شنبه، آذر ۰۳، ۱۳۹۷

به رنگ خورشید

ثریا / « لب پرچین » !

خفتنی شد به خدا  ُ سر سبز چمن ها 
گفتنی شد ُ به خدا  با تو درآن سبزه سختنها 

خزه شد مخمل رنگین به گریبان طبیعت 
لاله شد دکمه یا قوت به سردست سخن ها !

رنگ عجیبی بود ُ درست به رنگ انوار خورشید برایم تعجب آور بود او معمولا رنگهای دال وتیره میپوشید حال ناگهان مانند یک خورشید با سایه های انوار کرکره روی دستگاه روشن شد  ُ  فرصت نداشتم   تاهمه را ببینم  بعد هاسر فرصت نشستم وبه رنگ او این رنگ تازه خیره شدم ُ خوب باو میامد ُ او از زیبایی خودش بخوبی اگاه است ومیداند چگونه آنرابه رخ همه بکشد  حال داشت برای مشتی پاره استخوان بی تفاوت  هنگامه ای از جنبش ها میگفت  جنبش هایی که نامعلومند  آنها همه به بوسه سفره  همسایه بالایی که اشتها آورا است خو کرده اند  معده هایشان پر گشاد شده است  وسوسمار صفت  \پیش آفتاب  رنگ عوض میکنند  نه نامی از شرف است ونه نامی از صفتهای انسانی  رجاله هایی هیز وپتیاره  واو دراین منجلاب میل داشت ماهی بگیرد .

من دردنیای کوچکم  به کوچکی یک انزوا در ملال ویاس راه میروم .
خوش رقص های کودکانه را خوب نگاه کن  که گرد نشینان  نشستشان بر مدار چیست وکیست ؟
این کودکانی که امرور  از دیروز ما بی خبرند  با کشتی های کاغذی  به روی ا ب راه میروند  وتو تکسوار  آهن سرشت  دهانی پر از حماسه بر جان چه کسانی دل بسته ای ؟  اینها  همان چوبهایی هستند که که درپشت ویترین ها لباس برتن کرده بی حس وبی احساس  با آن سبزه زارها حقیرشان \پاسخگوی وسعت کلام تو نیستند  .
اشک گرمی  بر سر مژگانم از بهر نثار
\پیکر لرزند ه ام  را درانتظار آویخته

باغ شد ویران  وسیمین پیچک اندیشه را
در سپیدار خیال نوبهار آویخته
پایان
 شنبه / بیست وچهارم نوامبر دوهزاردو هیجده میلادی  !

جمعه، آذر ۰۲، ۱۳۹۷

بانوان آهنین !

ثریا ایرانمنش «لب پرچین »!

شب دوش از گرسنگی تا صبح 
خواهر شیر خوار من نالید 

سوخت در تاب وتب برادر من 
تا سحر درکنار من نالید 

من اجازه ندارم  درباره خیلی از مسائل  روز بی پرده  ویا بعنوان یک معترض  سخنی برانم همینقدر که این « تایتل را رژیستر »کرده ام کلی هنر بخر ج داده ام  من نه بعنوان روزنامه نگار ونه  خبرنگار هیچ اجازه ای ندارم تا درباره مسائل پراهمیت روز قلم فرسایی کنم  آزادم درهمین چاردیوار خودم !

 بهر روی[ برگسیت ]در سرنوشت ماهم دخالت دارد اما کجا وچه کسی حاکم بر سرنوشت خویش است  ؟ روز یکشنبه آخرین روز وآخرین گفته درباره این اوضاع موهوم وپیچده به سرانجام میرسد وپرچم اروپا از کنار پرچم بزرگ بریتانیای صغیر وکبیر برداشته خواهد   اولین بانوی آهنین خاور میانه وجنگ را بهمراه داشت  واین دومین درست کاریکاتو راو شده میل دارد درتاریخ نامی از خود بجای بگذارد اما آن یکی .واقعا آهنین بود زیر بار حرف زور نمیرفت این یکی مانند بچه ننه ها دست دست \پدر بزرگ دارد ! وقلاده گردنش  نشان بردگی وبندگی اوست .

بریتانیای صغیر سخت گرفتار است حال دلش برای کلونی های خودش تنگ شده دلش برای امپراطوری دنیا  تنگ شده سگهایش را این سو وآن سو میفرستد تا بوبکشند ُ پرتغال قدرتمند امروز گرسنه است واسپانی که روزی سلطان دریاها بود اینک  مانند ( من)  درگل وامانده  جبل الطارق را ازدست داده است  حال چه بسا آندالوسیا را نیز ازدست بدهد هرکجا \پای میگذاری گویی دروسط لندن نشسته ای ! 
خبری از آنهمه فرهنگ کهنسال ورقصهای فلامنیکو وجشن های روزانه وشبانه نیست همه گرسنه اند وبیکار ! 
آقایانی که درکمون اروپا تکیه بر صندلیهای چرمی بزرگ خود داده واتومبیلهای ضد گلوله شان درانتظارشان میباشد سخت گرسنه اند وبدهکار !  حضور سرخ ها اندکی لرزه براندامشان انداخته است .
ودیدم که ماریانا راخوی چه بموقع دست از سیاست کشید ورفت دوباره درمحضر خود نشست تا سند هارا مهر بزند مردی محترم ُ خانواده دوست ومومن بود اما سیاستمدار خوبی نبود مدتی از او استفاده کردند وسپس رهایش ساختند . 
نه میتوانست بکشد ونه گذاشت که کشته شود  رفت دیگر نامی هم از او برده نخواهد شد  .

دیگر من نمیتوانم تنها به یک جا بیاندیشم حال باید به همه دنیا بیاندیشم به گرسنگانی که هرروز بر تعداشان افزوده میشود وقاتلانی  که هروروز تیغشان  برنده تر  کثافت وبوی تعفن سکس ومواد  همه دنیارا فرا گرفته دیگر کسی رغبتی ندارد تا به آوای ناقوسها گوش فرا دهد  عده ای محو صدای بلند وانعکاس دار زیر گنبدها شده اند وخیال میکنند سعادت در آنجا نهفته است . 

وما مانده ایم در  « فعل مجهول» !
فعل مجهول  فعل ان پدری است که دلم را پر دردکرد  وپرخون ساخت  وشب از گرسنگی بیخواب بود 
هم خود وهم خوانوده اش . فعل مجهول این است که ناگهان مراسم سالگرد خانواده « فروهرها »سر دسته قتلهای زنجیره ای برپا  شد ومردم  رویشانرا به آن سوی چرخاندند ویادشان رفت که کا رگران حقوق یکسال خودرا نگرفته اند وتجمع کرده اند ودیگران را نیز ودار به شورش کرده اند ُ بلی همیشه نمایشی هست که ترا سرگرم کند وفراموش کنی درد از کجا بر میخیزد نقطه  دردرا از مغزت بیرون میرانی وبه تماشای سیرک میروی . وفراموش میکنی  که فرو شکوه  سر زمین تو که چشم گردون را خیره میساخت  از یادها رفت  وحال تنها اشک گرمی در چشمانت مینشید  وکلامی که ترا به لرزه درمیاورد  ونگاههای یاس  آلودی که دیگر  کم کم پلکهارا رویهم میگذارند تا خاموش شوند برای همیشه .
طوطیان شکر شکن ومرغان سخنگو ترا با افسانه های تکراریشان  سرگرم میکنند  خوش زبانند وشیرین بیان مهم نیست در دنیا چه میگذرد آنها بکار خویش سرگرمند وشب را نیز به آن کار دیگر !!!
 فعل مجهول همان فعلی است که مجهول است ونا شناخته .
همان فعلی است که پدری ترا میسوزاند  زیر   حریق هوس وشراب وعشق مادری میسوزد در فضای بی پناهی . ث
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
جمعه تاریک وسیاه برای مشتاقان خرید !
اسپانیا /23-11-2018- میلادی !

پنجشنبه، آذر ۰۱، ۱۳۹۷

که مرا حادثه بیخانه کرد

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

ما همیشه  چشم به پشت داریم  نه رو به جلو ُ امروز میان دو احساس متضاد  دارم با خودم میجنگم ُ این جنگ بهر روی برنده ای دارد وآن تبعید ابدی من است ُ باید برای دادن  رای به انتخابات \پارلمانی  برویم واین یک قانون است ُ  حال  امروز فکر میکردم که درایران گذشته  ما هیچگاه رای ندادیم ! صبح بلند میشدیم  ودر روزنامه ها میخواندیم که فلان بانو یا آقای روزنامه نگار وکیل ونماینده مجلس شد ؟! اهه! 
فردا شهردار سناتور میشد ! پس فردا فلان نویسنده سناتور انتخابی میشد !۱ نه اینچا خا ازاین خبر ها نیست برای هر فرد قانویی وضع شده وهر فرد موظف به اجرای آن است مگر آن پدر خوانده ها که درهمه جای دنیا فراوانند مانند الان سر زمین مصادره شده من به دست حسن بنفش ویا بقول آن مرد حسن قطیبه !  نه آنجارا رها کن  قانون من بزن تو بخور وقانون زور است . اما اینجا قانون بر همه جا حاکم است حتی در بیمارستانها تا زمانی که \پای من در در راهروی  بیمارستان است  همه \پرستاران ودکترها مسئول جان منند مگر اتکه خودم بیرون بیایم باید کاغذی امضا کنم که خودم با پای خودم بیرون رفتم اما درییمارستانی خصوصی مانند همه جا ی دیگر ......بهتر است درز بگیرم .

بین دو احساس ایستاده ام چرا سر زمینمرا ازدست دادم ؟ چه کسی مسئول آن بود چه کسانی وچرا باید آنقدر ضعیف و بدبخت باشیم که کشورهای دیگری برای ما تکلیف روشن کنند چشم به دست انگلستانی دوخته ایم که بوی گند ان عالم را برداشته ویا امریکا که خود دارد ا زهم میپاشد ُ چرا امروز همه از آن کارگران گرسنه کارخانه جات حمایت نمیکنیم ومیگذاریم جلادان آنهارا شکنجه بدهندآنهم با نام ؛ دین  چیزی که دیگر دراین عالم خریداری ندارد ! چرا حمایت خودرا از فلان آرتیست جهان صرف میکنیم  اما سر زمینمان را فراموش کرده ایم !  و چرا چیزی را بنام « قانون » نمیشناسیم ؟ چه وقت چشمان خودرا باز میکنیم وبیدار میشویم ؟ کی ؟ چه موقع ؟ تنها افاده ها طبق طبق  نسل گذشته را دیدم افاده هایشانرا بخوبی لمس کردم زخمهایشان هنوز درروی پوست لطیف ونازک من  بجای مانده عجب آنکه بچه ها خانه ها چشم به دهان ننه جان یا باباجان دوخته بودند وبه همان چشم بمن مینگریستند ُ یک غریبه ! از ولایتی دیگر ! از دینی دیگر !  حال نگاهی به دربار پر بار اربابتان بیاندازید یک ارتیست درجه سوم امریکایی را روی سرشان گذاتشه اند . 
نه ُ من از خاکم فرار نکردم  ذرات آنرا مانند سرمه برچشمانم میکشم ُ من ازدست شما مردم فرار کردم وبسوی غرب گریختم وخانه کردم ُ خانه ای که نه متعلق به من است ونه اختیار زمین آنرا دارم بچه ها همان بچه های کارند با شکل دیگری نامش چیز دیگری است ! 
شب گذشته چنان درخواب غر ق بودم  که بیدار نشده ناگهان خودرا دروسط راهرو دیدم ! کجا میروی ؟ 
مدتی طول کشید تا حواسم  را کاملا به دست اوردم ُ چه خوابی میدیدم ؟ نمیدانم ُ هرچه بود یک فرار بود - فرار ازکی ؟ وکجا ؟ نمیدانم  خوشبختانه دیگر آنقدر رشد کرده ام که دچار تزلزل شخصیت نشوم اما نمیتوانم فراموش کنم که کی بودم ! کجا بودم ! چه ها کردم ! همه خاک شدند خاکستر شدند وتنها چند آلبوم\پاره  با عکسهای رنگ ورورفته  بجای مانده است  ومن تنها  ُ تنهای تنها  دریک خانه به دور خودم وقانون میگردم ! 
دوستنان ؟ کدام دوستان ؟ ا زدوستی سخن میگویی که از پشت کاردش را تا دسته در قلب من فرو کرد ؟ از خواهری حرف میزنی که همه عمر باو کمک کردی وسر انجام  اموالت را بالا کشید؟  از دوستی سخن میگویی که چهل سال با  او دمخور بودی ناگهان اوارا درجلد یک سوسمار ی دیدی که بتو حمله ورشده  چرا که نتوانستی مانند او سجاده  ریارا بردوش بکشی .  تونشستی از عشق گفتی ُ از مهربانی سخن راندی اینها برای تو نه نان شد ونه قبض برق را پراخت کرد ! فرزندان ؟ همه رفتند بسوی لانه خود وکاشانه ساختند ُ نوه ها ؟ آنها زبان ترا نمیفهمند ! باید زبان آنهارا فرا بگیری ! سهم تو از زندگی همین است یک سقف سفید با دیوارهای گچی وگلدانی با گلهای پلاستیکی  ُ.
روز گذشته گنجه امرا باز کردم  ُ لباسهایم همه اندازه ام بودنداما زیر کاورها  کفش های قیمتی درون جعبه ها ُ پاپوش من یک جفت کفش ورزشی است با شلوار ویک پلور ویا گرمکن ! این زندگی راحتی است  زنده بگور دور از هیاهو وخالی ازهر احساسی .ث
پایان 

گفت ؛ دیدی زیر تیغ دشمنان  رونق فرش بهارستان نماند ؟
گفتکش  اما زجامی یا دکن 
کز سخن  گل در بهارستان  فشاند 

گفت - در بنیان استغنای ما  آتشی فرهنگ سوز انگیختند 
گفتم -  اما سالها بگذشت وباز  دست دردامان ما آویختند 

لفظ تازی  - گوهری گر عرضه کرد 
زادگاه گوهرش  دریای ماست 
درجهان ماهی اگر تابنده شد 
افتابش بوعلی سینای ماست 
............
باز هم نباید امیدرا ازدست داد .
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » 
اسپانیا / ۲۲/نوامبر دوهزارو هیجده میلادی !

چهارشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۹۷

نامه

ثریا \ لب پرچین !

ال. میم . ر . \ ف........

اگر میل نداری که در سیاست آنیده نقشی داشته باشی ُ چرا مبارزه میکنی ؟ خیال میکنی با شروع یک دولت ائطلافی یا شورایی جایی برایت تهیه میکنند وترا به خانه ات میرسانند ؟ نه ! اگر آن سر زمین را تکه تکه نکنند   واگر یک ملای مکلا بر سر کار نیاورند  واگر قوچعلی ادعای وزاثت  آنرا نکند  ُ  واگر اینها به همانگونه حکومت یکصد ساله بمانند ُ بهر روی روزی دست از مبارزه برخواهی داشت واگر همه اینها برعکس بود .شخصی مردمی ودولتی متخصص روی کار امد ُ آید ترا زنده میگذارند وپاداشت را میدهند ؟ 
نه ! عزیزم ُ این ملت  کارش کشتن است چه روح ترا بکشند وچه جسم ترا  از بدو تاریخ هجری نگاهی به دولتهایی که بر سرکار بوده اند بکن . درهمان زمان \پهلوی نیز بعناوین مختلف انسانهارا بی صدا سرشانرا زیر آب میکردند مانند افشار طوس وبقیه وعده ای فراررا بر قرار ترجیح میدادند فسیلها هنوز  تا آخرین نسلشان زنده است مانند کرم شبتاب میدرخشند - 
با آقازاده های نوچه ها چه خواهی کرد که  مانند  کرم تخم ریخته اند وهمه جا را لبریز از وجود منحوسشان کرده اند 

متاسفم  من نه  فیسبوگ دارم نه تلکرام ونه راهی دیگر که برایت بنویسم وبپرسم با آن جمعی که گرد خود آورده ای وآن دوستان ! مانند زمزم بهار وغیره  چشم من آب نمیخورد که تو جان سالم بدر ببری  این را از روی کنجکاوی مینویسم دوستی درمیان خیل این جمع نداری همه یکپارچه دشمن تواند عده ای از فرط حسادت / عده ای خودرا صاحب فهم سیاسی میدانند وعده ای هم دنباله رو هستند وچشم به دست ننه دارند تا مانند او غربیله کنند .  شاید هم آن ننه که در پاریس \پرجم به دست درانتظار است  بتو وعده  های داده  درآن صورت دیگر  از چشم همه افتاده ای بهر روی این را برای کنجکاوی خودم نوشتم  ملتی  که تو از انان نام میبری دیگر وجود خارجی ندارند این نوچه های همان لاتهای سر گذر قلعه وبا چنار ودروازه دولاب وکوره های آجر پزی هستند - بهترینشان خودرا دراختیار امنیت وامام ورهبر گذاشت . به هر روی  امید است درراهی که گام برداشته ای موفق باشی شاید من از پشت \پرده بیخبر  باشم .
امروز  دراثر یک خبر ویک حادثه همه امید خودرا ازدست دادم ودانستم که هیچ نمیدانم. ثریا 

زهری که بیرون رفت

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

| شب وکولاک رعب انگیز وحشی |
شب وصحرای وحشتناک وسرما 
بلای نیستی  ٰ سرمای پرسوز 
| حکومت میکند بر دشت و برما |


چند روز پیش  نوشتم حالم درست نیست ُ مانند مسمومی که سم را خورده وحال یا باید آنرا هضم کند وجان بدهد ویا آنرا به هر طریقی هست بالا بیاورد  ُ زندگی با سم بسیار سخت بود  سر انجام آن زهررا بالا آوردم  وحال راحترم هرچند که دیگر در پی پیامی ونامی وخبری نیستم اما هنوز سرم دچار دوران است  .
نمیدانم در آن سر زمین چه میگذرد وچه کسانی برخاسته اند وچه کسانی  سر جایشان نشسته بی تفاوت -  برایم باید تمام شود  همه چیز را کنار بگذارم ـ حال باید بفکر این سو باشم  بفکر رای که باید به صندوق بیاندازم طبیعی است که همه سر زمنیها مارا زنده نگاه میدارند برای روزهای انتخابات مانند گله بسوی .........روان شویم وآرای خودرا به صندوق بیاندازیم درحالیکه میدانیم در پشت پرده وپنهانی انتخابات بین خودشان شروع وتمام شده است  مسئله منافع ورابطه هاست نه ضابطه . زد وبند های سیاسی بین کشورهاست ما مردم برایشان ارزشی نداریم ُ وجود نداریم - 

یک شرری از یک عشق هویدا شد  دوش نا پدید گردید  وگم شد  واین عقل بود که نهیب زد : خوب تماشا کن \ شهر شهر فرنگه \ راهها وواسطه ها همه اغیارانند  تو خودرا داخل آنها مکن  هنوز راههارا نسنجیده ای  وآموزه هارا نیاموخته ای  شناخت بین منجی  وتو  سالهای وقت لازم دارد تو یک کشش را نامش را عشق گذاشتی  وبخود وبقیه رحم نکرده حقیقت را فراموش کردی ؟ چرا تو همیشه درون زباله دانیها به دنبال مروارید میگردی ؟ مروارید دردریاها واقیانوسها  که آنهم به مرور زمان گم شده ودردل نهنگهای روی زمین ساخته وپرداخته میشود .

تو خود گوهری ویک کشش گوهری در سینه داری  آیا از ترس گم شدن بود ؟  با خود میاندیشیدم شاید او روزی آنشدانهارا دوباره روشن نماید وما دوباره دور آتش برقصیم با پیراهن های سپیدمان ُ  واین غایت ارزوی من بود  دیدن ونفهمیدن را باید بیاموزم امروز بازار سود ها وتجارت  سیاست هاست  با گذشته ها کلی تفاوت دارد  امرو زهمه نگاهها سود جویانه است  تو تنها یک ابزاری  ُ یک آلت ویا وسیله . این راهها همه وسیله اغیارند  وواسطه ها و توبا درک وکشش غریزی خود باید بدانی  که راه وروش آنها چیست ُ برای چندمین بار داری پایت را درون یک گودان پرلجن های چسپیده  میگذاری ؟ .

راه رفتن مهم نیست ُ باید دید چگونه راه میروی  واین تو که رهروی - راه را  بر میگزینی  نه باکشش ورویا بلکه با یک حقیقت گویا . 
[عطار] این گمشدن را سروده است  گم کردن وگم شدن  ُ انسان چیزی را گم میکند  وبه اندیشه جستن آن  میافند  سپس متوجه میشود که راهرا گم کرده است  وگم کرده را نیافته  تکه ای از خودرا در راه بجا گذاشته  حال غیر از یافتن آن گم شده باید تکه های که بجا گذاشته را نیز بجوید  واین ارزش چندانی نداشت که تو تکه ای ازخودترا بجای بگذاری ....

وچه خوب شد که آنرا بالا آوردی به همراه زرداب وصفرا .
حال تنها یک زخم « گمگشتگی »  در برخورد با آن  در سینه ات  باز شده  ومبدل به یک درد عضلانی  گردیده است خوشبختانه به زودی آنهم رفع میشود .

{ نه مارا  گوشه گرم کنامی -
 شکاف کوهساری - سر پناهی }

+ نه حتی جنگلی  کوچک - که نتوان -
در آن آسود  بی تشویش - گاهی }
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
اسپانیا / 21-11-2018/ میلادی ......
اشعار متن : میم / اخوان ثالث !


سه‌شنبه، آبان ۲۹، ۱۳۹۷

ما آدم بشو نیستیم

بلا نسبت بعضی از  سروران وبانوان مبارز وتوانا روی سخنم به بقیه میباشد !مدتهاست که مردم فریاد میکشند و مدتها ست که تظاهر میکنند تازه دوهزاری آقایان خوش نشین افتاده وکمی باسن خودرا تکان داده  که خوب حال  ما اهل سیاست نیستیم ومیلی نداریم که وارد گود آن شویم  یا کاره ای شویم  تنها میل داریم رابطه فقیه را با  ودین اسلامرا با سیاست  جدا کنیم ُ همین ملاها از روزن  اطاقشان اوامر را اجرا کنند ودوباره جزیه بگیرند ! 
 یکی که اشعار آهنینی میسراید هما ن مجنون مجاهد  دیگر ی جاده را برای  مریم بانو دارد صاف میکد   خوب که چی میخواهید ایران را به دست قوچ علی بدهید ؟  واین گفته ها واین رفتار  بافت فرهنگی  ملتی را نشان میدهد که  مانند ماهی حافظه تاریخی ندارد  اصلا حافظه ندارد از روی کتاب میخواند یا رونویسی کرده جلویش میگذارد  مردم بامید شما برخاستند ! خوب بنابراین ؛ 

نه مرد مناجاتم ُ نه رند خرابایتم  
نی محر م ومحرابم  نی درخور خمارم 
 نی مومن توحیدم  نه مشرک تقلیدم 
نی منکر تحقیقم  نی واقف اسرارم 
از بس که چو کرم  قز بر خویش تنم هردم 
 \پیوسته  چو کرم قز در پرده پندارم  

بنا بر این با چنین  علمی  همه جا باید با حیرت روبرو شد  ویا شاید اربابانمان درکیسه مار گیری شان یکی از <ان ملاهای مکلا را شسته ورفته بر سر مان سوار میکنند کاسه همان کاسه وآش همان آش تنها کمی روغن داغ بیشتری روی آن داده اند .
خوابم نمیبرد  ُ در رختخواب غلط میخوردم وگفتم تا ننویسم محال است تا صبح بخوابم حالم از این مردان اپوزسیون بهم خورد مردان که چه عرض کنم فسیلان بازنشسته وچند بچه نوچه با چند کتاب زیر بغل .
مرد عاقل را کجا میشود یافت ؟  حیرتی در میان جمع اضداد درمیان گزینش ها  دردامنه بی عقلی ها وخوش خیالی ها در دامنه مقام وتضاد منافع  اینهارا نمیشود دریک کاسه جمع کرد .
چرا از گذرهای تاریک رد نشده اید  تا شگفتی ها راببینید  زیباترین زیباهایی را وتاریکترین زوایای را  حال چه کسی میتواند آن خانه را بروید وتمیز کند بی آنکه از نوکز سابق مطبخ کتکی نخورد .
واقعا دستخوش دارید همه شما اعم از <ان مشیرالدوله تریاکی که سالهای نشست قصه حسین کرد وابن یزید  را برایمان از روی کتاب خواند تا آخرین آنها که با نوک پنجه به ریش این وان آ ویزان است .

همه راهها باز است  واسطه ها نیز فراوانند  باید جانشینی یافت  یک انسان با گوهر انسانی وشرف  تا راه رفتن روی ریل را بداند  ما چه چیزهایی را که ازدست ندادیم اخلاق - روش ُ فرهنگ ُ حتی خط وزبان مان را حال <اقایان تازه کمی خودرا تکان داده اند درانتظار قوچعلی هستند تا فرمایش فرماید برویم یا نرویم ؟! متاسفم برایتان . واقعا متاسفم .اینجا راحتیم / عادت کرده یم چلو کباب ومحصولات عالی صدف هم هست  آزادیم \پولی میرسد قمارخانه بغل دستمان  فاحشه خانه انطرفتر وامامزاده وخانقاه هم داریم کلیسا هم اگر لازم بشد باندازه کافی یافت میشود / برند های شیک هم داریم !
همه از ترس گم شدن تنها از سوراخ دیوار  به درون نگاه میکنند  همین وبس . باشد تا صبح امیدتان بدمد . با \پیروزی ایرانیان واقعی ووطن پرست .نه زر پرست .
 سه شنبه شب ۲۰ نوامبر دوهزارو هیجده میلادی / اسپانیا / 
...........................................................................................
واین آخرین ترانه من است برای زاری کردن  دیگر کافی است .ثریا .