سه‌شنبه، آبان ۲۹، ۱۳۹۷

گمشده

ثریا ایرانمنش « لب پرچین» !



....... گفت دیدی با زبان پاک ما 
کینه توزی های « آن تازی» چه کرد ؟

گفتمش فردوسی پاک رای 
دیدی اما در سخن سازی چه کرد ؟

گفت : دیدی پتک شوم روزگار 
بارگاه تاجداران را شکست ؟
گفتمش - اما اشک خاقانی چو لعل 
تاج شد بر تارک ( ایوان ) نشست 
------
گویی چیزی را گم کرده ویا خدای ناکرده عزیزی را ازدست داده ام تمام روز بیهوده وغمگین  نشستم ومرتب دکمه اورا  فشار میدادم والتماس میکزدم بیدار شو ُ اما گویی و برای همیشه رفته ویا چه بسا دریک کمای طولانی بسر میبرد ُ او هم از من خسته شده بود بیست وچهار ساعت دردستهایم میغلطید حال دیگر رابطه من با آنهاییکه برنامه هایشانرا میدیدم نیز قطع شد روی گوشی ام چیزی را نگذاشته ام تنها برای استفاده های فوری است  حتی فیلمی را هم دانلود نکردم . 
خوب ! باید تا بعد از جمعه سیاه  صبر کنم وبعد از آن تا آخر ماه تا مهندس از راه برسد وبگوید نه ! نه ! او نمرده  با دستهای جادویش برای چندمین بار اورا از نو زنده سازد ( تابلت را میگویم ) !!!!!

شب گذشته «او» را  بخواب دیدم همان عشق دوران  خردسالیم را همان که میپنداشتم پنجه های طلاییش روزی دنیای موسیقی مارا زیر  ورو خواهد کرد ! اما او زندگی محقر خودرا به ارگ پاد شاهی تبدیل ساخت  باز  مانند دوران گذشته ( در خواب ) مرا تنها گذاشت وخود به سفر میرفت وبه من سفارش  میکرد که باکسی حرف نزنم !!!! 
گاهی فکر میکنم که این مردان  هیچکدم لایق عشق ودوست داشتن نیستند  آنچنان در کارهای خودشان غرق میشوند وآنچنان خودرا دراختیار  آنچه که درپندارشان هست  قرار میدهند که دیگر جایی برای عشق ودلدادگی  باقی نمیگذارند ُ اکثر آنها برای دوست داشتن  ساخته نشده اند  آنها باخودشان بهتر کنار میایند وبهتر میتوانند عاشق یکدیگر شوند ! تا با یک مادینه  بخصوص اگر این مادینه صاحب چند فرزند شود وسینه را  دراختیار شیرخوران بگذارد دیگر بکلی از چشم  آنها میافتد میشود یکی از اثاثیه خانه که گاهی گرد وغبار آنرا پاک میکنند ُ نمیدانم شاید برای همین هم هست که مادران بیشتر عاشق پسران خویشند ودخترا ن را کمتر به حساب میاورند اکثر زنها نرینه را بیشتر دوست دارند ! برای من فرقی نمیکند همه فرزندان منند کاری به نر وماده بودن آنها ندارم  بیشتر به عشق میاندیشم واگر کمی از مهر آنها بمن کم شود غم سنگینی روی دلم مینشیند که خوشبختانه تا به امروز این اتفاق نیافتاده است .
به دنبال عشقی هستم که دور از دسترس من باشد ُ درکنارم نباشد ! بقول عوام وگذشتدگان دوری ودوستی ! وشاید آن عشق که اینهمه سال طول کشید این بود که از هم دور بودیم همه جا یکدیگر را تعقیب میکردیم او با خشونت من بی گذشت وخونسرد وآخرین باز درسال دوهزارو چهار اورا دیدم که آمده بود تا مرا به ایران برگرداند ُ گفتم نه ! هیچگاه ! برو باهمان زنی که برایت درنظر گرفته اند عروسی کن تا آخر عمری از تو نگهداری کند  من اینجا مسیول عده ای هستم که بی گناهند و به میل خود باین جا نیامده اند . او درمیان همه لذات جهان غوطه میخورد آن دستان پاکی که روزی مضراب را به دست میگرفت ودلها را به لرزه در میاورد حال درآستینش ورق هارا پنهان میساخت وآن چشمانی وزبانی که روزی قصه عشق را برایم میخواند حال دگر گون شده وجای خودرا به ریا ودروغ  داده بودند وآن نجابت وشرم وپاکی که درگذشته دروجود او  غلط میخورد جای خودرا به انسانی داده بود که سر تا پا  مانند لاتهای اطرافش  با زبان دیگری سخن میراند ! او هم تکه ای از وطن من بود که نابود شد .
گفت : دیدی  دست خصم تیره رای 
جلوه را از « نامه تنسر » گرفت ؟ 
گفتم  : اما  دفتر زیب ورنگ ما 
از هزاران |تنسر|  دیگر گرفت 

گفت : از پرویز جز افسانه ای 
نیست  زان طلایی بوستان 
گفتمش ؛  باسعدی شیرین سخن 
رو بسوی |بوستان| با دوستان !
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین» ! 
اسپانیا / 20-11-2018 / میلادی !

اشعار متن : از بانوی سخن  سیمین بهبهانی از دفتر  « رستاخیز».....