جمعه، آذر ۰۱، ۱۳۹۸

تاریخ جنون

ثریا ایرانمنش « پرچین » اسپانیا!
--------------------------------------

تاریخ ! 
این دوران ظلمت وجنایت  را ، 
آیا خواهد توانست سر رشته ای  ، 
از این تاریخ وحشتناک  بدست آورد ؟

واگر کسی نقل صادقانه ای بشنود 
از روزگاری که بر سر ما میگذرد 
آیا باور خواهد کرد ؟
کیست که باور کند ؟ 
اینهمه بدبختی  فرارسیده 
کیست به هنگام شنیدن  
فکر نکند که همه تصویری خیالی 
از مغز یک دیوانه بوده است !..........« شاندرو پتوفی ، شاعر انقلابی مجار » با ترچمه شادروان محمود تفضلی ......

نه کسی باور نخواهد کرد  از بوگاتا تا شیلی و سایر کشورهای در حال رشد یا ضعیف شده به دست دیکتاتورهای هوسباز ودلالهای  خود رو دچار اغتشاش وخیزش ناگهانی مردم شده اند  اما کسی توجهی به آنها ندارد گذری وتمام ! دخترک راست میگفت هنگامیکه یک خبرنگار رسمی درآن کشور نداریم چگونه خبرهارا پوشش دهیم ؟ خبرنگار مجازی زیاد است !!! 

گلهای انقلاب مشروطیت نصیب شما باد  آقایان با خونهایی ریخته شده وباز هم ریخته خواهد شد  درحالیکه نصیب مردم بدبخت غیر از تیر چیزی نیست  شتاب کنید  هر چه زودتر وسايل سفر را آماده ساسد سزانجام این ملت یک خیزش ناگهانی است .

حال همه ( اورا میخوانند ) او که رفته ودیگر نیست  درحال حاضر اسیران به دست دژخیمان  فرزند اورا میخوانند دستشان را به یک طناب نازک ودرحال پوسیدن بند کرده اند  ، بیایید سوگند بخورید که هیچگاه دیگر اسیر نخواهید شد نه اسیر دین وایمان ونه اسیر دولتهای فشار وسر سپرده استعمار بیایید جدا شوید از همه بند وبستهای سر زمین را دریابید بی خانه ماندن بدترین نوع زندگی است بیگانگان خانه مارا به یغما گرفته واحاطه  کرده وآنرا ازخود میدانند آنهارا بروبید خانه را تمیز کنید خانه متعلق بشماست  نگذارید دیوانه ای دیگر زیر نام دینی تازه  بر سر شما فرود آید این نقشه شومی است که تنها وآخرین مذهب دنیا برایمان تهیه کرده است .
پدران ومادرانتان \آشفته حالند جنایتی که درحق شما نسل جوان انجام دادند بی اندازه وخیم ودرد اور بود حال پشیمانند شما برخیزید واگر کسی جرئت مردن را ندارد همان به که درکنج خلوت خود پنهان شود 

بما گفته بودند آنقدر خواهیم کشت تا دیوار یکمتری را خون بگیرد وسپس ( آن دیگریکه آخرین برگزیده خداوند است خواهد رسید ودرشیرار اقامت خواهد کرد هم اکنون دربیت اعظم با کلید طلاییش درانتظار است !!! همان امام زمان که شما درانتظار  آن هستید .
نام ایران دوباره زنده خواهد شد اما زیر ردای دیگری ودوباره بندگان باید بسوی پیامبر جدید بروند وسر عبودیت بر آستان او بگذارند او نیز مسلمان است از نوع نوین ومدرن آن ! ویا ؟ جدایی وتکه تکه شدن آن خاک زر خیز . 

شاید بجای زندگی کردن در رویاها  بهتراست برای  آینده فرزندانتان  زندگی کنید  بفکر آنها   باشید اما شما از تمام فضاپل دانش حکیم عمر خیام تنها همان ( دم غنیمت ) را برداشته وتاج سر خود کرده اید .

زمانی میگذرد که به اندیشه هایم راه پرواز را نشان میدهم بسوی دیگری میروند بسوی کسیکه او.را چند بار بخاک سپرده ودوباره از خاک بیرون کشیده به سجده او پرداخته ام  کار دیگری ندارم باید بیاندیشم نمیتوانم همه ساعاترا به جنگ وخون ریزی سپری کنم چیزهای دیگری درون سینه ام انباشته است .
چیزهایی که ناگهان مانند  ستاره ای در میان آبهای یک دریاچه آبی  وآرام  میدرخشد گوشی را برمیدارم ودوباره سر جایش میگذارم  شادیهای رنگا رنگی در درونم به رقص در میاینند سپس مانند یک شمع خاموش میشوند وتنها دود آن به چشمانم میرود واشکهایمرا سرازیر میسازد.
او درکجای زمان زندگی میکند ؟ ودرچنین احوالی بسوی مرگ رفتن .....  آیا سرنوشت چنین میخواهد ؟
پایان 

تو یک تخته پاره  از یک کشتی  غرق شده ای ،
که کشاکش امواج وباد 
ترا به ساحل دریا افکند است .......« ازهمان شاعر »
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا  ۲۱ نوامبر ۲۰۱۹ میلادی ! 

پنجشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۹۸

دانش بی دانش !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین» اسپانیا!
-----------------------------------------
این منم ، خسته دراین کلبه تنگ 
جسم درمانده ام از روح جداست 
من ! اگر سایه خویشم  ، یارب
روح آواره من کیست ؟ کجاست ؟

ای سر کشیده از صدف سالهای پیش 
ای بازگشته  ، ای بخطا رفته 
با من بگو حکایت  خود تا بگویمت .......

شش روز از فغان وفریاد وخون وکشتار مردم سر زمین من میگذرد دریغ ودرد ازاین رسانه های عمومی که حتی اشاره ای بکنند ( دراین شهر بی ترحم ) در فلان گوشه ده کوره کلمبیا بادی وزید برفی فرو ریخت  آنرا فورا برنامه میکنند اما از کشتار بی امان مردم سر زمین من با تک تیر اندازان بیرحم فلسطینی / سوری ، لبنانی وداعشی ، سخنی به میان نمی آید . نه درحال حاضر اقتصاد اقتضاء نمیکند 
هنرمندان سکوت کرده اند حتی هنرمندان خارج نشین  در حال جاضر باید ببینند باد از کدام سو میوزد به آن سو بروند .
خوب دانش ما بی اثر مانده !!  هیچ اثری وانعکاسی درهیچکس بر نیانگیخته  توقعی ندارم وارد گودال کثیف ومتعفن سیاست وکیاست واقتصاد نشده ام . تنها میبینم تا چه حد باین عزیزانم بدهکارم 
 میل داشتم که خودرا به نزدیکترین وعمیقترین پندارها نزدیک سازم ! پندارها در هوای مسموم ودود افیونها گم شده اند .
ولتر را هاکردم . گوته را بحال خود گذاشتم ودر رویاهای خود غرق شدم   باصطلاح  درجهان واقعیت  شنا کردم  رویاهای خودرا به دست فراموشی سپردم  ، آن دیدگاه عجیبی را  که نسبت به آینده داشتم ونمایانگر رویاهایم بودند در پشت سر پنهان کردم  میلی ندارشتم  پای به جهان واقعیت بگذارم  اما  وارد شدم و......همچنان میترسم ، مانند گذشته !  رویاهارا از جلوی نظرم میگذرانم  یعنی سرنوشت خویش را  محصول تمامی عمرم را .
در جهان واقعیت  محصولم تنها بدهکاری به فرزندانم میباشد ومیبینم  تا چه حد به آنها بدهکارم .

 دراین اینجا چشمم به یک خط افتاد که داشتم آنرا میخواندم  جمله ای از(سی/جی/ یونگ )  شاگرد بزرگ اما نا شایست مرحوم فروید ! در مقدمه کتاب  « مردگان تبت » مینویسد :
چه آسان تر  ، قطعی تر ،  وموثرتر است  که بگوییم  برمن چه میگذرد  تا بگوییم  من آنرا انجام  میدهم !
 ( اخیرا سخت دچار تب مدیتشن وخواندن کتب مربوط به آن هستم ) !!! بنا براین دچار وسوسه روح شده ام .
بهر روی امروز همه ما بنوعی دچار یکنوع سرگردانی روحی  شده ایم هرچند بخواهیم بی تفاوت از کنار رویدادها بگذریم . 
نمیدانم سر انجام این رستاخیز چه خواهد شد نگاهم به دست دولتهای بزرگ نیست نگاهم بسوی ملتی است که دیگر تحمل رنج وعذاب وزور را ندارد وبرخاسته اگر تیراندازان سوگند خورده و شکم سیر  بگذارند .
پای ارتش را بمیان کشیده اند آیا ارتش طرف مردم  را خواهد گرفت  وآیا باید دستوری از بالا بالاها برسد ؟ درحال حاضر بی بی سکینه سخت مشغول مبارزه بنفع ملاهای کاشته شده در آن خاک میباشد وخود فروشانی که کمر به خدمت آن  دستگاه  مخوف بسته اند ودر| سوی دیگر  بلبل همیشه درصحنه  ونوکر عربستان در لب پنجره خانه پدریش نشسته ونانرا به نرخ روز در اب میزند ومیخورد ولب ودهانش را پاک میکند با همه میخوابد برایش مهم نیست  او هم درانتظار وزش باد است . ث
پایان 
هنوز م چشم ودل  دنبال فرداست 
هنوزم  سینه لبریز از تمناست 
هنوز این جان بر لب مانده ام 
در پی  بی آرزویی آرزوهاست 
اشعار متن : از شادوران فریدون مشیری دفتر برگزیده ها !
ثریا ایرانمنش . « لب پرچین » اسپانیا ۲۱ نوامبر ۲۰۱۹ میلادی !
===========================================


چهارشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۹۸

باز گشت .

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا .
-------------------------------------------

امشب زغمت میان خون خواهم خفت 
وز بستر عافیت برون خواهم حفت 

باور نکنی خیال خودرا بفرست 
تا درنگر د که بی تو چون خواهم خفت .....« حافظ شیراری » 

 حافظ علاو بر غزلهای  زیبا وبی نظیرش  ابیاتی را نیز سروده که در  آخر کتابها قدیم به چاپ رسیده است نه درکتاب جناب شاملو !.
در سر زمین من ویرانی است وتش وخون دیگر من نمیتوانم چند از قطره خون بگویم   دستهایم هردو زخمنی وبا پنبه نوار چسپ  بسته شده اند .
 رگهایم بسختی هویدا میشوند بنا براین هر بار موقع گرفتن خون باید صد جای را سوراخ کنند ! دو زن یکی پرستار آزموده دیگری شاگرد که دارد کار پرستاری را فرا  میگیرد ما شده ایم  آزمایشگاه آنان . بهترین  کار است قبل از تشریخ جسد ! .

داشتم از بازگشت به دوران کودکی  مینوشتم دوران بی خیالی  دوران خوشی که میرفت به نوجوانی برسد این دوران کاملا روانکاوی شده  وبارها وبارها همه آرزوی بازگشت به آن دوران را دارند .
دورانی  که بی ثمر طی میکنیم وبی هدف راه میرویم ادای مادرشدن وپدر شدن را درمیاوریم درحالیکه درعمق ضمیرمان نقش دیگری بسته شده است  بهترین دوران زمانی است که ما مشغول تعلیم وتربیت هستیم ( الیته درزمانهای گذشته) امروز تربیت وتعلیم آن به صندوق خانه های فراموش سرازیر شده است .
امروزاز همان اوان کودکی بما درس جنگ وکشتاررا میدهند امروزجوانان ما بستوه آمده وبه خیابانها ریخته اند پیرمردان و\پبر زنان درکنج پنهان خود میگویند  : ما ویران ساختیم شما درست کنید وعده ای خواب بازگشت را میبینند تنها برای یکبار هم شده سری به وطن بزنیم اگر برتخت نشستیم که بسیار خوب است وگرنه دوباره راه فراری داریم ( پدرخوانده ) پشت سرمان ایستاده است  ، شما با خون  ورگ وپی خود جاده را صاف کنید تا ما برگردیم !!!.
جوانان وکودکان با هیچانهای کودکانه خود راه میافتند بی هیچ هدفی  وآنهاییکه هدف مشخصی دارند درپستو ها تفنگ به دست ایستاده اند خوب چه عیب دارد تقسیم بندی  جغرافیایی ! مانند هند !.

دیگر امروز کسی نمیتواند حتی اندکی هم راجع به آینده حرفی بزند یا بنویسد آینده ای درکار نیست هر چه هست درهمین حال است  من روی بالکن می ایستم وتنفس عمیق میکشم ریه هایمرا لبریز از هوای مه گرفته ودود وآدلوده  میسازم بخیال خود اکسیژن گرفته ام ! نقشی از خود فریبی  .

نی قصه  آن شمع چگل  بتوان گفت 
نی حال دل  سوخته دل بتوان گفت 

غم در دل تنگ  من از|آنست  که نیست 
یک دوست  که با او غم دل بتوان گفت 

هر روز  دلم بزیر باری دگر است 
در دریده من ز ذنج خاری دگر است 

من جهد همی کنم ، قضا میگوید 
بیرون ز کفایت تو کاری دگر است ( شمس الدین محمد خواجه حافظ شیرازی ) 
پایان 
 ثریا ایرانمنش « لب پرچین » ۲۰ نوامبر ۲۰۱۹ میلادی .!اسپانیا !

سه‌شنبه، آبان ۲۸، ۱۳۹۸

فرشتگان

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » . اسپانیا !
--------------------------------------------

گر چه افتاد ز زلفش گره ای درکارم 
همچنان چشم  گشاد از کرمش میدارم 

بطرب حمل مکن  سرخی رویم  که چو جام 
خون دل عکس برون میدهد  از رخسارم 
....« حضرت صاحب کلام  حافظ شیرازی »

روز گذشته دو فرشته مامور  بخانه آمدند یکی دکتر ودیگری دستیار  ! فشار خون اندازه ضربان قلب  و....با خجالت پرسیدم کدام یک دکترید ؟ یکی از آنها دستش را روی سینه اش گذاشت  که یعنی من !  شرمنده  گفتم : ببخشید یک نسخه میخواهم !
چشمانشان  هردو گرد شد بمن نگاهی کردند ! نسخه؟ نسخه برای چی ؟ 
درگوش خانم دکتر گفتم قرص والیوم پنج ! ؟وات ؟ بلی من سالهاست که این قرص را به هنگام ترس وخوف وبیم میخورم  راستش را بخواهید یک دکتر روانکاو آنرا بمن داد من از خیابان ومردم واهمه دارم ! میترسم از بیمارستان وحشت دارم ! از همه کس وهمه چیز میترسم این ترس داستانی دارد که باید یک روز تمام حکایت آنرا برای شما بازگو کنم .

گاهی گیلاسی کنیاک یا یک لیوان شراب مینوشیدم برای آنکه مثلا قوی !! شوم امروز بخاطر مصرف داروها نمیتوانم از کنیاک یا شراب استفاده کنم بنا براین دوباره به دوست قدیمی ام یعنی همان قرص والیوم پناه بردم ! دکترها مواد مخدر را راحت به معتادان میدهند اما درباره این یکی خیلی سخت گرفته وبه راحتی نمیتوان از آنها نسخه ای گرفت .
 نسخه را گرفتم با اکراه  این فرشتگام چمدان به دست با داروهای لازم وسایر لوازم پزشکی هر روز محله به محله به دیدار بیمارانی میروند که قدرت بیرون آمدن ندارند ویا مانند من از مطب ودکتر فراری هستند وتا پای مرگ درون تختخواب میخوابند آ|نها برای یک موسسه خیره کار میکنند بی هیچ مزد ومنتی  وچنین است که ملتی به هوش میاید وسر زمین ومردمش را حفظ میکند وانرا  به سادگی نمی فروشد  فردا فرشته دیگری خواهد آمد تا خون مرا برای آزمایش بگیرد وفورا به لابراتوار برساند . 
مهم نیست درچه حال واحوالم امروز مانند همیشه  از جای برخاستم ودو قابلمه حاضر کردم گویی ابدا خبری نیست یکی را درونش کلم وغیره ریختم برای یک برش روسی ودیگری را یک خوراک کامل برای تولد داماد عزیزم که آنهمه بمن مهربانی کرد .
کمی ضعف داشتم پاهایم خسته بودند اما بخودم نهیب زدم که زن ! بلند شو  از جایت بلند شو مرگ چندان تلخ نیست این زندگی هم چندان شیرین ولذتبخش نیست  نترس برخیز !و... برخاستم .
حال این موقعیت ثمر بخش را بخودم تبریک میگویم البته آشپزخانه ام  دچار تحولات زایدی شده  اما خوب کم کم بهم عادت میکنیم .
حال در سرزمینی بین آزادی ومهربانی وحمایت قانون هستم دلم درآنسوی مرزهاست اما چاره ندارم قفل محکمی بر صندوقچه دل زده ام تا هجوم خاطره ها ونواها بیرون نیایند چهل واندی سال سرگردان دوردنیا هنوز عادت نکرده ام گویی روی لبه صندلی نشسته ودرانتظار قطار بعدی هستم قطاری که میدانم هیچگاه نخواهد آمد واگر هم سر راه ایستی داشته باشد مرا سوار نخواهد کرد .
این خصوصیت وکشش احساساترا بطور وحشتناکی سرکوب کرده ام وآن فر شتگان از دردهای روحی من بیخبرند .
آنها نسبت به روح وعواطف آنچه درروخ میگذرد کاری ندارند جسم برایشان مهمتر است اما من درخیابان ویلا میگردم در بوتیک قاسمی دنبال یک ٰٰژاکت کشمیر هستم ودر کفاشی \پیکولو \پایم را روی صندلی مخصوص گذاشته ام تا  اندازه آنرا گرفته برایم کفشی بدوزد برای پاهای  کوچک من کفش گیر نمی \اید یا خیلی بزرگند یا خیلی کوچک گاهی مجبورم از قسمت دخترانه کفش بخرم !!! درخیابان ایرانشهرم خانه خاله صدیقه کنار کتلتهای خوشمزه او با سیب زمین های برشته ونخود سبز وسپس برای خرید به لاله زار میرویم مغازه پیرایش هنوز باز است واجناس فرنگی آن روزانه میرسد چه بوی خوبی میدهد !!! 
درون حمامم تعداد زیادی  عطرهای قدیمی را گذاشته ام بلکه بوی ا\شنارا بیابم اما ...... خبری نیست ! نه دراینجا تنها بوی ماهی وبوی دریا وخزه هاوبوی غذای همسایه میاید . ث

پرده مطربم  از دست برون خواهد برد 
آه اگر  زانکه  دراین پرده نباشد  یارم 
پایان 
ثریا ایرانمنش . « لب پرچین » . اسپانیا  ۱۹ نوامبر ۲۰۱۹ میلادی !‌( ا۹ عدد مبارکی است برای عده ای *

دوشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۹۸

مردی در بالکن .

ثریا ایرانمنش« لب پرچین» . اسپانیا !
-------------------------------------------
در طول قرنها 
فریاد دردناک  اسیران خسته جان،
بر میشد از زمین 
شاید دریچه زرین آفتاب 
یا ازمیان سپیده غرفه سیمین ماهتاب 
آبد برون سری اما .....!
هر گز نشد گشوده از این آسمان دری

وآن مرد چه رندانه   خبر را بگوش   دژخیمان وآدمکشان داد ( دانشجویان با ماسک به بانکها حمله میکنند ودوربینهای مدار بسته را نیز میشکنند ) واین خبر فورا بگوش آنها رسید واز امروز هرکه ماسک برچهره دارد  موردحمله تیز جانسوزی قرار خواهد گرفت .

ودیگری در پشت درهای بسته پیام میدهد !  مردم هم بامیدی نشسته اند چهل سال سرشان با همین پیامها گرم است ونمیدانند که او هیچگاه هتل بزرگ ومنحصر بفرد ( لا فرانس ) وکازینوی آن مردی که روی صخره ها حاکم بر سرنوشتهاست ، دوستی تو برایش ارزش بیشتری دارد تا  خودرا به ملتی تحمیل کند که نمی اورا میخواهند ونیم دیگر نه  او آن دوست را  رها نمیکند وبه خیابان امیریه نمیرود تا نان آبگوشت بخورد مزاق او به غذاهای آشپزخانه  آن ( پرنس) عادت کرده است وبا نیمتاجی که در جیبش گذاشته حضورش همه جا هویدا ست .
بعلاوه سر مایه گذاریهای گوناگون نیز این اجازه را باونمیدهد که پشت خودرا خالی کند .

چگونه باید باین مردم گفت  اگر برخاسته اید از بین خودتان کسی را بیابید تا شمارا رهبری ویا راهبری کند وچشم براه هیچ معجزه ای نباشید تاکی تنبلی وبامید دیگری نشستن تا برایتان تشکچه پهن کنند وشما لب بر لب وافور یا شیشه می بگذارید ؟!.

نه ! او هیچگاه این زندگی  تازه شکل گرفته را رها نمیکند در میهمانی آن پرنس د.و گونه آدم  دعوت میشوند  !قدیمیها وخودی ها وپدر خوانده ها. ومیهمانی دوم «جت ست ها» یعنی تازه به دوران رسیده های نو کیسه که هستی خودرا درکازینو به گرو میگذارند برای مردن هم راههای زیادی وجود دارد .

همه دنیا از زیر نظر همان اربا ب صخرها وایادیش میگذرد باید با او  وسایر پدرخوانده ها دوست شد درغیر اینصور بلایی بر سرت خواهد آمد که بر سرما آمده است چون که پدر  خوانده نداریم !!! .
پسرک در فکر یک سر پناهی برای فرزندانش بود شهرداری سنگی جلوی پایش انداخت که حال سالها باید در راهروهای بیدادگاهها بدود تا آن سنگ را تکان بدهد  .

این سر زمین  / ایتالیا / وآن پرنس نشین هرسه دارند دنیارا میگردانند وفرانسه تنها خورده هارا جمع میکند سایرین نیز در انتظار فرمان اربابان نشسته اند هیچ دموکراسی و یا تشکیلاتی  از این قبیل وجود ندارد  تنها باید سری به آن ( پرنس نشین) زد ودر حوض آنجا غسل کرد مردانشان مشغول کارهای خویشند وزنان در حوض معطر عطرهای گوچی / وغیره غسل جنابت  بعمل میاورند !.

زندان زندگی انسانها دری ندارد 
هر در ، که ره بسوی معبد ی داشته باشد 
باید بتی را پرستید 

تنها یک در وجود دارد 
که نامش « مرگ» است !

حال من درفکر خودمان نیستم درفکر فریب هایی هستم که از بیرون مردم نادان وجوانان  بی تجربه را جلوی گلوله توپ میگذارد آنها تجربه شان کم است  شاید دانا تر باشند اما تجربه از دانایی بیشتر است .

امروز این اسیران  ورنج دیدگان  ومحکومان به قهر خداوندی  قرون واعصار  از ژرفترین غبار تا اوج آسمان میل دارند خودرا بیرون بکشند  آنها پر گشوده اند اما دستان نامریی پرهای آنهارا خواهد برید وبال پروازشانرا خواهد شکست . چگونه میتوان به آنها کمک کرد  علیا مخدره شاهبانوی ملک خاتون قرن بیستم !!! 

بقول شادوران فریدون مشیری  ؛ پر کن پیاله را ! 
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا . ۱۸ ن.دمبر ۲۰۱۹ میلادی !
اشعار متن از ؛ فریدون مشیری  زنده یاد .

شنبه، آبان ۲۵، ۱۳۹۸

آخر دنیا !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا 
-----------------------------------------

* دلنوشته * 
هله هشدار که در شهر  دوسه طرارند 
که به ندبیر کله از سر مه بردارند 

دوسه رندند که هشیار دل  وسر مستند 
که زمین را بیکی  عریده از چرخ بر آرند 

 برای چه اشک میریزی ؟  اشکهایت را پاک کن دنیا رو باتمام است دیدی که خر دجال ظهور کرد وحال امام زمان برتخت نشسته ومشغول کشتار است تا پای اسب که ندارد منبرش خون بالا بیاید  مشغول کشتار یک نسل است .
برا ی  چه گریه میکنی ؟ : ونیز ؛ زیبا به زیر آب  رفت کم کم ما همه دمرو میشویم  هیچ معجزه ای   نخواهد شد و پیغمبری نخواهد آمد تا  همهرا  از آب بگذراند وبه خشکی برساند نه معجیزه  دیگر وجود ندارد و  اتفاق نخواهد افتاد وهیچ پیامبری هم نیست  مارا مانند مسیح در بغل گرفته واز آب بگذارند حکومت شیاطین است ما با شیطان عهد وپیمانی نبسته ونخواهیم بست .

اشکهایت را پاک کن درفکر یک قایق نجات باش تا مارا بخشکی رهنمون گردد .

خرقه پوشانه یکی با دگری در جنگند 
لیک چون  وانگری متفق ویک رنگند  

همچو شیران بدارنند وبلب  می خندند 
دشمن یکدگرند  وبه حقیقت یارند  

گریه برای هیچ دردی درمان نیست فریاد کشیدن نیز مباهات ندارد  ما به دنبال نان دویدیم وفراموش کردیم که درکنج خانه چه  خبر است وچه دزدانی در کمین نشسته اند .

 این آخزین ویا حقیقت ترین کلام  در مورد  جها ن است  جهانی که میرود  فنا شود حال ما روی آب خواهیم ماند ویا غرق میشویم ویا به دست اراذلین کشته میشویم آنرا نمیدانم درحال حاضر سنت کریستفر محلی خوب برای آنهاییکه در بغلش جای میگرفتند یافته هرچند آنها نیز درامان نخواهند ماند

در چنین دنیایی دیگر نه هنرمندی زاده خواهد شد ونه هنری بوجود خواهد آمد  ما اگر زنده بمانیم تنها یک شاخه یک ریشه ویا یک ساقه ایم که درگلخانه های شیشه ای باید رشد کنیم مانند هویچ یا شاه توت  نه بیشتر وبا شماره مارا میشناسند .
میوه هایی  هستند که باارزشند ومیوه هایی هم  بی ارزش واز فرط بدبختی به همراه  باد بر زمین فرو میریزند .

دیگر نباید آرزوهای ( میهن ) در دل بپرورانیم  جزو یک اتحادیه خواهیم شد  یک شماره   درتبعید دراشتیاق وطن خواهیم سوخت  بازگشتمان نیز غیر از یاس و نومیدی چیزی ببار نخواهد آورد تنها هنرپیشه های معروف وآنچنانی میتوانند به سر زمین ما سفر کنند وراه ( ابریشم ) را بیابند وبا کوله باری از ابریشم بخانه برگردند ما اجازه ورود به حریم آن سرزمین را نداریم  این بی لطفیها شامل حال من ناچیز نیز خواهد بود  .
امپراطوری عظیم ما فرو ریخت وباقیمانده  آن نیز درحال ویرانی است  برای سفر به سر زمین غربت 
نه ایمانی دردلمان هست ونه شوقی .
اشگهایت راپاک کن دنیا  نه آن است که تو میپنداری  برخیز وبه گلهای پژمرده باغچه بنگر آنها نیز درحال عبور از مرز زندگی هستند وحوصله رشد ندارند .

مردمی کن  برو  ار خدمتشا ن مردم شو
زانکه این مردم  دیگر همه مردم خوارند ........( شمس تبریزی ).
پایان 
شنبه ۱۶ نوامبر ۲۰۱۹ میلادی . اسپانیا . ثریا .