود رفت سروقت  سیگار برگ با کلمات رکیک آنرا بر لبانش گذاشت وبه زنان گفت بعد از این میتوانید برای بعضی از کارهایتان ازاین  سیگار هم استفاده کنید . سپس برنامه ای  مربوط بود به گرانی ماست   که درایران گران شده بود ومردی بدبخت میگفت حتی دیگر نان ماست هم نمیتوانیم بخوریم روی  درب شیشه ماست یک نقشه بود مرتب تکرار میکرد که این .... فلان  ملاست که روی آن ریخته ....من خیلی از کلماترا دراینجا  نه میتوانم بیاورم ونه میل دارم بنویسم اما به راستی حالم بهم خورد  دیگر ادامه ندادم وکانال را بستم 
فردای ان روز روی فیس بوک من  یک برگ پرسشنامه گذاشته بود با سه جدول  ! این برنامه زشت بود / بد بود یا نمیدانم چی بود  ! جوابش را ندادم میل داشتم بنویسم همین الان روی همین صفحه ات بالاخواهم آورد  اما ردشدم ورفتم  ودیگر  دنبال اورا نخواهم گرفت فکر میکردم چند آدم حسابی  برنامه ای ساخته اند   ! خیر چند مرد مزلف که اخیر یکی دیگر را هم با عشوه  وناز با خود میکشند ! اوف .

دلم میخواست  برای فخر آور بنویسم هزار بار ترا دعا میکنم با برنامه هایی که میگذاری حد اقل ما کمی مردم را میشناسیم وکمی با تاریخ اشنا میشویم مهم نیست دیگران دباره ات چه میگویند  فعلا قلم دردست دشمن است وتو تنهایی باهمسرت وبچه ات یک همسر خوب ویک پدر خوب .
  از لبخندی که به روی بچه ات میزنی صد هزار مهر ومحبت بر صفحه  برنامه ات میریزد . اما همین تنهایت ترا سر انجام به ارزوهایت خواهد رسانید حد اقل برای بینندگانت  ارزش قائلی و با این ترتیب آنهارا الوده نمیکنی و کیسه گدایی هم به دست نگرفته ای  نه پی پل داری ونه حساب بانکی ونه آدرس حداقل هرچه میگویی خوب است  درست است منهم با تو موافقم بگذار بر تعداد دشمنانم اضافه شود .

 آخرمردک احمق جلوی دوربین ویسکی میخوری سیگار میکشی اما آن چرندیات تهوع آور چیست که برزبان میاوری  تنها مانده بود تو ارمنی هم بر سر ما بعله ! 

واینهم  مکافات  ما ویکی نشدن ما  یکی د رترکیه نشسته همان حرفی را میزند که انکه در لوس انجلس نشسته وهما ن حرفی را میزند  که آنکه در روسیه نشسته اما هیچکدام حاضر حتی به شناخت یکدیگر نیستند  مرده شو راین مبارزه هایتان را ببرد . میل نداشتم بنویسم اما با کمال پررویی باز امروز  برنامه ای جور کرده با دستامال قرمز ی.که بر سرش میبنددوعینکی به بزرگی دو نعلبکی بر چشمانش میگذارد چه بسا او هم یکی از خودیها باشد ارامنه کم بما خیانت نکردند . . سرم  دردگرفته تمام روز از شدت نا امیدی گریستم امیدرا ازما گفتند بما کورنا هدیه دادند واین تاپاله ها هم برایمان برنامه میسازند . 
پایان 
 تا وقتی دیگر . ثریا / اسپانیا !

شهربانو

ثریا ایرانمش " لب پرچین " اسپانیا 
====================

میدونی چیه ؟ دلم از این دنیا وادمهاش بهم میخوره!
اولین حرفی که به هنگام بیداری زدم همین بود ! روزهای خیلی دور که بادوستی راه میرفتم وهنوز روی درختان  بلبل زبانی  میکردم وآواز میخواندم  وجاده ای روشن جلوی پاهایم بود 
 وگامهای سنگین من میتوانست مانند یک اسب وحشی بتازد  دوستم بمن گفت " دلم از این دنیا ومردمش اشوب  وبشدت بهم میخورد .؟!
پرسیدم ازهمه دنیا  یا تنها مردم خودمان ؟ فکری کرد ! گفت جاهای دیگر چندان بین مردم نبوده ام تنها روزنامه هایشانرا میخواندم که توی سر وکله هم میزدند امااینجا روزنامه ها  که خواندنی نیستند مردم هم که نه تحصیل درستی دارند ونه فهم کاملی ! 
از زیر چشم باو نگاهی اند اختم  ...اوف چه خودخواه  هیچکس را داخل آدم حساب نمیکند ......( او انسان بزرگی بود وصاحب چندین تالیفات ونوشته ها وترجمه ها )!
گفت میدانی ؟ من چرا ازمیان همه  خواننده گان از هایده خوشم میاید ؟  
گفتم خوب صدایش عالی وجادویی است منهم خوشم میاید 
گفت ! نه باصدایش کاری ندارم اما  خودش بسیار زن وزینی است تا بحال هیچ  کس  کلامی ازاو درباره هیچ کس وهیچ چیز نشینیده است  برخلاف خواهرش که میل دارد دنیارا فتح کند و آرام ا رام راه میرودحتی رقصیدنش  هم یک نرمش خاصی دارد . 
ویسکی اش را میخورد . تریاکش را میکشد ودر گوشه ای مینشیند چشمانش را بهم میگذار د وازاین دنیا گویی دور میشود .با هیچ مجله ای آنچنان مصاحبه های خصوصی نکرده است  هیچکس از رازدرون او آگاه نیست  واگر  میخواهی بدانی او یک قمرالملوک دیگری است با همان صفت درویشی افتادگی .
تعجب کردم . من چیزهای دیگری شنیده بودم ...
امروز که به گفته آن دوست میاندیشیم مبینم واقعا راست میگفت سکوت بهترین بود /

امروزجای هردو خالیست هردو به سرای باقی رفته اند ومن هنگامیکه چشم با زکردم تنها حرفم این بود که ازاین مردم ودنیا حالم بهم میخورد .
شب گذشته برنامه ای از یک مفسر دیگر دیدم این ر وزها همه مفسر شده اند وخبرنگار  !  با چه شدتی داشت گفته های آن دیگری را راجع به شهر بانورا رفع ورجوع میکرد /
مهم نیست دیگر گذشته  ملتی بخاک وخون غلطیده  اما من میدانم اگر امروز این دموکراسی نیم بند و پادشاهی  دراسپانیا  ایستاده  ( غیراز فامیلی بودن )!  این ملکه صوفیا بود که انرا حفظ کرد یک بانوی مصمم کامل تحصیل کرده درجوانیش با انکه دختر پادشاه یونان بود اما او رفت دربیمارستان کودکان وزایشگاه پرستار شد تا زمان عروسیش با شاه اسپانیا .
امروز مردم این سر زمین شاهرا از خانه بیرون رانده اند اما ملکه را همچنان درمیان دستهایشان نگاه داشته اند زنی ساده  تابستانها  با یک شلوار بلند وگشاد ویک بلوز گشاد روی آن ودمپایی وزمستانها پوشیده  وابدا از لباسهای مارکدار خارجی استفاده نمیکند مگر باوهدیه بدهند مردم همه رابرتن او خواهند درید مصرف داخلی .
با کلیسا واهل بیت انها رفتاری خوب دارد  وهنوز مادر این سر زمین است /
ما مانکنی را بعنوان ملکه درکنار شاه گذاشتیم هنوز هم اورامیپرستیم ! 
دریک کلیپ  دیدم که سر میزی شاهنشاه داشت از پیشرفتهای آن زمان میگفت ناگهان ایشان وسط حرف او پریدند وگفتنم که از کمبودها هم بگویید !!! شاهنشاه بر اشفته گفتند خانم  شما هنوز چپ مانده اید انهم با این لباسهای فاخر ؟!   زمانی بود که احمد شاملوی دیوانه وبقیه خورده توده ای ها وچپولهای تازه بالغ شده دوراورا گرفته بودند  کانون پرورش فکری کودکان وجوانان اولین محصول خودرا بنام ماهی سیاه کوچول نوشته آن مردک زباله جلال ال احمد ببازار دارد و ایشان درافتتاح گالری مردکی حضور پیدا کردند که همه نقاشیها از پیکر لخت آن جناب ( آشور بانی پال ) بود !!!!دیگر صدای روزنامه ها هم درآمد صدای چپولها هم درامد .
بلی به هنر ایران خدمت کردند ساختند  تابلوهای گران قیمترا به داخل وسپس به خارج بردند ! تا دیگران ویران کنند  آن ارتش بزرگ ازبین رفت امروز بازماندگان   آنها بزرگ شده اند ودارند دنیارا صحافی میکنند اما بدون هیج مطالعه ویا مدرکی تنها از روی احساسات پاک وطن پرستی !
خوب مبارک است . این جنگها مدتی سر مارا گرم نگاه میدارد تا رفقا درپشت پرده پیمانهای خودرا قراردادهای خودرا  ببنند اینها فراموش خواهندشد اما یک چیز درتاریخ خواهد ماند وآن خیانت است.
حتی درباره مرگ پسرشان علیرضا نیز وصیتنامه دورغینی را منتشر کردند  چرا نگفتید که  ( بعضی  ها اورا  آن نازنین مرد جوان را که همسرش سه ماهه حامله بود کشتند تا بما بگویند ساکت به وظیفه خودتان که سرگرم کردن مردم هست عمل کنید .
چرا فرزنداورا بخانه نمیاورید  چرا اورا جزیی از فرزندان ونواده پادشاه نمیدانید ؟! شاید سهمی از آن پولها باو برسد ؟!
اینها همه نتیجه شهرت است وچه شتابان مردم بسوی این فرشته نامریی میدوند .پایان 
ثریا ایرانمش / 25 آگوست 2020 میلادی برابر با چهارم شهریو 1399 خورشیدی وغیرره ! اسپانیا

دوشنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۹۹

هوسم بود !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
--------------------------------
اینجا ! 
گلل انار شیپور سرخ میزد !درگوش افتاب 
ای درختان !
کاش همزاد شما بودم 
تا با شما به جنگل میرفتم !
اینجا سقوط باران د ر ابگیر 
گویی مصاف ایینه است با سنگ ........"نادرپور "

همه روزها چشمانم میان دفتر اشعار او میچرخد  جه بیصدا آمد وچه آرام درگذشت وچه   ساده زیست وچه جاودانه ماند با شخصیت ذاتی خود.

امروز سر گردانم میان هست ونیست وبود ونبود  دیدن چهره ها وعریانی مردان دیوانه ای که درخون خودرا میزنند بی هیچ معنایی صدها هزار حسین نو جوئان درزندانها کشته شدند وما هنوز خودرا به اعرابی میفروشیم .
امروز کلیپی از پر ویز صیاد دیدم با بغضی که در گلو داشت  واشکی که جلوی انرا گرفته بود  داشت به ایران خودش میرفت البته درخیال .حال چشمانم بر پیکرها باد کرده برهنگانی که خودرا میکوبند مانند دیوانگان  روانی  ویا درهوای مخدر ات وبوی خوش خون .اوف .

دیگری نشسته با ویسکی وسیگا ر برگ برنامه اجرا میکند با دهان آزاد وهمه چیز را عریان میگوید نامش هرچه باشد آنقدر بدبخت شده ام که هم بما وبه هیکل وافکار  ما می....نند. 

چه موقع این پرده زمستانی   از روی آسمان سر زمین ما برداشته خواهد شد ؟
وایا سر زمینی باقی خواهد ماند یا اعراب آنرا نیز به تملک خود درخواهند  آورد وخلیج همیششه 
پارس عربی نام خواهد /گرفت وایرانی دیگر باقی نمیماند بخاطر هوسهای  بلهوسان. 
آنمرد  آن شاه گفت پس از من وحشت بر شما شورش خواهد گرفت وراست گفت . حال درکجا به دنبال آنها بگردیم ما که گناهی نداشتیم !

آن فروغ سرخی که برایش هدیه آوردند همه ماراسوزاند  وما دیگرددر انتظار یک طلوع تازه نخواهیم نشست  تنها سرمان گرم است مانند تام وجری یا سیمسونها !
در گفته های رنگا رنگشان الفاظ می ایند ومیروند  وسپس میمیرند /
این یک با لبی خندان ودیگری با  دیده گریان! ماهم دراین تخدیر افکار نیمه مست ونیمه  هوشیار بر صدلیهایمان میخکوب شده ایم وتماشاچی این خیل نادان وبیخرد .

شهر  بزرگ من چون آبگیری بیکران درخاک خفته است تشنه است وتشنه لبان به دوراو جمعند  آنها برای زمین نمیگریند برای جسدی پوسیده درافسانه ها ناله میکنند  مردم بدبختی که نمیدانند جرا زنده هستند .
وچشمان نیمه باز من از ماورای پرده های اشک به دیوانگانی  مینگرد  .  تنها مینگرد بی هیج احساسی .
آنچهرا که اندوخته ام درون سینه ام پنهان است و دیگر کسی نیست تا برایش افسانه هستی را بخوانم  حال  ای پلهای شکسته تاریخ . شمارا چگونه میتوان از نو بنا کرد ؟ با چه شعوری ؟باکدام همتی وکدام مرد ویا....زن ؟.
 آیا روزی خواهیم توانست پلی بسازیم تا  ازادانه از روی آن عبور کنیم بی هیچ حادثه ای ! .
پایان 
ثریا ایرانمنش / 24 اگوست 2020 برابر با سوم شهریور 1399 شمسی ویا ؟      .....




یکشنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۹۹

مرغی که ناله میکند/

انشای امروز من !
یکشنبه 23 آگوست 2020 میلادی /
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
====================
من از هجر خورشید چندان نخفتم 
که بیماری آورد  بیداری من 
چنان روزهارا به شبها کشاندم 
که با غفلت  آمیخت هوشیاری من .........
 زمین و زمان " نارد پور "

بیداری بدی دارم وشب بدی را گذراندم  با کابوسها دست بگریبان بودم از فریاد خودم بیدار میشدم ودوباره بخواب میرفتم هوا داغ و تنفس غیر ممکن بود ( وهست ) تمام روز گذشته کرکره ها پایین بودند تا خورشید به درون نیاید از خورشید  بیزار م تنها یک خورشید داشتم که آنرا هم خاموش کردند / کشتند وقاتلانش مدال افتخار "لژیون دونور "! گرفتند به پاس خدمتگذاری وسخت کوشی در راستای  ویرانی یک سر زمین . قرار نیست سفر نامه ام را با این  دردها ادامه دهم 

با سر گیجه بلند شدم  با سر گیجه صبحانه را درست کردم وبا سر گیجه نشستم  اولین  تصویر چگونگی قتل فریدون فرخزاذ وصدآی او اواز او بود که با یا دخورشیدش مینالید ومیگریست ومیخواند .
آنرا خاموش کردم 

آه آن مرد گیله مرد  سفرنامه خودرا مینویسد  دور امریکارا میگردد به کانادا میرود به ابشا رنیاگارا میرود  ومن دراین فکرم که حتی یک سوپر نتوانستم بروم بخاطراین بیماری  مرا درخانه زندانی کردند که آسم دارم ! تازه از بستر بیماری برخاسته ام ! ضعیفم باید درکنج خانه بین مطبخ واطاق خواب ونشیمن بگردم وبهترین تفریح من رفتن به توالت است ! درانجا راحت میتوانم فکر کنم  آفتابی نیست هوایی نیست هرچه هست پنبه  وشیشه  وموادخوشبو کننده وغیره ..........
هنوز کر کره ها پایین هستند وافتاب مانند یک دزد در پشت شبشه ها نشسته  با هوای داغ مسموم کنند و مرغی در دوردستها ناله میکند /
 شب گذشته بین بیداری  وبیدار خوابی  به زندگیم میاندیشیدم  اوف هیچ مردی را طالب نبودم از همه ایراد میگرفتم یکی دندانهایش زرد بود  دیگری اهل بازار بود سومی موهای سرش کم بود چهارمی وپنجمی  باز رسیدم به حرف مادر ! گفت تو مانند یک گوسفندی هستی که جلوی یک اب روان ایستاده ای وهنوز دراین فکری شاید اب صاف تر شود وتو بنوشی اما دست آخر گل ولای نصیب تو خواهد شد و....شد .
حق انتخاب با من بود کسی اجازه نداشت مرا انتخاب کند خواستگاران را با بد دهنی وتوهین بیرون میفرستادم اوف عجب سلیطه ای بودم ! 
نه تاسفی نمیخورم همان ا دمها بزرگ شدند  وامروز  سینه میزنند گل بر سرشان میمالند وروضه خوانی دارند من اهل این چرندیات نبوده ونیستم روحم را میخواستم  که ازاد باشد  ازادی سیاسی ازادی نیست هنگامیکه روح تو در بند باشد  برای من ازادی روحم ازهر چیز مهمتر بود .

چقدر پادشاهم را دوست میداشتم وهنگامیکه خوشبختی اورا درکنار همسر دومش ثریا میدیدم لذت میبردم عکسهای ثریارا نیز جمع آوری میکردم یکی از پسر دایی های من گویا عکاسی میکرد وبرایم مقددار زیادی عکسهای اورا میاورد ازاینکه درکنا ریکدیگر خوشبخت بودند من نیز خوشبخت بودم  وزمانیکه برای بازدید بیمارستانی که من درآنجا نازه مشغول کار شده بودم )( برا تامین مخارج مدرسه ام)  زیباترین زن عالم را جلوی رویم دیدم  .

اما هنگامیکه سومی آمد  ...اوف بقول ننه جانم اگر ان لباسهارا تن یک نیمسوز هم میکردندزیبا میشد .صورت عمل کرد / موهارا رنگ کرد بلوند شد گونه هارا بر جسته کرد شکم را عمل کرد باسنرا عمل کرد  کسی نمیدانست جایی نوشته نمیشد  اخرین  عمل او شکم او بود که بر حسب تصادف همسر من نیز درهمان بیمارستان عمل همورویید انجام داده بود  ومن درانتظار اجازه ورود به داخل بیمارستان بودم  مگر چه شده ؟ یک طبقه بیماراستانرا خالی کرده بودند تا  خانم در آنجا با گاردها ومامورین وپزشک فرانسوی عمل شکم انجام دهند  تصادفاجراحی که همسر مرا عمل کرده بود دستیار ان جراح فرانسوی شده بود وآن خبر را بما داد درهمین بین شاه رادیدم با مادرزنش دریک ماشین کروکی وارد محوطه ببمارستان شدند  بنا براین من تنها توانستم از طریق تلفن داخلی  با همسرم تماس بگیرم وبگویم راهی ندارم تا به دیدارت بیایم ....... ان بیمارستان درتجریش بود . 
با لج  از خیابانها گذشم اتومبیلم درگوشه ای پارک شده بود انرا برداشتم  وبه خیابانها زدم کجا میروم  کجا بروم  آهان میروم منزل گیتی برای بازی بهترین اوقاتم درآنجا میگذشت ساعتها پشت میز با دود سیگار وبازی با ورقها سپس پاک باخته عازم خانه میشدم   درکسوت خانم فلانی  وهمسر فلانی خدرار.  من کاری نداشتم یا کتاب میخواندم ویا قمار میکردم  این کارهنوز هم ادامه دارد دربین خانمها ی ایرانی منهای کتاب خواندن .
حال امروز به غروبی  میاندیشم که کم کم به شب تاری مبدل خواهدشد خورشید ما برای همیشه به زیر ابرها فرو رفت وآسمان زندگی ما برای ابد به خاموسی گرایید تنها به این امید نشسته ام تاببینم ان پیر کفتار جگونه مکافات پس میدهد....نه دردنیا عدالتی وجود ندارد بهر حال اگر به منظورش نرسید اما کار بهتری را درپیش گرفت  گفت من مردم را سرگرم نگاه میدام  هرروز برایشان یک نمایش میدهم عتکسهایم را نشان میدهم .
بیاد کتابی افتنادم که بلا فاصله  پس از مرگ شاهنشا با زبان انگلیسی به چاپ رسید بنام امپراطوری ایران اما با عکسهای تخت جمشید وعکسهای آن زن مکار  ! یعنی چه  پس شاه کجاست  آن وسط صفحات یکی دوعکس خانوادگی به چشم میخورد  بنا براین اول امراطریس بودند که مییبایست برتخت مینشستند اما تخت زیر پایشان شکست وخورد شد خوب الا هم کارهای عام المنفعه انجام میدهند  !!!! 
مصاحبه ها انجام میدهند راست  ودروغ را  بهم میبافند /حاطراتی مینویسند که نه جنبه ادبی دارد ونه جنبه تاریخی گویی دختر بچه ای دارد ازخودش قصه میگوید  باید مطرح باشد هنوز آن کرم شهرت اورا رها نکرده است . خودرا  فدایی وزنی وفادار به همسر وخانواده نشان میدهد طبیعی است که دیگر خبری از آنهمه عشاقان سینه چاک نیست  درعوض برایش درروسیه باله  میسازند کارتونهای برای بچه  ها میسازند او پاداش خودرا گرفت . نمیدانم ایا هنو زان خانه هیجده اطاقی را درکنار رودخانه درکلروادو دارد ؟ یکی درفرانسه یکی در اسپانیا  زمنیهای فراوان در سر تاسر عالم !!! پنج درصد قراردادهای نفتی برایش کافی بود تا درعطر سازی وشراب و معاملات زمین  وخانه سرمایه گذاری کند . حال برتخت دیگران نشسته  مهم نیست ! دشمن ابد ی اویم /
من امرو همان شیرین شوریده بختم 
که گم کرده ام ره خانه خویش را
به فرهادم بگویید تا بر کشاید 
ظلسم  فروبسته هفتخوان را 
--------------------------
پایان قصه امروز ما  تا بعد 
ثریا  ایرانمنش / اسپانیا /

شنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۹۹

چشم انتظار !

یکروز  / یک شب !
--------------------
ثریا ایرانمنش  " لب پرچین " اسپانیا " !

چهل سال رنج وغصه کشیدیم بازهم چهل سال دیگر رویش مهم نیست بچه هایمان بزرگ شدند مردانمان  وزنانمان پیرشدند وخودمان فرسوده درراه  سفر ابدی .
نفهمیدم عمر چگونه وبا جه سرعتی گشت تنها خستگی وفرسودگی آن زمانهای ناهنجار ودردناک روی شانه هایم سنگینی میکند .

خوابم بصورت چرتهای کوتاه مدت است نه تمام وعمیق  شب گذشته  ناگهان بلند شدم وگفتم هان ً کیه ! دخترم را دیدم که قرصی درون یک نعلبکی کوچک گذاشته با یک لیوان آب   بلند شدم ....نه تنها بودم کسی نبود  هفته هاست که گفته ام دیگر کسی اینجا نماند خودم راه میروم وکارهایمرا انجام میدهم  شبها هم با کسی کاری ندارم مانند مستان تلو تلو خوران بسوی سوراخ  توالت میروم ...یعنی چه .ا و کی بود ؟ دخترم بود دختر کوچکم بود با همان موهای کوتاه وپیکر استخوانی  قرص را میبایست میخوردم یادمم رفته بود قرص اهن   آنرا خوردم ودراین قکر بودم که ایا او درکنار همسرش  ودرخانه خودش همه افکارش اینجاست ؟ یاانکه ...فرشته ای بود ؟ نمیدانم .
چهل سال نشسیتم چشم به دهان والاگهر دوختیم و لباسهای وعکسهای  گذشته شهربانورا دیدیم  وسرمان گرم بود انها هم برای همین  سر گرمی در یک تاتر بزرگ ماموریت داشتند  رقاصان ودوره گردان هم هریک دایره به دست دورایشان میگشتند درانسوی دنیا هم عده چارقد به سر داشتند جای پای ان مردک رهبرشانرا میبوسیند دراینسو عده ای درون گل ولای فرو رفته اند وآنقدر احمقند که نمیدانند  دنیا بما میخندد  کدام تمدن ؟ کدام ازادی  کدام تفکر  ....حالمرا بهم زدید .

چه خوب دیگر ایرانی  نیستم  ونامم دردفتر ایرانیان قلم خورد ه وپاک شده است میلی هم ندارم به گذشته ام برگردم چیز جالبی درونش نیست که من حسرت انرا بکشم .
با یک قلب کوچکی که نوه ام بر گردنم آویخته  دنیا را سیر میکنم وخودر ا صاحب بزرگترین گنجهای عالم میدانم  کاری ندارم بمن چه مربوط است آنقدر بنشینید وجشم به دهان  مایک وژرز ودونالد وپیتر بدوزبد تا عمرتان وزندگیتا ن وسر زمینتان تمام شده از روی نقشه جهان محو شوید  بمند ارتباطی ندارد .....
در حال حاضر ماشین کشتار جیم اله براه افتا ه وهمه جا میکشد هرکجا که باشی سایه ها درکنارت راه میروند یک تنه بتو میزنند  میافتی وتیر را به رویت خالی میکنند  ماسک بر صورت _ چه بسا زدن ماسک را باین همین خاطر اجباری کردند ! _ ) ؟
دچار دوران سرم  درانتظا ر  کسی هستم نا بیاید ومرا برای دیدار خانه اش ببرد  حوصله هیچ حرفی را ندارم بد جوری دچار سر درگمی شده ام  وبیحالی وضعف.  تا بعد .
شنبه 22  آگوست 2020 میلادی / اسپانیا 


جمعه، مرداد ۳۱، ۱۳۹۹

سرزمین ما

تکمله !

تا این فاحشه های سیاسی ومذهبی هستند  ایران ما ایران نخواهد شد  تنها کافیست نگاهی به مداحان که خود نوعی خود فروشی است  از روزگاران کودکی در بغل ملاها درفیضیه تا روزنامه نگاران وسازمان مخوف بی بی سکینه  ورسانه های دسته جمعی بیانداید تا بدانید جه میگویم . تا دین حاکم است ملیت معنا ندارد . ترا مپ  وبابای ترامپ ولشکری از ترامپ ها نخواهند توانست این قوم را مغلوب کنند جون دررحال حاضر منافع اقتضا میکند .  تمام 

جمعه  21 آگوست 2020 میلادی / اسپانیا