چهارشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۹۷

هرچه گفتیم !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

نصیحت گوی را  از ما بگو  ، ای خواجه در کش 
که سیل از سر گذشت  آن  را که میترسانی زباران .......«شیخ سعدی »

 روز  با وقایع شیرین  قتل وتجاوز وکشتار وآتش سوزی  وسر انجام دادگهای نمایشی شروغ میشود ! اخبار را تنها این ها  تشکیل میدهند نمایشات  تلویزونی هم باز به داستهانهای قرن گذشته سرکار خانم آگا تا کریستی باپهلوانان  مختلف و البته درمیان آن  هم یک جان نوسنالوژی جریان دارد بنام ستوان کلومبو ! همه چیز  رنگ سیاست بخود گرفته است ومن شبها گوشی را درون گوشم میگذارم و به صدای سکسی وپر زیر وبم فرشته گوش میدهم  خوب میخواند اما  زباله های تازه که برگرده مردم سوار شده بودند به زور نمیگذاشتند او خودی بنمایند ُ شاه ماهی بود و دلقکانش ونسرین بود و  کلاه  گیسها وموهای افشانش ! ولباسهایش  که حتی صدای او  تا انتهای  اطاق هم نمیرسید ُ عشوه داشت  فرشته خشک  بود نجیب بود  ، ایستاده میخواند به خودش وصدایش اطمینان داشت  تا جاییکه درکمبریج روزی  یک میهمان انگلیسی داشتیم که خانمش ایرانی بود وزمانی که صدای فرشته را شنید گفت : 
از نوع بهترین  صداهاست  با زهم آنرا  تکرار کنید  بی آنکه کلامی از سروده وترانه  بداند صدا برایش همه چیز را میگفت .
باز بیاد آن  ترانه افغانی افتادم که : باغ خالی  ، درخت خالی َ شاخه خالی ، لانه خالی !!!! وداریم میرویم به پیشواز نوروز !!!!به همراه  بیمار های بهاری .

گوشی موبایلم را که باز کردم چهره بزرگ وچاق وچله  وخوش خوراک حضرت ولایتعهدی روی آن نشسته بود فورا آنرا پاک کردم بی آنکه به بقیه نوشته ها بپردازم  سپس باخود گفتم   ! خوب کسی را انتخاب کرده اند ! به دردشان همین میخورد یک چهره مسخ شده / بی احساس که تنها ا زخوش خوراگی وتن پروری صاحب آن حکایت میکرد .
بقیه دیگر بمن مربوط نمیشود  دیگر هیچ چیز بمن مربوط نیست نه این جا و نه هرجای دیگری  منهم مانند دیگران میشوم یک رباط .

پیش از این  در ملک هر سالی  مرا 
خزده ای از هر کناری |آمدی 

در وثاقم  نان خشک وتره ای 
در میان بودی  چو یاری آمدی 

گه کهی  هم باده ای  حاضر شدی 
گر ندیمی یا نگاری آمدی 

نیست دردستم کنون  از خشک وتر 
زآنچه  وقتی  در شمار ی آمدی 

غیر من در خانه ام  ، چیزی نماد 
 هم نماندی  گر به کاری آمدی 
........ عبید ذاکانی 
نه !گله ای ندارم  هیچ گله ای نه ازمردم دارم ونه از گردش دوران واین بود دیوان سرنوشتم از قسمت .
بیهوده چرا  به جای پاهایی بنگرم  که دیگر نیست  وبیهوده چرا جستجو کنم  آن سرایی را که دیگر نیست  ، نه دیگر هیچ خنده ای برلبانم نخواهد نشست  وهیچگاه بوی بهاران  رهی بسوی سینه ام  نخواهد یافت  حتی یادها ویادواره هارا نیز فراموش کرده ام .

روز گذشته چمدانهای سنگین را از زیر میز تحریرم بیرون کشیدم  آه از نهادم بر آ مد ... همه صفحاتم رویهم خوابیده وبهم چسپیده بودند  دفترهایی که لبریز از روزهای تلخ بودند همه رویهم مجبور شدم چمدانهار بگونه ای افقی زیر میز جای بدهم   مدتی خیره به یک یک آنها نگریستم هرکدام فریادی خاموش بر لب داشتند .به لباس عروسی دخترم درون یک کاور پلاستیکی با آن پارچه های  گران قیمت که به دست خانمی ایرانی ویران شد ودخترم آنرا دور انداخت  ساتن دوشس اعلا وتورهای گرانبها !
دیگر هیچ دری را نخواهم کوبید  ودیگر هیچ آشنایی را نخواهم یافت  که با چشم ودل من آشنا  باشد تنها نقاشی های روی صفحات ویا عکس سازندگان آهنگها وخوانندگان مدتی مرا مات ومبهوت نگاه داشت ، چگونه ناگهان به این سقوط رسیدیم ؟  سئوال بیشتر مکن / پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا / به روز شده ۲۷ فوریه ۲۰۱۹ میلادی !



سه‌شنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۹۷

حماسه !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
اسپانیا 
-------

در کتاب بزرگ شهنامه یا شاه نامه  داستانی زیر عنوان  ( لهراسب وگشتساب ودوپسر ) آمده است  واین گشتساب   باآنکه  در کتب زرتشی آمده است مغایرت دارد .
شاهی بود  با دوپسر  بنام گشتساب وزریر ! روزی پسر بزرگ به نزد پدر بار یافت  وگفت : 
پس ا زتو  اورنگ  شاهی وتاج  وتخت را بمن بسپار  ! پدر بر آشفته شد که ای بچه نابخرد  تو هنوز درمیان باغچه قصر باید با کسی همراه  باشی   ونمیتوانی از خودت دفاع کنی  ولله باید به کمک تو برخیزد  هنوز آن نیزو وتوان را درتو نمیبینم  بنا براین چگونه میتوانم  بعد ا زانیهمه رنج  وملالت وملامت  ناگهان همه چیز را به دست تو بسپارم؟!  
پسر آزرده خاطر  راهی دیار روم شد  ودر آ نجا مادر رانیز فرا خواند تا ازاو حمایت کند  وهردو  به همراه  عم خود  نقشه برای براندازی  پدر تاجدا رکشیدند  چون گشتساسب هنوز نوجوان بود  وبسن قانونی نرسیده بود مادر باو گفت : 
ای 
جان عزیزم من بجای تو به میدان میروم  وبه همراه  عم عزیزمان  به بارگاه سفیر قیصر روم رفت  وبدو گفت : 
پسر من نزد پدر آبرویی ندارد  پدر او به کاوسیان  بیشتر میپردازد تا بما  !
.
بدرگاه کاوسیان خواهد او نیکویی 
بزرگی .هم افسر خسروی 
وگرنه نباشیم به درگاه اوی 
بزرگی  .هم افسر  خسروی !
اگر تاج ایران سپارد بمن  
پرستش کنم  چون بتان اهرمن 
وگرنه  نباشم به درگاه  اوی 
بر ندارم  دل روشن اندر ما ه  روی 

وسپس قیصر روم را وامیدارد  که از همسر وپدر فرزند که هنوز درآ ن سر زمین صاحب تاج وتخت بوده  باج خواهی یکند . وبنا بر این  قیصر روم  به هوای باج خواهی به جنگ با ایرانیان  برخیزد در لباس دیگر ی !!
پسر ناخلف  وهرزده گرد ونام جوی ، پشت به پدر میکند  وراهی دیار  دیگری میشود  شاه زیر تاج شاهی تکیه زده  بر خیمه خویش درتنهایی با دعوی رهبری  کبیر از دیار روم  وماموران الهی  وترویج مذهب  حق !
او برخاست  ودرمیان اطاق تنهاییش قد علم کرد وگفت :
منم یزدان  پرستنده  شاه 
مرا ایزد پاک داد این کلاه 
بدان داد مارا کلاه بزرگ 
که بیرون کنیم از رمه میش وگرگ
سوی راه یزدان بیازیم جنگ 
بر آ زداده   گیتی نداریم  ننگ 
ودر آنسوی  شهمینه  مشغول تدارکات بود  تا اورنگ  شاهی رابرسر نهاده وسپس پسر ناخلف  را به زیر پر وبال خویش بکشاند  غافل از آنکه :
.
 صوتی آمد  از پشت دیواره شهر  کیکاوس : 
به شاه جوان گفت « پیغمبرم »
سوی تو  خرد  رهنمون آورم 
 وبدین سان پسر که خطبه  جلوسش با وعده موبدان برای برتخت نشستن بود  برایش بدبختی  وتسلیم آ ورد 
 پراکند اندر جهان موبدان 
نهاد از بهر ةآزادگان  گنبدان 
چو بسیار کشت و بسیار سوخت 
بکر دکاخ  او را کاخ رهبران 

شاه تیره بخت  از رفتار کین آمیز وخیانت  پسر در بستر بیماری میافتد  وبه بلخ پناهنده میشود  وتا آخر عمر کوتاهش  در آنجا میماند .
واما پسر دوم   «زریر »کمر به خدمت خلق میبندد  که دریک جنگ تن به تن او نیز کشته میشود وپسر بزرگ نیز کمر به کین هموطنان بسته در کنار قیصر روم روزهارا بخوشی سپری مینماید .....
وبدین سان سر زمینی به دست پیامبران دروغین نابود میشود زنان به بردگی وکنیزی برده شده ومردان دیگر همه از حیض انتفاع افتاده درگوشه ای بخار میشوند .

عشق بالای کفر ودین دیدیم 
بی نشان از شک ویقین دیدم 
کفر ودین .شک ویقین گر هست 
همه با عقل همنشین دیدم 

چون گذشتم ز عقل وصد عالم 
چون بگویم  که کفر ودین دیدم 
هر چه هستند  بند راه خودند 
سد اسکندری  من این دیدیم 
پایان داستانی از شاهنامه !!!! 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا به روز شده در ۲۶ فوریه ۲۰۱۹ میلادی !

دوشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۹۷

منصور بردار

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

چون قلم دردست غداری بود 
لاجرم منصور برداری بود !

کتاب زیبا وخواندنی  که  چه بسا مقداری ازآ  ن نیز به زیر تیغ سانسور محتسبان شهر رفته بود ! شب گذشته به پایان رسید وچه خوب نقاشی شده بود وچه خوب یک یک آقایان محترم سرشکسته درراه انقلاب پرشور حسینی را در نام های مختلف ترسیم کرده بود از شاعران متملق وچاپلوسان درباری تا سرهنگان خیانتکار وتیمساران دزد وفاحشه های روی صحنه  هر چه بود باز ما درهمان زمان حافظ ودر گیر محتسبان بی فروغ  وبی شعور وحکومت دیکتاتوری همان گذشته  مییباشیم حال این دیکتاتور میتواند جایش را به یک دیکتاتوردیگری بدهد وطلبکار هم باشد که : 
من گفتم تنها یک شهروندم از از همان نوع هم میهنان !! ُ شمامرا به زور برتخت نشاندید حال بخورید !! وهمهرا ازدم تیغ بی دریغ بگذارند اگر هم خودش نکند محتسبان وسرهنگان وتیمساران وسر لشکرها وپادوهایش این عمل را بجای اوانجام  خواهند داد  درحال حاضر « شاه » ماهی برایش مبلغ خوبی است با آن لاشه بو گرفته روی صحنه کازینو برای اربابش  یار گیری میکند !! این سرنوشت ما ایرانیان است بین دو سنگ آسیاب ! یا شاه / یا رهبر  / حد وسط نیست ! جمهوری ؟ ا زنوع ضیاء الحق بر پاکستان نه بیشتر سر دلمانرا میگیرد ورو دل میکنیم واربابان را دچار دردسر .

بر هنر مند از اوباش  گرجفایی بر سد 
تا دل خویش نیازارد و درهم نشود 

سنگ بد گهر  اگرکاسه زرین شکند 
قیمت سنگ  نیفزاید  وزر کم نشود .....« شیخ سعدی » 
وخوب است که ما این شاعران وبزرگان ونویسندگان ومترجمان !!! زبر دستی داشته  وداریم  واین روزگارمان میباشد ما ملت افیونی ومعتاد همان  به که درزیر سایه دیگری شب را به رو زرسانده ته سفره ها را نشخوار کنیم .

اخبار در سه دقیقه خلاصه شد : جشن بی شکوه اسکار / کشته شدن وله شدن وآتش گرفتن مردم بیگناه وگرسنه در ونزوپلا بخاطر لج بازی یک دیکتاتور قلدر و هوای طوفانی وبادی بارانی وابری وآفتابی ! امروز !
خوب  رفیق صدام هم به شاه مرحوم همین توصیه را کرده بود ! برادر ! تانکها وارتش وتفنگدارانرا بخیابان بفرست ُ امروز یک میلیون تلف شوند بهتر است که فردا درنبود تو میلیونها انسان بیگناه جان بدهند !! وآن مرحوم صادقانه جواب داد که من  ُ میل ندارم تخت وتاج خودرا روی خون دیگران بنا کنم ! بعد از انقلاب  ترتیب صدام را هم دادند !!! حد اقل آن عراقی بدبخت گرسنه تکه نانی وخیابانی داشت امروز همه دردست قاچاچیان اسلام ناب محمدی آنهم ا زنوع شیعه اثی عشری خالص ! درقانون جدید هم نوشته شده که حاکم باید حتما مسلمان باشد ! خوب نیم پهلوی مسلمان ونوه ونتیجه  یک ملای شپشوی قدیمی که کسی اورا ببازی نمیگرفت .(البته ازطرف مادربزرگ محترمشان) 

دیگر  خبری مهمی نبود ! نه ُ دنیا درامن وامان است وما آدمهای نمک نشناس از اینکه
مجبوریم پای مرغ وموش وسگ وگربه بخوریم وگوشتهارا برای |آنها نگاه داریم بیهوده مانند سگ واق واق میکنیم  حمایت حیوانات !!! حمایت از طبیعت !!! حمایت از کشت وزرع !!! حمایت ازمرغهای تخم گذار !!! بهتر است همان تخم مرغ های ساخت چین را بخوریم بقیه زیر حمایت حامیان میباشند .

عجب است که باوجودت  که وجود من بماند 
تو به گفتن اندر آیی ومرا سحن بماند 

چهل سال  از این قله امواج  بالا رفتن ودیدن ُ بر صلیب تماشاگر خیانتها  وعشق های واهی  وملتی اسیر ودل بستنهای دروغین  ُ چهل سال  چه دلها شکستن  وگسستن وگذاشتن ورفتن  ، چهل سال  هزاران اشنایان  افسوس کنان  ا زمدار خود بیرون رانده شدن  وما درسر چهارراه  هرزه شهر  ایستاده روزها وشبهارا میشماریم  تا دوباره آهنگی برخیزد وسرودی وساقی ومی وشرابی حال درخلوت مینوشند میکنند! ما درانتظار آنیم که درانظار انجام دهیم دیگر گوشهایمان  از این آهنگهای تکراری رو به کری میرود  باید دیگر مشغول نوشتن سفرنامه شویم  وبنویسم که چهل سال  شاهد مرگ چه دلیرانی بودیم  وسکوتمان با بغض گره خورد  واز شبگرد شبها ترسیدیم  وصبح کاسه گدایی را به دست گرفتیم  تا دولتهایی که هستی مارا به تاراج میبرند ونوش جان میکنند سکه ای درون |ان کاسه بیاندازند تا ما گرسنه نمانیم  |آهسته گام برداریم که مبادا غنچه های بر شاخه نو دمیده وکودکان حرامزاده  درکابوس تلخ خود خوابشان آشفته شود . پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا / به روز شده در ۲۵ فوریه ۲۰۱۹ میلادی !

یکشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۹۷

قوقونوس !!!

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

روی تو کس ندیده وهزارت رقیب هست 
در غنچه   هنوز وصدت عندلیب هست 

گرآمدم بکوی تو چندان غریب نیست 
چو من دراین دیار هزاران غریب هست .......:.حضرت حافظ شیرازی ؛

روز گذشته با شدتی وصف ناشدنی افتادم به جان باغچه علفهای هرزه وخود رو آنچنان ریشه درخاک دوانیده بودند که تنها رستم دستان میبایست آنهارا از ریشه  بیرون بکشد  اما ....من کشیدم باغچه را صاف کردم تمیز کردم ودردلم این آرزو موج میز د که ایکاش میتوانستم با همین  بیلچه کوچک باغچه ایرانرا نیز تمیز کنم وریشه وبنیاد این خوکهارا از بیخ وبن از بین ببرم باغچه را سم پاشی کنم  .....اما تنها یک رویا بود وبس ، حال حضرت والایتعهدی که هرروز میهمان سفره ای میباشند این بار سفره پهن تری گشاده اند ! باز همان رفقای دزد سابق وفاحشه های سیاسی  آنهم زیر نام یک مرغ بلند پرواز أتش زا بنام قوقونس !!! یک افسانه ُ یک قصه ! چه کسی ؟ با هیکل یکصد تنی حال میخواهد دون کیش وار به سراغ  آسیابهای کهنه برود آیا دیگر چیزی باقی مانده ؟ تو که خود شریک دزد ورفیق قافله ای  خیال میکنی مردم دراز گوشند ؟! نه !نسل جوان دیگر فریب نخواهند خورد . 
امروز بجای  آن علفهای هرزه باز کاکتوسی که هر روز بزرگتر میشود وروزی تنها یک برگ بود حال چندین زایش انجام داده وهمه باغچه را فرا گرفته بود بجای آن علفهای هرزه کاشتم یکی را هم بنام کسی که اورا ناجی میدانم وبخودم مربوط است .
حال باید بفکر خرید گلهای بهاری بود هوای عالی بهاری ونفس کشیدن عادی ..... ومن ذره ذره دارم کتاب  ایرج خان پزشکزاد را میخوانم تا تمام نشود عجب کنایه زده تک تک آدمهارا میشود از میان |انها بیرون کشید عریان کرد وشناخت درکنار این کتاب شب گذشته نیز کتاب دیگری بافتم نویسنده آن یک افغانی است آنرا گذاشتم برای مرحله بعد . کتاب خوب است بهترین دوست ویاور درهر موقعیت است باز فرصت را غنیمت میشمارم واز آن دوست نازنیم که مهربانیش بی حساب وپر ارزش است سپاسگذاری میکنم در طی این  سالهای غربت تنها مونس ویار ویاورم او بود در سکوت با آن چشمان \ابی غمگین وآن خنده ای شیرین که همیشه بر لبان او خوابیده است  هیچگاه ازکسی بد نگفته وهیچگاه کسی را نرنجانده تنها شنونده بوده است وبس . بودنش برای من یک نعمت بزرگ است دراین خاکدان غربت .
بهر روی شب گذشته باز چراغ گوشی روشن شد وبه صدا درآمد میدانستم چه کسی است ِ منتظرش بودم  سخت پریشان احوال درعین حال باز به گفتگویش ادامه داد معلوم است مطالعه زیاد میکند باطری گوشیم تمام شد وبقیه راامروز صبح گوش دادم وبرایش کامنتی گذاشتم و خودش بهتر میداند از آ ن حروف بهتر  میخواند ا.و جانشرا به ودیعه گذاشته نه مالی دارد نه منالی ونه پشتوانه ای مانند خود من دریا دلی است با سری نترس شاید همین امر مرا باو نزدیک کرد  . 
بهر روی این آخرین  نمایش حضرت ولایتعهدی هم حتما با شکست روبرو خواهد شد مش قاسم هنوز زنده است ودرایران کسانی هستند که ابدا به او وخانواده اش اهمیتی نمیدهند برایشان بی تفاوت است آنها آزادی وسر فرازی ملت خودشانرا میخواهند نه ایران تکه تکه شده وتجزیه شده را واین قوقونوس !! درکنارهمان تجزیه طلبان فرانسه ؟ آلمان / آمریکا ست لعنت براو .مانندعقب افتاده ها هرکسی اورا بغل میکند اوهم سر ش را روی شانه طرف میگذارد از این اطاق به آن  اطاق میپرد مانند یک میمون بازی و  شادی میکند / بیضه مالان هم دستمال به دست دور را گرفته اند  نه برایش مهم است که مقبره پدرش را نماد توریستی ساخته اند ونه برایش مهم  است که پدر بزرگش چه جانفشانی کر دتا این ملت بیسواد را بحود آورد  حال این میرود تا بنیاد هستی را  ازریشه وبیخ وبن بکند . دلم برای همسر وفرزندانش میسوزد ! بهر روی از من وما گذشت نسل جوان راه خودش را یافته وتنها باید اورا هشیار تر ساخت ازخواب افیون وسکس بیدارنمود . غربت وغربت نشینی چندان زیبا وفریبا نیست من هنوز آن شال نماد زرتشی را بر روی لباسهایم میپوشانم  بسبک وسیاق همان زرتشیها سفید را بر رنگهای دیگر ترجیح میدهم وهنوز نماد فروهر  روی رف اطاقم نشسته است حال میروم تا سبزه ای برای نوروز وجشن بهاری بکارم واز ایزد توانا بخواهم که شر شیطان را از سر زمین اجدادی من هر چه زودتر گم کند اهورا مزدا را بجای اهریمن بنشاند دوبار شعر وشاهد وموسیقی به ترنم دربیاید وملتی سر شار از خوشی وشادی برای شادی درخیابانها برقصند نه درصف خرید موش مرده ولاشه سگ وگربه وپاچه الاغ
آنروز فرا خواهد رسید اگر کمی هشیاری بخرج دهیم . \یایان 

آتجا که مکر صومعه جلوه میدهند  
ناقوس دیر راهب و نام صلیب هست 
عاشق که شد که یار بحالش نظر نکرد 
ای خواجه دردنیست وگرنه  طبیب هست 
فریاد حافظ  این همه  آخر بهرزه نیست 
همه قصه غریب  وحدیثی عجیب هست 
---- 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا / به روز شده یکشنبه ۲۴ فوریه ۲۰۱۹میلادی ...

شنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۹۷

سرود ملی

ای ایران / ای مرزپرگهر 
ای خاکت  سرچشمه هنر 
دورازتو اندیشه بدان 
پاینده مانی وجاودان 

ای دشمن ار تو سنگ خاره ای من آهنم 
جانم من فدای خاک پاک میهنم 
مهر تو و چون پیشه ام / دورازتو نیست اندیشه ام 
 درراه تو ، کی ارزشی دارداین جان ما 
پاینده باد خاک ایران ما........حسین گل گلاب 

خام عالم بر سر شاهزاده ما بکنند که مانند یک کامیون صد تنی وسط جاده ایستاد تا همه چیزمارا به یغما بردند از خاک / آب / زمین / کشت وزرع / سر انجام جزیره قشم وکیش وحال سرود ما شد سرودمنحوس اما حسین امام زمان منحوس با چهره های کریه اربابان عمامه /
سرود مارا هم به یغما بردند / پرچم را بردند ؟ زبانمانرا هم بردند حال حضرت والای شاهزاده یا حرام زاده  ازچه رونمایی کرده ای ؟ از داده ها ؟ ورونما گرفتی برای دادنها ؟ خاک عالم بر سرت بکنند .....

ایکاش ترا بجای برادرت کشته بودند حداقل امید مردم به سوی دیگری ماطوف میشد  .گریه میکنم . میگریم برایت ای سرز مین ازدست رفته آنهم به دست خودی کسی که باید حافظ منافع باشد دمرو خوابید تا اعراب بدوی باو تجاوزکنند درعوض سکه طلا  باو بدهند تا گوشت بره بریان بخورد !

یاری اندر کس نمیبینم  یاران چه شد
دوستی کی آخر |آمد  دوستداران راچه شد 
آب حیوان تیره گون گشت خضر فرخ پی کجاست 
گل بگشت  از رنگ خود باد بهاران را چه شد 

کس نمیگوید  که یاری داشت  حق دوستی 
حق شناسان را چه حال  افتاد  یاران را چه شد؟
شهر یاران بود  وخاک مهربانان این دیار 
مهربانی کی سر آمد  شهریاران را چه شد 

لعلی از کان مروت  بر نیامد  سالهاست 
تابش خورشید وسعی باد وباران را چه شد 
گوی توفیق  وکرامت درمیان افکنده اند 
 کس به میدان درنمیاید  سوران را چه شد 

صد هزاران  گل شکفت وبانگ مرغی بر نخاست 
عندلیبان را چه پیش آمد  هزاران ر ا چه شد
زهره سازی خوش نمی سازد  مگر عودش بسوخت 
کس ندارد  ذوق مستی  میگساران را چه شد
حافظ اسرار الهی  کس نمیداند ، خموش 
از که میپرسی که دور  روزگاران را چه شد ؟
-------
دیگر هیچ !
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » ! اسپانیا . 

جوک گوشت !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » ! / اسپانیا 

--------------------------------------------------
بابا ، گوشت نخورید ! نمیمیرید که  خوبه گوشت سگ وخر والاغ وموش و هر چی لاشه بوگندوی صادراتی برایتون میرسه بخورین . ببینید خانم بهنوش بختیاری ماشاءالله هزارا ماشاءالله با آن باسن وکون وکپل بزرگشان کی گوشت  خورند کاهورو یخ میزنند میخورند شما هم خوب به ایشان تاسی کنید ملت نمک نشناس ! وا ! چتونه؟ ! منتظر نبودین منم از این حرفا بزنم ؟ خوب اینطور باید به شما ملت قدر ناشناس ونمک نشنناس وخر ومارمورلک حرف زد ...وا؟ چتونه ؟ .

مگه نمبینین  که سلبریتیهای خریداری شده درخلوت لنگ بوقلمون به نیش میکشند بعد میان توی دوربین میگند که گوشت اخه .اخ  بده فاسده نقرس میگیرین ! وا! منتتظر نبودین من اینطوری باهاتو حرف بزنم ؟ 
ما ملت اصلا ازروز اول گیاه خوار وسبزی خوار بودیم همین سبزی که دم عید سبزمیکنیم تا وقتی رشد بکنه ما مرتب نیشگاش میکنیم ببیینم کی بلند میشه مثل خر اونو یک لقمه کنیم  اصلا چرا راه دور میری همین سبزی پلو باکوکو میشه بقول اون  زن ارمنی کوکو پلو خوب بستونه دیگه ! وا؟ چرا اینجوری بمن نیگاه میکنین؟؟ 
جونم واسطوتن بگه  صداق هدایت هم علف خور بود دیدی چقدر معروف شد ؟ منم علفحورم اما نه هرعلف هرزه ای  من خوب علف رو انتخاب میکنم  تمیز میشورم ضد عفونی میکنم بعد نوش جون میکنم .
از ازل واول ما ملت علفخوار بودیم برای همینه  که مثل گوشفند دنبال هر بو گندویی راه میفیتم وبع بع میکنیم  . 
------------
قسمت بعدی ! 
در مطلبی  که امروز دریکی از سایتهای معروفه خواندم مطلبی به قلم علی میر فطروس بود که من به ایشان کمی اردات دارم مربوط به رابطه صادق هدایت ومهر ومحبت بی از اندازه او به مرحوم دکتر بقایی کرمانی  که ازیاران مصدق بود بعد دید که مصدق نوکر خریداری شده است جدا شد خودش رفت حزب دیگری را بنا نهاد که اورا هم متهم به خیانت وجنایت کردند بیچاره مرد محترمی بود از بستگان ما بود شش سال  با بدرالاسادات دختر وکیل الملک زندگی کرد هر شش سال باهم قهر بودند واز طریق یادداشت بهم پیغام میداند مثلا دکتر بقایی مینوشت :
خانم بدرالسادات خانم  میشه به خدمتگار بگید چمدان منو حاضر کنه عازم سفرم ؟! 
خانم هم درجواب مینوشت « 
جناب دکتر  خرجی را به خدمتکار بده  چشم روی چشمم ! شش سال زندگی آنها باین طریق گذشت دکتر درگیر دانشگاه وکارهای سیاسی بود بدری خانم هم در فکر طلاق  بعد هم با یکی از  یا دون ژوانهای فامیل عروسی کرد نمیدانم چند بچه به دنیا \اورد وبعد هم به رحمت خدا رفت  زن کوتاه قد سفید رو وهمیشه خندان خدایش رحمت کند !
اما دکتر بقایی سخت سرگرم تدریس دردانشگاه وگذراندن وقت با رفقا درکافه فردوس پاتوق همه رفقای ساسمدار وشاعر ونویسنده .وغیره  . دکتر مظفر بقایی هم رفت همه انسانهای خوب رفتند کسی از او یادی نکرد اما مصدق السلطنه !!! نوکر خریدار شده  ارباب  هنوز تا هنوز است تاج سر بعضی از این سیاستمداران  فسیل شده است . ما  یعنی من آن روزها خیلی کوچولو بودم  بمن لقب عروسک داده بودند مثلا دربغل دکتر بقایی مثل یک عروسک توی دست یک مرد بزرگ بودم  بچه نداشتند هروقت به خانه آنها  میرفتیم من عزیز کرده بودم !!!! امروز از پله های شصتم هم گذشتم وارد دنیای بزرگان شدم بزرگانی که تنها هم سن منند نه بزرگان قوم !!!  همه چیز درکنج حافظه ام باقیمانده  که خوب دیگر برای باز گو کردنش اینجا جایش نیست .
خوب اینهم انشای امروز ما  تا روزهای بعد شمارا به دست قصابان جمهوری افلاسی میسپاریم مواظب باشید سرود ملی راهم مانند جزیره کیش دارند سگ خورمیکنند وشه زاده رونمایی میفرمایند لابد رونما گرفته اند که رونمایی فرموده اند  شما باشید وشه زادهتان ! مانیستیم . پایان / ثریا / اسپانیا / شنبه ۲۳ فوریه ۲۰۱۹ میلادی  بقیه اش بمن مربوط نیست ....وا ؟ چتونه؟ ؟!