چهارشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۹۷

نامه

ثریا \ لب پرچین !

ال. میم . ر . \ ف........

اگر میل نداری که در سیاست آنیده نقشی داشته باشی ُ چرا مبارزه میکنی ؟ خیال میکنی با شروع یک دولت ائطلافی یا شورایی جایی برایت تهیه میکنند وترا به خانه ات میرسانند ؟ نه ! اگر آن سر زمین را تکه تکه نکنند   واگر یک ملای مکلا بر سر کار نیاورند  واگر قوچعلی ادعای وزاثت  آنرا نکند  ُ  واگر اینها به همانگونه حکومت یکصد ساله بمانند ُ بهر روی روزی دست از مبارزه برخواهی داشت واگر همه اینها برعکس بود .شخصی مردمی ودولتی متخصص روی کار امد ُ آید ترا زنده میگذارند وپاداشت را میدهند ؟ 
نه ! عزیزم ُ این ملت  کارش کشتن است چه روح ترا بکشند وچه جسم ترا  از بدو تاریخ هجری نگاهی به دولتهایی که بر سرکار بوده اند بکن . درهمان زمان \پهلوی نیز بعناوین مختلف انسانهارا بی صدا سرشانرا زیر آب میکردند مانند افشار طوس وبقیه وعده ای فراررا بر قرار ترجیح میدادند فسیلها هنوز  تا آخرین نسلشان زنده است مانند کرم شبتاب میدرخشند - 
با آقازاده های نوچه ها چه خواهی کرد که  مانند  کرم تخم ریخته اند وهمه جا را لبریز از وجود منحوسشان کرده اند 

متاسفم  من نه  فیسبوگ دارم نه تلکرام ونه راهی دیگر که برایت بنویسم وبپرسم با آن جمعی که گرد خود آورده ای وآن دوستان ! مانند زمزم بهار وغیره  چشم من آب نمیخورد که تو جان سالم بدر ببری  این را از روی کنجکاوی مینویسم دوستی درمیان خیل این جمع نداری همه یکپارچه دشمن تواند عده ای از فرط حسادت / عده ای خودرا صاحب فهم سیاسی میدانند وعده ای هم دنباله رو هستند وچشم به دست ننه دارند تا مانند او غربیله کنند .  شاید هم آن ننه که در پاریس \پرجم به دست درانتظار است  بتو وعده  های داده  درآن صورت دیگر  از چشم همه افتاده ای بهر روی این را برای کنجکاوی خودم نوشتم  ملتی  که تو از انان نام میبری دیگر وجود خارجی ندارند این نوچه های همان لاتهای سر گذر قلعه وبا چنار ودروازه دولاب وکوره های آجر پزی هستند - بهترینشان خودرا دراختیار امنیت وامام ورهبر گذاشت . به هر روی  امید است درراهی که گام برداشته ای موفق باشی شاید من از پشت \پرده بیخبر  باشم .
امروز  دراثر یک خبر ویک حادثه همه امید خودرا ازدست دادم ودانستم که هیچ نمیدانم. ثریا 

زهری که بیرون رفت

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

| شب وکولاک رعب انگیز وحشی |
شب وصحرای وحشتناک وسرما 
بلای نیستی  ٰ سرمای پرسوز 
| حکومت میکند بر دشت و برما |


چند روز پیش  نوشتم حالم درست نیست ُ مانند مسمومی که سم را خورده وحال یا باید آنرا هضم کند وجان بدهد ویا آنرا به هر طریقی هست بالا بیاورد  ُ زندگی با سم بسیار سخت بود  سر انجام آن زهررا بالا آوردم  وحال راحترم هرچند که دیگر در پی پیامی ونامی وخبری نیستم اما هنوز سرم دچار دوران است  .
نمیدانم در آن سر زمین چه میگذرد وچه کسانی برخاسته اند وچه کسانی  سر جایشان نشسته بی تفاوت -  برایم باید تمام شود  همه چیز را کنار بگذارم ـ حال باید بفکر این سو باشم  بفکر رای که باید به صندوق بیاندازم طبیعی است که همه سر زمنیها مارا زنده نگاه میدارند برای روزهای انتخابات مانند گله بسوی .........روان شویم وآرای خودرا به صندوق بیاندازیم درحالیکه میدانیم در پشت پرده وپنهانی انتخابات بین خودشان شروع وتمام شده است  مسئله منافع ورابطه هاست نه ضابطه . زد وبند های سیاسی بین کشورهاست ما مردم برایشان ارزشی نداریم ُ وجود نداریم - 

یک شرری از یک عشق هویدا شد  دوش نا پدید گردید  وگم شد  واین عقل بود که نهیب زد : خوب تماشا کن \ شهر شهر فرنگه \ راهها وواسطه ها همه اغیارانند  تو خودرا داخل آنها مکن  هنوز راههارا نسنجیده ای  وآموزه هارا نیاموخته ای  شناخت بین منجی  وتو  سالهای وقت لازم دارد تو یک کشش را نامش را عشق گذاشتی  وبخود وبقیه رحم نکرده حقیقت را فراموش کردی ؟ چرا تو همیشه درون زباله دانیها به دنبال مروارید میگردی ؟ مروارید دردریاها واقیانوسها  که آنهم به مرور زمان گم شده ودردل نهنگهای روی زمین ساخته وپرداخته میشود .

تو خود گوهری ویک کشش گوهری در سینه داری  آیا از ترس گم شدن بود ؟  با خود میاندیشیدم شاید او روزی آنشدانهارا دوباره روشن نماید وما دوباره دور آتش برقصیم با پیراهن های سپیدمان ُ  واین غایت ارزوی من بود  دیدن ونفهمیدن را باید بیاموزم امروز بازار سود ها وتجارت  سیاست هاست  با گذشته ها کلی تفاوت دارد  امرو زهمه نگاهها سود جویانه است  تو تنها یک ابزاری  ُ یک آلت ویا وسیله . این راهها همه وسیله اغیارند  وواسطه ها و توبا درک وکشش غریزی خود باید بدانی  که راه وروش آنها چیست ُ برای چندمین بار داری پایت را درون یک گودان پرلجن های چسپیده  میگذاری ؟ .

راه رفتن مهم نیست ُ باید دید چگونه راه میروی  واین تو که رهروی - راه را  بر میگزینی  نه باکشش ورویا بلکه با یک حقیقت گویا . 
[عطار] این گمشدن را سروده است  گم کردن وگم شدن  ُ انسان چیزی را گم میکند  وبه اندیشه جستن آن  میافند  سپس متوجه میشود که راهرا گم کرده است  وگم کرده را نیافته  تکه ای از خودرا در راه بجا گذاشته  حال غیر از یافتن آن گم شده باید تکه های که بجا گذاشته را نیز بجوید  واین ارزش چندانی نداشت که تو تکه ای ازخودترا بجای بگذاری ....

وچه خوب شد که آنرا بالا آوردی به همراه زرداب وصفرا .
حال تنها یک زخم « گمگشتگی »  در برخورد با آن  در سینه ات  باز شده  ومبدل به یک درد عضلانی  گردیده است خوشبختانه به زودی آنهم رفع میشود .

{ نه مارا  گوشه گرم کنامی -
 شکاف کوهساری - سر پناهی }

+ نه حتی جنگلی  کوچک - که نتوان -
در آن آسود  بی تشویش - گاهی }
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
اسپانیا / 21-11-2018/ میلادی ......
اشعار متن : میم / اخوان ثالث !


سه‌شنبه، آبان ۲۹، ۱۳۹۷

ما آدم بشو نیستیم

بلا نسبت بعضی از  سروران وبانوان مبارز وتوانا روی سخنم به بقیه میباشد !مدتهاست که مردم فریاد میکشند و مدتها ست که تظاهر میکنند تازه دوهزاری آقایان خوش نشین افتاده وکمی باسن خودرا تکان داده  که خوب حال  ما اهل سیاست نیستیم ومیلی نداریم که وارد گود آن شویم  یا کاره ای شویم  تنها میل داریم رابطه فقیه را با  ودین اسلامرا با سیاست  جدا کنیم ُ همین ملاها از روزن  اطاقشان اوامر را اجرا کنند ودوباره جزیه بگیرند ! 
 یکی که اشعار آهنینی میسراید هما ن مجنون مجاهد  دیگر ی جاده را برای  مریم بانو دارد صاف میکد   خوب که چی میخواهید ایران را به دست قوچ علی بدهید ؟  واین گفته ها واین رفتار  بافت فرهنگی  ملتی را نشان میدهد که  مانند ماهی حافظه تاریخی ندارد  اصلا حافظه ندارد از روی کتاب میخواند یا رونویسی کرده جلویش میگذارد  مردم بامید شما برخاستند ! خوب بنابراین ؛ 

نه مرد مناجاتم ُ نه رند خرابایتم  
نی محر م ومحرابم  نی درخور خمارم 
 نی مومن توحیدم  نه مشرک تقلیدم 
نی منکر تحقیقم  نی واقف اسرارم 
از بس که چو کرم  قز بر خویش تنم هردم 
 \پیوسته  چو کرم قز در پرده پندارم  

بنا بر این با چنین  علمی  همه جا باید با حیرت روبرو شد  ویا شاید اربابانمان درکیسه مار گیری شان یکی از <ان ملاهای مکلا را شسته ورفته بر سر مان سوار میکنند کاسه همان کاسه وآش همان آش تنها کمی روغن داغ بیشتری روی آن داده اند .
خوابم نمیبرد  ُ در رختخواب غلط میخوردم وگفتم تا ننویسم محال است تا صبح بخوابم حالم از این مردان اپوزسیون بهم خورد مردان که چه عرض کنم فسیلان بازنشسته وچند بچه نوچه با چند کتاب زیر بغل .
مرد عاقل را کجا میشود یافت ؟  حیرتی در میان جمع اضداد درمیان گزینش ها  دردامنه بی عقلی ها وخوش خیالی ها در دامنه مقام وتضاد منافع  اینهارا نمیشود دریک کاسه جمع کرد .
چرا از گذرهای تاریک رد نشده اید  تا شگفتی ها راببینید  زیباترین زیباهایی را وتاریکترین زوایای را  حال چه کسی میتواند آن خانه را بروید وتمیز کند بی آنکه از نوکز سابق مطبخ کتکی نخورد .
واقعا دستخوش دارید همه شما اعم از <ان مشیرالدوله تریاکی که سالهای نشست قصه حسین کرد وابن یزید  را برایمان از روی کتاب خواند تا آخرین آنها که با نوک پنجه به ریش این وان آ ویزان است .

همه راهها باز است  واسطه ها نیز فراوانند  باید جانشینی یافت  یک انسان با گوهر انسانی وشرف  تا راه رفتن روی ریل را بداند  ما چه چیزهایی را که ازدست ندادیم اخلاق - روش ُ فرهنگ ُ حتی خط وزبان مان را حال <اقایان تازه کمی خودرا تکان داده اند درانتظار قوچعلی هستند تا فرمایش فرماید برویم یا نرویم ؟! متاسفم برایتان . واقعا متاسفم .اینجا راحتیم / عادت کرده یم چلو کباب ومحصولات عالی صدف هم هست  آزادیم \پولی میرسد قمارخانه بغل دستمان  فاحشه خانه انطرفتر وامامزاده وخانقاه هم داریم کلیسا هم اگر لازم بشد باندازه کافی یافت میشود / برند های شیک هم داریم !
همه از ترس گم شدن تنها از سوراخ دیوار  به درون نگاه میکنند  همین وبس . باشد تا صبح امیدتان بدمد . با \پیروزی ایرانیان واقعی ووطن پرست .نه زر پرست .
 سه شنبه شب ۲۰ نوامبر دوهزارو هیجده میلادی / اسپانیا / 
...........................................................................................
واین آخرین ترانه من است برای زاری کردن  دیگر کافی است .ثریا .

گمشده

ثریا ایرانمنش « لب پرچین» !



....... گفت دیدی با زبان پاک ما 
کینه توزی های « آن تازی» چه کرد ؟

گفتمش فردوسی پاک رای 
دیدی اما در سخن سازی چه کرد ؟

گفت : دیدی پتک شوم روزگار 
بارگاه تاجداران را شکست ؟
گفتمش - اما اشک خاقانی چو لعل 
تاج شد بر تارک ( ایوان ) نشست 
------
گویی چیزی را گم کرده ویا خدای ناکرده عزیزی را ازدست داده ام تمام روز بیهوده وغمگین  نشستم ومرتب دکمه اورا  فشار میدادم والتماس میکزدم بیدار شو ُ اما گویی و برای همیشه رفته ویا چه بسا دریک کمای طولانی بسر میبرد ُ او هم از من خسته شده بود بیست وچهار ساعت دردستهایم میغلطید حال دیگر رابطه من با آنهاییکه برنامه هایشانرا میدیدم نیز قطع شد روی گوشی ام چیزی را نگذاشته ام تنها برای استفاده های فوری است  حتی فیلمی را هم دانلود نکردم . 
خوب ! باید تا بعد از جمعه سیاه  صبر کنم وبعد از آن تا آخر ماه تا مهندس از راه برسد وبگوید نه ! نه ! او نمرده  با دستهای جادویش برای چندمین بار اورا از نو زنده سازد ( تابلت را میگویم ) !!!!!

شب گذشته «او» را  بخواب دیدم همان عشق دوران  خردسالیم را همان که میپنداشتم پنجه های طلاییش روزی دنیای موسیقی مارا زیر  ورو خواهد کرد ! اما او زندگی محقر خودرا به ارگ پاد شاهی تبدیل ساخت  باز  مانند دوران گذشته ( در خواب ) مرا تنها گذاشت وخود به سفر میرفت وبه من سفارش  میکرد که باکسی حرف نزنم !!!! 
گاهی فکر میکنم که این مردان  هیچکدم لایق عشق ودوست داشتن نیستند  آنچنان در کارهای خودشان غرق میشوند وآنچنان خودرا دراختیار  آنچه که درپندارشان هست  قرار میدهند که دیگر جایی برای عشق ودلدادگی  باقی نمیگذارند ُ اکثر آنها برای دوست داشتن  ساخته نشده اند  آنها باخودشان بهتر کنار میایند وبهتر میتوانند عاشق یکدیگر شوند ! تا با یک مادینه  بخصوص اگر این مادینه صاحب چند فرزند شود وسینه را  دراختیار شیرخوران بگذارد دیگر بکلی از چشم  آنها میافتد میشود یکی از اثاثیه خانه که گاهی گرد وغبار آنرا پاک میکنند ُ نمیدانم شاید برای همین هم هست که مادران بیشتر عاشق پسران خویشند ودخترا ن را کمتر به حساب میاورند اکثر زنها نرینه را بیشتر دوست دارند ! برای من فرقی نمیکند همه فرزندان منند کاری به نر وماده بودن آنها ندارم  بیشتر به عشق میاندیشم واگر کمی از مهر آنها بمن کم شود غم سنگینی روی دلم مینشیند که خوشبختانه تا به امروز این اتفاق نیافتاده است .
به دنبال عشقی هستم که دور از دسترس من باشد ُ درکنارم نباشد ! بقول عوام وگذشتدگان دوری ودوستی ! وشاید آن عشق که اینهمه سال طول کشید این بود که از هم دور بودیم همه جا یکدیگر را تعقیب میکردیم او با خشونت من بی گذشت وخونسرد وآخرین باز درسال دوهزارو چهار اورا دیدم که آمده بود تا مرا به ایران برگرداند ُ گفتم نه ! هیچگاه ! برو باهمان زنی که برایت درنظر گرفته اند عروسی کن تا آخر عمری از تو نگهداری کند  من اینجا مسیول عده ای هستم که بی گناهند و به میل خود باین جا نیامده اند . او درمیان همه لذات جهان غوطه میخورد آن دستان پاکی که روزی مضراب را به دست میگرفت ودلها را به لرزه در میاورد حال درآستینش ورق هارا پنهان میساخت وآن چشمانی وزبانی که روزی قصه عشق را برایم میخواند حال دگر گون شده وجای خودرا به ریا ودروغ  داده بودند وآن نجابت وشرم وپاکی که درگذشته دروجود او  غلط میخورد جای خودرا به انسانی داده بود که سر تا پا  مانند لاتهای اطرافش  با زبان دیگری سخن میراند ! او هم تکه ای از وطن من بود که نابود شد .
گفت : دیدی  دست خصم تیره رای 
جلوه را از « نامه تنسر » گرفت ؟ 
گفتم  : اما  دفتر زیب ورنگ ما 
از هزاران |تنسر|  دیگر گرفت 

گفت : از پرویز جز افسانه ای 
نیست  زان طلایی بوستان 
گفتمش ؛  باسعدی شیرین سخن 
رو بسوی |بوستان| با دوستان !
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین» ! 
اسپانیا / 20-11-2018 / میلادی !

اشعار متن : از بانوی سخن  سیمین بهبهانی از دفتر  « رستاخیز».....

دوشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۹۷

عارف قزوینی

ثریا / اسپانیا « لب پرچین » !

چه داد خواهی از این داد خواه  پوشالی ؟
ز شاه کشور جم ُ جایگاه پوشالی

بجای تخت کیانی  وتخت جم مانده است 
حصیر پاره بجا وکلاه پوشالی 

بقدر سر یک مویی عدو نیاندیشد 
 از این ؛ سپهبد  واز این  سپاه پوشالی 

 ز آه سینه پوشالی  آتش افروزیم 
بکاخ  وقصر وبارگاه  «امام » پوشالی 

ببین چه غافل و آرام خفته  این ملت 
چو گوسفند  در آرامگاه \پوشالی 

پناه ملت  مجلس بود  چو گردد چاه  !!!
پناهگاه  - بسوز  این پناه پوشالی 

بهار آمد وعارف  نمیشود سر سبز 
زباغ و لاله  خرم گیاه پوشالی 

دوشنبه 
تقدیم به ؛ کنگره ایرانیان .


درخروش باد

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

در حال حاضر مهم نیستت کجاییم ودر چه سر زمینی زندگی میکنیم  مهم آن است که چگونه باید خودرا از دست حوادث طبیعت که ناگهان همچو بلا بر سر ما ظاهر شد خودرا نجات بخشیم ُ امروز دیگر اتومبیل به درد نیمخورد  باید قایقی ساخت وبر آن سوار شد وشناور درمیان آبهای گل آلود ومسمو م کارخانه جات  به حال سکوت نشست .
دیگر مهم نیست درکدام  سر زمین جان میدهی قایق روی سیلابهای شناور ترا میبرد ُ تنها کار ما این است که مرتب از حال یکدیگر با خبر شویم ؛ 
خانه تو نریخته ؟ 
اتومبیلت را آب نبرده ؟ 
سقف تو ویران نشده
 دررفت وامد میان اینهم آب چگونه خودرا به دفترت میرسانی ؟ .....

این سر زمین را برای بارانهاهای سیل آسا نساخته اند  برای آن ساخته اند که چند روزی توریست ها زیر آفتاب داغ آن خودرا بسوزانند  چهل سال است که حزب سوسیال بر این جا حاکم است حال درحال حرکت بسوی دیگر ی میباشند انتخابات   شروع شده  ومن درفکر این هستم که بیخود نبود شهردار ورییس حزب فاخر ! برایم تبریک تولد فرستاد ومرا شهروندی ؛ عالی نامید ه وبمن افتخار  کرد ند !  دوم دسامبر باید برای شرکت درانتخابات خودرا آماده سازم ......

 چهل سال است که حزب سوسیال این قسمت را دردست دارد زمانیکه من وارد این سر زمین شدم جناب فیلپیه گونزالس از شهر سویل  مشغول تدارک انتخابات ونخست وزیر ی بودند وپس از آن   اسپانیا وارد کمون اروپا شد !  درست چهل سال از آن تاریخ میگذرد ومن تازه وارد بی خبر از هر زد وبندهای  سیاسی از کمبریج وکاشانه ام دست کشیدم وباین سو آمدم تا  زندانبان مرا دربند نکشد وعجب آنکه به دنبالم آمد دیگر راه فراری نبود ماندگار شدم میخ کوب شدم ُ انه این سر زمین را برای این سیلابها نساخته اند . سیل وارد خانه ها شده مردم تنها کارشان شستن وپاک  کردن زمین ا وریختن گل ها ولجنه به بیرون است  وآب مانند یک رودخانه طغیان کرده همچنان درکوچه های شهر روان است ومن ؟ ! نگران جاده .واحساس شدید گناه که چرا آمدم ؟!.

دیگر مهم نیست درکجاایستاده ای اول باید جان خود وفرزندانترا نجات بدهی بالکون خانه من هر آن درحال فرو ریختن است خوشبختانه رفت وآمد در زیر آن کم است درغیر این صورت چه فاجعه ای ببار میامد ُ تمام شب باران میبارید ومن ؟ در فکر کی وچه کسی بودم   ؟ فراموش کردم شام بخورم  وتابلتم ناگهان ازکار افتاد ظاهرا به کما رفته !  مهم نیست دیگری را بر میدارم از این اسباب بازیها زیاد دارم !! 

آنهمه شورش وغوغا واعتصاب کشت وکشتار درآن سرزمین پدری من  بدون کوچکترین اشاره ای  بی هیچ پوشش خبری بیصدا  از روی ان میگذرند اما فلا ن مردک قلدر در فلان  دهکده  یک ته سیگا ر را روی زمین زیر پا له کرده  معرکه میگرند ! باین میگویند سیاست وزدبند های  سیاسی ! 

گویا رعد وبرق روز گذشته بر نوک یک آنتن درشهر ماربییا برخورد کرده وساختمان دچار آتش سوزی شده از ان هم زود گذشتند ! درحال حاضر تب انتخابا ت در رگها نشسته وتنورش داغ است .
چرا ؟ حال من گرفته ؟ چه اتفاقی خواهد افتاد ؟ احساس بدی دارم ! از ساعت چهار بیدارم وساعت شش یک قهوه نوشیدم وحال درحال نوشتن  فرمایشات بیهوده هستم اما چیزی دردرونم مرا دچار یکنوع دلهره کرده است ُ 
آیا تو میدانی رفیق ؟!
آیا تو خواهی رفت ؟ 
آیا دست از همه چیز خواهی کشید ؟ 
آیا مرا بفراموشی خواهی سپرد؟ 
من دراین سیلاب خروشان  میان مردمانی بیچاره تراز  مردم سر زمین خودم  دارم بیهوده دست وپا میزنم ُ .
میدانم که تمدن امروزی رو به فناست  ومیدانم که همه درحال رقص روی یخها میباشند ومیدانم که به زودی همه چیز به پایان میرسد .  اما تا آن روز باید درکنارم بمانی  . ث
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
اسپانیا 19.11.2018 / میلادی !