یکشنبه، فروردین ۰۳، ۱۳۹۹

تصویرآ ینده

ثریا ایرانمنش " لب پرچین"  اسپانیا !
--------------------------------
تصویری که برای ما کشیده اند قابل تصور هم نیست چه ساده لوحانه به همه چیز تن دردادیم بطور آزمایشی اول برنامه های تلویزیونی  خانه های دسته جمعی سپس دسته جمعی دربیابانها و وکارتن معروف تله تابیز مجاهدین وجمهوری اسلامی وافریقا و سایر آزمایشگاهایی را که از آن بیخبریم  یک دنیا یک مذهب ویک گروه  چه دنیای وحشتناکی خواهد شد هنگامیکه کارتهای اعتباری ما  تبدیل به یک چیپس زیر پوستمان  باشد وهرساله هم باید برویم وآنرا تعویض کنیم تن به هرواکسنی که بما تزریق میکنند بدهیم وهر قطه داروییکه به حلقمان  فرو میکنند یگ گله گوسفند بایک شبان یا چوپان وسگهای گله فراوان .

شعر ناگهان از میان گم شد شاعران دردمند  دراطاقهای خلوت خویش به مواد مخدر پناه بردند  قلم ها جای خودرا به ئکمه هایی دادند که هرکدامشان نشان ترا  دارد آوازها گم شدند تالارهای اپرا ونمایش خصوصی شدند برای عده مخصوصی  خوانندگان خانه نشین شدند ویا پرده هایشن را بالا زدند وعریانشان کردند  کتابی زیر چاپ نرفت  نوشته ای به دست تو نرسید پاکتها وتمبر ها ونامه های پستی ناگهان گم شدندگلهای اقاقیا وشمشادها  همه به بهشت  آتیه رفتند تا درآنجا  بیارایند وبیاسایند مردم حقیر وگرسنه وآنهاییکه پایشان کمی میلنکد وشل میزنند معلولانند باید کم کم جایشانرا به نوجوانان از راه رسیده بدون مغز بدهند .
جاده ها امنیتی خواهند شد  ما امتحان خودرا خوب پس دادیم ونشستم برای حسن وحسین سوگواری کردیم  ویا دمان ر فت که انسانیم ! چه کسی این طرح را بنا کرد  یک ملای بیسواد وبیشعور از کجا نظامی گنجوی را میشناخت که درهما ن بدو ورد آنرا توقیف کرد خیام را وسایر کتابهایی که ما را به گذشته پیوند میدادند ویا به تاریخمان حال تنها تاریخ گذشته بصورت یک افسانه برایمان تعریف میشود آنهم بطور  ناقص /
تصور زندگی درچنین دنیای مرا به مرگ نزدیکتر میسازد  تصور اینکه نتوانم ازادانه تنفس کنم ویا راه بروم ویا درخیابانها زیر سایه پلیس امنیتی خرید کنم  مرا خواهد کشت . 
 ما درخانه هایمان پنهان شدیم اما این پناه گرفتن تا  زمانی است که اربابان دستور دهند خوب  قرنطینه تمام شد زیر سابه گرگها بیرون بیایید آنچه را که ما بعنوان غذای نوین بشما میدهیم بخورید ادرارتانرا تصفیه کرده بنام ابهای شیرین معدنی درشیشه ها شیک بشما عرضه خواهیم نمود وگوشت پیکر مردگانرا بسته بندی کرده ویا واکیوم شده درفروشگاههای زنجیزه ای برایتان درقفسه ها چیده ایم زمانی حق استفاد ه از آنهارا دارید که آن چیپ لعنتی زیر پوستاشما باشد با یک اشاره دربها با زمیشوند با یک اشاره صندوقهای فروشگاهها خرید شما را جمع بندی میکنند اگر انرا نداشته باشید نه اب نه نان ونه خانه ونه کارونه پزشک ونه دارو  !!!! 
بایت همین خانه نشستنها عده های کارخودرا ازدست داده اند دولتها صندوقهای ارزیشان تهی است باید درانتظار ظهور امام عصر بنشینند .
همه مساجد همه کلیساها وهمه مکانهای مذهبی تعطلیند اما یک نقطه هنوز بازاست وگرد هم ایی ها درآن  ادامه دارد وآن مرکز پنهان است از چشم من وشما ما بردگان کاریم وچنانکه نتوانیم خدمتی را انجام دهیم ویا زیاده تر ا زحد خودما ن حرف بزنیم دچار سکته خواهیم  شد ویا ناگهان باد مارا با خود خواهد برد به دوردستها .
هرچند بنی آدم بنی عادت است ودرجهنم هم  به آتش سوزان عادت میکند ..
 من آنچه شرط بلاغ است بانو میگویم پایان .
یکشنبه 22/03/ 200 میلادی برابر با 3 فروردین 2579 شاهنشهی . ثریا ایرانمنش / اسپانیا .

انشائ امروزما !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
====================
امروز میخواهم بسبک شاگردان مدرسه  یک انشاء بنویسم که چند روزی است روی یوتیوپ این زنگ انشاء مرا خندانده است اما متاسفانه رو دست داشته وکسانی دیگر نیز از او کپی کرده اند وزنگهای بیشماریرا به صدا درراورده اند اما آن قدیمی از همه بهتر است .

موضوع انشا ءامروز ما ( بازار است )!
 بازار ! البته بر همه واضح ومبرهن است که همه چیز ما از بازار میاید همه چیز ما حتی انقلاب ما هم که درکشور ما صورت گرفت وباین جا کشید  از بازار آمد  بازار وروحانیت هردو بهم گرده خورده اند وباهم دستشان درون یک تغار ماست است   .
خانم اجاره ؟
همه چیزای رو که نوشتم بخونم ؟....
- بله اما مواظب این ترکه هم باش 
بله خانم چشمم روی اوست مرتب آنرا تکان میدهید ومن میترسم  وشلوارم ....ببخشید گلاب برویتان کمی نم دار شد .
 ما فرزندان ایران  میدانیم که بازار باید باشد  درغیر اینصورت ما ازکجا میتوانیم پارچه های اعلای فرنگی را بخریم وبرای خودمان لباس بدوزیم  / البته ما نه دختر همسایه که پدرش سرهنگ است لباسهایش همه قشنگتر ازمن است .
مادرم میگفت هیچوقت باین بازاریها اعتما مکن آدمای  ... پدرشان سوخته ومارشان مرتب قهوه درست میکنند .
( اخر مادر ما قهوه خیلی دوست داشت  یک روز یک قوری قهوه را تا ته سر کشید نزدیک بود سکته کند اگر خاله ام باو نمیرسید وباو دوغ نمیداد  حال منهم اینجا نبودم )!!!

باری داشتم میگفتم که ماد رما هیچوقت از بازاریها خوشش نمی آمد اما هر بار برای خرید چند کیلو برنج یا برای خرید مقداری پنیرراهی بازار میشد  وبیچاره مش غلام حسین بقال  محل ما میگفت این بی بی انگار در بازار کسی را دارد  ما هم برنج اعلا داریم وهم پنیر تازه لیقوان وپنیز تبریز وپنیربلغار .....
اما مادرم میگفت دربازار ارزانتر است وحساب کرایه اتوبو س را نمیکرد گاهی هم با هووی خودش که پدرش اهل بازار بود ومرتب از پدرش حرف میزد ومیگفت باو میگویند :     متکمل /// ببخشید خانم معلم ملک التجارت ... نه ملک التجار میخواند با هم ببازار میرفتند وتا ظهر  همانجا خرید میکردند  یعنی همان چند گرم پنیر ویک من برنج را مادرم گاهی باهوویش خیلی بگو مگو داشت البته هوی او زن پدر من نبود ما درم زن شوهر او بود زن ....صبر کنید بشمارم  یک ....دو.......سه . چهار ... پنج ... ششمین زن او بود ! ونا پدری ما خیلی مرد محترمی بود وگویا درمجلس وکیل هم شده بود قاضی خوبی هم بود اما خوب   پدرما که نبود بما چه !
 مادرم همیشه به هوویش فحش میداد   وبه بازاریها هم فحش میداد اما مرتب یا بازار بود یا شاه عبدالعظیم ! 
( بالاخره نفهمیدم مادرما مسلمان بود یا گبر ؟ ) با اینهمه باز برای من که هنوز دبیرستان میرفتم خواستگارا بازاری پیدا کرده بود وهمانطور که مرا ویشگون میگرفت میگفت یا باید زن خود آقای فلانی بشی یا زن پسرش که دانشگاه میره ....
وما گریه کنان میگفتیم مادر جان صبرکن آخه  درجواب درحالیکه یک کشیده محکم به بنا گوش ما میزد میگفت صبر بی صبر میخواهی خودتو را به دست اون مطربه که میگن یهوده بدی ؟؟؟؟
وما گریه کنان  درحالیکه  وشگونها ی او دربدترنی نقطه بدن ما بود ودردوسوزش میکرد دوان دوان به اطاقمان پناه میبردیم وگریه میکردیم .
مادرم میگفت هروقت صبح زود ازخانه بیرون رفتی ودیدی آخوندی جلویت سبز شد وفرا بخانه برگرد دیدن آخوند کراهت دارد اما مادرمان هرسال ده روز روضه خوانی وسینه زنی  درخانه راه میانداخت !!!
ویانذر میکرد پیاده  به شاه عبادالعظیم  میررفت ویا خراسان میرفت ویا به کربلا عاشق حسین بود( نه ! من گمان میکنم این مادرما  شوهر اول اول که هنوز خودش نه ساله بوده وبه زورپدرش شوهر کرده اسمش حسین بوده  واین بیاد اون حسین توی سرش میزد وگریه میکرد بیجاره دوازده ساله بیوه شد )!

بهر روی  مادر ما خودش جمع اضداد بود وپدرمان مردی بود مهربان لوطی مسلک وساز خوب میزد 
اما پدر خوبی نبود ! 
 امروز  ما درحالیکه پرده های پر از خاک خودرا بالا میزدیم تا پنجره را به زور باز کنیم هوایی داخل  اطاق بیاید از آسمان خودمان عکس گرفتیم واز عکسهای دیگران استفاده نمیکنیم مجازات دارد اما دیگران ازمال ما استفاده میکنند مجازات هم نمیشوند  !.
امسال اصلا ما خانه تکان نداشتیم وهفت سین خودرا روی تکه های کاغذ نوشتیم وبه یک شاخه گل مصنوعی آویزان کردیم عکس یک قاب سبزی پلو وعکس یک ماهی ویک کوکورا هم خودما کشیدیم وانرا اویزان کردیم اما عکس خورش فسنجانرا بلد نبودیم بکشیم ببخشید خانم معلم .....
ما سالهاست ا زاون سنتهای خودمان که خانه تکانی است دورشده ایم فرش ما فرش ماشینی است ودیگر احتیاج به  شستن ندارد هروقت کثیف شد انرا دور میاندازیم ویک تازه میخریم ! پرده هارا هم چون تنهایی درقرنطینه بودیم نشد پایین بیاوریم وبشوییم /خوب دیگه زندگیه ! تا ببینیم این ویروس کثیف بی ادب چرب وچیلی وکثافت کی گورش را گم میکند وما دوباره زندگی را که چه بگویم مردگی را از سر میگیریم /
نتیجه :
ما ازاین انشاء نتجیه میگیریم که ....نه نتیجه ای نگرفتیم خانم معلم  همون که بوده دراون دوران هم بستنی که میخوردیم خامه اش مارا مسموم میکرد ونان خامه را فقط تماشا میکردیم البته عیب از خود ما بود  نتیجه میگیریم که هیمشه باید به حرف بزرگتر ها گوش داد تا ترکه ویا خط کش را برتنت خورد نکنند وترا ویشگون نگیرند آنهم جاهای بدبدبد . ببخشید خانم معلم .ت.......م......ام / ثریا 
یکشنبه دودی وتاریک وبارانی و دلگیر  22 مارس فرنگی و سوم ماه خودمان !



شنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۹۹

رنگ طاعون

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !
-------------------------------
 شب از نیمه گذشته 
از ساعت یک بیدارم باران شدیدی میبارد پس از یک طوفان شدید که نیمی از آنچه را که دربالکن داشتم شکست حال به دنبالش باران  همه جارا به قدوم خود مزین کرده است ! خبر  ندارم که چه بر سر مبل های بیرون آمده است مهم هم نیست .
روز گذشته دریک برنامه غافل گیر کننده  راس ساعت پنج بعد ازظهر  به دنبال یک ایمل که برایم رسید  آنرا باز کردم همه بچه ها ونوه ها  ناگهان به دورم ریختند !  هرکدام درخانه های خودشان اما جمع بودیم خبری از پذیرایی و شیرینی وشکلات وشربت نبود همه اشک درچشمانمان به یکدیگر مینگریستیم بچه ها چیزی سر درنمیا وردند بزرگتر ها میگریستند خسته بودند از سکوت  واز زندانی بودن  عده ای از آنها درخانه کار میکنند اما بچه های کوچک مدرسه برایشان این زندان خیلی سخت بود وترا دیدم پس از یکسال واندی موهای جلوی سرت سپید شده بودند وچشمانت به گودی نشسته بود در دفتر کارت بودی  .پرسیدم چرا تو درخانه نماندی؟ در جوابم گفتی درخانه احساس خفقان میکنم حال هر روز پیاده این راه طولانیرا طی میکنم وبه دفترم میایم ودرب را قفل میکنم وجلوی میزم با کامپیوترم با جهان بیرون ارتباط پیدا میکنم . چقدر غمگین بودی . وار کوچکترین نوه ام پرسیدم  که پاپا کجاست ؟ گت چه می دانم روی بیزنسش دراظاقش نشسته ! او هم امد  واین برنامه ریزی به همت او  شکل یافته بود .

به درستی نمیدانم طاعونی که امروز بر جهان ما وکره زمین سایه افکنده چه رنگی دارد  ایا سیز است یا سیاه یا قهوه ای اما شکلی که ازآن نشان داده اند مانند موجودات تخلیی فضایی با لوله های مکنده میباشد  هزاران نفررا درروز به گورستانها میفرستد . خیابانها خالی وتنها پلیسها دراتومبیلهایشان با بلندگو ها اخطار میدهند که درخانه هایتان بمانید اگر هم جان میدهید درخانه خودتان باشید نا زمانیکه بوی گند شما اطرافیانرا خبر کند وجنازه شمارا با اکراه به دوردسترین نقطه ببریم وبسوزانیم  آتش پاک کننده است .

امروز-ودراین زمان  درست بیست وچهار ساعت است که از تعادل زمین یعنی برابر شدن شب وروز میگذرد وطبیعت بکار خودش ادامه میدهد برای او مهم نیست که ما دراین زندانهای خفه چه بسرمان میاید ویا خواهد آمد .
بیاد آن روزهای کودکی تو افتادم  بین من وتو چندان تفاوتی نیست تو فرزند من وهمزاد منی  با من راه آمدی بامن نشستی با من حرف زدی چیزهای زیادی بمن آموختی خود داری بزرگ منشی تو قابل تحسین است من تنها نوزده سال داشتم که ترا به این جهان تحویل دادم  اما هیچگاه کنارم نبودی تنها دوسه سالی که خیلی کوچک بودی آنهم بین دستهای مادر وپرستارت که اورا" او جیجی " میخواندی دست به دست میشدی ومن شبها خسته ومرده که از سرکار روزانه ام  برمیگشتم خانه تاریک آشپز خانه تاریک ومیز ناهاری خوری خالی بمن دهن کجی میکرد  یک لیوان شیر ویک یا چند بیسکویت شام من میشد وبه رختخواب میرفتم کارم از هشت صبح شروع میشد تا یک ونیم بعد ازظهر واز چهار تا هشت شب ! ناهارمعمولا یک ساندویج میخوردم ویا اگر پولی درون کیفم زیادی بود دریک رستوران نزدیک دفتر کارم ناهاری  نوش جان میکردم ./
با هم خوش بودیم درانتظا ر روزهای تعطلیلی بودم که ترا با کالسکه به گردش ببرم وزمانیکه توانستی راه بروی دست ترا بگیرم وباهم پیاده خیابانهای شهر را زیر پا بگذاریم ودریک کافه تریا چای با شیرینی خامه دار بخوریم !.
چهار ساله بودی که به دنبال یک فریب دست ترا گرفتم وبه جهنم رفتم بخانه شیطان ودر میان آتش ودود مکر وریا سوختم هنوز تاولهای  ان آتش بجای مانده درون سینه ام  دچار خون ریزی میشوند وخیلی زود هنگامیکه فهمیدم چه فریب بزرگی خوردم ترا وسایر بچه هارا برداشتم وهمهگی خودرا به غرب رساندیم  حداقل اینکه توانستم ترا نجات بدهم تو خودرا درون یک شبانه روزی پنهان کردی  واگر گاهی بخانه میامدی درب اطاقت رابه روی همه قفل میکردی هیچگاه سر میز ناهار ویاشام با ما نمینشستی  زمانی دلیل انرا یافتم  دیگر نه از  او نامی بود ونه نشانی !
او زنانرا مانند یک گل میگرفت ورویشان گرد طلایی میپاشید برای نمایش اما مردانرا بیشتر دوست داشت !.
همکاسه وهمنشین  همه خو.اننده ها  وفواحشی که رادیو وتلویزیون  برایشان یک ویترین بود  جای داشتم  چاره نبود  فرارم وواگذذاشتن آن زندگی که بارنج درست کرده بودم باو امکان دادکه هر جه میتواند از زندگیش لذت ببرد من دراطاقی درلندن تنها نشسته بودم شمارا به شهرکهای دوردستنی فرستاده  بودم که دست او بشما نرسد وسپس راهی شهر کمبریج شدم .
و....روزیکه آمد وگفت برخیز میخواهم خانه را بفروشم سی هزار پوند زیر پای تو زیادی است برودرلندن یک اطاق اجاره  کن مانند همه  باو گفتم لندن را خانه اترا همه چیزرا  مانند گذشته میگذارم وبا بچه هایم بجایی میروم که دیگر هیچگاه دست تو بما نرسد وباین سو آمدم با چند چمدان لباسهای کهنه وتو ماندی دردانشگاه کمکهای دولتی بتو این امکان را نداد که از بودجه دولت استفاده کرده ودانشگاهرا تمام کنی ( ناپدریت ثروتمند است واین کمک هزینه برای کسانی است که بودجه  ودرامده خانوادهشان اندک است )یک اطاق  انشجویی گرفتی ترا به د ست استادت پروفسور ایورری سپردم وخود راهی سر زمینی شدم که حتی زبان انهارا نیز نمیدانستم مهم نیست که چگونه مانند کولی های آواره درون یک آپارتمان کثیف توریستی  بچه هارا جای دادم  اما قدرتی  را که وجودم بود بکار گرفتم .........
روز گذشته درمیان شما  که مانند گلهای یک بوستان روی صحه لپ تاپ بالا وپایین میشدید یکی میگریست دیگری میخندید سومی از مبل بالا میرفت تنها گریستم وبه موههای سپید تو نگاه کردم وباخود گفتم ایوای .......چه زود گذشت حتی نتوانستم درکنارش زندگی کنم .
حالا با زمایلها ازتو دورم  تمام شب بتو فکر کردم به سکوت تو انگار مردی میانه سال و.........
خوب خواهرانت را داری  برادر ت  را داری او هم پیرشده ازسن خودش پیر ترشده پدر سه فرزند پسر که فردا باید انهارا تحویل جنگ بدهد من بنوعی توانستم شمارااز اجباری نجات بخشم اما ایا او خواهد توانست دراین جهانی که یکی شده است خود وفرززندانش ر ا نجا ت دهد؟ 
نه همه ما درون یک کوره داریم میسوزم همه ما زندانیان ابدی درحال جان کندنیم بیهوده خودرا فریب میدهیم خودرا سرگرم میسازیم اسباب بازی ها زیادی اطرافمانرا فرا گرفته است  اما دیگر کسی رغبت ندارد با آنها بازی کند طاعون همه جارا فرا گرفته است وتعجب آنکه  آن پرنس نشین بالای صخره ها هنوز مراسم جشن سالیانه پر افتخار راهزنی  خودرا بر پا میدارد وکازینوها مشغول کارند طاعون جرئت نزدیک شدن به  ژتونهای زردو قرمز وسیاه وسفید ندارد و ویروس به ویروس حمله نمیکند به جانهای پاک نیز حمله ورنخواهدشد.
ساعت پنج صبح است ومن از ساعت  یک بیدارم قهوه امرا نیز نوشیدم ومانند هرروز دوراطاق میگردم  عادت دارم سی و اندی سال زندانی مردی بودم طعم زندانرا خوب میدانم . 
اما ایکاش می دانستم که این طاعون چه رنگی دارد ! .ث
پایان 
ثریا ایرنمنش / اسپانیا /  21/3/ 2020- میلادی برابر با 2 فروردین 2579 شاهنشهی .




جمعه، فروردین ۰۱، ۱۳۹۹

رسیدن گل .و....

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
--------------------------------- فرا رسیدن سال نوی خورشیدی را به همه تهنیت میگویم

ساقی بیا که شد قدح لاله پر زمی
 طامات تا بچند و خرافات تا بکی 

 بگذار کبر وناز  که دیده است روزگار 
چندین قبای قیصر و وطرف کلاه کی 

هشیار شو  که مرغ سحر  مست گشت  هان 
بیدار شو  که خواب  عدم در پی است هی
حافظ شیرازی
با درودی تازه در شروع سال نو ؛ گمان میبرم که تاریخ سر زمین ما پیوسته درکشا کش رروزگار دستخوش تند بادها وسیلابها وزلزله ها ودست آخر حکومتهای جابری بوده است امروز که به پیکر این سر زمین خسته مینگرم گویی مرگ را درچشمانش میبینم   بااین زالوهای خوئخواری که بر جان وپیکر او افتاده است /
این عصری که ما تجربه میکنیم کمتراز عصر دوران ( خواجه ) شیرین زبان ما حافظ نیست  همان عصر  فئودالیسم دوران ایلخانان ( سلاجقه ) یا سلجوقیان  ودیگری  گروه دولتی که باهم درحال مبارزه بودند گاه پنهانی وگاه آشکار .
عده ای محل اقامات ثابتی نداشتند یعنی اشراف تازه شکل گرفته مانند سپاهیان امروزی ما  که اکثرا صحرا نشین بودند امروز (کانادا) میروند !  اکثرا ترک ومغول  ویا کرد بودند  که درمراتع  خود بسرمیبردند . .
دسته دوم  عده ای نوکیسه که شهر نشین بودند  ومکان ثابتی داشتند  این گروه کارهای اداره مملکترا به دست گرفته  وسیاستهای خودرا به ایلخانیان دیکته میکردند ( مانند امروز ) !
بعضی از این فئودالهای صحرا نشین میل  به جدایی داشتند ( مانند تجزه طلبان  امروزی )  وطالب خود مختاری  ( باید تاریخ زمان حافظ را مظالعه کرد که دراینجا امکانش نیست ) 1
یکی از این قدرتمندان صاحب املاک ( مانند لاری جانی ) !  دریک نطق غرایی  به صحرا نشینان یا همان ( کانادا نشینان)  چنین میگوید :
من جانب رعیت بدبخت را نمیگیرم !  اگر مصلحت  است تا همه را غارت کنیم  دراین کار  از من مقتدرتر کسی نیست  به اتفاق درغارت شرکت خواهیم نمود  اما اگر بعد از غارت من توقع کمی آش یا آبگوشت  داشتید والتماس نمایید  باید دراین اندیشه باشید  که باز به طرف رعایا بروید .......

امروز جناب نمکی دریک نظق غرایی فرمودند که : ما به 250 میلیون یورو احتیاج داریم ! دلا رهم نه تومان هم نه یورو ! خوب ملت شریف ایران هرچه دارید از فرزند پسر تا دختر یا اثاثیه خانه ویاحتی همسرانتانرا در بازار روز به معرض فروش بگذارید  تا نقدینه حاصل شود وبه نمک دان جناب نمکی ریخته شود . 
خوب  امروز حافظی نداریم تا زیر سایه ابیات جنایاترا روشن کند  عده ایهم افلاطون وار در پشت میزهای  بزرگ نشسته اند وچهره تکان میدهند  وبه آتشی که دارد شعله میکشد دامن میزنند .

میخواره وسر گشته  ورندیم  ونظر باز 
وان کس که چو ما نیست  دراین شهر کدام است !
 ویا 
صوفیان حمله حریفند ونظر باز ولی 
زین میان حافظ دلسوخته  بد نام افتاد 
مثل من بیچاره !!!!
حال دراین فکرم کسی که خودرا مسئول عفت جوانان نمیداند  برای کدام جامعه کتاب بنویسد؟ دراین سر زمین درحال حاضر همه نظر بازند که هیچ  همه چیز بازند .هرکجا کم بیارند فحاش میشوند وپدر ومادر دیگری را ازگور دراورده با او هم بستر میشوند
حال دراین فکرم  ـ آن مرد که من امروز از او بنام مستعار ( آریو ) نام میبرم ایا میتواند به مراد دل برسد ؟  حضرت ولایتعهدی که درانتظار فرش قرمز د رخلوت به سکوت نشسته اند خوب دم شان گرم که یاک جاوید ایران گفتند حال دیگر کسی نمانده  منهم دراین گوشه یک شاخه یافته ام مانند همان سوسن درون باغچه ام ودل باو بسته درانتظار کوششهای او هستم  برایش نوشتم اول باید این مردمرا ازخواب خوش مستی بیدار کنی  کمی شعور انهارا بالاببری عقل معاش دارند میدانند چگونه آنرا درراه غارت بکار برند اما شعور ندارند عقل وشعور باهم یکجا دریک مغز جای نمیگیرند  آنها هنوز میل دارند روی زمین پهن شوند وبا مشت بر سر پیاز بکوبند با شلوار بیژامه راه راه مانند فیلمهای آبگوشتی قدیم ننه ا صدا کنند تا گوشت کوب را بیاورد وکله پاچه  جزیی جدا ناپذیر از وجود این مردمان اسست وسپس ناگهان شور حسینی آنهارا بگیرد وحیدر حیدر کنان پرده عفت حرم هارا بدرند  کارشان پرده دری است.

در نظر بازی ما بیخبران حیرانند 
 من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند 
پایان 
 جمعه اول فروردین 2579  شاهنشهی  برابر با 20 مارس 2020 میلادی . اسپانیا .
ثریا ایرانمنش 
توضیحات :  شنیده ام  نوشته های مرا کپی کرده بنام خود به چاپ میرسانند من حق کپی رایت دارم و" لب پرچین " با اشعار حافظ به ثبت رسیده است -استفاده از آنها با ذکر ماخذ مجاز است اما کپی اشکال دارد ! با سپاس .ثریا .

پنجشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۹۸

صحن سرای دیده بشستم.......

ثریا ایرانمنش "لب پرجین" اسپانیا .
-------------------------------

مزرع سبز فلک دیدم وداس مه نو 
یادم از کشته خویش آمد وهنگام درو

گفتم ای بخت بخسبید ی وخورشید دمید 
گفت بااین همه از سابقه نومید مشو 

آتش زهد وریا خرمن  دین خواهد سوخت 
"حافظ " این  خرقه پشمینه  بینداز و برو 

در اسرار التوحید  یکی از معتبرترین آثار عرفانی  میخوانیم :
" با آن دانه  که آدم خورد  معرفت بود " معرفت به معنای شناسایی است وهمین معرفت است که تضادهارا روشن میسازد .

انسان دوران کودکی را رها میکند بلوغ را نیز  پشت سر میگذارد از بهشت تضادها به سن بلوغ  وزمین لبریز از جمع اضداد میرسد /
دراین میان کسانی در " غربت " ابدیی میمانند  مانند شاعران  وبقول بزرگواری شعر همیشه غریب و درسر زمین ما ونویسندگان وصاحبان معرفت  دریک خاکدان غربت ابدی باقی میانند .

 خوب ما هم کم کم باین غربت خو گرفته ایم وماهی از آب بیرون افتاده ایم که  درکنار نم اقیانوسها جان میدهیم  بامید برگشت به قعر ابها  خاکی نمیشویم  بهشتی هم نمیشویم داخل جهنمی هستیم که به دست دیگران آتش آن هرروز تند تر میشود آتش بیخردی وتضادها .
آن کسی که زادگاهش را ترک میگوید درهمه جا غریب است  همه شهرها وهمه جای دنیا برایش تنها یک نام دارند ( غربت ) وسهمناک تر از ان این است که میدانی هیچگاه دیگر روی سر زمین وزادگاهت را نخواهی دید .
 بسیاری نیز دروطن غریب مانده اند واین غربت ابدی گویی با مازاده میشود  مسعود سعد سلمان نیز در یکی از قلعه های  سر زمین خودش زندانی بود وسرود که :
نالم ز دل چو نای  من اندر حصار نای 
پستی گرفت  همت من  زین بلند جای 

 متاسفامه منهم دربلندی زندگی میکنم اما آنقدر این بلندی بنظرم زشت وبیهوده جلوه میکند که ابدا میلی ندارم از فراز آن به پایین بنگرم /
نمیدانم  فردای ما چگونه خواهد بود  وفردای  دیگران نیزاما همت بلند نیز باید داشت  و گذشته از این بی مایه گی و دست از همه چیز شستن وخودرا رها کردن  یک عمل پست است روزهای گذشته از پیام حضرت ولایتعهدی حالم  گرفته شد " من درسکوت مینشینم " یعنی چی  یعنی همه ارتباطات خودرا با دنیای خارج قطع میکنم تا مجبور نباشم جواب تهنیتها وتبریک ها را  بدهم  - ـآن غمی که دردل شما نشسته است دردل همه ماایرانیان واقعی نیز جای گرفته اما این سکوت وبیتفاوتی نسبت به ایین گذشتگان ما نامش قهرمانی نیست بلکه نامش همراهی با دشمن است .

 بنظر من این نکوهش بجا ویا بیجا  در برابر ستایش فرهنگ غنی ما وآخرین رشته که همان ( نوروز وعید سال نو ) باشد  به ضرورت های تاریخی پیوند میخوررد نه به دلهای غمگین ما وشما .

امروز هفت سین خودرا  بر برگهای  کاغذ نقاشی کردم وبر گرد گلدانی آویختم   سیب را داشتم بقیه را روی یک برگه نوشتم هفت سین وهفت فرشته وهفت رنگ ونماد فروهر  آنهارا درکنار سبزه ای گذاشتم از سبزی پلو وماهی خبری  نیست .  از کوکوی سبزی وخورش فسنجان  " مجلسی" هم خبری نیست وجمع شدن همیشگی تبدیل به یک تنهایی شد !  گل درون گلدانها نیست اما میشود با گلهای کاغذی نیز گلدان زیبایی را ساخت ودرکنارش بهاررا بیاد آورد در باغچه خانه من تنها گل کاکتو س وشاخه های  نعنا ویک بوته سوسن روییده  تنها آن سوسن با گلهای زیبایش بمن یاد آوری میکند که نوروز وبهاران فرا رسیده است  برخیز جامه نو کن . نه از شیرینی خبری هست ونه از آجیل ونه ازنقل ونبات اما نام آنها روی برگه ای سفید روی گلدان نوشته شده است . به همراه  عکسهای درون قاب .
نورتان پیروز  روزهایتان شاد وجملگی سلامت   باد نه با  ملامت . پایان 
ثریا / اسپانیا / 19/03/ 2020 / میلادی برابر با آخرین روز 2578 تاریخ شاهنشاهی .


چهارشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۹۸

غید بی غید

بیدل نوشته !
--------
" لب پرچین " ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
----------------------------------
حضرت ولایتعهدی دریک کلیپ سرتاسری  پیام دادند که من امسال عید نخواهم داشت  دلایل خودرا نیز ذکر کردند وفرمودند که من درسکوت خواهم نشست ! 
خوب ماهم هرکدام در گوشه ای درسکوت هستیم فرزندانمان جدا ازما هریک درخانه خود یا درکشوردیگری  ماهم درسکوتی که بیشتر بمرگ شبیه است   با ترس از یکدیگر خواهیم نشست. ح
 سازمان مجاهدین خلق  این نمایش را برای امتحا ن بمرجله اجرا درآورد  ( البته پاداش خودرا نیز گرفت ) زنان را ازمردان وفرزندان را از پدر ومادرها  جدا کرد ودیدید که  هیچ اتفاقی نیفتاد  همه دررهبر خلاصه وذوب شدند !! امتحان خوبی بود برای ( اقایان ) که میل دارند یک جهان امنیتی با فرزندان آزمایشگاهی بدون عقل وشعور تنها بعنوان کارگر بسازند ! بلی هیچ اتفاقی نیافتاد مادران وپدران جدا از فرزندان وجدا ازهم پیر شدند ودرانتظار مرگ نشستند وگاهی هم تیر غیبی آنهارا بر زمین انداخت وکشت بنام حمله مثلا تروریستی !  نه دیگر نمیشود مارا خر یا گوساله ویا گوسفند  خطاب کرد هرچند آن تزار  قرن بیستم ویکم مردم ایران را به گوسفند تشیه کرده است درحالیکه خودش  شبیه یک بچه خوک تروتازه آماده درتنور است اما ما هنوز زنده ایم وزنده خواهیم ماند ایران برمیگردد  .  
از شما هم جناب ولایتعهد هیچ انتظاری نداریم چرا که یک موی پدر در بدن شما نیست همه عمرتان درخارج بزرگ شده ودرکنار دوستانی که میل ندارم نامشان را ذکر کنم تا گنده نشوند  بسر برده اید درکنار زنی معصوم ودخترانی معصومتر وبیگناه تر وزیر دست چنان مادری  دیگر گمان نکنم هوس رفتن به چاله میدان ویا خراسان ویا حتی شیراز را داشته باشید اگر هم بروید بظور قطع ویقین دچار دیپرشن شدید شده وباید زود برگردید  بزرگان هم میدانند که کسی نیست اما...... من مطمئن هستم که مردی هست تا ازمیان برخیزد وایرانرا نجات دهد آن مرد شما نیستید پدر شما آموزش ارتشی را دید آموزش هوایی رادید آموزش جنگنده هارا دید بهترین وقوی ترین  ارتش دنیارا دراختیار داشت مردانی بزرگ ودنیا دیده دراطرافش بودند  او پسر رضا شاه کبیر بود  آموزش   پادشاهی رادید وقلبی سر شار از مهر میهن داشت  قلبی به پاکی فرشتگان  ودرسکوتی که شما امروز میخواهید پیشه سازید نشست به تماشای جنایت جنایتکاران .نه شما او ئخواهید بود .پوزش میطلبم از طرفدارن شما اما عین حقیقت است چهل ویکسال تنها کارشما پیام دادن بود همین وبس ورفتن به سایه بزرگان سازنده  جهانی دیگر  نه ایران جای شما نیست بیهوده خودرا زحمت ندهید چنانکه جای من هم نیست  آن ملت رنجها دید جنگ دید گرسنگی کشید تجاوز به مال وجانش را تحمل کرد اما ازجایش تکان نخورد تنها دزدان شبانه هستی خودرا برداشتند ودوردنیا  با دو یا سه گذرنامه اشک تمساح میریزند ویا درلباس میهن پرستی مشغول تجارت زمین وهوا وآبهای دریا  وگشت وگذارتوریستی میباشند  . بهر روی نوروزتان خجسته واین خجستگی را برای ملت ایران نیز آرزو دارم سر انجام روزی همه چیز تمام خواهد شد طوفان میرود ابها از آسیابها میگذرند دنیا تکان میخوردودوباره جای خودش میایستد تنها باید صبر داشت که گفته اند :
صبر وظفر هر دو از دوستان قدیمند 
بر اثر صبر  - نوبت ظفر اید 
بهر روی نورزومن تنها درقرنطینه  است و روی میزم یک شمع است ویک عدد سیب باهمین سیب مارا فریب دادند سیب فریبنده است وفریبکار ! وسبزه ای که نشان رویش طبیعت میباشد وساعت تحویل  ؟؟ما درخواب هستیم ! پایان 
ثریا / اسپانیا / چهار شنبه 18/3/2020 میلادی  برابر با 2578 شاهنشاهی .