دوشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۹۹

کوه سپید

ثریا ایرانمنش : لب پرچین "  اسپانیا /
----------------------------------
ای دیو سپید پای دربند  ای گنبد کبود دماوند !

تها در کتابهای قدیم اگر به دست آتش نیفتند نام ترا وعکس ترا خواهیم دید و خواهیم گفت :
روزی بود رروزگاری بود  سر زمینی بود با دشتهای خرم وسرسبز  کو.ههای بلند  آبشار های طبیعی و هوای بس دل ا نگیز   چهار فصل درآنجا بموقع میرسید  وهر فصل میوه های خودش را میاورد وما بچه های شاد در میان مزاراع وکشترازها وبیابانها وسپس خیابانها چه شادمان بودیم  ودر آززوی بزرگ شدن هرچه زودنر وتوای کوه بلند از دوردستها هر صیح بما نوید شادی و آوای ازادی را میدادی 
امروز دیگر اثری از ان در یاچه باقی   نیست وان کوه بلند مادر سر زمین ما نیز تن به تبر تبردارن داد  ان قوم وحشی سیری ناپذیرند وآنکس که وارث آن سر زمین بود امرروز با چشمان گریان ودستهای بسته درکنج غربت به این ویرانیها مینگرد . دستی به کمک مابر نخواهد خواست حیوانات وحشی وجنگلی به همراه سایر حیوانات وحشی آدمخوار دست دردست هم  مشغول تکه تکه کردن آن سر زمین رویا پروند ..
چیزی ندارم بنویسم قدرتی هم ندارم که برخیزم من سوختم ونسلی که از  من باقی مانده مانند شمع دارد آب میشود ومن تماشاچی  آن قطرات هستم که برروی گونه های خودم میریزد ومیسوزاند .

تقدیر بیرحم وستمگر است  وبر ضعیفان وبی دست .پایان رحمی نخواهد کرد  دفاع مردمی که درآنجا ساکنند در مقابل ترکتازی آن جماعت  بی فایده است وآنها دیگر نمیتوانند از فرزند ناقص الخلقه وتکه تکه شده وبیمار خود محافظت کنند بیماری نوظهور ساخت ازمایشگاه همسایه محترم ما جان یکی را دارد میگیرد .
دلم ز نرگس  ساقی  امان ئخواست  به جان 
چرا که شیوه  آن ترک  دل سیه را دانست .

روزی از  میان ابرهای سیاه وتوده تاریکی دستی  درون لانه ماخزید  ولرزهای پیا پی را که بر تن ما انداخت دانستیم که دیگر مردنی هستیم  دیگر به سپیده دمان نیاندیشیدیم  ودیگر به گرمی خورشید بی آعتنا شدیم وآن دستهای پلید در میان دامان ما همه ناموس مارا  بغارت برد با کمک همیاران  ومردان همان سر زمین !
امروز هنوز در میان فضای مجازی بجای درد  باز همان اوازهای کوچه باغی وهمان لگن اش رشته وهمان لبان سرخ مکیدنی حکایت میکنند  گویی ابدا اتفاقی نیافتاده است .ث

شکسته بال عقابم تپیده درشن گرم 
نگاه  تشنه من  در پی سرابی نیست 
دلم  به پرتو  غمناک ماه خرسندا ست
که د رغبار افق  / برق افتابی نیست 
پایان 
ثریا ایرانمنش  / 27 /07/2020 میلادی /



یکشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۹۹

پاک میشویم

یک دردنامه  /روز یکشنبه 26 ماه ژولای 2020 میلادی . اسپانیا .
-------------------------------------------------------------
تو ای یار !  تو ای یار دیرین و دلدارم 
چو میخواهم  که ئامت  را نهانی بر زبان آرم 
صدا در سینه ام چون  آه میلرزد 
چو میخواهم  که نامت  را به لوح نامه بنگارم .

دوروز  در یک یک سکوت وبی تفاوتی خودرا پنهائ کردم  برای دو ابر مردی که روزی خانه ای برایم ساختند ومرا بر پیکر خورشید نشاندند  امروز از آنها خبری نیست اما روحشان درسرتاسر عالم دشمنانرا میلرزاند  ودوستان را مینوازد .

 آینده! کدامین اینده درانتظار چه کسی هست ؟ درانتظا رآنهایی که ما نمیدانیم  اما درانتظار ما نیست .نوعی نا امیدی جانها را فرا گرفته است . اینده چه خواهد شد ؟ وآیا اینده ای خواهیم  داشت ؟
روز جمعه مردم ترکیه یا شهر اسلامبول با چه سرعتی میدویدند تا  خودرا به مسجد تازه برساندند تا نماز جمعه را  بجای آورند موزه  ایا صوفیه از میان ر فت واشیای درونش به کجا رفت کسی نمیداند  اما سر تاسر دیوار لبریز از نامهای مذهبی بود  سلطان البن ارالجابر اردوغان عثمانی !!!! نوکر همیشه حاضر به خدمت موزه را به مسجد تبدیل کرد درآمدش ببیشتر است .

گذشته های  مارا از ذهنمان پاک خواهند کرد   هر چقدر فریاد بکشیم وناله کنیم وبنویسیم همه را خواهند زدود  گذشته ای نخواهیم داشت  مگر حکومت جبار حاکم بر سر زمین من میلونها انسان  بیگناهرا نکشت تا از گذشته  کلامی بر زبان نیاورند وبه اینده نیز نیاندیشند چرا که خودشان نیز نمیدانند آینده چه خواهد بود باید دستورات از بالاها برسد .

 حال ارکستر ما  تبدیل به ارواحی شده است  که هریک در گوشه ای ازروی شیشه دستور گرفته ومینوازد . وآن باقیمانده  هنر آواز را آنچنان درلجن مالیدند که برای همیشه خاموش ماند وارکسترش نیز از هم پاشیده شد هفتاد سال خدمت به هنر با یک  حکم دود شد وبه هوا رفت !  بقیه نیز ساکت درگوشه ای برای دل خودشان آواز میخوانند ویا میرقصند .

چهادره روز دیگر  برای ما قرنطینه صادر شد  دیگر هیچ کس نخواهند آمد وما به هیچ کجا نخوهیم رفت این ویروس سیاسی عبادی کار خودش را خوب  انجام میئدهد .

برای مسلمین مهم نیست به مسلمین کاری ندارد بخصوص مردانرا آفت نمیزند انها به نماز می ایستند در روزهای عزا سینه ها را لخت کرده بر ان ومیکوبند  ودر زیر  عماری شراب را مینوشند  وحب را بالا میاندازنند .زنان وکودکان وجوانانند که قربانی میشوند .و......

دیگر هیچ امیدی به اینده نیست  ودیگر هیجکس نمیتواند چمدانی را لبریز از عشق کرده به خانه دوست برود .
دیگر نمیتوان درانتظار لب  معشوق یا معشوقه نشست پوزه ها همه بسته شده اند  دهانها همه مهر  وموم است .
 میل ندارم نا امیدی را بخودم راه بدهم  اما زندگی آنچنان مرا درفشار گذاشته که دیگر راه جلو وعقب را رفتن را  نیز ندارم درحال راه میروم حالی که نمیدانم چند دقیقه بعد به کجا پرتاب میشوم . 
خوشا بحال نادانان !!!! روی فیس بوک عکس اش رشته / کوفته تبریزی / هنر  هنرمندان ایرانی !!!یا آواز جلال همتی ویا همین زباله ها  چیزی گیرت نمی اید  یا تولد توله مامانی ویا ......
مرگ دلها بنظر کسی نمی اید /
من وسایه ام همچنان  راه می پیما هستیم 
 در شهر های ناشناخته  ودیوارهایی  که مارا نمی شناسند تنها نقاب ترس را بر صورت زده ایم وهر لحظه خبر رفتن یکی را میشنویم / آه ....اوهم رفت ؟ .
بنشین ای سالخورده  مرد  مسافر 
 به کجا میروی با کوله باری بردوش 
مرگ در چند قدمی تو کمین کرده است 
با عشق  خداحافطی کن  ودلتنگش مباش.
پایان 
ثریا / اسپانیا یک روز یکشنبه داغ !
  
( ایکاش این کیبورد من اینهمه حر ف رررر را دوست نداشت وچند بار آنرا تکرار نمیکرد  حالم را میگیرد ) !

شنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۹۹

حافظه تاریخی

امروز شنبه  25 ژولای 2020 میلادی است برابر با چهارم امردادماه روز  پرواز شاهنشاهان پهلوی 
---------------------------------------------------------------------------------------------- زمانی فرا میرسد از اینکه بعضی نکته ها وگذشته در حافظه من تلنمبار شده در شگفتم بعضی ها مرا ازار میدهند  بعضی ها بی تقاوت وبعضی ها ا زنظر مثلا تاریخی بد نیستند !!
امروز با دیدن عکس بانوی اول یا دوم امپراطوری پوسیده انگلستان خانم کنتس کامیلا پارکر! بیاد دیانا ومرگ اوو برادرش افتادم هنوز فیلم مراسم تدفین  اورا روی ویدیو دارم دارم از بدو تصادف  تاآخرین لحظه  وهمه میدانند که کشته شد!  او هم مانند من دهانش محکم نبود  ساده دل بود وساده اندیش  . در این میان بیاد برادرش چارلز افتادم درروز یادبود  او با چه حرارتی سخن میراند ومیگفت که فرزندانت را  به دلخواه خودت تربیت میکنیم وغیره  وذالک تنها دراین میان جناب التون حان برنده شد  پیانویش را درگوشه کاتدرال گذاشت  واهنگی را که برای مارلین مونرو زمانی که اورا نیز کشتند  ( نورماجین ) خوانده بود  با کمی تغییر به دیانا هدیه داد  شمعی دربا د!!!!!فروش سی دی ها سر به میلیونها زد    مردم گریستند تنها دیگران میدانستند که این آهنگ قبلا روی یک نوار بنام نورماجین ضبظ شده است .
ایا امروز جناب چارلز اسپنسر از خواهر زاده هایش خبر درد ؟ ایا میداند یکی از آئها فرار رابر قرار ترجیح داد ورفت تا گمنام زندگی کند ؟ ایا میداند  خواهرش چند نوه دارد ؟! نه دقیقا میدانم که نه او 
پایش را  از آن قصر بزرگ وآن زمینهای پدری وان ملک وآن دستگاه بیرون نگذاشته است اصلا کسی نمیداند زنده است یانه  وبطور کلی با ان خاندان امپراطوری ترک مراوده کرد  ریشه وشجره او از ملکه انگلستان نیز دورتر میرود ونیم تاجی را /که دیانا روز عروسی بر سرش گذاشت قدمتی چند صد ساله دارد  مربوط به خاندان اسپنسر ها !!! خوب  .
امروز  دور دور خانم کامیلا است با ان چهره تکدیه  دارد خرده های بنگاه حمایت خیریه  نمیدانم چه کسانی را جمع میکند  وخود شده ریاست کل !  همسرش نیز ریاست کل هاسپیز را بعهده دارد یعنی مواظبت از بیماران سرطانی درآمد خوبی دارند ! مردم  لباسهایشانرا مجانی به انها میدهند آنها میفروشند وپولش را به خیریه هاسپیز میفرستند  فروشندگان بطور افتخاری کار میکنند واگر جوانی خواست برای ورود  به دانشگاه یک  مدرکی را ارائه دهد غیراز نمرات یک سفارشنامه هم ا زهمین  انجمن خیره میگیرد مثلا نوه من دختر من پسر من  سالها درآنجا مجانی دویدند کار کردند وبعد هم فراموش شدند البته کار آنها بیشتر بخاطر نفس عمل بود وبخاطر بیماران نه برای شهرت .تنها یک مدال به سینه بنده زدند که به به وچه چه !وعجب آنکه ایرانیان محترم !!!!  این انبوه لباسهارا کلی میخرند وبه ایران میفرستند بنام مارکهای خارجی به مردم  قالب میکنند البته  با تغییرات وتعمیرات !

دیانا رفت وروزی که رفت با خود گفتم زیبایی برای همیشه از این دنیا رخت بر بست بعد ازاین هرچه  ببینیم زشتی وکراهت ونکبت است وهمینطور هم بوده وهست .
نه قلب مهربان / دل صافی / شمایل زیبا / اینها کافی نیستند چیزهایی لازم است تا با مافیای دنیا دربیامیزی ودست وپنجه نرم کنی  واین کار هرکسی نیست .
 درغیر اینصورت زیر دست وپاهایشان له میشوی  ویا انکه درب خانه را ببندی وپنهان شوی مانند موش کور به زندگی بخور ونمیرت ادامه دهی   مشتی نوکیسه درحال حاضر روی دنیا  میلولند بی هدف . وآنهاییکه میل ندارند با این جماعت   دمخور شوند پنهان میشوند . دنیای کثیف وبی در و پیکری است عزیزم متاسفانه ما هم حضور داریم از دور !!! پایان / ثریا / اسپانیا / 

ورجه ورجه

سیاحتنامه امروز من ! 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
-------------------------------------
چه دردها کشیدیم وجه رنجها بردیم  جوانی وعمرمان درراه هیچ تلف شد  افسوس خوردن برای گذشته هیچ ثمر ندارد  تنها میتوانیم اشتباهات گذشته را ببینیم وچگونه  ناگها ن از روی آتش پریدیم . 
شاهنشاه ما شانس آورد که به دست آدمکشان کشته نشد  سرش را نبریدند وروی سینه اش نگذاشتند امروز بیاد گفتار همان پادشاه سابق مصر  " ملک فارق افتاد م  که .گفت دردنیا تنها پنج شاه باقی میماند چهارتا درورقهای بازی ویکی هم در امپرطوری کهنه انگلستان ! امروز دیدیم که ملک فیصل پادشاه عراق را چگونه سر بریدند واز ان روز دیگر عراق روی اسایش ندید  . اگر این شاه کوچک دراردن باقی است برای سوق الجیشی وحفظ منافع میباشد . 
روز یکه من ملکه فرح را بآن  تاج گنده در کاخ سفید دید م پشتم لرزید ! درجایی که داشتند  نقشه نابودی ایرانرا میکشیدند در مقابل آن همسر رییس جمهور با إن لباس ساده بدو ن هیچ زیوری وارایشی ناگهان این تاج گنده روی سر ملکه ایران بدجورتو ذوق میزد آنهم در سر زمین جمهوی تبار  اگر هم لازم میبود میشد از یک نمیتاج استفاده کرد . 
یکی از دوستان ما درسفارت بلژیک کارش ساسور مجلات خارجی بود تا برگ برگ انها را ببرد وبه ایران بفرستند ویا اگر چیزی در باره ایران با نوعی توهین بود آنهارا ازبین ببرد خیلی از مجلات وروزنامه های خارجی وارد ایران میشدند اما اول مورد سانسور دولت قرار میگرفتند  وما آنچه را که باید بفهمیم  نمی فهمیدیم یکی از همین نوشته ها   مربوط بود به تاج وکاپ مینک  سفید علیاحضرت ! 

پس از امدن ملکه انگلستان به دعوت شاهنشاه برای یک اقامت دوروزه دراییران  از فردا نام ملکه فرح تبدیل شد به شهبانو !  ملکه تنها یک نفر دردنیا هست  بقیه ملکه نیستنتد مگر ملکه بزرگ بئاتریش ! که امروز اوهم سرخم را بسلامت ترک گفته است  درهمین اسپانیا  به ملکه صوفیا میگفتند دونیا یعنی  بانو  خیلی کم از نام ملکه استفاده میشد .
هر روزکه میگذرد این کلمات ملک فاروق در ذهنم بزرگتر میشود  چهار شاه درورق یکی درانگلستان .کودکان انگلیسی را درمدارس از رور اول مغزشویی میکنند " اگر بهشتی د دنیا وجود داشته باشد همان کانتری ساید انگلیس آست" به همه یاد آوری میکنند که دست به هیچ درختی نزنند وبرگی را نچینند  در شروع انقلاب و هجوم فراریان به سوی انگلستان  در کمبریج ایرنیان درحتان" گوز بری "را لخت کردند وا زمیوه آن بجا ی غوره استفا ده میکردند ومارا وحشیان جهان سوم خطاب میکردند  ....حال اگرتو خورش بادمجان با غوره نمیخوردی میمردی ؟!  یا یکی از آنها  با ازدواج با یک مردک لندوک انگلیسی دیگر خودرا ( ما اتگلیسها ! خطاب میکرد اما فریرزا و لبریز از قورمه سبزی سرخ کرده وخورش کرفس بود )!!!
نه ! ما ایرانیان شریف برای آدم شدن قرنها وقت لازم داریم ممکن است به مقامات بالابا ترهم برسیم اما ادم شدنرا فرا نگرفته ایم همه ازروی دست هم کپی  میکنیم ویا تولیدات دیگران را  میدزدند بنام خودشان به مصرف داخلی و خارجی میرسانند وما در خارج مشغول مبارزه معصومه قمی ورقص او درمیانه وآن مردان دیگر هستیم .
با نگاهی کامل به آن گروه منفور رجوی کافی است تا ببینینم که  جبهه بندی ها وحزب راه انداز یها ی ما چگونه است مردی منحرف / دیوانه / مشتی زن ودختر بدبخترا ا به گروگان گرفته ومردان  اخته شده خود شیفته یا شیفته سبیبل مبارک ایشان در آن کمپ وحشت دارند جان میکنند کدام ازما دست کمک بسوی آن بیچارگان دراز کردیم ؟ حکومت که طنابهایش را آماده دارد برای اعدام منافقین مادران 
پدران شوهران وزنان در انتظاردیدار عزیرانشان که امروز دیگر پیر شده وفرسوده شده اند ..... تنها شعار میدهیم شعار پشت شعار  وبت پرستی فرقی نمیکند این بت از غا ر حرا امده باشد یا از مرکز زیبایی فرانسه ! ما بت پرستیم وبت میخواهیم قبل از آنکه خودمانرا بشناسیم دیگران را خوب شناخته ایم !!!!
در همین پیکار این روزها  خلقی ها جدا پرچم هوا کرده اند  لرها / کردها / بختیاریها جدا  آوازهایشانرا به حلقوم ما میکنند  عربها وقربانیان امام حسین جدا مارا شقه میکنند  ایران چی شد ؟ سر زمین پدری ما چی شد ؟ جوانی ما کجا فت ؟  خود کرده را تدبیر نیست واز ماست که برماست . پایان 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا   25/07/2020میلادی ً!

جمعه، مرداد ۰۳، ۱۳۹۹

یکی بود یکی نبود

ثریا ایرانمنش : لب پرچین " اسپانیا
--------------------------------
در سالهای کودکی  هر صبح جمعه به پای رادیو مینشستم تا آقای صبحی برایمان قصه بگوید ومارا به دوردستها ببرد . بعدها قصه ها شکل پیدا کردند جان گرفتند وروی صحنه آمدند وما چه دنیای خوبی!! داشتیم زیر یک زرورق رنگین دنیا را میدیدیم .

امروز خبری  نه از آقای صبحی هست ونه ازان زرورق  رنگین دنیا آنقدر عریان شده که میدانی همسایه ات با صبحانه اش چه میخورد .
.اما ما خارج از افسانه ها وقصه ها ! یک پرنس میشناسیم !
پرنس منتظر الشاهی را  که ایشان در انتظارند تا  بر بزرگترین امپراطو.ری جهان حکومت کنند همیشه با دکمه سر دستشان بازی میکنند چون نمیدانند دستها ی خوننیشان را درکجا بگذارند ویا درپشت سرشان گره میکنند نهایت بی اد بی است ! البته ایشا ن پرنس  تشریف دارند  .

نوکر مخصوص هر صبح خمیر دند انرا روی مسواک ایشان آماده دردست دارد  وحوله ایکه ایشان در حمام دارند باید  به نوعی روی صندلی مخصوص بیاندازند تا ایشان که از درون وان طلایی خود بیرون میایند وروی صندلی مینشتیند تای حوله ماتحت مبارک را نیز بگیرد خودشان دستهایشان  را بکار نمیگیرند  ویا قفل است ! 
ما مردم اسیر این جانورانیم 

مردان مبارز  ما دربیرون ...وای که چقدر زحمت میکشند ومبارزه میکنند ! آدم دلش کباب میشود  یکی پنح ساعت حرف میزند سه ستاعت ازان تعریف ازخودش وفرقه جنون وجانوارنی است که همه آنهارا بخوبی  میشناسند ! 
دیگری گریه کنان می اید که وای وای چرا فلانی از من دعوت نکرد تا بروم بلبل زبانی کنم وهنوز در بیراهه جنگ قاد سیه گرفتار است .

 سومی حافظ یا سعتدی را باز میکند غزلی !!! را به سمع بیندگان محترم میرساند  وسپس داستان عثمان وعمررا تا  یا ی جنگ خیبر تعریف میکند .
چهارمی  فریاد میکشد پدرسوخته ها مادر فلانها ....ادامه دارد ......
پنجمی پنجره ای روی به خانه پدری !!!
که در عربستان است باز کرده ونسیم دل آویز دلارهای عربی آنچنان بابوی افیون اورا تخدیر کرده که هوش از سرش پریده و تنها یک گل میخواهد که با  او بازی کند / 

ششمی انچنان دهانش را باز میکند ویک خرناسه میکشد که تا  انتهای گلویش دیده میشود  شعری را سرهم بندی کرده  وسپس مشتی فسیل ماقبل تاریخ را دو رهم جمع کرده فلسفه بافی میکنند /
عده ای بچه نوپا 
تازه سر از تخم در اورده صاداراتی مشغول افسانه سرایی هستند .
ا زاین قبیل مردان ومبارز ما زیاد داریم اینها همه رستم دستانند  هریک میتواند به تنهای کره زمینرا با خاک یکسان سازد وانهاییکه دردرون دارند میپوسند کشته میشوند  از گرسنگی درون زباله ها به دنبال نانند وچشم باین مردان !! دارند همین فردا ! همی فردا همه چیز عوض میشود  واین فردا هیچگاه نخواهد آمد چشمان همه بسوی غرب است ! بسوی امریکای بزرگ که خودش دارد زیر دست وپای دلالان  روزگار له میشود واقتصادش ورشکسته است حوصله ندارد حرف بزند .

اما ان گرگ پیر همیشه بیدار است موزه هارا که تخلیه کرده به زیر زمینهای مخصوص برده  وان مومیایی را روی انها نشانده برای حفاظت  حال میل دارد که جمعیت نصف ...نه ازنصف هم کمتر شود  وان جمعیت برای خدمتکاری وبردگی است که خمیر دندانرا روی مسواک بگذارند وحوله را به نوعی لایش را تا بکنند تا ماتحت مبارک تاجدار را بپوشاند . 

همه گفته های او وحی الهی است همه گوش بفرمانند شا ید تنها چند نفری باشند که نفرت خودرا با این ازدها   نشان میدهند  آن گرگ پیر نقشه میکشد واز جوانی وتهی مغزی امریکا استنفاده کرده  دنیارا به کتافت میکشد  ان فرزندتان وایکینگهای خون اشام هنوز هنم خون مینوشند برای باقی ماندن ودر حمام خون میغلطند تا جوان باقی بمانند ایا کسی میداند ؟ .

در جایی درفیس بوک نوشتم این حکومت فعلی ماهم نظیر همان حکومت وادامه دهنده همان حکومت  قاجار است . شحص نوشت ارواح عمه ات برو تاریخ بخوان .....جوابی نداشتم باو بدهم  تنها دردلم گفتم خلایق هرچه لایق  بلایی که برسرتان میاید حق شماست نه جوانان بی تجربه ای که فریب شمارا میخورند .تاریخ ؟!  کتابخانه من لبریز از کتابهای تاریخی است که به دروغ نوشته شده جنگهای قلابی و
ویرانگری های گذشته  برای به دست آوردن زندگی امروز  ....ما زیادی هستیم  زمانی  کتابی را میخواندم بنام ادم زیادی .....تاریخ ؟! کدام تاریخ من خودم تاریخ زنده  یک سر زمینم که امروز به حراج گذاشته شده تا آن گرگ پیز نفس راحت بکشد وخیالش راحت باشد که کسی مزاحم او نیست پادشاهی سزاوار این سرزمین نیست 
پاد شاهی تنها دریک کشو رباید باشدتاج متعلق به یک سر زمین است بقیه نیمتاجند !!!! اگر  در ست توجه کرده باشید همه تاجداران اروپایی  تنها از نیمتاج وتیارا استفاده میکنند .
  تاج تنها به آن گرگ پیر سیری ناپذیر تعلق دارد وبس  . تمام !!! .
-----
در زیر روشنایی لیمویی غروب
از خواب  نیمروزی  - بیدار می شدم 
از گوشواره نقره ای ماه می پرید 
برق ستاره ها 
مرغابیان وحشی  فریاد میزدند 
پس کو آن ستاره ؟ 
 کو ؟ 
من جز نگاه خویش - جوابی نداشتم ........نادر نادرپور -
پایان 
 ثریا ایرانمنش / 24/07/2020 میلادی / اسپانیا .


پنجشنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۹۹

ایران فروشی نیست

ثریا ایرانمنش  " لب پرچین " اسپانیا !
-----------------------------------
تو آن دره سبز پر آفتابی 
که مه بر سر افشانت نوبهاران 
تو فریاد مرغان جفت جویی
که پر میکشند به دنبال یاران 

تو پیشانی  کوهساران صبحی 
که تاجی   است از خنده افتابت 
تو گاهواره شاخساران عهدی 
که هردم  نسیمی  دهد پیج وتابت 
---------
آخوندی  را دیدم داشت تمرین میکرد چگونه با چوب غذا بخورد دیگر از لقمه زدن با دست باید پرهیز میکرد !
چند روز پیش  سالگرد تولد سیمین بانوی بهبهانی بود شاعری که تنها شاعر زمانه  بود بی هیچ رقیبی.

شب گذشته برای دلم افسانه میخواندم از هرکجا که شروع میکردم میگفتم نه ! اینجا خاطره خوبی ندارم  رسیدم تا اینجا وسپس با تمام وجودم  آرزو کردم که د زمره مردمان فراموشکار دربیایم  هر چه بو د تلخی بود آنهم از همنوعان وهموظنان خودم  .

فرار من از حکومت نبود فرار من از مردم بود مردمی که به هیچ  روی نه ترا میشناختند ونه میلی به شناخت روح تو داشتند حرف خودشان بود وشکمپرستی هایشان وسکسهایشان وجواهراتشان .
تو کجا نشسته بودی ؟ دروی کدام سکوی بی اعتبار ؟ زیر نام مردی که خود یک زن بود  ولع داشت تا بجایی برسد مادر میخواست مردی او تنها درون شلوارش بود وبس .

نه ! من از وطنم فرار نکردم تا اورا رها کنم من همان (گاوی) هستم که هرکجا بیتوته کرد دیگر تکان دادنش ملزم به زحمات زیاد است .
وطی همه اینسالها تنها به او اندیشیدم به سر زمنیم  به خاکم به توبره های خوش بوی حاوی مواد غذایی که از ده میرسید به اسبها به کره الاغها به درختان صنوبر . نه ابد ابه مردم نیاندیشیم چرا که انها هم بمن  نیاندیشیدند غیر از ازار وزجر چیزی ندیدم غیر از ریا ومکر ودروغ جیزی ندیدم غیرا زنفاق ودوروبیتفاوتی   -  چیثزی ندیدم  حال روی به کدام سو بکنم وفریاد بزنم که " آهای سر زمین  فروشی نیست ما ژن چینی نمیخواهیم در نژادمان رخنه کند همان ژن متعفن اعراب بدوی کافی است .
نه مهتاب / نه افتاب ؟ نه اب ونه باران این سر زمینها بمن نشاطی نداد غیر از آن بوی رطوبت خاک خودم .
امروز برای من خیلی دیر است برای فرزندانم نیز دیر است شاید روزی نوه های من بعنوان توریست به  آنجا بروند وشهری را بیابند که مادر بررگشان واجداشان درآنجا به دنیا آمده ویا خفته است .
شاید درزوایای خاک (بم ) دری نیمه باز شد  ونوری سپید  بر غبار کچها نشست  وهوارا معطر ساخت  وآنگاه صئدای لغزش پایی را بشنوند که از پله ها پایین میاید .

من دیگر بر ئخواهم گشت تنها به نوری که از شکاف درها به درونم میتابد  مینگرم آهای ای دستهای اسخوانی ومردنی / سر زمین مادری من فروشی نیست  میراث پدری شما درعراق است در فلسطین است در لبنان است در سوریه است / نه درسر زمین پارسیان وپارس  ای اوراح ناشناس وپلید  همچنان روحی شیطانی بر مزا رفتگان من میرقصید  ارواحی که شمایل دروغین قدیسین را به دست گرفته اید  از ماه گریزانید واز خورشید دور مانند بوم درتاریکیها نجوا میکنید وایه وروایات میاورید از کتاب دروغین خود .
ایران سر زمین  من فروشی نیست .
---------------------------------
امروز لعت ابدیم  را نثار دولت ففخیمه کردم که حتی دراین گوشه هم مارا رها نمیکنند این عفریته ها این گندیده .ها .این باز مانگان اقوام وحشی وایکینگها .

تاریخ را آهسته آهسته از اذهان پاک میکنند امروز بیاد دوبرادر المانی : گریم: اقتادم  سالهاست کسی ازآنها یادی نمیکند یکی از آنها تاریخ نگار بود ودیگری  قصه گوی بچه ها امروز حتی قصه ها ی او هم گم شده است  بجایش اسفنج برای بچه ها  حرف میزند !!!
------------
من باد نیستم 
اما همیشه تشنه فریاد بودم 
دیوار نیستم 
اما اسیر  پنجه بیداد بوده ام
نقشی درون ایننه سرد  نیستم 
 اما هر آنجه هستم  بیدرد نیستم 
من آن ستاره  دورم  که آمروز 
خونابه  های چشم مرا  نوش میکنند
آنها با ناله های آتش ودرد های من 
خاموش میکنند  وفراموش میکنند 
پایان 
 ثریا ایرانمنش / 23/ 07/2020  میلادی / اسپانیا