چهارشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۹۷

زهری که بیرون رفت

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

| شب وکولاک رعب انگیز وحشی |
شب وصحرای وحشتناک وسرما 
بلای نیستی  ٰ سرمای پرسوز 
| حکومت میکند بر دشت و برما |


چند روز پیش  نوشتم حالم درست نیست ُ مانند مسمومی که سم را خورده وحال یا باید آنرا هضم کند وجان بدهد ویا آنرا به هر طریقی هست بالا بیاورد  ُ زندگی با سم بسیار سخت بود  سر انجام آن زهررا بالا آوردم  وحال راحترم هرچند که دیگر در پی پیامی ونامی وخبری نیستم اما هنوز سرم دچار دوران است  .
نمیدانم در آن سر زمین چه میگذرد وچه کسانی برخاسته اند وچه کسانی  سر جایشان نشسته بی تفاوت -  برایم باید تمام شود  همه چیز را کنار بگذارم ـ حال باید بفکر این سو باشم  بفکر رای که باید به صندوق بیاندازم طبیعی است که همه سر زمنیها مارا زنده نگاه میدارند برای روزهای انتخابات مانند گله بسوی .........روان شویم وآرای خودرا به صندوق بیاندازیم درحالیکه میدانیم در پشت پرده وپنهانی انتخابات بین خودشان شروع وتمام شده است  مسئله منافع ورابطه هاست نه ضابطه . زد وبند های سیاسی بین کشورهاست ما مردم برایشان ارزشی نداریم ُ وجود نداریم - 

یک شرری از یک عشق هویدا شد  دوش نا پدید گردید  وگم شد  واین عقل بود که نهیب زد : خوب تماشا کن \ شهر شهر فرنگه \ راهها وواسطه ها همه اغیارانند  تو خودرا داخل آنها مکن  هنوز راههارا نسنجیده ای  وآموزه هارا نیاموخته ای  شناخت بین منجی  وتو  سالهای وقت لازم دارد تو یک کشش را نامش را عشق گذاشتی  وبخود وبقیه رحم نکرده حقیقت را فراموش کردی ؟ چرا تو همیشه درون زباله دانیها به دنبال مروارید میگردی ؟ مروارید دردریاها واقیانوسها  که آنهم به مرور زمان گم شده ودردل نهنگهای روی زمین ساخته وپرداخته میشود .

تو خود گوهری ویک کشش گوهری در سینه داری  آیا از ترس گم شدن بود ؟  با خود میاندیشیدم شاید او روزی آنشدانهارا دوباره روشن نماید وما دوباره دور آتش برقصیم با پیراهن های سپیدمان ُ  واین غایت ارزوی من بود  دیدن ونفهمیدن را باید بیاموزم امروز بازار سود ها وتجارت  سیاست هاست  با گذشته ها کلی تفاوت دارد  امرو زهمه نگاهها سود جویانه است  تو تنها یک ابزاری  ُ یک آلت ویا وسیله . این راهها همه وسیله اغیارند  وواسطه ها و توبا درک وکشش غریزی خود باید بدانی  که راه وروش آنها چیست ُ برای چندمین بار داری پایت را درون یک گودان پرلجن های چسپیده  میگذاری ؟ .

راه رفتن مهم نیست ُ باید دید چگونه راه میروی  واین تو که رهروی - راه را  بر میگزینی  نه باکشش ورویا بلکه با یک حقیقت گویا . 
[عطار] این گمشدن را سروده است  گم کردن وگم شدن  ُ انسان چیزی را گم میکند  وبه اندیشه جستن آن  میافند  سپس متوجه میشود که راهرا گم کرده است  وگم کرده را نیافته  تکه ای از خودرا در راه بجا گذاشته  حال غیر از یافتن آن گم شده باید تکه های که بجا گذاشته را نیز بجوید  واین ارزش چندانی نداشت که تو تکه ای ازخودترا بجای بگذاری ....

وچه خوب شد که آنرا بالا آوردی به همراه زرداب وصفرا .
حال تنها یک زخم « گمگشتگی »  در برخورد با آن  در سینه ات  باز شده  ومبدل به یک درد عضلانی  گردیده است خوشبختانه به زودی آنهم رفع میشود .

{ نه مارا  گوشه گرم کنامی -
 شکاف کوهساری - سر پناهی }

+ نه حتی جنگلی  کوچک - که نتوان -
در آن آسود  بی تشویش - گاهی }
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
اسپانیا / 21-11-2018/ میلادی ......
اشعار متن : میم / اخوان ثالث !