سه‌شنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۹۸

چرا ایران ؟

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا .

روز این کره خاکی  وسر تا سر  آن را مشتی کپک  پوشانده  ورشد کرده اند وما خیال میکنیم که میتوانیم کارهای بزرگی انجام دهیم  ویا چیز ی را بیافرینیم .ویا طرحی نو براندازیم !
روز گذشته  مردکی را دیدم پشت یک میز  الهی مذهبی داشت امریکارا تهدید میکرد که اگر مسلمان نشود ما چنین میکنیم وچنان میکنیم  ؟ همه دنیا باید مسلمان شود  بدون هیچ دین دیگری ! بوی بدی به مشامم خورد  تصور آن نیز پشت مرا لرزاند  فهمیدم که یک ملت متهاجم  میتواند ملتی دیگر را در خود حل نماید که سر زمین آن ملت  را با فرستاده های خود  لبریز کرده باشد .

ودولت الهی ونظام مقدس اسلامی این کاررا کرده است برای آنکه جاده را هموار سازد تا آن دین ابدی ولایزالی ویگانه  بر قرار شود  درآ ن دین اول باید مسلمان حقیقی بود سپس از کانال دین موسی عبور کرد وداخل محراب شد .
چرا ایران را برای این امتحان واین ویرانی انتخاب کرده اند ؟ 
علتش بسیار روشن است . ایرانی زود باور است ، ایرانی معتاد است / ایرانی خیلی زود خودرا بفروش میرساند برای چشم هم چشمی ورقابت دست به هرگونه جنایتی میزند ایرانی را میشود مانند فنر خم وراست کرد . ایرانی خود سر است  وپای بند هیچ اصولی نیست  نه قانون میشناسد ونه روش آنرا  حتی به زور سر نیزه نیز نمیتوان  قانون را باو تزریق کرد . 
با دیدن وشنید ن  سخنان ان مردک  باخود گفتم یا موادی که زده  خالص نبود ویا زیادی مصرف کرده است ! وچه بسا هم دستوری داشته ا زبالا بالاها .

دنیایی که میرود تا دین وامورات مذهبی را فراموش کند وتکنو لوزی همه را بهم ریخته الین ها روی کره ماه ومریخ نشسته اند ودستوراتی صادر میکنند وکپکها روی زمین تنها میتوانند زیر پا له شوند .

این دولت مهاجم که به ایران تجاوز کرده است زاد ولدش بسیار بوده  اما ایرانیان واقعی یا فراری هستند ویا تن به همان ازدواج سپید ویا صیغه داده اند واز زاد ولد خبری نیست  بنا براین فرهنگ این قوم دارد حسابی نقش ایران وایرانی را از ضمیر همه پاک میکند وکم کم نام ایران از روی نقشه جغرافیا نیز محو میشود  نقطه ای کوچک میماند بنام سر زمین فارس  یا با نامی دیگر  مگر امروز کسی میداند سودم وگمورا کجا بوده اند ؟ ویا باغهای معلق درکدام سر زمین ساخته شده است کشورهایی که نامشان حتی درکتب تاریخی نیز  یافت نمیشود .
تنها باید درکتابخانه های پنهانی  ومرموز  آنهارا یافت . 
نگاهی به زندگی ارامنه  کافیست بدانید چرا این ملت پس از آنهمه  کشتار به دست سلطان عثمانی هنوز زنده است  تنها رمز وراز |انها این است که وارد هر سر زمینی که شده اند اول بنای مدرسه را گذارده وسپس صلیب کلیسارا برافراشته اند زبانشان  را حفظ کرده اند مرامشان همان که بوده هست با غیر ارمنی ازدواج نمیکنند  به ندرت یافت میشوند مردمی که به دستور سربازان عثمانی روزی دویست نفر از از کودک تا پیر را میکشتند وبا عرابه به دریا میریختند  آنها هنوز زنده اند و\آواز میخوانند میرقصند ......
بهترین نویسنده  ومترجم زن ما فورا چادر بسر کرد ورفت به دستبوس عمام بهترین خوانند ما برای چشمان شاه بیدار  ترانه میخواند رفت روضه خوان شد بهترین  نشاعر مابرای دیبا وحریر وگلستان شهریار ترانه سرود ورفت برای عمام نیز یک ترجیح بند بلند ساخت تا حلقه گلی را به گردن بیاویزد بهترین بداهه نواز ما رفت وتغییر شکل دا دبه دست جراحان وشد مطرب خیمه وبارگاه رهبری ودست درکار معملات خرید وفروش مواد وسایر چیزها .....وبهترین  روانکاو ما دکان سکس  را باز کرد !
حال بگویید ما فرزندان کوروش وسیاوشان ایران زمین هستیم ! خیر قربان اینها شعر است وترانه که باید باساز ودهل به همراه  دسته سینه زنی درمیان شهر فرشتگان خواند وسینه زد .ث
پایان 

عبث چرا بنگر م
 به جای پایی که نیست 
 چرا جستجو کنم سرایی را که ویران است 
نه خنده صبحگاهی  ونه شادی شبانه 
نه می در ساغر  ونه رقص پروانه 
 نه سایه زلف شب سیه  ونه بوسه جوانه 

کنون منم  این ویرانه  سرا 
کنون منم  نشسته با بیگانه 
کس با کس نبود دشمن که ما چنین بودیم
آنچه تو میجستی در من 
نبود  آنرا که تو میخواستی  زمن 
 ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا  / ۲۱ ماه می ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی .
از من اکنو طمع صبر ودل وهوش مدار  / کان تحمل که تودیدی همه برباد آمد .

دوشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۹۸

سفر!

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
---------------------------------------------

شب گذشته مادرم را بخواب دیدم  بایک عینک بزرگ داشت از دوردستها میامد ، بمن نزدیک شد وگفت که : 
همسرت گفته بخانه برگرد ! 
پرسیدم  کدام خانه ؟ خانه که ویران شده  .
گفت : نه خانه سر جایش هست وکیسه ای بمن داد لبریز از کاغذ ! 
باو گفتم عینک مرا پوشیده ای
 دست درون  جیبش کرد  مشتی عینک بیرون ریخت وپرسید کدام یک ا زاینها متعلق بتوست؟
پیاده راه افتادیم دنبال اتوبوس میگشتیم درخیابانهای تاریک وبی سرو صدا هیچکس نبود درمیان راه  دوستانی را میدیدم با آنها ساعتی می نشستیم  در یک ویرانه  که مشتی خار وخاشاک ریخته بود باو گفتم یادت میاید اینجا <ونک >بود  حالا ویران شده  او ساکت بود ! گفتم حصارک چی ؟ سکوت بود !  دوباره راه میافتادیم ، اتوبوسی از راه رسید  که تنها دومسافر داشت ! من گفتم : 
ما بلیط نداریم  ! 
گفت پس پیاده بروید ! 
به دنبال گیشه همچنان میرفتیم  در پیچ خیابانی گیشه ایر ایافتم  رفتم بلیط بخرم دیدم یک کیسه آجیل بمن داد !وناگهان ازخواب پریدیم !!!!

روز گذشته پر بیحال وبی حوصله بودم آنچنان که حتی  روی تختخوابم خوابیدم  وزیر یک پتوی نازک  وچه زود بخواب رفتم ! 
برای چندمین بار کتاب آنا کارنین را میخوانم دردنیای آنا حالم بهم میخورد اما زمانی که به مزرعه |لوین |میروم با آنکه کارهایش را دوست ندارم اما از مزارع ونشستن کنار آن کارگران وترید آبگوشت وشیر تازه غرق لذت میشوم گویی درمیان مزرعه خودمان نشسته ام بیرون آمدن از آنجا برایم مشگل است دنیای  بیرونی آنا لبریز از ریا دروغ وکثافت است گویا تولستوی خودش نیز روزی دربین کارگران همان نقش |لوین | را داشته است با آنها  زمین را شخم میزده  وخودش زمین را به همراه  کارگران   بذر میکاشته  گار گران با لوازم جدید بیگانه اند  ولوین رنج میبرد او مردی  بیحوصله که یکبار درعشق شکست خورده حتی دیگر میلی به املاک بی حساب خود نیز ندارد !

دنیای جالبی را به تصویر کشیده است هر بار که این  کتاب را میخوانم چیزهای جدیدیرا درآن کشف میکنم .
من از مرک باکی ندارم تنها  از دوباره به دنیا آ مدن ودربین این مردم  بودن  مرا رنج میدهد معلوم نیست به چه شکل وشمایلی  دوباره زنده شوم شغالی شوم یا یک مرد قوی هیکل ویا زنی مکار !!! ویا سگی ملوس ومامانی ویا کبوتری عاشق !
هر چه هست دنیای من روبه پایان است دیگر نه انتظاری دارم ونه توقعی  روز گذشته دخترم  بلوزتازه ای را که  برایم خریده بود وداشت آنرا درون کمد  آویزان میکرد  پرسید : 
چرا تگ های لباسهایت را هنوز قیچی نکرده ای ؟  چرا این لباسهارا نمیپوشی ؟ 
پرسیدم که کجا ؟ برای سوپر مارکت یا نانوا ویا قصابی محله !  برای کجا این لباسهارا بپوشم هر
گاه کمی دیپرس میشوم  میروم چند دست لباس میخرم  ومقدار ی آشغال درون گنجه میگذارم وفراموششان میکنم باز همان پیراهن همیشگی هما ن ژاکت  روی آن وهما ن قیافه همیشگی  بروید خدار شکر کنید که با لباس خواب جلویتان ظاهر نمیشوم !!! 
قیچی را برداشت ویک یک تگ  هارا برید وآنهارا منظم کرد .زندگی در غربت ودردهات میان آدمهای ناشناس هم مزایایی دارد وهم زخمهایی . 

خالی ز بانگ رهروان دور ونزدیک 
از کوچه هایشان 
باریک چون  دالان گورستان تاریک
ازخانه هایشان  همچون قفسهای  منظم بسته  باهم 
از چشسمهای شیشه ای : بی خنده ، بی اشک 
آه ..از دل  تنگ سیاه کینه جویشان 

یکجا بمن دیوار ودر میگفت دشنام 
 یکجا زمین خفته با من داشت پیغام .....؟ 
پایان 
ثریا ایرانمشن  « لب پرچین » اسپانیا . به روز شده  دوشنبه ۲۰ ماه می ۲۰۱۹ برابر با ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی !
از من اکنو طمع صبر ودل وهوش مدار / کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد !


یکشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۹۸

خوش شانسی .

دلنوشته :\
« لب پرچین » ثریا ایرانمنس . اسپانیا .
-----------------------------------------------

خوش آنکه حلقه های سر زلف  واکنی 
دیوانگان سلسه ات  را رها کنی 

کار جنون ما به تماشا کشیده است 
یعنی تو هم بیا که تماشای ما کنی !
 -----
انسان یا باا قبال به دنیا میاید ویا بدون شانس همچنان مانند تکه سنگی در جویبار زمانه میغلطدد .
شب گذشته باز بادمجان دور قابچینان  بانوی  شهر ما از باله ای او سخن گفتند که با ریتم ونت های ریمسکی کورساکوف بنام باله ( فرح) در روسیه !!! اجرا میشود ! چرا درروسیه ؟ نمیدانم . 

عکسهای از محمد رضا شاه پهلوی دیدم درزمانی که در کشورهای اروپایی ملکه ها وشاهان  دربرابرش کمر خم میکردند بدون ( همسر ) همه مشتاق بودند اورا بربایند زیبا بود ، ورزشکار بود ، تحصیل کرده بود وبه چند زبان زنده دنیا به راحتی سخن میگفت ، هیچ پشتوانه ای ازنجبای امروزی نداشت که پدرشان با هزاران رسوایی بجایی برسند ومادرشان معلوم نیست با چه کسانی رابطه ها داشته اند ! او بدون اقبال به دنیا آمد بهترین دوستانش باو خیانت کردند اطرافیانش اورا رها ساختند کشورهایی که روزی سران مهم آن تا کمر درمقابلش خم میشدند اوار تنها گذاتشند بیمار بود وسرگشته وملت بی شعور وبیمار ونمک نشناسش باو خیانت کرد . 

نه از همسر شانس آوردا ونه از فرزند ونه از خانواده تنها یکنفر بود که اورا حمایت میکرد واو خواهر دوقلویش والاحضرت اشرف بود.
امروز دختری که معلوم نیست پدرش کی وچکاره بوده مادرش با جه کسانی رابطه داشته ونسب او سرانجام به یک ملای روضه خوان میرسد هنوز حاکم بر روح دنیاست . 
دست تصاوف امروز ارکستر سنفونیک اسلو داشت قطعاتی ار ریمسکی کورساکوف  مینواخت تلویزون را خاموش کردم دشمن او هم شدم .
مطمئن هستم مرگ او هم به شور شر وتبلیغات فراوانی برگدار خواهد شد چون میداند کجا تخم بکارد .کجا زرده هارا بنوشد .\
محمد رضا شاه مانند من بدون شانس پای باین دنیا گذاشت . هرچه کرد دستش بی نمک بود ودندانهای گراز مانند دست اورا جویدند .
اصولا  چیزی بنام کمونیست وجود نداشت تنها دسیسه گران  که همیشه یک قدرت ویران کننده دارند  وخطرناک دشمن موهومی را میبابند  این نیرگ قدیمی است  نه آنچه لازم  است  همه به دور  مردی کلاش بنام لنین  که تکه های از کتاب مارکس  را برداشت وسر لوحه قرار داد وسپس بقیه کشورهای کمونیستی به ظاهر  همه درفکر جمع آور ی( طلا ) بودندوهستند !  دنباله روی این کلاشان شدند وشد آنچه که نباید بشود  وما ؟ ....
خدایی که صلیب  ر ا بردوش ما گذاشته  قوت کشیدن را نیز بما داده اه است تا آنرا به آخر بکشیم .

خریدن چند تابلو ودست دردست مافیای قدرت گذاشتن وخودرا فروختن کار هرکسی نیست . ثریا اسفندیاری بختیاری  نیز بخاطر عشق شاه همه چیز خودرا ازدست داد ودرناتوانی وزاری وبیکسی جان سپرد .زنی که درزیبایی او شکی نبود نه صورتش را به دست جراحان سپرد ونه شکم وباسنش را !!! اما نامش همه جا هست .
و...دیگران منافع  شخصی  را   وبا طبیعتی زیاده از اندازه  با تمام قدرت  خودرا درمیدان میگذارند  وبا سوداهای خود سوادگری میکنند  دهانشان  را پاک  میکنند  که کسی چیزی نبیند ونفهمد ( ماکه میدانیم )!


حال امروز نمیدانم آیا کارهایم برای دیگران فایده ای دارد  وبرای چه کار میکنم  از وانمو کردن آن  نفرت دارم .
دوستاتی دارم مانند آب جویبار روان دورجهان میلی هم به دیدارشان ندارم آنها به دنبال اعیان ونجبا میروند !!! احتیاج دارند .
حال همه به دنبال آزادی وآزادگی میروند چیزی که کم کم گم میشود ونامی میشود بر یک دیوار  آنها باندازه من  به سرچشمه نور نزدیک نیستند  مناعتشان کافی نیست  آنهارا میتوان با پول خرید  برای آنکه باقی بمانند وزنده باید دنبال مکتبی بروند  ویا مسلکی عرضه کنند  چیزی که خودشان هم به آن اعتقادی ندارند  تنها حاصل آن این است که حقوق های گزافی را میگیرند من وخانواده ام تنها یک مزیت با دیگران داریم  : مارا نمیشود  خرید ! به هیچ قیمتی حتی به قیمت ازدست رفتن جانمان .  ما صداقت را پیش گرفته ایم این صداقت وصافی ساده لوحی نیست وحماقت نیست بلکه جزیی از وجود ماست  نمیدانم آیا همیشه بدینگونه باقی خواهد ماند ؟!.ثریا 
به روز شده در تاریخ یکشنبه ۱۹ ماه می ۲۰۱۹ /  برابر با ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی !اسپانیا .
از من اکنون طمع صبر ودل وهوش مدار  - کان تحمل که تودیدی همه برباد آمد ......حافظ 

شنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۹۸

سرزمین فارس

« لب پرچین » ثریا ایرانمنس . اسپانیا !
---------------------------------------------

آینده ما درحال ویران شدن است  درانتظار  فراموشی سر زمین  با آنکه گذشته ما گلوی مارا میفشارد  هنوز چشم ما در انتظار ابر بی باران است .
با دست خود آتش به خرمن خود زدیم عده ای سود بردند عده ای برای خود دولتی جداگانه تشکیل دادند ودرحال حاضر دنیا ازآ|نها میترسد ! ما با سرخ شدن در آتش دنیای کهن  عقلهای دیگرانرا روشن کردیم وخود خاموش شدیم.
 آتشکده ها خاموش  وخشمگین نشسته اند  وما مانند یک جنین  ناقص دررحم مادر همچنان میلیولیم  وهمشه درانتظار یک « ماما » یا قابله هستیم تا مرا به دنیا بیاورد بما شیر بدهد ما بزرگ شویم ودوباره خرمن خودرا به آتش بکشیم این کار ما بوده است .
و\پس از آن به تاریخ با شگفتی بنگریم  ودرخانه  عقیده ها ی خود زندانی شویم  وهمیشه درانتظار یک آزادی مبهم درغربت  دق مرگ شویم .

ولیعهد ما درهمان شغل ولایتعهدی خواهند مرد وشهربانو  مشغول برق انداختن نگینهای تاجش میباشد وچند پرنسس هم به دنیا ی مدرن داده ایم !

گفته های  ما همیشه درانتشار معنا کردن مانده اند  وهنوز تا هنوز است که معنای آنرا دریافت نکرده ایم .
حزب بزرگ  وسکت مخوف مافیایی  < مجاهدین > تا پای کمون اروپا هم رفت وقصد دارد نماینده ای به کمون اروپا بفرستند زیر سایه یک دموکراسی دروغین ووعده های  دورغین دست درست مافیای قدرت مواد واسلحه دارد وطالب جنگ .

ما ندانستیم پیشگفتار تاریخ  یعنی چه  تنها به استخوانها مردگانمان درگور افتخار کردیم  حال درانتظار یک نشان هستیم یک وحی یک صدا وهر کرمی را اژدها میخوانیم .

همه دربهای قفل شده درانتظار کلیدند ؟! کلید دردست روباه بنفش است  وما همه کلید بند ها هستیم آویزانیم  پشت درهای بسته .

روشنفکران تاریک فکر میل داشتند  ملت را برای همیشه بیدار  سازند این بیداری در رختخوابهای سه نفره وچهار نفره ونوشیدن ودکا وکشیدن سیگار وصبحانه کله پاچه  واشعار نا مربوط بی قافیه شروع وختم میشد .
دزدان درانتظار  خوابیدن مردم بودند  آنها همیشه درانتظار اینبودند که ملتی بخواب رود ودریک خواب هستی اورا بربایند  وهستی یک ملت را دزدیدن وبردند .
امروز عروسی پسر فلان خواننده دوره گرد بصورت لاکچری  وخرمای لاکچری آلوده با گرد طلا مصرف میشود  وما هنوز منتظریم .........!
اما نمیدانیم درانتظار کی وچی هستیم  وهمچنان تشنه لبان گرد جهان میگردیم  تا کسی را بیابیم که منتظر ما باشد  ما ارزش انتظار کشیدن را نداریم .ث

« سیمین بهبهانی » 
با نان شان  ، با تنورشان  ، 
با چانه های  خمیرشان ، 
با مشتریهای خسته شان 
با سکه های حقیرشان 

با خانه وخانواده شان ، 
جد وعروس ونوادهشان 
اسبا ب وابزار  ساده شان 
فرش وگلیم وحصیرشان 

مردان وکد یمینشان 
نقش عرق بر جبینشان 
واشد دهان زمینشان 
در شور « بستان وبگیرشان « 

ترکید ناگه جهنمی ،
 اشفته شد   روی عالمی 
 بر فلک  دودی ودمی 
از پخته نان فطیرشان 

دیگرنه غوغای تیشه بود 
ترکیدن  بیخ وریشه بود 
بارانی از سنگ وشیشه بود 
در فرصت ناگزریشان 

گردونه ها با شتاب  خود 
بیرون کنندت زخواب خود 
تا بشنوی در عذاب خود 
سنج عزا از صفیرشان 

گر هر چه  شادی عزا شود
گر هر چه هستی فنا شود 
این حق شناسان به تخمشان 
وآن حق بگیران به .......شان 

» سروده بانوی بزرگ شعر : « سیمین بهبهانی «
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا . شنبه ۱۸ ماه می ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی !
از من اکنو طمع صبر ودل وهوش مدارد 
کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد/  ثریا 


جمعه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۹۸

برده داران

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
---------------------------------------------

مار افروختند به  پشیزی
 آن روشنفکران زمانه !
ما را فروختند به  نه چیزی 
آن مردان خدای  بیگانه !
 امرو ما بردگان عاصی  پیمان شکسته  بند ناف رابریده
 دردورترین نقاط جهان سر بگیریبان داریم 
 با اندک پشیزی که مارا خریدند 

آن دیو سیرتان با آن 
 شیطان صفتان 
 مارا فروختند 
وما اکنون دردورترین نقاط جهان سر بگریبان داریم 

چرا تمام شب بیدارم ؟ چه چیزی مرا رنج میدهد  ( ایران من ) گم شد با خاک بیگانگان مخلوط شد  دیگر ایرانی برایم  وجود ندارد . 
هر صبح با ولع نگاهی به تصاویر مردان وزنانی میندازم که برایم بیگانه اند وهرکدام ساز خودرا میزنند .
همه به زبان خودشان سخن میرانند ومترجمین  نیمه کاره آنهارا برایمان ترجمه میکنند !! 

رقاصان دوره گرد برایمان میرقصند   روزی ورزوزگاری رنگ سرخ رنگ غرورونشان دلیری ما بود  امروز رنگ خون است .
 رنگ سبز سبزینه ای بود  درون دلم رسته بود 
 ورنگ سپید نشان پاکی وصداقت وصافی روحم بود  امروز همه به رنگ سیاهی درآمده اند ودگرگون  شده اند .
شیر پیر خوابید .
چرا هرشب چشمانم  بهم نمیچسپند تا صبح روشن را بخوبی تماشا کنم  شیری را که خفته بخون  دردرونم غوغا میکند  بس طعنه میزند غرش میکند  ومن با نگاهی زبون وخسته با و مینگرم .

چه چیزی بمن دادی که باید پس بدهم ؟ من به همراه  سکوت  بی ثمر کوهسارها  وآن سیل  سهمگین  از جا کنده شدم  منی که آواز جویبارها برایم لالایی شبانه بود ونی لبک چوپان دردلم خانه کرده بود .

چیزی دردل من نیست  ویا اگر هست آنرا سرکوب کرده ام اما هر نیمه شب غوغا میکند .
قدرتهای بزرگ  ( به ظاهر بزرگ) اما همه مقروض وبدهکار  طلب ازمیراث پدری ما دارند باید بنوعی دهانشانرا بست  باید باج داد تاجرند سوداگرند . فرزندان ابراهیمند گرسنه اند .
وتو ای  پهلوان  مرد  پارسی ! 
تا کی  زسینه برکشی  این بانک نامرادی را 
 نا چند پنجه افکنی  از ملال به دل 
وقت است که سر بدر کنی  ای شیر  خفته واز قفس گریخته وروبهانرا برون برانی  آن مردان پست وفرمایه را .
اما نه چنان که لچک به سر دیگری را با لشکرش جانشین سازی  اوقدرت باروری دارد از همه آبستن است وبرای همه میزاید .
ثریا / اسپانیا . « لب پرچین » جمعه ۱۷  ماه می ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۲۷  اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی!


از من اکنون طمع صبر ودل وهوش مدار  -  کا» تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد -------حافظ 





پنجشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۹۸

ای انسان !

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
------------------------------------------------
راست گفتی ُ عشق خوبان آتش است 
سخت میسوزاند ، اما دلکش است 

اما این بار به نظر نمیرسد که عشق خوبان  آتشی دلکش باشد همان ایرانستان بوجود خواهد آند ، راست گفتی .
امروز قدم های ما  استوار نیست  لنگان لنکان میرویم  آفتاب هم کم کم نور خودرا ازما دریغ خواهد کرد ، وما برای گامی که بسوی نیستی برمیداریم احتیاجی به نور نخواهیم داشت  این آفتاب تاریک میشود  وبرای همیشه روی سر ما سایه خواهد افکند .
 ما همیشه گذشته را درآینده میدیدیم  فردای ما دیروز بود هنوز هم هست  حال یک چراغ فتیله ای جلوی ما روشن است گاهی پرنور وزمانی سوت کور میشود .
ژیگلوهای  خوش برو رو  زیر دست  اسرائیل که روزی دوست وهم پیمان ما بود وامروز دشمن سرسخت ماست تعلیم میبینند از گرسنگی نجات پیدا کرده اند بمدد خود فروشی  حال چشم امروز بین ما بر ضد فرداهاست .

ما برای زنده ماندن دوراه بیشتر نداریم یا هم پیمان ویا بیگانه  یا درروشنایی کاذب  ویا گامی درتاریکی مطلق  دیگر آینده ای را نمی بینیم  تنها روز را به شب وشب را به صبح میرسانیم وخاطراتمان را نشخوار میکنیم فرو میدهیم دوباره بالا میاوریم دوباره میجویم وسپس فرو میدهیم . گاهی قهقه های ما بصورت دیوانه واری به دیوار روبرو میخورد وزمانی اشکهایمان  به فراونی یک جویبار دراستکان قهوه  فرو میریزد .

ایکاش مادرمنهم زنده بود وامروز اورا جلو ی دوربین میاوردم  تا قصه غصه های مرا برای همه میگفت  وبیست وپنج سال زندانی بودن را دریک خانه ایکه با دربهای اهنی وپنجره های آهنی خاکستری ویک زندانبان وچند قراول داشت محبوس بودم  نه آب بود  ونه آبادی ونه تلفن ونه بنیاد مسلمانی !!!به همراه قرصهای خواب آور  تنها زمانی توانستم از زندان بگریزم که سازمان شاهنشاهی یقه  کارگزاران  تغذیه مدارس را گرفت !!!! 

 بسوی آفتاب  دویدم آفتابی که مرا بیاد زادگاهم میانداخت  اما پر پروازم سوخت چون درخم کوچه های وخیابانهای آ وارگی پر پروازم شکست دیگر قدرت  پرواز نداشتم .حال آنهارا برای خودم نکاه داشته ام به کسی مربوط نمیشود  میل داشتم خوب باقی بمانم  چشمان من آفتاب شناس بودند  از تاریکی روح وحشت داشتند  توانستم جلوی گرفتن خودرا ازدرون گودالها بگیرم  به هنگام پرهیز  توانستم از جای بجای بگریزم  وکهکشانهارا  از پنجره اطاقم تماشا کنم  .

امروز دیگر زمانرا نمیشناسم نمیدانم چند ساله هستم  سراسر زمان برایم یکسان است  .دیگر رد پای اندیشه هارا به میان نمیکشم   ودیگر میل ندارم پایم را به فردای نیامده بگذارم سر جایم میخکوب شدم   امروز دیوارها همه تاریکند  ونور  نمیتواند عبور کند  دیوار تاریک شب جنگ  عبور نور آفتاب  را  نگاه میدارد . 
هراسی ندارم  گاهی میغرم وزمانی میایستم  وسپس از چشمان خشمگینم اشکهایم فرو میریزند  وباران را میجویم که همه چیز را تر وتازه میسازد وزمین را میرویاند  امروز در زمین خشک وتهی   خالی از هرگونه مهربانی  درمیان زمین وآسمان معلق  سرگردان وتنها میگذرم  شاید تو بارها مرا دیده باشی  دیده ای که چگونه از بادهایی گوناگون فرار میکنم  شاید کوبش تازیانه هایی را که برتنم خورده شنیده ای  چون هنو ز پیکرم لرزان است  اما همیشه ترا درآغوش جای میدهم  وهمیشه آبستن فردای نیامده تو هستم  تو  ، ای زندگی .ث--
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین »| اسپانیا / پنجشنبه ۱۸ ماه می ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی !.
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
نوضیح : روز گذشته در  جایی دیدم شخص  خودرا بجای من جا زده  مردی  چون نوشته بو د مرد : !! ونامردی بود که  کم کم نوشته های مرا میدزد  برایم مهم نیست خودمرا دارم واندیشه هایم را بیشتر آ\نها درون دفترچه ها پنهانند اینها تفاله های خاطراتند بگذار آن دزد به کاهدان بزند ......ثریا / اسپانیا /