یکشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۹۹

برگ دوم

دل دردهای امروزی !
---------------------

آیا آن نور نخستین را که دیدم -
در این غروب نمناک عمر خواهم دید؟
در این غروب تاریک 
آن نور مهربانی را که دردلم جای داده بودم 
بار دیگر خواهم یافت ؟
-------

امروز به دو نقش که نماد آرم سپاه پاسداران  است ودیگری نماد پرجم آن فرقه مخوف مجاهدین نگاه میکردم هردو کم وبیش بهم شباهت داشتند  به نقاشی وسط پرچم که امروز جای شیر خورشید تاریخی مارا گرفته نیز نگاه میکردم  بلی همان داس وچکش ! وآن تشدید بالای آن نماد همان فرقه  استخوان  پرستان است .

 نه ! دیگر دلی نمیسپارم  اما در این فکر م که ارباب بزرگشان پای جای تزار گذاشت وامروز یک 
ا ابر قدرت جهانی است  وامریکا وچین را درون جیبش جای میدهد واین بچه ها !!!! هنوز آن ایده ولوژی لعنتی خودرا رها نکرده اند  وامروز پای به هرخانه که میگذاری  یک کتاب قطور  سرمایه مارکس در کتابخانه هایشان جلوه گری میکند بی آنکه صفحه ای ازآنرا باز کرده ویا اصلا بدانند که این جناب مارکس کی وکجایی بوده است  خودش یک پا سرمایه دار واز خانواده های بزرگ بود که با انگلس کلی نامه پرانی داشتند ! حال این جوجه های  نازک نارنجی با پیراهن های الوانشان برای ما  دستورالعمل میچینند برایمان افسانه میخوانند برایمان از دردهای ملت وکودکان کار حرف میزنند  تنها حرقف میزنند عمل خبری نیست این شیوه ما مردان جسور ومتهور ایران زمین است که خوب شعر میخوانیم خوب شعر میسراییم برای حضور در مجالس بزرگان کلی اشعار در چنته داریم وخوب حرف میزنیم اما درعمل ؟! همه در یک پس کوچه پنهانیم  واز دور فر یاد میزنیم که اهای ما زخمی شدیم ویا درحال موتیم .
همیشه چشم به عقب داریم  وامیدوار به ارباب که از راه برسد ومارا نجات دهد مهم نیست این ارباب از کجا واز کدام گوشه جهان برمیخیزد . 
روزی که ( او را ) دیدم با خود گفتم خودش است  این خودش است تنهایی سینه سپر کرده ودارد درو میکند وجلو میرود اما زمانی رسید که دیدم زیر دامن زنی دیگر پنهان است. اوف حالم بهم خورد  به راستی گریستم .
حال دیگر نه به اینجا میاندیشم نه به آنجا ونه به هیچ جا  چه آرزوهایی دردلم بود  اینجارا ترک میکردم به سر زمین خودم میرفتم به همان دشتهای بزرگ  همه اینجارا تر ک میکنند اما من ماندگارم چاره نیست  با ید درهمین بیغوله خاک شوم وخاکسترم را به هوا بفرستم شاید ذرات آن روزی در سرزمینم بر سر کسی نشست که روزی برایش نوشتم ترا دوست میدارم . 
ناهارم لقمه ایست یک لقمه میخورم ویک خط مینویسم هر از گاهی باید بیروم بروم کبوتران را  که باغچه مرا برای عشقبازی وتخم گذاری  انتخاب کرده اند  پرواز دهم اینها حالمرا بهم میزنند با آن صدای وحشتناکشان .
همه جلوی خانه هایشان زده اند برای فروش  همه خارجیهایی که روزی گمان میبردند اینجا بهشت است حال فهمیدند که هرکجا روند همین است بهشتی وجود ندارد وهمه ما دریک جهنم داریم میسوزیم وآتش بان  ودژخیمان تنها فرم لباس و شکلشان فرق میکند درهمه جا یکسانند . 
امروز در یک دشت سر سبز یک خانه شبیه لانه مرغان ویا همان عروسکهای تله تابیز دیدیم با قیمت ده هزار دلار بفروش میرسید خانه درست شبیه همان بود که در کارتون دیده بودم ! پس اندیشه ام درست بود که زندگی ما در آینده همین خواهد بود ساعاتی برای هوا خوری بیرون میاییم وسپس با صدای آژیر به سوراخهایمان میخزیم  و...خوشا به حال نادانان . 
ما همه آتش کینه ایم که از اسمان فرو ریختیم 
 مارا به تنگای زمین فرستادند 
تا چون درخت  با تیشه تبر زنان 
از بیخ وبن برکنده شویم /
پایان /ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 10/ 05/ 2020 میلادی 
پر کرده 

دروغ جهانی

دلنوشته روز یکشنبه  10 ماه می 2020 میلادی×
-----------------------------------------------
تنها  موردی که میتوانستند  عده ای را ازبین ببرند و در تنها موردی که بهر روی اقتصاد ورشکسته بعضی از سر زمینها رو به رشد برود وسر انجام جای باز باشد برای نفس کشیدن آن بزرگانی که هم اکنون گرد هم در یک اطاق دربسته دور یک میز نشسته اند وبرای فردای ما تصمیم میگیرند .

این کرونا برای رژه وارتش  سر زمین یخ وروسیه نبود رژه  سالیانه انها بر گذار شد  این کورنا برای آنهاییکه هرروز گرد میز های بزرگ نشسته  برایمان  برای فردای ما  - تعیین تکلیف میکنند نبود ! این بیماری کاری به پلیسهای گشتی بدون ماسک ودستکش نداشت تنها جریمه را باید میدادیم که چرا نفس کشیدیم انهم درهوایی که باید با اجازه میبود . 

 تنها موردی که میتوانستند مردم را درخانه ها زندانی کنند و تک تک انهارا سر شماری کرده بسوی گورستانها بفرستند اکثر پزشکان خریداری شده ویا اگر زیر باز نمیرفتند از پنجره ها به بیرون پرتاب م / میشدندویا بطور مرموزی درمیگذشتند ویا  سکته میشدند  !!! .و پرستارانی که دهانشان قفل بود !!

برادر بزرگ هر روز  دستوری تازه میدهد بنشیند . نه بلند شوید . نه بخوابید . .سرانجام حال دنیا نفس شمارا با یک دستمال کثیف والوده بعنوان ماسک میگیرد تا بقیه نقستان در گلوتان مانده راه نفس را ببندد .
 دروغی بزررگ بود  فریاد کسی به جایی نرسید وبدبختی آنکه هر فردی برای همسایه خود یک پلیس بود ودستور میداد / با ته مانده های انبار ها ی سوپر ها تغذیه میشیدم تا غذاهای جدیدی ساخت  شرکت مقوا وروزنامه وو زباله به ببازار بیاید از همه مهمتر فروش تابلتها سر به اسمان میکشیدند  بچه های بییگناه درون خانه زندانی وتنها ارتباط انها با دوستان ومدرسه همین صفحه های بود که د.وچشم برادر بزرگ انها میپایید . 

خواب وحشتناکی بود  ! ایا بیدار شدم  یا هنوز درخوابم ؟  فززندان عزیزم نور چشمانم دلم برایتان تنگ شده  در چه موقعی ارباب بزرگ اجازه خواهد داد تا شما را ببینم  وزیر سایه مردان غول پیکر صوررت ودهان بسته با لباسهای غواصی ترس را از جان ما بزداید .

بهترین  نوعی که میتوانستند مردم را ازهم دورسازند فاصله ها به دومتر رسید کم کم به پنج متر میرسد وآن تنها دلخوشی ما قهوه خوردن  دریک استکان پلاستیکی دریک قهوه خانه نیز برای ابد تمام شد .
حال ایا  میتوانیم از پنجره اطاقی که درآن مجبوسیم نفس بکشیم ویا برای هر دم وباز دم باید سکه ای درحلقوم شما بیاندازیم ! .
دروغی بزرگ دروغی بزرگتر از همه دروغ های تاریخ  بزرگتر از انقلابات  وبزرگترا زجنگها .

روی فیس بوکم صبح زود نوشتم : 
خیال میکنم به ابتدای جهان با زگشته ام ودراین شروع کائنات تازه ایا کسی زنده هست ؟ و... چه کسی ؟

آوای بلبلان خاموش شد صدای انکرالصوات ها بلند است من نمیتوانم بیرون بروم اما امام جماعت میتواند به مسجد برود ونماز را بررگذار کند  ؟! ومردم را شستشوی مغزی بدهد با ان برگه ای که دردست دارد واز پیش نوشته شده باو داده اند ؟! .
پایان 
ثریا / اسپانیا / 21 ادریبهشت 1399 خورشیدی

شنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۹۹

کوه بلند

ثریا ایرانمنش " لب پرجین " اسپانیا !
--------------------------------
ای کوه سپید پای در بند 
ای گنبد کبود  دماوند 
...........
تنها افتخار ما همین کوه بلند یا بعبارتی بقول ملک الشعرای بهار همان دیو سپید 
پای دربند بود که آنرا نیز منفجر ساختند پس از ویرانی مجسمه بزرگ مرد  فردوسی ودنیا ! ساکت وارام هراسی در میراث ونگاهداری  وپایداری  در نیفتاد همه ساکت بودند تنها کمی زمین لرزید  اما کسی نگفت که کوه الوند یا دماوند کوهی آتش افروز است درهیچ کجای تاریخ زنده ما نامی از آتش فشانی  وحود ندارد این اتش به دست باغیان وغارت گران افروخته شد .
مجسمه فردوسی را درهم شکستند تا لفط دری وفارسی را بکلی نابود سازند وبجای  آن زبان ملعون شمر را برایمان بگذارند  چه کسی برایمان تعیین سرنوشت کرد ؟ 
ای خدایی کرده در  لفظ دری 
در پیام مشرقت پیغمبری

ای که گفتی با جوانان عجم 
 کای خمار الودگان جام وجم 

راستی جان من وجان شما 
لاله ام من در گلستان شما 
.......
وین لاله سرنگون شد وبشکست وفرور یخت وصدایی واوایی برنخاست .
آن کوه بلند وافتخار آمیز ما که بقولی میخ زمین بود نیز درهم شکست تا جا برای برادرن دینی باز شود  آن کوهی که خورشید اول باو سلام میگفت  ودر روشنایی وسپیدی برفی که هیچگاه اب نمیشد  ما لب بر لب حویبارها میگذاشتیم تا آب روان   آنرا بنوشیم وهوای مطبوع کوهستانی در جوار آن مادرانه    هر تابستان مارا بسوی خود میکشاند .
 لرزشی بر زمین افتاد دو کسانی گریختند از بیم جان اما کسی نپرسید جه شد ؟ کجا شد؟  همه دربیرون درفکر بد نامی یکدیگرند وکسی بفکر زمین نیست بفکر پستان مادر نیست وبفکر ناموس مادر نیست  همه دست در دامن او به بدنامی خویش مشغول  وهریک تکه ای را به یغما میبرد  وما تنها ازیک دریچه کوجک به موزه تاریخ مینگریم تاریخی که تحریف شده است تاریخی که  که دروغ نوشته شده است وخزانه ای را که به یغما برده اند وبجایش شیشه ها بدلی را گذاشتند ونامش را خزانه جواهرات دولت  گذارده اند !!!!
مردک مفنگی وپیر. مردنی را اوردند تا روضه رضونرا بخواند همه سرشان گرم اوشد وگرم گفته های بی معنایش وناگهان کوه منفجر شد !!! 

حال  آی افتاب  روشتن عمگین غربت ابدی ما ! 
ویرانه ها هنوز  به نور نشسته اند  وداربستها هنوز بر پاست   
وبعد ازان طوع غمگین تو شب نیز برما حرام باد .
پایان روزگار ما و روزهای غمگین  وغمگین تر 
 وابادی  سر زمین گلو بالیسستها بر همه مبارک با د

ای مونس عزیز وقدیمی من 
درازدحام این همه تصویر 
 یا درمیان  اینهمه تزویر 
آیا مرا تو دباره باز خواهی یافت 
یا من ترا دوباره زنده خواهم دید؟
پایان 
 ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 09/05/2020 میلاذی برابر با 19 اردیبهشت 1399 خورشیدی/ 






جمعه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۹۹

دریغا - دریغا !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
----------------------------------
فروغ فرخزاد در اشعاری  از اینکه زن بوده خودرا سر زنش کرده است  وافسوس خورده است  وپس از سالهای هنوز زن بودن یک معضل اجتماعی است حتی در کشورهای پیشرفته  در هیج کجا زنهارا خوب ببازی نمیگرند تنها دریک مورد آنهم تا زمانی که جوانند وبر رویی دارند پس از آن دیگر تبدیل به یک تفاله  یک آدامس جویده میشوند وهیچکس آدامس دست دوم جویده دیگری را دردهانش نمیگذارد ! تنها در بعضی از کشورهای پیشرفته زن  در ردیف مردان مینشیند آنهم مردان خودشان کارهای بهتری!  دارند زنانرا بجای خود مینشانند واز پشت پرده  دستوراترا میدهند .
از دورانهای خیلی دور از قوانین " حمورایی ؟ تا یهودی  و چین  وهند  همه قوانین به زیان زن بو ده است در جوامع دیگر  دخترانرا  به معابد میسپردند تا در هنگام بلوغ قربانی شوند  وبه همسری خدا وند درایند ؟! راهبه گی یکی ازهمین نوع زندان رفتن زنان زیر نام پروردگار بوده وهست .
درمصر اگر جه نقشی از زنان دیده میشود  وکلئو پاترای افسانه ای  بر آن سرزمین حکومت میکرده است  باز هم مردان همیشه ارباب  وکمال مطلوب جامعه بود ند ...
 در بیشتر آثار  بجا ی مانده از تاریخ گذشته  حتی گاهی زنانرا بصورت مردان ریش دار  به صحنه میاوردند .
در ایران باستان نیز چندان لطفی به زنان نداشتند وبین خواهران برادران تفاوتهای زیادی بود وحرمسراها وبرده فروشی آنچنان رواج داشت که تا مرزهای اروپای آن زمان وروم کشیده شد .
اسلام نیز به درستی دین : مردان : است  در  قرن حاضر تمدن  آن وحشیگری  وکشتن زنانرا را ازمردان مسلمان گرفت اما هنوز زنان به حقوق و حقه خود دست نیافته اند  گر چه به ظاهر ازادی دارند اما درباطن مانند موم درمیان دستان مردان فرم میگرند .وهنوز هم کشته میشوند !.

 پس از رنسانس ( که عده ای امروز به ان اعتقاد وایمان دارند ودر زوایای فکرشان گمان میبرند که قدرت اسلامرا درهم میشکنند )!  بساط شاهان  آنچنانی بر چیده شد  واکثر حکومتها برابری  حقوقی برای زنان  قائل شدند  وعده ای توانستند حتی  سر پرستی کودکان خودرا نیز به دست بگیرند .

انقلاب فرانسه نیز نتوانست چندان لطفی به زنان داشته باشد وقوانین ناپلئونی همچنان ادامه دار بود وکسی نتوانست این قوانین را ا میان بردارد با انهمه نویسنده وفیلسوف ودانشمند .
دلیلی ندارد وارد بحث های  دیگران شوم واز آنها نام ببرم وفضل فروشی کنم اما بوضوح میبینم که زنان تا چه حد خوار شده اند سنگینی انهمه رنگ روی صورت زنان و پوشیدن لباسهای گوناگون تنها برای جلب توجه مردان است و کارخانه داران وسازندگان لباس واینگونه  لوازمات غیر ضروری نیزازهمین نفطه ضعف زنان اسفتاده برده هرروز زنی را بصورت عروسکی تازه وارد میدان میسازند .
زنان شاعر / نوییسنده / دانشمند / در گوشه ای به تماشا نشسته اند ویا درنهایت با زنانی دیگر در آمیخته اند !
این موضوع برای مردان چندان مهم نیست مردان با یکدیگر بهتر خوشند ولذت میبرند اما زنان هنوز درانتهای دلشان در آرزوی مردی نشسته اند ومرد را میپرستند دتا جاییکه عده ای نیز خدایشان پرستش آلت تناسلی مردان است  !؟.
د رعین حال من یکی عقیده دارم که زنان گاهی اوقات از مردان قسی القلب تر وخشن تر میشوند ( نمونه اش ملکه الیزابت اول  ولوکرس بورژای معروف ) !.
همه این افسانه ها برای آن بود تا بگویم  چون زن هستم  کسی مرا ببازی نمیگیرد چون یک نرینه اربابم نیست در جامعه پر ابهت خانواده ها جای ندارم چون پدرم خیلی زود مرد دیگر دختر کسی نبودم تا باعث افتخار همسرم باشم !واما ... نشان دادم که قادر به هرکاری هستم وتوانستم خودم باشم  . یک  (زن ) کامل  برای خودم نه برای دیگران  تنها خودم وخانواده ام وقضاوت آنها بر ایم مهم است نه سایرین  . پایان 
ثریا ایرانمنش . اسپانیا . 08/ 05/ 2020 میلادی برابر با 19 اردیبهشت 1399 خورشیدی !

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۹۹

فضای مجازی

ثریا ایرانمنش " لب پرجین  "اسپانیا .
--------------------------------

اینجا  غروب رنگ جنون دارد
باران صدای گریه تنهایی است 
چشم ستارگا همه  - نا بینا ست 
" نادر پور " ؟
زمانیکه او زنده بود  هنوز فضای مجازی ما اینهمه دنیا گیر نشده بود هر هفته درانتظار یک مجله / یک برگه روزنامه ویا یک نامه از دوست بودیم  همه چیز برایمان لذت بخش بود  برایمان یک حادثه هیجان انگیز بود بزرگان گذشته برایمان از دنیای خودشان مینوشتند  خاطراتشان واقعی بود !.
امروز دچار سر گیحه وسر در گمی شده ایم یکی میاید فریاد بر میدارد آهای بستنی های من خوشمزه تر واصیل تر است دیگر ی فردا پشت یک دوربین مینشیند  که :
که اهای آن درغگوو پست فطرت بچه پرو دروغ میگوید دوغ را یخ بسته بجای بستنی بشما قالب میکند .
وتو ! حیرانی کدام یک راست میگویند.
هفته گذشته  نجف دریا بندری   که اهل شما ل هم  بود وخود را  بوشهری مینامید وهمسرش دوبلور قابلی بود - درگذشت  همه تو سر زنان گریه کنان تسلیت کویان فضای مجازی را پر کردند  ( درحالیکه درزنده بودنش نامی هم ازاو نمیبردند )وما نشستیم به تماشا تا آبها از اسیا بیفتد و بعد ما هم خودی بنمایانیم  از اینکه ایشان اهل بخیه بودند وکمی هوای چپ را استنشاق میکردند حرفی نبود هم خودشان وهم همسرشان وهم سایر همپالگیهایشان  این بما مربوط  نمیشود  آنچه مربوط است ترجمه های تمیز و
پاکیزه او بود مترجمی که خود زبانرا یدون کلاس آموخته بود وهمه عمر خودرا صرف اعتلای فرهنگ بی اساس وبی پایه ما ساخته بود .
از انکه اردشیر زاهدی خائنی بیش نبود حرفی درآن نیست  ناگهان حمله از هر سو با وشروع شدوتیرهای زهر آگین  در چله کمان گذاشته سوی او پرتاب میشد 
 خو د من یکی از آنها بودم هنو زهم به گفته خود اعتقاد دارم چرا که درزمان او زیسته ام  ورابطه اورا با دربار بخوبی میدانم  چرا که یکی از" دوستان  " با دربارازدواج کرده ومرتب اخباررا بعنوان چاشنی برایمان میاورد ! وهمسر دیگری در وزارت خارحه پست مهمی داشت بنا براین در خیانت او وسایرین شکی نیست .
حال میرسیم به ان آدمی که سیخ داغ را برای کور کردن چشمان شهلای ملکه سابق در تنور گذاشته من باو وبه حرفهایش اهمیت میدهم بمن چه ارتباطی دارد دیگران از کیسه خلیفه میخورند وراهشانرا نیز تغییر میدهند راه من همان بوده که هست  با شخصی که اورا هیچگاه دوست ند اشتم وندارم ونخواهم داشت اما انگی هم با نمیزنم .
 روزی پرده ها کنار میروند وهمه چیز به راستی اعیان میشود  برایم جالب است که کمونیستهای دوآتشه  توده ای زندان رفته در دو رژیم  - حال چنان از آن خانواده طرفداری میکنند که گویی هزاران سال است که نانخور آنها بوده وبه انها مدیونند.
نه کمونیسیتم / نه با رزیم سر وکاری دارم ( بیست وپنج سال است که رابطه ام را با آن سر زمین قطع کرده ام )-  همهرا بیازمودم  وهیچ کس را خوش نیافتم خوب شعر میخوانیم خوب ادبیات مینویسیم خوب جوک درست میکنیم خوب درس میخوانیم خیلی باهوشیم  وآن (قد ر باهوشیم که مردانیرا که بما  خدمت کرده اند با فحاشی ومرگ ونفرت از سر زمینمان بیرون میکنیم  وبجایش لانه عقربهای جرارا را باز میکنیم وبرایشان شعر میخوانیم ومدیحه سرایی میکنیم )و اینهمه محسناترا با ریا ودروغ وبیماری درونی وعقده ها مخلوط کرده چیزی از خود ساخته ایم که مثل ومانند ندارد .
عقده خود بزرگ بینی وبالاتر از دیگران وبرتر بودن درما  ریشه دوانیده است ودیگر نمیتوان آنرا باین اسانی از خود دورساخت ویا خودرا نجات داد حاضر الجواب ودر متلک گویی یدی طولانی داریم .

راحت توی سر دیگری میزنیم  واورا از خود مانند یک  بیمارای واگیر دار دور میسازیم  معلمی داشتم که مادرش سی سال درانگلستان خدمتگار بود وپدرش دربان یک هتل درجه سوم این دختر تا آخرین درجه تحصیلات عالیه بالا رفت ودرجه دکتر ای خودرا گرفت هیچگاه هم ازاینکه  مادر درچنان وضعیتی بود بیهوده خودرا نارحت نمیسا خت اجتماع از او مادرش تجلیل میکردند !  همه جا اورا میدیدند نه خانواده اش را  واز همه مهمتر ایا باید بر بعضی از پادشاهان نیز خورده گرفت که چرا با دختران معمولی ازدواج کرده اند؟  این عقده حقارت درمیان ما ایرانیان بواسطه هجوم اقوم بیگانه  مانند یک غده سرطانی جای باز کرده است چشم دیدن دیگران را نداریم از خودمان بالاتر باشند اورا بسختی بر زمین میکوبیم وتا ازروی نعش او رد نشویم دست نمیکشیم .
من کاری به آن شخص  نامبرده ندارم  اما گفته هایش صحیح است وان یکی که درزندان رژیم گذشته  بوده ودرزندان  رژیم  امروزنیز دست پرورده شده حال نوک پیکانرا بسوی همه  تیز کرده است وغیر از خودش کس دیگری را نمیبیند وبا افتخار هم میگوید که : من چپی هستم :  خوب این بود قصه پر غصه امروز ما  گاهی از خودم میپرسم برای کی وچی مینویسی ....واگر آن تعهد نبود  ! پایان 
ثریا ایرانمنش . 07/05/2020 میلادی برابر با 18 اردیبهشت 199 خورشیدی ! اسپانیا .


چهارشنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۹۹

پت پرده های رنگین

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .
-------------------------------------
تو همزبان دلی وهم نشین اینه ای 
طلوع دمیدنت از میان این دو خوش است 
تو - آفتاب  در آفاق چشمه وچمنی 
"نادر نادر پور " 
در پیاپیج صبح کاذب  فریاد دردرا میشنوم  که میگوید " 
بمن جواب بده  بسوی دیگری مرو که بردلت زخم میگذارند وبرچهره ات پنجه میکشند همانند گذشته .
 شلاق  درد با ضر به های پیا پی مرا  از اسمانی که دران جولان میدادم   فرود میاورد  حال گرسنه ام !  او همچنان روی شکم من نشسته است .
به سیمای رنگ پریده ام در ایینه مینگرم  خطوطی از زندگی  هنوز درچهره ام هویداست  آیینه را غبار فرا گفته است .
خوابی شگفت بود در دوشینه  شب  همه چیز  در سرراهم  بود  خواب  که راه را برمن گشود  جوانی بسویم آمد وباز نو جوان شدم بی آنکه درصدد گناه باشم .
 خوابی که همه  رویاهای مرا به یقین مبدل ساخت .

از خود واز اطاق بیرون دویدم   چون یک شاخه درخت شکسته  ونشستم در هوای ازاد  همانند یک برگ  درد فریاد میکشید  ومن به کسی میاندیشیم که امروز از من دور است   اگر او بود دردرا با هم تقسیم میکردیم .
صدای مرغان خوشخوان صبگاهی  درگوش من ولوله میانداخت  ودر چسم من ماه که میرفت تا صبح را خبر کند  مانند یک نعل وارونه در اسمان میگشت .
با خود میاندیشیدم که چگونه بخت واقبال  فرو مایگان بلند است ومن در انتهای راه  هنوز فریاد میکشم 
 تولدی دوباره ؟! .
 بین جنگل ومرداب ایستاده ام  وباید یکی را نتخاب میکردم .
مردابی که درپشت سر گذارده بودم 
ا ینک درجلوی پاهایم دهان گشوده بود  وجنگلی که داشت میسوخت  در ذهن خفته همه مردم جهان .
جهان نیزمانند من  میان مر دا ب و جنگل .........
ودرد همچنان فریاد میکشید /
با خود دراندیشه بودم ! آه به زودی صبح خواهد دمید وآفتاب دوباره از مشرق نه از خاور ! نه نمیدانم از کدام سو بیرون میزند  پیش از این  هم یک انسان بودم  میل داشتم مانند یک  درخت بایستم اما تبر زنی در کنارم  با تبر پیکرم را زخمی میکرد  سپس به نشیب رسیدم اما نیافتم  .

آه ای درد لعنتی نو نیز مرا نخواهی افکند با تو درحال  مبارزه هستم  اگر درگذشته ها نتواسنتم ره به بهشت بیابم امروز دربهشتم  ونور معنویت دردلم رخنه کرده است  ـ آ ن روزها نادان بودم امروز نیز شاید باز هم  نادان باشم   هیچ روشنی مرا نشناخت درتاریکی فرو رفتم  حال با یک شعله چراغ ! نه یک شمع دارم بسوی زندگی میروم  مرا رها کن .پایان /
ثریا ایرانمنش . 06/ 05/ 2020 میلادی برابر با 17 اردیبهشت 13399 خورشیدی . اسپانیا .