دوشنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۹۹

هوسم بود !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
--------------------------------
اینجا ! 
گلل انار شیپور سرخ میزد !درگوش افتاب 
ای درختان !
کاش همزاد شما بودم 
تا با شما به جنگل میرفتم !
اینجا سقوط باران د ر ابگیر 
گویی مصاف ایینه است با سنگ ........"نادرپور "

همه روزها چشمانم میان دفتر اشعار او میچرخد  جه بیصدا آمد وچه آرام درگذشت وچه   ساده زیست وچه جاودانه ماند با شخصیت ذاتی خود.

امروز سر گردانم میان هست ونیست وبود ونبود  دیدن چهره ها وعریانی مردان دیوانه ای که درخون خودرا میزنند بی هیچ معنایی صدها هزار حسین نو جوئان درزندانها کشته شدند وما هنوز خودرا به اعرابی میفروشیم .
امروز کلیپی از پر ویز صیاد دیدم با بغضی که در گلو داشت  واشکی که جلوی انرا گرفته بود  داشت به ایران خودش میرفت البته درخیال .حال چشمانم بر پیکرها باد کرده برهنگانی که خودرا میکوبند مانند دیوانگان  روانی  ویا درهوای مخدر ات وبوی خوش خون .اوف .

دیگری نشسته با ویسکی وسیگا ر برگ برنامه اجرا میکند با دهان آزاد وهمه چیز را عریان میگوید نامش هرچه باشد آنقدر بدبخت شده ام که هم بما وبه هیکل وافکار  ما می....نند. 

چه موقع این پرده زمستانی   از روی آسمان سر زمین ما برداشته خواهد شد ؟
وایا سر زمینی باقی خواهد ماند یا اعراب آنرا نیز به تملک خود درخواهند  آورد وخلیج همیششه 
پارس عربی نام خواهد /گرفت وایرانی دیگر باقی نمیماند بخاطر هوسهای  بلهوسان. 
آنمرد  آن شاه گفت پس از من وحشت بر شما شورش خواهد گرفت وراست گفت . حال درکجا به دنبال آنها بگردیم ما که گناهی نداشتیم !

آن فروغ سرخی که برایش هدیه آوردند همه ماراسوزاند  وما دیگرددر انتظار یک طلوع تازه نخواهیم نشست  تنها سرمان گرم است مانند تام وجری یا سیمسونها !
در گفته های رنگا رنگشان الفاظ می ایند ومیروند  وسپس میمیرند /
این یک با لبی خندان ودیگری با  دیده گریان! ماهم دراین تخدیر افکار نیمه مست ونیمه  هوشیار بر صدلیهایمان میخکوب شده ایم وتماشاچی این خیل نادان وبیخرد .

شهر  بزرگ من چون آبگیری بیکران درخاک خفته است تشنه است وتشنه لبان به دوراو جمعند  آنها برای زمین نمیگریند برای جسدی پوسیده درافسانه ها ناله میکنند  مردم بدبختی که نمیدانند جرا زنده هستند .
وچشمان نیمه باز من از ماورای پرده های اشک به دیوانگانی  مینگرد  .  تنها مینگرد بی هیج احساسی .
آنچهرا که اندوخته ام درون سینه ام پنهان است و دیگر کسی نیست تا برایش افسانه هستی را بخوانم  حال  ای پلهای شکسته تاریخ . شمارا چگونه میتوان از نو بنا کرد ؟ با چه شعوری ؟باکدام همتی وکدام مرد ویا....زن ؟.
 آیا روزی خواهیم توانست پلی بسازیم تا  ازادانه از روی آن عبور کنیم بی هیچ حادثه ای ! .
پایان 
ثریا ایرانمنش / 24 اگوست 2020 برابر با سوم شهریور 1399 شمسی ویا ؟      .....