یکشنبه، تیر ۲۲، ۱۳۹۹

سخن چین!

گفتار روز یکشنبه  / 12 ماه ژولای 2020 میلادی / اسپانیا 
-------------------------------------------------------
 راهی بزن  که  آهی بر ساز آن توان زد 
 شعری بخوان  که با او رطل گران توان زد 

سخن چین  تیتر امروز برنامه واین نوشتار منظور آن سخن چین جناب سیخ سعدی نسیت که فرموده " میان دوکس جنگ چون آتش است 
 سخن چین بدخت هیزم  کش است 
خیر من هیزم کشی را شروع نکرده ام  منظور من از سخن چین چیده شده گفتارم بصورت  واضح تری است شاید الاغ هایی که درون  طو.یله هایشان مشغول نشخوارند کمی هم بخود ایند هرچند از این یاسینها بگوششا ن زیاد خوانده  شد  ونرفت میخ آهنی بر سنگ .

کم کم داشتم بیمار میشدم  غذا خوردن را فراموش کرده بودم وای اگر غریبه شود هم وطن من ...خوب مگر الان غریبه هموطن تو نیست نگاه به یک یک  فامیل اعضا ی رهبری ونام آنها بیانداز کدامشان فارسی  ویا ایرانی است ؟ 
به هرطرف خودرا پرتاب کردم از همه استمداد کردم  وعجب آنکه حضرت  والا گوهراستاد حقوق وقانون اساسی !!! نیز بی انکه اشاره ای با این مطلب ویا آن  قرار داد ننگین بکند مشغول چرند گویی با بسیجی های همردیف خودش بود ویا مشغول مصاحبه در اینسو وآنسوتنها همان برگه قانونش را به دست گرفته مانند یک برگ  کلم  میل دارد انرا به حلقوم  همه فرو کند خبر را نمیتوانستم بخوبی دریافت کنم بعد هم  میل داشتم ازاین جناب بپرسم  که شمال را روسیه برد یعنی ابهای شمال افتاد دردست آنها خلیج فارس  را هم بهمراه  نیمی از استانهارا  چین برد تو با این قانونت بر کجا میخواهی حاکم شوی بر همان سر زمینی که دیگر نه اب دارد ونه ابادی  ومبدل خواهد شد به هما ن صحرای سوزان عربستان همانجایی که این جانوران از آنجا بسوی خانه ما حمله ور شدند .؟

یکشب تمام تب کردم . گریستم  بی فایده بود دیگر چیزی برایم اهمیت نداشت با کسی گفتگو نمیکردم سخت دچار نا امیدی شده بودم روزی میدانستم خانها ی دارم وبرخواهم گشت اما امروز دیگر چیزی ندارم اگر چه همه ثروت عالم متعلق  بمن باشد .

دیگر آوای بلبان مست را نخواهم شنید ودیگر آن رطل گران را نخواهم  نوشید ودیگر صدایی درگوشم نرانه ای نخواهد خواند وشاعری شعری نخواهدسرود  میرویم به یک زندان ابدی همان زندانی که مجاهدین برای زنان ومردان ماساختند وهمه را اخته کردند  وحال نوکر ومواجب بگیرشان دور دنیا دارد رقاصی میکند .
دیگر هیج امیدی ندارم وهیچ چیزی مرا به زندگی بر نخواهد گرداند یک انسان بیهوده که تنها راه میروم تا روز موعود فرا برسد .
تنها آن جناب  خوش سیمای کرد مرتب اخبار را صادر میکد ودستورات لازم را میداد  اسراییل مشغول داغان کردن همه سلاحها بود تا مباد ا روزی بر ضد چینی های عزیز بکار رود!  مردم بیچاره در میان دود واتش وبیماری وگرسنگی   جان میکنند  !  اخباررا نمیتوانستم بیابم یوتیوپ نیز کلید شده بود  اخبار از صافی رد شته در یورنیوز به درد من نمیخورد اما یک کلیپ از "نوری زاد " که میل دارند از او یک قهرمان  اسقامت بسازند پخش میشد که داشت به بازجویش نصیحت میکرد گفته  هایش معلوم بود چه کس یا کسانی آنرا ساخته اند برای آنکه   یک قهرمان ملی بسازند مانند روحی زمزم الان آن مهمتر ا ست از اشغال سر زمین ما .
دیگر  حوصله هیچکاری را ندارم  خط این کیبرد هم هر روز تحلیل میرود کم رنگ وکوچکتر میشود چه بسا روزی بکلی محو شدو دیگر به حروف فارسی کسی احتیا ج ندارد این منم که درزمان خودم قفل شده ام  وبه جهان نوین بی اعتنا هستم . 

نه کسی حوصله هیچ چیریرا ندارد باید بروم اشعار ایرج میرزا را ویا موش وگربه عبید زاکانیرا بیابم وبرای خنده رفقا روی فضای مجاز ی بگذارم هیجکس حوصله غم ندارد   آشپزی / خیاطی / نقاشی وجوگ / دیگر هیچ.وعشقهای تخیلیی .!
پایان سخنان چیدنی امروز من 
ثریا / اسپانیا / یکشنبه .......


جمعه، تیر ۲۰، ۱۳۹۹

بردگی

ثریا ایرانمنش " لب پر چین" اسپانیا !
-------------------------------
هر صبح چون یک آهوی رمیده  از دشت 
از درد  سینه فریاد میکشم 
وروز را اغاز میکنم 
در پیله ای درهم تنیده از افکار گوناگون
بیدار میشوم  بی آنکه بدانم چرا 

هر شب چون یک بیمار تب الوده 
بی اراده بسوی بسترخالیم میروم
 هیچ طعمی از اب گواری  زندگی 
ویا طعم گس باد بهاری را نچشیده ام 
هیج طعمی از زندگی در دهانم ننشسته است .
-------
امروز روز دیگری است روزی که دیروز بود بود وفردا امروز است زندگی را باید لحظه به لحظه چشید وطعم آنرا دردهان مزه مزه کرد اگر چه تلخ وناگوار است . اما باید میان آن زیست .

ما ملت شریف ساکن ایران  اصولا عاشق بردگی هستیم وبردگی را دوست میداریم وبه ان عادت کردهایم  ( موضوع انشای امروز ) !

همیشه برده بودیم واگر کسی یا جایی نبود برده عشق میشدیم زن بردهمسرش میشد وسپس برده  پسر بزرگش ویا فرزندانش  غیر از این بی ادبی وبی تربیتی حساب میشد  یا قلدر بود ویا دیکتاتور .
اصولان زن برای بردگی مرد خلق شده بود  واینرا بزرگان دین درکتابهایشان رقم زدند با خطوط زرین !!!
مرد برده میشد برده اربابش رییسش وتا کمر خم میشد نوکری وچاکری را دوست میداشت  . شاه را ما آنقدر بزرگ کردیم که خود او دچار توهم شد  سپس اورا کشتیم وبرده وسگ درگداه حسین وعلی شدیم  فردا هم برده بودا خواهیم شد ( اگر چه امروز بردگانی تربیت شده درهمه جا دیده میشوند ومعلمینی که بما درس میدهند ) ! 

نقطه ضعف ملتی را که بیابی سواری بران اسان است .
متاسفانه من تنها فرزند خانواده بودم وهمیشه تنها زیسته ام بنا براین هنگامیکه وارد یک فامیل  میشدم همان نافرمانی   درمن سر باز میکرد میل نداشتم برده کسی باشم وهمین ایجاد تفرقه میکرد میل نداشتم به زود وارد اجتماعی شوم که باان بیگانه بودم ا زدور تماشا میکردم  به به عجب گلستانی !

تعدا د دوستانم ا زانگشتهای دستم تجاوز نمیکرد اما دشمنان زیادی داشتم به زانودرآوردن من سخت بود .
امروز دیگر متعلق به هیج کجا وهیچکس نیستم  درختی که ریشه کرده  آنهم درغرب جایی که فرزندانم کوچک  بودند ویکی از آنها مجبور بود   به خدمت سربازی آنها برود  و برای ارتش آنها بجنگد ! جایی که من باید به اعتقادات ورهبران آنها احترام بگذارم  ومیگذارم  میبینم که دراین سر زمین ازانهمه ریا کاری خبری نیست کمتر جلوی شا ه وملکه خم میشوند مانند یک انسان  عادی باو دست میدهند  وراه را باز میکنند تا عبور کند .
کمتر  دیده ام جلوی ریاست مجلس وسایرر وزرا  کسی خم شود  خدمتکاری نیست تنها گارسن ها هستند که در خدمت جماعت رژه مییروند " موچاچو یا موچاچا " لقبی است که به  کار گرخانه میدهند وآن کار گز حق دارد فریاد بکشد قانون از اوحمایت میکند  باید مانند بقیه افراد خانه سر میز غذا بخورد مگر آنکه خودش میل داشته  باشد تنها باشد  اطاق مخصوص خودرا دارد بیمه پزشکی دارد وحقوق ماهانه اش را به حسابش میریزند  حق دارد شکایت کند ..تنها عکسی که بردیوار خانه ها خود نمایی میکند عکس ازدواج پدر ومادر وغسل تعمید فرزندان ویا عکس فارغ التحصیلی آنهاست است وبس کسی عکس جدش را هرچند هنم منهم بوده باشد بر دیوار خانه اش نمی  آویزد تا دیکرانرا تحقیر کند وخودرا مهم جلوه دهد .
هنگام استراحت  رییس وکارمند دوستانه باهم سر یک میز مینشینند وقهوه مینوشند  . 

هنوز انسانیت ودوستی ومهربانی دراین دیار دیده میشود  آنها نیز مانند ما چهل سال در گیر یک دیکتاتور بودنداما تنها دیکتاتوری بود که  چندان خونی ننوشید تنها دویست هزار نفررا بسوی مرگ فرستاداما رهبری چینی بالاترین رقم  را د ر صدر  گورستانها دارد یک ساختمان چهل طبقه نزدیک به میلوینها انسان بیگناه .و نفر بعدی رهبر جدید مذهبی ایران اسلامی است - درر وتخته بهم جفت میشوند ودروازه بزرگتر ی رامیگشایند .
مردم چین امروز همه  بمدد تکنو لوژی نوین زیر پوشش دولت  وزیر نظر هستند حتی د رپنهانی ترین زوایانی خانه شان نیز دو چشم آنهارا میپاید برده داری نوین به صورت واضحی  نشان داده میشود عده ای از این  کارگران حتی  در ازای یک وعده غذا بین هیجده تا بیست ودوساعت کار میکنند !.
خوب همین برای تربیت ما ایرانیان کافی است  کسانی  که سگ حسین شدند ودرگل ولای خوابیدند وواق واق کردند وقاسم شد سردارشان برایشان همین چین لازم است وبس .
آنها حتی نمیدانند دموکراسی خوراک است یا لباس اول میپرسند متعلق به کدام مارک معروف میباشد ؟.
پایان .
این بود موضوع انشای امروز ما  چندان بیحوصله ام که دیگر میلی ندارم چیزی بنویسم  اما باید بنویسم 
ثریا  ایرانمنش / 10 ژولای 2020 میلادی / اسپانیا  



پنجشنبه، تیر ۱۹، ۱۳۹۹

مرغان کور

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا.
-----------------------------------
همه مرغکانی کور بودیم  که درظلمت راه میرفتیم  زیر برق ستارکان وتبش ماه خودرا سپید میدیدم با درونی سیاه ترا زشب  همه یک نوع رنگ اندوه برچهره داشتیم  وبرایمان همه چیز  یکسان بود  چه درتابستان وچه دربهار وخزان وزمستان .

فانوسمان گم شده بود تن به حقارت دادیم   تنها یک دنباله رو ویک کپیه بردارد از سایر دول ویا سایر آدمها بودیم دنبال مد روز بودیم  .وبه آنهاییکه چون هیزم تر دردرونشان میسوختند نمی اندیشیدیم  خودرا برتراز همه عالم میپنداشتیم  .

بیاد دارم هنگامکه کارمند بودم  اکثر همکاران لباسهایمرا قرض میکرفتند برای یکشب ویا روز بپوسند  روزی در اتوبوس خانمی که لباس مرا به تن داشت پیاده شد منهم پیاده شدم اما او بی اعتنا بمن داخل اداره شد ومن حیران که این چه معنا دارد ؟ در دو طبقه جدا اگانه کار میکردیم با خود فکر کردم زن وقیحی است لباس مرا پوشیده اما جلو جلو راه میرود گویی ابد مرا نمیبیند ! اری همه ما کور بودیم 
تنها شب که میشد من سرم را به زیر باللم فرو میبردم واشک میریختم واین اشک ریختن تا امرروز ادامه دارد .
حال  سم اسبان اژدهای وحشی زرد  بر زمین میکوبند  وزنان ومردان ما بیخبردر درمراسم مداحی شرکت میکنند  گویی که دنیا به کمشان برگشته است .

آنها نمیدانند که درسپیده دم  خورشید دیگر از آن آنها نیست  وچشمان انها با ذغال کور خواهد شد  بیماری برجانشان میافتد ویکی یکی بسوی گورها میروند .
دست گرم ایمان دیگر برایشان کاری انجام نخواهد داد  این دست گرم همراهی ومهربانی بود که میتوانست انهارا نجات دهد که متاسفانه همه دستها درون جیبشان  مچاله شده است .

حال به سیمرغ کوه قاف بنازید وهریک خودرا یک ارش بدانید که تیر درترکش دارد تا چشم دشمنرا کور کند ونمیدانید که خود شب کورانید بدون چراغ  راهی میروید که به بیراهه ها ختم خواهد شد .
ما دیگر سر زمینی نخواهیم داشت  وارزویی نیست وکلامی نیست وخطی هم نخواهد بود
امروز  تنها اشکهایم درون چشمانم حلقه میرنند اما فرو نمیریزند انها نه  شورند   ونه اشک کینه اشک بی تفاوتی به روزگاری که درپیش داریم .ث
-------------------------
ابر گریان غروبم  که به خونابه اشک 
میکشم دردل خود  -آتش اندوهی را
سینه تنگ من از بار عمی  سنگین است 
پاره ابرم  که نهان ساخته ام کوهی را 
پایان 
 ثریا ایرانمنش . نهم ماه ژولای 2020 میلادی . اسپانیا !

چهارشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۹۹

حوری برهنه

دلنوشته امروزی . نامش میان پرده است !
-------------------------------------

روز گذشته  سر گشته بودم به همه جا سر زدم  آهای مردم ایران را دارند میفروشند همه خواب بودند وخوب شخصی آمد واب پاکی روی دستهایمان ر یخت که ایران تجزیه شد وتمام شد ..........
خوب مبارک است انشاّ اله !
پر سرگشته بوم  وتمام شب بیدار ماندم امروز کامنتی از یک  آدمی داشتم که نه میشناسمش ونه دیده ام یک نیم رخ یک چهره که آیا خودش هست یا پدر بزرگش  .... چرا به احمد شاملو گفتم اسبش یابواست و سپس افاقع فرموده بودند کهد ما اصلا موسیقی نداریم ونداشتیم هرچه هست متعلق به عربهاست !!!!!! دستخوش بابا تو خیلی پرتی عمو.
پدر من موسیقی دان بود ساز میزد واستادش روح الله خالقی بود ما درخانه برادر روح الله خالقی مستاجربودیم درخانه اسداله خان  خالقی ! کتاب تاریخ موسیقی را تدونی کرد ردیقهار ا بما آموخت درمدرسه ما معلم موسیقی داشتیم دو/ر /می /فا/ سل /لا/سی/ را میخواندیم زیر نظر آقای ظهرالدینی که ویلن نواز ماهری بود .
ای داد وبیدا د دستگاه سه گاه / شور نوا /  همه عربی بودند ؟>نگاهی به قیافه مردک انداختم روی فیس بوک دیدیم که یک گروه درست کرده تمام روز وشب از لب داغ وسینه برجسته وباسن کلفت حرف میزند سکس منیک است چند خط شکسته را  سر هم میکند نامش را گذاشته شعر !!! دیدم بابا کار ش خراب است حرف زدن ویکی به دو کردن با این موجود وقت تلف کردن است  حال پیر یا جوان .
 بیاد دکتر هلاکویی افتنادم  دکتر روانپزشک مشهور نامی مقیم امریکا تمام هفته او کارش افشا کردن سکسهای نا مربوط است روزی برایش نوشتم که " جناب تو دکتری  اول که نباید  اسرار بیمارانترا افشا کنی بعد بمن چه مربوط است که فلانی با  پدر یا خواهربا برادرش  میخوابد این چه نوع فرهنگی است که شما ارائه میدهید ؟ 
درجوابم نوشت تو دوست نداری نگاه مکن حتما پیر زنی هستی که دیگر به درد هیچ کاری نمیخوری !!!!! چی داشتم  درجواب این مردک مزدور خود فر وخته که هم قاچاق ارز میکند  مطب وبیمارستان دارد ؟!!  کشتی تفریحی  هم  دارد ومسافر کشی میکند چه  بسا جنده خانه هم داشته باشد !   .بهترین کار این است که خودم را ازهمه کنار بکشم وتنها تماشاچی باشم احال توقع ازیک  آدم ناشناس نیمرخ سیاه که تنها لب داغ سینه پر حرارت میخواهد چه دارم  بنویسم من که معلم اخلاق جامعه نیستم خیلی هنر داشته باشم بتوانم خودمرا جمع وجور کنم .   خوب بقول آن دخترک شیرین زنگ انشاء تتتتممممام !ثریا  اسپا نیا  
یاد بگیر فضولی درکار مردم مکن . شاملو امروز امام و شام غریبان این اشغالهاست .تا بعد  چهارشنبه 

ملت افیونی

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
---------------------------------
از شوق این امید نهان  زنده ام هنوز 
 امید  یا خیال ؟ کدام است این - کدام ؟
چون شب درین امید  - رسانیده ام  به روز
 بس روز  از این خیال  - به دل  کرده ام به شام ..........
-------
بدترین دشمن درمیان خود ماست  همان برادران بیشرم  که تنها کافی است یکی از آنها شهری را  فاسد کند.
مپرسی که ددشمن کجاست  او همان خواهر وبرادر بیشرم توست همه جا همراه توست وهمه جا دو چشم تیز او ترا میپاید گفته هایترا چک ومحو میکند .

ما میتوانیم دشمن بیرونی را به اسانی محو کنیم اما با دشمن داخلی کاری نمیتوانیم بکنیم .
شیر شیر است اگر چه درقفس باشد باز میغرد وتا دم مرگ پاره میکند  یک پلنگ اصیل هنوز پلنگی زیباست اگر  چه اسیر باشد . اما حیواناتی که از نطفه های مختلفف پدید آمده اند وناگهان  بی آنکه ما متوجه باشیم درمیان دشتها وکوهستانها سر بیرون کرده اند آنها همان  حیوانات آزمایشگاهی هستند که با چند نطقه وجرم مخلوط به زندگی گیاهی خود ادامه میدهند .

 من هنوز میغرم / فریاد میکشم وسر زمینم را می طلبم اما  زمانی که رو ی فضای مجاز ی میروم میبینم همه خود فروشانی هستند که باپولهای باد آورده یا ماهیانه های کلان درصدد ویرانی خاک 
پدری واجدادی من هستند آنها دردهای مرا هیچگاه احساس نمیکنند  آنها رباطند  مانند همان ممد چواد  بیشرم او فوری تغییر شکل وشمایل داد وبه صورت یک دیپملمات خود فروخته درآمد  سر زمین مرا به حراج گذاشت وزنان ومردان وجوانان ما درزندانها قیمه قیمه شدند رهبر در کنار بدل خود به شیرینی زبانی ولطف وخوشی میتواند  کوهی به مویی کشد . خوب کار انگلستان به پایان رسید / حال دولت همسایه وپدر خوانده وتزار روسیه باید مملکت مرا اداره کند به همراه  نوچه تازه سر ازتخم خود دراورده  که از کهنه دوزی وپشم ریسی مانند بعضی از ادمهای اینجا ناگهان به  هسته مرکزی دست یافت وحال میل دار شاهانه غذا بخورد !.

از فردا من اگر از جلوی دکان اشغال فروشی چینی رد شدم باید تعظیم کنم وبه سبک وسیاق سر بازان هیتلر ی دست بلند کنم وبگویم هایل ؟جین مانجومن؟ زن بیچاره ای که  با کل خانواده مشغول  اشغالفروشی ودست دوم فروشی بود درکنارآن به تعمیر لباس میپرداخت  حال لباسهار ا دست نخورده پس میدهد خودش پیراهنی از ابریشم ناب بر  تن داردا واز لباسهای این سرزمین بیزار است .

من پرونده یکی یکی این ایرانیان افیونی را زیر بغل دارم  یک کلاسه بزرگ خود یک تاریخ است عده ای سقط شدن از آنهاییکه اخبار را میاوردند ومیبردند  عده ای از کباب فروشی ناگهان دکتر شدند ! صاحب چند کلنیک وعده ای هنوز به کار شریف اکسپورت اینپورت مشغولند وصاحب چند خانه وآپارتمان  همان اهالی منوچهر ننشین واپارتمان نشین  اقلیتها امروز بمدد همان کار شریف ! صاحب چند خانه وآپارتمان مغازه وغیره میباشند با اتومبلهای آخرین سیستم جواب سلام را هم نمیدهند کسر شان انهاست 
 عده ای با احتیاط با تو برخورد میکنند  آنها دوطرفه کار میکنند ! بلی دشمن همین جاست من برای چه کسی دل میسوزانم تمام شب گذشته روی فیس بوک یا یوتیوپ به همه التماس میکردم نگذارید وطن بفروش برسد اما گرگ بزرگی درلباس مردم گرا وملی گرا جلوی همه را گرفت  وطوقان توییتری به راه انداخت با کلمه رمز جاوید شاه !!!! 
ظاهرا از کمپ پناهندگی ناگهان یکشبه روی  ماهواره نشست !!!  حال به ظاهر با دیکران در تضاد است وچون نیک بنگری همه یکسانند .

من تنها چه کاری میتوانم بکنم ؟ وطن را فراموش کنم ؟ اری بهتر است  فراموش نکن تو از دست همین موریانه ها فرارکردی وبه خارج پناه بردی آنجا هم تر ا راحت نگذاشتند ودرحمام خصوصی تو به دنبال کیسه وسفیداب میگشتند تا چرکهای کثیف بدنشانرا پاک کنند . 

چررا راه دور ی میروی  زحمت کشیدی از یک مرد الکلی  ودیوانه ومعتاد شخصیتی ساختی مردی که هنوز به دنبال حمام عمومی واسمعیل کیسه کش میگشت  برایش حمام خصوصی ساختی خانه را به یک قصر مبدل کردی برای اینده خود وفرزندانت برنامه ها داشتی  دست به آندوخته ها نمیزدی از پارچه های وطن برای خود لباس میدوختی و همه پولهای را بدون اینکه تو بفهمی به خارج فرستاد با کمک برادر زاده هایش وسپس ترا بعنوان_ :(گاردین  به معنی  اصلی دایه بچه ها )  به "هوم افیس "معرفی کرد  از تو یک وکالت تام الاختیار گرفت تو دیگر چیزی نداشتی غیر از بچه هایت ! ومارک دیوانگی را بر پیشانی تو چسپانید همان مارکی را که بر پیشانی همسر بیچاره قبلی  خارجی اش چسپانیده بود !  سپس با عروس برادرش رویهم ریختندیک دختر بیست ودوساله با یک بچه را به امریکا فرستاد وپولهارا نیز برایش دربانکهای امریکا گذاشت  برای بستن دهان برادر زاده اش نیز یک وکالت تام الاختیار باو داد تا تووبچه هایت  از ارث محروم باشید .
اما توبزرگی کردی  با احترام جنازه اورا برداشتی وبخاک سپردی اما دیگر نه تو ونه بچه ها هیچگاه یادی از او نکردند تنها عکس اورا بعنوان یک نرینه در روی دیوار خانه شان نصب کردند ! 
امروز تو تنهایی / تنهای تنها  ویک صدای تنها به هیچ کجا نمیرسد بگذار وطن برود   نصیب هرکس که شد . برایت مهم نباشد .  بدرک بقول  آن  زن جنوب شهری ! دیگی که برای من نجوشد بگذار سر سگ درآن بجوشد وحال آبگوشت سگ وخورش سوسک وخفشض پلو نصیب ایرانیان اصیل خواهد شد . نوش جانتان باد و ما که رفتیم .ث
ما مرده ایم و مرده درخون خویش
ما کودکانه رو به پیری رفتیم 
ما سایه کهنه وپوسیده  شبیم 
ما صبح کاذبیم . 
پایان 
 ثریا ایرانمنش / هشتم ماه ژولای 2020 میلادی / اسپانیا / 
اشعار متن از شادوان وعزیزترین فرد جهانم . نادر نادر پور
.

سه‌شنبه، تیر ۱۷، ۱۳۹۹

چهره کریه زندگی

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
--------------------------------
هنوز ضعف دارم وچشمانم سیاهی میروند ! از بیمارستان پرستار فرستادند تا خون مرا بگیرد برای آزمایش  ودسدتوردادند که درراهروی خانه نزدیک در بنشینم با ماسک !  پرستار پر گنده بود همه لوازم  او  درون کیسه پلاستیک بود دربیرون در روی لباس مقدار ی کیسه زباله که بعنوان لباس ضد عفونی باو داده بودند پوشید کلاه پلاستیک دستکش پلاستکی  من روی صندلی دم در نشسته بودم ودعا میکردم که رگم را  هرچه  زوتر پیدا کند ومرا سوراخ سوراخ نکند وهر چه  زودتر   این چهره مهیب  با اینهمه پلاستیک رنگی که بخودش اویزان  کرده از جلوی چشمانم  دور شود .

 خوشبتانه رگ زود خودرا نمایان ساخت  خیلی زود همه چیز به یایان رسید تنها هوا کم داشتم  درون ان دستمالی که بر بینی ام بسته  بودم مرا ازار میداد بی اختیار بلندشدم وخودمرا روی بالکن انداختم تا نفس بکشم ! آه ای هوای آزاد ترا نیز از ما خواهند گرفت  خیلی زود ! ای خورشید درخشان که همه زمستان درانتظارت مینشینم وتو درتابستان حضورت را اعلام  میداری آنهم با چه شدتی وچه داغ !تو نی به زودی خواهی مرد وما درتایکیها دن میشویم .
 استکان قهوه درمیان  دسئتهایم میلرزید نانرا ندانستم  چگونه به حلقومم فرو کنم  قهوه داغ  دهانم را میسوزاند اما احتیاج داشتم صبحانه نخورده بودم شام هم خیلی زود   صرف شد !  پرستار بی آنکه من چهره اش را ببینم  کیسه هارا ازخودش جدا  کرد درون  یک کیسه بزرگتری انداخت  وبا لوله های خون رفت ! گریه ام گرفت ! دلم برای زندگی تنگ شده بود  دلم برای بیرون رفتن از خانه ونشستن با بچه هایم  سر یک میز رستوران تنگ شده است  دلم برای سگهایم تنگ شده  خودم را فریب میدهم  ومارا فریب میدهند .
او داشت با یک بسیجی سر وکله میزد  چند بار برایش نوشتم ول کن این دیوانه گانرا  از فرصتی که دراختیارت هست برو بنشین وکتاب بنویس  قصه زنی را بنویس که دیوانه وار بتو عشق میورزد  شبها وروزها با تو هم کلام  وهم زبان ودر گفتگو هاست  زنی دیوانه  یگانه درجهان  من اورا خوب میششناسم بتو معرفییش میکنم .

اما دسترسی باو ندارم تا آن زن را باو نشان بدم ویا باو بگویم  چه کار کن  .

بقول شاعر مان کندوی آفتاب به درون اطاق  افتاده پرده ها هم کاری نمیتوانند بکنند کرکره ها  همه پایین وپرده های کلفت بسته روز روشن زیر نور چراغ باید نشست وداغ شد. 

دستهایم میلرزند از همه بدتر بغضی که درگلویم نشسته نمیتوانم رهایش کنم چه زندگی ننگینی   چه زندانی وحشتناکی همه زندانی شدیم همه در انفرادی بدون ملاقات  ویا ملاقات از پشت شیشه های خاک گرفته .
هیچکس در هیچ زمانی  نمیتواند از سر نوشت خود فرار کند هر کجا که بروی سرنوشت قبلا رفته وجا گرفته است .
چشمانم میسوزند گویی ماسه های داغی درونشان ریخته شده است میدانم چرا . شب گذشته به همراه دخترم یک فیلم خوب تماشا کردیم زندگی بی بند وبار و پر ماجرای (هوارد هیوز )  دیگر هیچ چیز اورا ارضا نمیکرد  سر انجام نیز دریک برج خودرا زندانی ساخت ودچار وسواس شده بود  تنها عشق او مادرش بود وعشق دوران کودکیش که نصیب پدرش شد. آنهمه ثروت وآنهمه پول را نمیدانست چکار کند تنها یک دختر داشت ! وباقی داستان دیگر نبود -
 باقی داستانرا جناب جرج سروژ ادامه میدهند  مردم  را زندانی میکنند  کشورهارا بهم میریزند قمار وقمارخانه دیگر ایشانرا ارضا نمیکند  باید اسباب بازی بهتری را  یافت وایشان یافته اند با حضور همکارانشان .........
دستهایم  میلرزند نه از تر س ویا ضعف -.
بلکه از آینده که نمیدانم به کجا خواهیم  رفت وچگونه خواهیم  مرد ؟!
----
فانوس زرد صبج  / در زیر  طاق سپید 
درهم شکست 
واکلیل نورهارا به هوا فرستاد /
مرغی از دوردستها ناله میکرد 
مرغی خفته  درکنارش مرده بود . 
پایان 
ثریا ایرانمنش . 7 ماه ژولای 2020 میلادی . اسپانیا .