انشای امروز من !
یکشنبه 23 آگوست 2020 میلادی /
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
====================
من از هجر خورشید چندان نخفتم
که بیماری آورد بیداری من
چنان روزهارا به شبها کشاندم
که با غفلت آمیخت هوشیاری من .........
زمین و زمان " نارد پور "
زمین و زمان " نارد پور "
بیداری بدی دارم وشب بدی را گذراندم با کابوسها دست بگریبان بودم از فریاد خودم بیدار میشدم ودوباره بخواب میرفتم هوا داغ و تنفس غیر ممکن بود ( وهست ) تمام روز گذشته کرکره ها پایین بودند تا خورشید به درون نیاید از خورشید بیزار م تنها یک خورشید داشتم که آنرا هم خاموش کردند / کشتند وقاتلانش مدال افتخار "لژیون دونور "! گرفتند به پاس خدمتگذاری وسخت کوشی در راستای ویرانی یک سر زمین . قرار نیست سفر نامه ام را با این دردها ادامه دهم
با سر گیجه بلند شدم با سر گیجه صبحانه را درست کردم وبا سر گیجه نشستم اولین تصویر چگونگی قتل فریدون فرخزاذ وصدآی او اواز او بود که با یا دخورشیدش مینالید ومیگریست ومیخواند .
آنرا خاموش کردم
آه آن مرد گیله مرد سفرنامه خودرا مینویسد دور امریکارا میگردد به کانادا میرود به ابشا رنیاگارا میرود ومن دراین فکرم که حتی یک سوپر نتوانستم بروم بخاطراین بیماری مرا درخانه زندانی کردند که آسم دارم ! تازه از بستر بیماری برخاسته ام ! ضعیفم باید درکنج خانه بین مطبخ واطاق خواب ونشیمن بگردم وبهترین تفریح من رفتن به توالت است ! درانجا راحت میتوانم فکر کنم آفتابی نیست هوایی نیست هرچه هست پنبه وشیشه وموادخوشبو کننده وغیره ..........
هنوز کر کره ها پایین هستند وافتاب مانند یک دزد در پشت شبشه ها نشسته با هوای داغ مسموم کنند و مرغی در دوردستها ناله میکند /
شب گذشته بین بیداری وبیدار خوابی به زندگیم میاندیشیدم اوف هیچ مردی را طالب نبودم از همه ایراد میگرفتم یکی دندانهایش زرد بود دیگری اهل بازار بود سومی موهای سرش کم بود چهارمی وپنجمی باز رسیدم به حرف مادر ! گفت تو مانند یک گوسفندی هستی که جلوی یک اب روان ایستاده ای وهنوز دراین فکری شاید اب صاف تر شود وتو بنوشی اما دست آخر گل ولای نصیب تو خواهد شد و....شد .
حق انتخاب با من بود کسی اجازه نداشت مرا انتخاب کند خواستگاران را با بد دهنی وتوهین بیرون میفرستادم اوف عجب سلیطه ای بودم !
نه تاسفی نمیخورم همان ا دمها بزرگ شدند وامروز سینه میزنند گل بر سرشان میمالند وروضه خوانی دارند من اهل این چرندیات نبوده ونیستم روحم را میخواستم که ازاد باشد ازادی سیاسی ازادی نیست هنگامیکه روح تو در بند باشد برای من ازادی روحم ازهر چیز مهمتر بود .
چقدر پادشاهم را دوست میداشتم وهنگامیکه خوشبختی اورا درکنار همسر دومش ثریا میدیدم لذت میبردم عکسهای ثریارا نیز جمع آوری میکردم یکی از پسر دایی های من گویا عکاسی میکرد وبرایم مقددار زیادی عکسهای اورا میاورد ازاینکه درکنا ریکدیگر خوشبخت بودند من نیز خوشبخت بودم وزمانیکه برای بازدید بیمارستانی که من درآنجا نازه مشغول کار شده بودم )( برا تامین مخارج مدرسه ام) زیباترین زن عالم را جلوی رویم دیدم .
اما هنگامیکه سومی آمد ...اوف بقول ننه جانم اگر ان لباسهارا تن یک نیمسوز هم میکردندزیبا میشد .صورت عمل کرد / موهارا رنگ کرد بلوند شد گونه هارا بر جسته کرد شکم را عمل کرد باسنرا عمل کرد کسی نمیدانست جایی نوشته نمیشد اخرین عمل او شکم او بود که بر حسب تصادف همسر من نیز درهمان بیمارستان عمل همورویید انجام داده بود ومن درانتظار اجازه ورود به داخل بیمارستان بودم مگر چه شده ؟ یک طبقه بیماراستانرا خالی کرده بودند تا خانم در آنجا با گاردها ومامورین وپزشک فرانسوی عمل شکم انجام دهند تصادفاجراحی که همسر مرا عمل کرده بود دستیار ان جراح فرانسوی شده بود وآن خبر را بما داد درهمین بین شاه رادیدم با مادرزنش دریک ماشین کروکی وارد محوطه ببمارستان شدند بنا براین من تنها توانستم از طریق تلفن داخلی با همسرم تماس بگیرم وبگویم راهی ندارم تا به دیدارت بیایم ....... ان بیمارستان درتجریش بود .
با لج از خیابانها گذشم اتومبیلم درگوشه ای پارک شده بود انرا برداشتم وبه خیابانها زدم کجا میروم کجا بروم آهان میروم منزل گیتی برای بازی بهترین اوقاتم درآنجا میگذشت ساعتها پشت میز با دود سیگار وبازی با ورقها سپس پاک باخته عازم خانه میشدم درکسوت خانم فلانی وهمسر فلانی خدرار. من کاری نداشتم یا کتاب میخواندم ویا قمار میکردم این کارهنوز هم ادامه دارد دربین خانمها ی ایرانی منهای کتاب خواندن .
حال امروز به غروبی میاندیشم که کم کم به شب تاری مبدل خواهدشد خورشید ما برای همیشه به زیر ابرها فرو رفت وآسمان زندگی ما برای ابد به خاموسی گرایید تنها به این امید نشسته ام تاببینم ان پیر کفتار جگونه مکافات پس میدهد....نه دردنیا عدالتی وجود ندارد بهر حال اگر به منظورش نرسید اما کار بهتری را درپیش گرفت گفت من مردم را سرگرم نگاه میدام هرروز برایشان یک نمایش میدهم عتکسهایم را نشان میدهم .
بیاد کتابی افتنادم که بلا فاصله پس از مرگ شاهنشا با زبان انگلیسی به چاپ رسید بنام امپراطوری ایران اما با عکسهای تخت جمشید وعکسهای آن زن مکار ! یعنی چه پس شاه کجاست آن وسط صفحات یکی دوعکس خانوادگی به چشم میخورد بنا براین اول امراطریس بودند که مییبایست برتخت مینشستند اما تخت زیر پایشان شکست وخورد شد خوب الا هم کارهای عام المنفعه انجام میدهند !!!!
مصاحبه ها انجام میدهند راست ودروغ را بهم میبافند /حاطراتی مینویسند که نه جنبه ادبی دارد ونه جنبه تاریخی گویی دختر بچه ای دارد ازخودش قصه میگوید باید مطرح باشد هنوز آن کرم شهرت اورا رها نکرده است . خودرا فدایی وزنی وفادار به همسر وخانواده نشان میدهد طبیعی است که دیگر خبری از آنهمه عشاقان سینه چاک نیست درعوض برایش درروسیه باله میسازند کارتونهای برای بچه ها میسازند او پاداش خودرا گرفت . نمیدانم ایا هنو زان خانه هیجده اطاقی را درکنار رودخانه درکلروادو دارد ؟ یکی درفرانسه یکی در اسپانیا زمنیهای فراوان در سر تاسر عالم !!! پنج درصد قراردادهای نفتی برایش کافی بود تا درعطر سازی وشراب و معاملات زمین وخانه سرمایه گذاری کند . حال برتخت دیگران نشسته مهم نیست ! دشمن ابد ی اویم /
من امرو همان شیرین شوریده بختم
که گم کرده ام ره خانه خویش را
به فرهادم بگویید تا بر کشاید
ظلسم فروبسته هفتخوان را
--------------------------
پایان قصه امروز ما تا بعد
ثریا ایرانمنش / اسپانیا /