یکشنبه، دی ۲۲، ۱۳۹۸

خدا / عشق است

ثریا ایرانمنش" لب پرچین" اسپانیا !
-------------------------------
زو جز بی نشانی  کس نیافت 
چاره ای جز جانفشانی کس نیافت
ذره ذره در دو گیتی فهم توست 
هرچه را گویی خدا " آن وهم توست ......" عطار نیشابوی "

 آقایان معمم ومکلا ! از شما بیزارم وبیزار / شما هر چه را که من داشتم از من ربودید با نام خدایی جبار وقهار  وآدمکش وخونخوار که تنها به خون بندگان بیگاهش زنده است ! من خدای شمارا نمیپرستم چون زاده شماست وشما خود شیطانید . 
من یک( ایرانی ) هستم  از تبار والای خاک پاک حافظ وسعدی وعطار وخواجو شما آنهارا نمیشناسد شما غیر از خون چیزی در پیاله تان ندارید ودر شعورتان غیراز یک شمشیر دودم .

تبار والای من جان خودرا درراه   حفظ وطنشان / خط وفرهنگ آن دادند سرشان را وجانشانرا چرا که قبل از شما نیز  آدمخوارانی بر این سر زمین حاکم بودند که خوراکشان انسانهای فهمیم بود .
امروز دوباره موزه تاریخ ورق خورد وآن پرده های زیبا ونقوش دار از میان رفت وبجایش همه جارا سیاهی گرفت .
مونس شبها وروزهای من گم شد  درمیان اینهمه تزویرو رویا ودروغگویی . 
من میل دارم تا دوباره درآیینه خودرا تماشا کنم همان زن ایرانی همسان سودابه وتهمینه وگرد آفرین نه هم پیاله کبرا وصغرا ورقیه .

حال همه شب ها یکسره تاریکند وبر آسمان آبی وپرستاره ما غیر ابرهای سیاه چیزی نقش نبسته وهر روز از دیوارها کنار شهر خونی بیرون میزند  همه آن خورشید دروغین را دیدند اما دیگر دست کمک بسوی آنها دراز نبود همه خودرا به حجله های آذین بندی فروختند . آقایان من از شما بیزارم / بیزار .

امروز خوابهای کودکیم را به همراه  گریه  دنبال میکنم  چون دیگر برگ هیچ گلی در جویبار زندگی ما دیده نمیشود وهیچ آب روانی نیست که بخون بیگاهنان آغشته نباشد و... دیگر باران آن لطافت را ندارد تا باقطره های نمناکش روان مارا زنده کند همه ما زنده بگور شدیم ودر دستهای شما گروگانیم وزندانی .

در سر زمینی که هرروز  قارچ های سمی رشد میکنند دیگر خبری از درختان کهنسال نیست علفهای هرزه رشد کرده وبر پر وپای درختان چسپیده اند تا ریشه آنهارا خشک کنند  واز شادی ولادت خود طبل میزنند وزاغهای سیاه پوش برایشان کف میزنند وشب را در بستر تنفر آفرین  آن موچودات منفور به صبح میرسانند /
آه برهنگی شما تا چه حد نفرت  آور است .
دیگر  نمیتوان  فریاد کشید وبر دیواری سپید نوشت  " ای آنکه  در صبح نگاهت  میتواند دید "
همچشمی  خورشید وباران را "  چرا که دیوارها نیز سیاه ویا آلوده به خونند .
دیگر لبی نمیحندد  غیر از غمها وزخمهای بد فرجام  دیگر کسی چیزی را نمیبیند  دیگر هیچگاه کسی عکس رخ یاررا در جام گلگون شراب نخواهد دید جام شکست / شراب ریخت / بجایش خون فوران زد 
وتنها منم اینجا که فریاد میکشم  / آقایان  وخود فروشان بازار برده فروشی از شما بیزارم وبیزار .
پایان 
 ثریا ایرانمنش / یکشنبه 12 ژانویه 2020 میلادی !اسپانیا .

جمعه، دی ۲۰، ۱۳۹۸

دیار بی دیار

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
----------------------------------
 آه - ای دیار دور 
ای سر زمین کودکی من !
 اینک خورشید درتو مرده است 
تا سایه شوم آن دیوانگان  با توست 
من ناتوانم 

 ای خاک یادگار- ای لوح جاودان 
ای آلوده تر از دامن بی عفتان 
 بی آب وبی آینه وبی طهارت  بسوگ نشسته ای 
من / نقش خودرا از چهره تو پاک نمودم 
تا چشم بر تو  داشتم ازخود بیخبر بودم 

روزی تو کاح آرزوهایم  بودی
 امروز لانه مورها وحشرات کشنده ای
ای " بام لاجوردین تاریخ " 
فانوس  افسون تو درمن به حاموشی نشست 
من زیر رواق غربت همچنان به درون میگریم 
برق خیال تو برای ابد از سرم گذشت 

دراین  بامدادان ابری وبی باران 
 روزی تو  روشنایی من بودی 
 ای زادگاه مهر  امروز زداگاه جانوران ووحوشی 
اینجا دیگر تاریکی ابدی  بر خیالم نشست 
وشب در مقابل من ایستاده  
چشمانم از بلندی این شهرک بینوا 
روزی بسوی تو مینگریست وامروز بحال کوری نشسته است 

شب دربرابر ما ایستاده 
در تب بلندی وپستی های زمین 
 در آسمان ابری وتاریک  بیدار میشوم 
بی تاریخ !

روزی ترا سر زمین بی غروب مینامیدم 
امروز زوال وغروب ترا مینگرم 
ای مرزو وبوم  دوران کودکی من 
امروز تنها  جنازه ها ازخاک تو میرویند 

دیگر خبری از شکفتن گل نسرین نیست 
 ودیگر خبری از ریختن برگهای گل سرخ نیست 
دیگر مرغان خوش الحان آوازی سر نمیدهند 
تنها کلاغان بر جنازه ها آواز شومشان را رها کرده اند 

 گلاب معطر تو که روزی مدهوش کننده بود
 امروز بوی تعفن نعشهای بو گرفته را میدهد 
روزهای متمادی اسست که خون درزهد تو جریان دارد 
کفر وایمان همه ازدست شدند 
دیگر نمیتوان ترا نامی داد 
 " ای مرز پرگهر " که خاکت سرچشمه هنر بود 
 پایان 
 تقدیم به رفتگان وکشته شدگان بیگناهی که به تیر غیب این جنایتکاران وخونخواران گرفتار آمدند وتقدیم به مادران وپدران وهمسران وفرزندان داغدار سر زمین واقعی من  ایران زمین / .
ثریا / اسپانیا 
 10 /01/ 2020 میلادی برابر با 20 دیماه 1398  خورشیدی تازی !


پنجشنبه، دی ۱۹، ۱۳۹۸

دیوانگان شهر ما

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " . اسپانیا !
-------------------------------------
قبل از هر چیز اندوه عمیق خودرا برای آنهاییکه درون هواپیمای (اوکراین ) در تهران سقوط کرد تقدیم همه خانواده های داغدار ایرانی واوکراینی مینمایم اندوه من بیشتر ازآن است که بتوان با کلمات آنرا بیان داشت تنها گریستم . 
دو دویوانه دور گوشه دنیارا گرفته اند برای چند قطره آب سیاه مردم را تکه تکه میکنند یکی زیر نام خدا والله دروغینش  ودیگری زیرنام آزادی  که هیچکدام وجود خارجی ندارند وتنها دو کلمه برای تسکین وسکوت مردم بی دفاع میباشد .

ومن دراین گوشه دنیا  هر صبح وشب شاهد خونهایی هستم به رنگ قبای کاردینالها  / سرخ وصورتی ونارنجی وارغوانی  آنها در معبد خویش در سکوت واعتماد  واطمینان محکم  به نوشیدن چای مشغولند وبرای دنیا نقشه میکشند .
به بوته های خشک شده باغچه ام مینگرم گلهای شا پسند هنوز زنده انده وعاشقانه سر درون شکافها ودیوارهای نم کشده باغچه گذاشته اند ودر میان برگهای کاکتوس چشمم به گلی افتاد عجیب وغریب با رنگی غیر طبیعی نه سرخ نه صورتی نه نارنجی . دراین دیار غیر از کاکتوس ونخل وچند درخت سرو کاشتنی وزیتون چیزی نمیروید  گلی نیست گلهای نیز مانند غذاهای ما یخ زده درون کامیونها وارد میشوند بدون عطر وبدون روح .
گاهی دربعضی  جاها نیز میتوان چنارهای بلند ودرختان اوکالیپتوس را دید چمن ها همه مصنوعی اند وساحت خاک پر برکت چین !چیزی یا جایی وجود ندارد که آویزه دست من باشد کسی هم نیست تا غمهای درونیم را با اوتقسیم کنم مانند غم بزرگ امروز که درتنهایی گریستم .
نه ! هیچ چیز وهیچ کس نیست تا مرا بیاد روزهای گذشته بیاندازد  گذشته را فراموش کرده ام درمیان دیوارها نمناک ویخ بسته این سر زمین در بین نا مهربانیها وبی تفاوتی ها همه احساسات من تبدیل به اشک میشوند / این سر زمین من نیست / خاک من نیست هرچند خاک من نیز آلوده شده بخون بیگانگان .وخودیها  هیچ بویی نیست که مرا بیاد روزهای خوش بیاندازد تنها بوی ماهی سرخ کرده وسوخته ویا راگو !  زمان میگذرد وتاثیروجای پایش را در صورت وپیکر ما بجای میگذارد  این سر زمین که تنها مصرف کننده میباشد بتدریج روح انسانهارا می فرساید وانسانرا از پوسته جدا میسازد همه بی تفاوت ازکنار یکدیگر میگذرند  چشمان همه گویی از شیشه های رنگی ساخته شده است .
 نمیتوانم به درستی بگویم دراین گوشه دنیا  چه کار مهمی انجام داده ویا میدهم ! ( تنها بچه هارا بزرگ کرد م وآنهارا بخانه خودشان فرستادم)!
تنها به چند حروف بیمعنی چسپیده ام  همه هستی من درمییان مشتی زباله های بی مصرف و پیش پا افتاده خلاصه شده است  ودرمیان دیوارها نم کشیده  وکهنه این سر زمین مذهبی که حتی ایمان آنها نیز مانند دیوارهایشان نم کشیده  در حال فروریزی وسست وبی پایه است خودرا تنها میبابم .
دیگر نمیتوانم به نوع دیگر زندگی کنم دیگر راهی برایم نمانده وجایی نیست که به آنجا بگریزم سر زمیم  زیر دست غارتگران ودزدان ومتجاوزین وآدمکشان دارد جان میسپارد وسر زمینهای دیگر نیز درهمین راه روش راه میروند جنگی پنهانی ومرگی حاموش همه را تهدید میکند . 
من نمیتوانستم برای آنکه خودمرا ازدست ندهم بنوع دیگری برای یک بشقاب برنچ یا یک دامن اطلسی خودرا ودیگرانرا فریب بدهم  ویا بفروشم .
امروز چیز های زیادی دردرونم دارم  که نمیتوانم  آنهارا نابود سازم ایده آلها گم شده ورنج ها باقی مانده اند من همانم که بودم  به همان شکل  نیز خواهم مرد  چرا که سر نوشتم بدینگونه رقم خورده است  ودرخاتمه باز خودرا درغم  آن مردمی  که نمیشناسم اما غمشانرا احساس میکنم در اندوه بی پایان آنها شریکم . پایان 
ثریا / اسپانیا / 9/01/2020 میلادی !
.

چهارشنبه، دی ۱۸، ۱۳۹۸

اصالت

ثریا ایرانمنش " لب پرچین "اسپانیا !

در نمازم خم ابروی تو با یاد آد 
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد " حافظ شیرازی"

به پسرم گفتم :
شاید خانواه ما  بسیار قدیمی  ومحترم باشند اما  اصل ونصب ما دربرابر شجره نامه این " سگی" که بخانه آورده ای  اصلا وابدا ارزشی ندارد .
خوب خداوندا  - این را بدان که مانند گذشته از تو بیم وهراسی ندارم  - چقدر از مجازات تو درعاقبتم میترسیدم  در تمام طول زندگیم  به خاطر  همین ترس راه راست  را پیمودم  وزندگیم  را محدود کردم  اما این طاعت واطاعت  چه چیزی برایم به ارمغان آورد  ؟  غیر از آنکه  مرا ازتمام آرزوهایم  دور ساخت   هرکجا خانه ای بنا کردم  ویران شد به هرکه دلباختم شیطان شد . 
امروز دیگر از هیچ مجازاتی  از طرف تو نمیترسم  تو  مقصر اصلی هستی  من نمی فهمم  چگونه باید یک دژخیم را بپرستم   ؟ نه من دیگر نمیترسم  هرچه که باید مجازات شوم شده ام ودارم بار خوش دلی وخوش قلبی خودرا بردوش میکشم .
در کودکی  هیچ امید وآرزو ورویایی را در سر نپرورندام  وهیچ افسوس نمیخورم برای آنچه را که از دست دادم من فرصت نداشتم تا برای آینده نقشه بریزم .
چه فایده دارد انسان خانواده تشکیل دهد  وصاحب فرزندانی شود  ومیداند  که آنها به همان راهی  که مارفته ایم میروند وآنچه را که ما بر دوش کشیده ایم  آنها نیز بر دوش میکشند .
امروز - روز سختی را آغاز کردم روزی که شاید  هیچگاه آنرا فراموش نکنم  این خشونت واین درماندگی در خانواده ما گویا ارثی باشد  همه باهم غریبه ایم تنها وجه اشتراک ما همان زبان مادری است . 
امروز روح مادرم در دخترم زنده شد  چه اصراری دارند زنجیرزندگی  مرا دردست بگیرند  . اگر مرگ گمان میکند که او هر لحظه  رفتن مرا انتخاب خواهد کرد  سخت دراشتباه  است  من در همان موقع که خود انتخاب کرده ام  خواهم مرد  بی آنکه پای خودکشی درمیان باشد  این ارداده زنندگی است  که مرا  به پیش میراند  ومشگل نیست که به زندگیم خاتمه دهم .
آن خدا وند وآن تقدیری را که شما از آن نام  میبرید تنها یک رویاست  همه ما عادت کرده ایم که رویا پرست باشیم ودررویاها غرق شویم از متن زندگی غافلیم اما دست تقدیر مرا به میان زندگی فرستاد وگفت برو تا ببینم چه خواهی کرد ومن همه چیز را میان دستهای کوچکم فشردم هر شاخه هرزه ای را خود هرس کردم وهر تیغی را که میرفت تا چشمانم را نشانه بگیرد خود شکستم . اما خودمرا نشکستم خیلی ها میل داشتد که مرا بشکنند اما هنوز ایستاده ام  مانند همان درختان نارون باغ خانوادگیم .پایان 
یک  دلنوشته در روزی بسیار سخت وغمگین .
ثریا / 8 / ژانویه 2020 میلادی .

سه‌شنبه، دی ۱۷، ۱۳۹۸

واقف اسرار

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
---------------------------------
دلا رو رو همان خون شو که بودی 
بدان صحرا وهامون شو که بودی 

دراین خاکستر هستی چه گردی 
در آتشدان  وکانون شو که بودی........." شمس تبریزی "

تعطیلات  با همه خوشیها وغمها وآمد وشد ها تمام شدند وزندگی روی غلطک خود ایستاد بی آنکه دیگر از روزگاران گذشته یادی نماید .
گویی که  منهم  نیز به ابتدای زمان باز گشته ام  در بین این بیگانگان وچند بیگانگی دل به دریا سپرده نغمه ها ساز میکنم .
نمیدانم درکجای زمان باید مکث کنم و به کدام سو رو کنم زندگی بطور وحشتانکی مانند یک سیلاب خشمگین به جلو میرود باید از جلوی سیلابها عبور نکرد  روزگار دیوان  است واز دور دستها سر زمین پدری را نشانه رفته اند  هیچ فروغی بر آسمان یخ زده آن سر زمین نمینشیند دیگر درانتظارطلوع خورشید نیستم  ومیدانم که این غروب ابدی است  روزی  وروزگاری شاهد بر آمدن آفتاب بودم وامروز شاهد فرو شدن آن به پشت قله های سنگی وحشت . 

دراین طلوع وغروب تازه گاهی ستاره ای درخشیدد وزود خاموش شد وآن شعله اسرار آمیزی که از زمین بر میخاست وبما شادی وروشنایی میداد هم اکنون در تاریکی بسر میبرد / آن شعله که زندگی بخش بود او نیز کیفر گناهان مارا میدهد منقار کرکسان بر روی گرده انسانها دردهای را جانگداز تر کرده است .
آن شعله ای را که روزی از درگاه خدایان ربودیم وبر زمین آوریم هم اکنون رو بخاموشی میرود .
ومن بیاد آن  دستها هستم وآن چهره وآن صدای گرم مهربان  او نیست تا بگویم خنده هایترا دوست میدارم وهنگامیکه لبانترا جمع میکنی تا خنده را پنهان سازی بیشتر دوست دارم فریادهایت برایم آوازی دلکش است .
اینجا خانه هاهمه   یخ بسته است  وما از دریچه های کوچک  دردوردستها خورشید را مینگریم بین ما وخورشید یک سر حد  ناگشوده  است ودیدارش کم /
در اینجاهیچ چراغی روشناییش را بسوی تو نمیراند چراغ همسایه همیشه خاموش است  ودیدارها غیر ممکن .همه با وحشت بتو مینگرند دراین  دیار همه درها به درون باز میشوند ودراینجا همیشه شب است  روزی در این گمان بودم که میتوانم  شامگاهان  ستاره شب را بنوشم  با هردو دست اما بی فایده بود میل داشتم دروزش باد های داغ سرمای درونم را بزدایم اما بیفایده بود .
امروز تنها میتوان تماشاچی شکستن قرص ماه باشم که درابهای لرزان درهم میغلطدد و شکستن غروری که که درلابلای شاخه های درخت اقاقی میپیچید .
ای یار  / ای یگانه یار که دردوردستها بر اوج نشسته ای از  این چون وچن چند پرسی ؟!/پایان 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 7/01/2020میلادی

شنبه، دی ۱۴، ۱۳۹۸

برو ای شیخ

دلنوشته  !
------------
ثریا ایرانمنش / اسپانیا 

خبر داری  ای شیخ دانا که من 
حدا ناشناسم  / خدا ناشناس 
نه سر بسته گویم دراین رو سخن 
نه از چوب تکفیر دارم هراس ....."شادروان سعیدی سیرجانی "

آه ...  این یاوه گوییها کی تمام خواهند شد ؟ چرا باید جنگی دیگر آغاز شود ؟ آنهم جنگی که تنها انگلستان وامریکا واسراییل وچه بسا روسیه حتی چین هم درآن سهیم باشند ؟!.
آنها از مردمان ما میخواهند دیواری وستونی از گوشت تازه بسازند تا خو دشان راحت درسر زمینهایشان راه بروند آنها تنها به منافع خود میاندیشند  آنها نیروی جوانی را لازم دارند نوکرانشان ان نیرورا جمع آوری کرده وآماده دارند تا درراه مام میهن جانفشانی کنند  ! کدام مام میهین  واین مام چه چیزی را به آنها د اده است ؟ میهنی که متعلق به آنها نیست چرا نمیخواهیم بدانیم که ما مستعمره میباشیم نه یک سر زمین آزاد روزی  وروزگاری  داشتیم بسوی یک تمدن واقعی وآزادی نسبی گام بر میداشتیم  آنرا نیز از ما گرفتند /  بنا براین این مام .میهن تا امروز به ما وشما چه داده است ؟   آنها مرا میکشند تا خود زنده بمانند وزندگیهایشان محفوظ باشد ما مستعمره نشینانی  به ظاهر آزاد به دنبال کدام هدف میرویم ؟ ما پناهندگان بی تقصیر وآواره در سرزمینهای تازه رشد کرده وبی فرهنگ که میل دارند بما  فخر بفروشند ومارا حقیر میپندارند  ما هرچه را که داشتیم دادیم از قدرتهای جوانی را تا آخرین حصیر زیر پایمانرا .
چقدر خوب میشد اگر انگلستان دراین جنگها شکست میخورد  وپوزه اش بخاک مالیده میشد وتلافی همه بلاهایی را که درطی قر ون واعصار بر سرملتها آورده پس میداد  متاسفانه ایرانیانی که نام ایرانی برخود نهاده  خودفروشانی که نوک دست به سینه آن پیر منفور مییباشند جلوی همه چیزهارا میگیرند ما باید تلافی کنیم  ما تازه داشتیم به استقلال خود نزدیک میشدیم امروز مانند یک هندوانه بو گرفته بین کشورها تقسیم شده  ودست به دست میگردیم   وهمچنان باج میدهیم تا چند صباحی دیگر زنده باشیم  جوانان ما بی تجربگی را آموخته اند وخود فروشی را فرا گرفته اند منظور جوانانی که در آن سرز مین بلاخیز بزرگ شده اند از تمام فرهنگ سر زمینشان تنها ریا کاری ودروغ ودرکنارش اعتیاد وخود فروشی  برای چند روزی بیشتر زنده ماندن  ان زندگی نیست  بردگی است چرا ما نباید از سایر مبارزین دنیا  راه  میهن دوستی را فرا بگیریم ؟ چرا نباید احساس مسئولیت نسبت به خاک خود داشته باشیم  من کار ی ندارم مشهدی قاسم سلیمانی که بود وچه کاره بود چه بسا او نیز غیرت دررگهایش بود ومیل داشت خودرا از بردگی رها کند  چرا باید برای مرگ او جشن بگیریم وشیرینی پخش کنیم وبه جناب مک دونالد با ج بدهیم " هورا میتوانی مردان مارا بکشی پس بازهم بکش چرا مقام رهبری را نکشتی  او که فرمانده همه آدمکشان   وتروریستهای جهان است   پس میل به جنگ داری درانتظار صدور  فرمان مامان جان در کاخ  نشستی ؟!.
=======
زدم چون قم از عدم در وجود 
خدایت برایم اعتباری نداشت 
خدای تو ننگین وآلوده بود 
پرستیدنش اعتباری نداشت 
پایان 
خدایی بدین سان اسیر نیاز ؟ جناب شیخ ؟
" لب پرچین " ثر یا ایرانمنش . اسپانیا  /4 ژانویه 2020 میلادی !