دل دردهای امروزی !
---------------------
آیا آن نور نخستین را که دیدم -
در این غروب نمناک عمر خواهم دید؟
در این غروب تاریک
آن نور مهربانی را که دردلم جای داده بودم
بار دیگر خواهم یافت ؟
-------
امروز به دو نقش که نماد آرم سپاه پاسداران است ودیگری نماد پرجم آن فرقه مخوف مجاهدین نگاه میکردم هردو کم وبیش بهم شباهت داشتند به نقاشی وسط پرچم که امروز جای شیر خورشید تاریخی مارا گرفته نیز نگاه میکردم بلی همان داس وچکش ! وآن تشدید بالای آن نماد همان فرقه استخوان پرستان است .
نه ! دیگر دلی نمیسپارم اما در این فکر م که ارباب بزرگشان پای جای تزار گذاشت وامروز یک
ا ابر قدرت جهانی است وامریکا وچین را درون جیبش جای میدهد واین بچه ها !!!! هنوز آن ایده ولوژی لعنتی خودرا رها نکرده اند وامروز پای به هرخانه که میگذاری یک کتاب قطور سرمایه مارکس در کتابخانه هایشان جلوه گری میکند بی آنکه صفحه ای ازآنرا باز کرده ویا اصلا بدانند که این جناب مارکس کی وکجایی بوده است خودش یک پا سرمایه دار واز خانواده های بزرگ بود که با انگلس کلی نامه پرانی داشتند ! حال این جوجه های نازک نارنجی با پیراهن های الوانشان برای ما دستورالعمل میچینند برایمان افسانه میخوانند برایمان از دردهای ملت وکودکان کار حرف میزنند تنها حرقف میزنند عمل خبری نیست این شیوه ما مردان جسور ومتهور ایران زمین است که خوب شعر میخوانیم خوب شعر میسراییم برای حضور در مجالس بزرگان کلی اشعار در چنته داریم وخوب حرف میزنیم اما درعمل ؟! همه در یک پس کوچه پنهانیم واز دور فر یاد میزنیم که اهای ما زخمی شدیم ویا درحال موتیم .
همیشه چشم به عقب داریم وامیدوار به ارباب که از راه برسد ومارا نجات دهد مهم نیست این ارباب از کجا واز کدام گوشه جهان برمیخیزد .
روزی که ( او را ) دیدم با خود گفتم خودش است این خودش است تنهایی سینه سپر کرده ودارد درو میکند وجلو میرود اما زمانی رسید که دیدم زیر دامن زنی دیگر پنهان است. اوف حالم بهم خورد به راستی گریستم .
حال دیگر نه به اینجا میاندیشم نه به آنجا ونه به هیچ جا چه آرزوهایی دردلم بود اینجارا ترک میکردم به سر زمین خودم میرفتم به همان دشتهای بزرگ همه اینجارا تر ک میکنند اما من ماندگارم چاره نیست با ید درهمین بیغوله خاک شوم وخاکسترم را به هوا بفرستم شاید ذرات آن روزی در سرزمینم بر سر کسی نشست که روزی برایش نوشتم ترا دوست میدارم .
ناهارم لقمه ایست یک لقمه میخورم ویک خط مینویسم هر از گاهی باید بیروم بروم کبوتران را که باغچه مرا برای عشقبازی وتخم گذاری انتخاب کرده اند پرواز دهم اینها حالمرا بهم میزنند با آن صدای وحشتناکشان .
همه جلوی خانه هایشان زده اند برای فروش همه خارجیهایی که روزی گمان میبردند اینجا بهشت است حال فهمیدند که هرکجا روند همین است بهشتی وجود ندارد وهمه ما دریک جهنم داریم میسوزیم وآتش بان ودژخیمان تنها فرم لباس و شکلشان فرق میکند درهمه جا یکسانند .
امروز در یک دشت سر سبز یک خانه شبیه لانه مرغان ویا همان عروسکهای تله تابیز دیدیم با قیمت ده هزار دلار بفروش میرسید خانه درست شبیه همان بود که در کارتون دیده بودم ! پس اندیشه ام درست بود که زندگی ما در آینده همین خواهد بود ساعاتی برای هوا خوری بیرون میاییم وسپس با صدای آژیر به سوراخهایمان میخزیم و...خوشا به حال نادانان .
ما همه آتش کینه ایم که از اسمان فرو ریختیم
مارا به تنگای زمین فرستادند
تا چون درخت با تیشه تبر زنان
از بیخ وبن برکنده شویم /
پایان /ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 10/ 05/ 2020 میلادی
پر کرده