دوشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۹۷

یکصد سال بعد

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » ! 

پریشان کلبه ای دارم  که ویران  میکند بادش 
من از اب وگل غم  میکنم هر لحظه ابادش 

دل تنگ مرا هنگامه عشرت نمیسازد 
به جنگ ماتمش  افکن که ماتم میدهد دادش...... رفیق ! طالب آملی !

مبارک است انشا٬الله  ! ضیافت   بزرگ صد ساله ویرانی دنیا  بشکل زیبایی ! بر گزار شد وعاملین وبزرگان فرمودند که ؛
ملی گرایی چیز زشت ونا مطلوبی هست همه باید یک واحد شویم ! 
در گذشته که هنوز موهایم سیاه بودند وعمرم از بیست نمیگذشت  گاه گاهی مطالبی در روزی نامه ها میخواندم  ویادر نشست بزرگان !!! خودرا مینشاندم که بگویم بزرگم !  در همان زمان بسیاری از دانشگاهیان  ونویسندگان  اظهار میداشتند که ؛ هشیار باشید  دستهای بیگانه ای درکار ویرانی ماست  واز راه ؛ دین ؛ وارد میشوند  ومارا به سرا شیبی بدبختی وسیه روزی میکشانند  اما کو گوش شنوا دردریای آرامی در یک قایق زرین راحت لم داده وآوازهای بند تنبانی را میخواندیم  ومست از باده غرور که  هیچ قدرتی نمیتواند تخت طاوس را سرنگون سازد  !درهمان زمان سیمین خانم دانشور همسر بزرگوار جلال آل احمد  نویسنده چپی مذهبی توده ای بی وطن  مشغول ترجمه آثار چخوف و\پوشکین بودندومیگفتند اگر شاه برود من خود اولین کسی هستم که لچک بر سر میکنم !!! و به این  ارزوی خود رسیدند لچک را \پوشدندوبه دستبوس امامی رفتند که ناگهان از میان ماه به قعر چاه فرود آمد ودستهای چروکیده ومبارک  مزین به مارک مید این اینگلند / یو اس / ایشانرا بوسیدند وسرشانرا گذاشتند وبه درک واصل شدند .
ما ماندیم دنیایی پرا ازرنج ونکبت وشیون وگریه وقحطی  وحال دیگر هیچ ایرانی دلش با ایران نیست دلش گرد دنیا میگرددد تا جای امنی را بیابد و سوار بر اسب کهردر خیابانها بتازد در حالیکه درهمین حال حاضر الان بهترین وشیک ترین شهرهای امریکا همان بهشت موعود دارد زیر لهیب آتش خاکستر میشود وآنهمه افاده ها وطبقه بندی ها ناگهان فرو ریخت  ُ واما شاه چگونه معجزه آسا رفت ونامش را برای ما بجای گذاشت ُ نامی که درسینه ما نقش بست ومابقی غیرا زعروسکهای خیمه شب بازی نیستند که عربها نانشانرا میدهند  واین عربهای \پا برهنه وگرسنه وسوسمار خور ناگهان از زیر زمین آن مروارید سیاه را یافتند حال نمیدانند با کدام جایاشان باید آنرا بنوشند وبرای دنیا تعیین تکلیف میکنند وایرانی بدبخت سرخورده که روز ی به افتخارات گذشته هاش مینازید حال جیره خور این بچه های عبا بدوش ونعلین به پا وچکی یقال بسته شده اند .

در آخرین سفری که شاه فقید به امریکا داشت درزمان آن بادام فروش  که عده ای با لچک یورش اوردند وگاز های مصنوعی به هوا فرستادند در یکی از مصاحبه هایش گفت ؛
آنهایی که با نقاب در تظاهرات  ضد ایرانی شرکت  میکنند  ُ چه کسانی هستند ؟  خوب ما اکنون  اطمینان داریم  که برخی از آنها  حتی ایرانی هم نیستند  بلکه تند روهای فلسطینی  هستند  که با برخی از انقلابیون  که برایمان نقشه کشیده اند مخلوط شده اند  
شاه میل نداشت به صراحت بگوید که آنهاییکه برضد من برخاستند همان تربیت یافته ایی سازمان مخوف ؛ سیا؛ میباشند  وهرگاه مایل باشند آنهارابه صحنه میفرستند  آنها مزد بگیران ومزدوارنند  مهم نیست سر زمینشان کجاشت . 
حال امروز میبینم که سخن از ملی گرایی یک حرف مفت ُ قردا  غیر قانونی وپس فردا یک گناه بزرگ محسوب خواهد  شد.
هم اکنون  به نام حفاظت وامنیت !! جلوی خیلی از کارهای اینترنیتی را گرفته اند باید همه چیز کنترل شود حال من یک بیت شعر از طالب آملی گذاشته ام فردا این جرم مخسوب میشود به حریم خصوص آن شاعر صد ساله زیر خاک تجاوز شده است اما تجاوز درخیابانها به زنان جرم نیست بلکه صواب دارد.
بهر روی  هر روز که میگذرد امید ما به تا امیدی مبدل میشود  وچه بسا درتدارک یک جنگ دیگر باشند وصد سال بعد نتیجه ها ونبیره های ما در آن جشن شرکت کنند و  روباتهای آهنی ومردان فضایی را ببیند که مشغول گذاشتن گل پوپوری روی دیوارهای ناشناس میباشند ! پایان 

دلی دارم که هرگز  سر زحکم غم  نمی پیچد 
تو پنداری  که درروز ازل  غم کرده ایجادش 

هنوز از پیکر  پرویز  خون تازه میجوشد 
از آن نشتر  که بر شریان  جان زد  ز رشگ فرهادش 
 ثریا ایرانمنش « لب پرچین » ÷
اسپانیا / ۱۲ نوامبر ۲۰۱۸ میلادی !

یکشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۹۷

سایه گذشت

ثریا « لب پرچین » !


عمر آن بود که درصحبت دلدار گذشت 
حیف وصد حیف  که آن دولت بیدار گذشت 

آفتابی زد و ویرانه ی دل روشن کرد 
لیک افسوس که زود  از سر دیوار گذشت .......عماد خراسانی 

روان شاد  شاعری بود در خود فرو رفته بی هیچ ادعایی وهیچ  رونوشتی وکپی برداری از سایر شعرا ویا  شعر شاعری را باسم خود به ثبت رسانیدند !!!  تا بشوند سخن سالار  ُ در یک گوشه در محفل محقرش بحال خود زندگیش را باتمام رسانید .  

امروز هوا به راستی فرحبخش و آسمان صاف  پرندگان  درهوا خودرا گویی در حریر  پهنه آسمان میشویند وآواز میخوانند  خوش بحالشان !  
قرار ناهار بیرون داشتم بهم زدم ُ وگفتم خودتان غذایتان را بیاورید درهمین جا درگوشه آشپزخانه من بخورید  ! حوصله بیرون رفتن ندارم ُ  ناهار خوری من درآشپزخانه است ومیز بزرگ ناهارم کار میز تحریر را انجام میدهد !!! دیگر برای همه چیز دیر است ودیگر حوصله ای باقی نمانده است .

امروز بیاد آقا مصطفی افتادم هر بار که چهره پر مهر ومحبت آن پیر مرد درنظرم مجسم میشود کلی به روح او شاد باش میفرستم او وخاتواده اش که به راستی \پدری مهربان وانسان همسری بی نهایت مهربان که هنوز همسرش  را با لقب ....خاتم صدا میکرد واحترام  خانواده را داشت  وفرزندانی برومند وتحصیل کرده دوراز همه هیاهوهای زندگی فامیلی ! مرد بزرگواری بود  وچه نظرهای خوبی بمن میداد واین او بود که گفت بچه هارا از دسترس خارج کرده به خارج بفرستم خودش نیز اینکاررا کرد وبرای خانواده اش در جنوب امریکایک خانه خرید ودر لندن نیز  .حال امروز نیست تا نوه هایش را ببیند  روانش شاد .
وهنگامیکه بیاد بقیه میافتم تنها لعنت بر زبانم جاری میشود اعم از زن و مرد وخردو ریزشان !!!
این حالی که امروزدارم نتیجه دردهای  آن روزهاست که همه را به درونم فرستادم امروز سر در آورده ومرا آزار میدهد در یک قلعه خاکستری  که همه چیز خاکستری بود از درب بزرگ آهنی تا دیوارهای اطاق  تا پرده ها  رنگ درآن خانه گویی حرام بود وآشپزخانه آهنی خاکستری وسبز ! 

بهر روی امروز روز آرامی است  روی بالکن رفتم چند درخت خزان زده درمیان پارک  روبروی خانه ام بود اما آن درخت تناور که نمیدانم چیست همچنان سبزو واستوار روی \پاهایش ایستاده بود وبید مجنون  سرش را تکان میداد ُ حیابانها خلوت ُ اثری از سرو صدای هر روزه بچه های مدرسه وهنرمندان تاتر نیست ! وچه بسا بچه ها بتوانند جای پارکی برای اتو مبیلشان بیبابند . 

شب بد وخسته کننده ای را گذراندم ُ قلبم بقول شاعر معروف سر جایش نیست  فریادکشدم ای عشق ! مرا دریاب ! 
کدام عشق ؟ از چه میگویی از دنیایی که سیب زمینی های شیرینی را که درگذشته برده ها بعنوان قوت در مزارع میخوردند امروز در بسته بندی های شیک در ویترین گذاشته  اند وتو با قیمت گزافی چند تای آنرا باید بخری که نایلون آن بیشتر از خود سیب زمینی وزن دارد !  همه چیز بسته بندی شده دیگر حق نداری دست به چیزی بزنی تنها چند پرتقال ونارنگی گندیده زیر درختی رویهم تلمبارند وچند گلایی که از کشورهای دیگر میایند وموزهای که درلابلایشان موادمخدر صادر و وارد میشود  میشود !!!ازکدام عشق  سخن میگویی ؟ در باره چه کسی حرف میزنی ؟ کسی نمانده ُ همه رفته اند توتنها هستی با چند نفر که گرد ترا گرفته  ودرحال ترس و  خوف که این شمع خاموش نشود چرا که آنها هم تنهایند با داشتن فرزند وهمسر وخانواده ! اما غریبند وتنها ومیلی به دیدار فامیل بزرگشان ندارند ابدا !  با آن.که بچه بودند هنوز چزهایی را بخاطر دارند که گاهی اشک درحلقه چشمان بیگناهشان مینشاند آنها از دنیای ما غافل بودند  پر معصوم وساده اندیش بودند .

بیادم آمد اولین روزی که  میبایست به خانواده همسرم معرفی میشدم  او مرا با  خواهر  بزرگش تنها گذاشت ُ اولین سوال این بود که : نماز میخوانی ؟ نه ! مگر براد رشما نماز میخواند ؟ مامانتان چی نماز میخوانند ! بلی ! به خراسان رفته اند ؟ بلی ! به کربلا رفته اند  بلی برای آوردن کفن وتربت ومهر  وتسبیح ! به مکه مشرف شده تند ؟ خیر !  اعتقادی به آنجا ندارند وخودشان میگویند مکه من در\پشت همین  خانه است کمک مالی وغذایی به درماندگان وکمک بمن برای نگهداری بچه ها واداره  کردن خانه وچشم به دستان دزد خدمتکاران ! این مکه ایشان است ! 
تو هم عرق مینوشی ؟ گاهی بلی  چطور مگه ؟ مگر برادر شما عرق نمیشود ویا بقیه فامیلتان حتی همسرتان وخودتان ُ 
نه ُ نه ُ من توبه کردم دیگر عرق نیمخورم  شورم میخور به زور بمن هم استکانی میداد منهم دردلم میگفتم این دواست بخور !!! 
.......
این  نمونه یک خانواده متشخص ونوبل وفرنگ دیده بود با بقیه اش دیگر کاری ندارم .وچه فریبی بود فریبی دردناک که تاعمر دارم فراموش نمیکنم. نه محال است خودمرا ببخشم . محال است در یک خانه  که همه درها به رنگ خاکستری بودند  واین زندان  خاکستری ده سال  طول کشید تا توانستم  در یک  فرصت مناسب فرار کنم .ث

شنبه، آبان ۱۹، ۱۳۹۷

گلچین روزگار

ثریا ایرانممنش « لب پرچین » !

تا کی ببزم  شوق غمت  جا کند کسی 
خون را بجای باده به مینا کند کسی 

ایشاخ گل بهر طرفی که میل میکنی 
ترم  دراز دستی  بیجا کن کند کسی ........قصاب کاشی !

واقعا قصاب بوده وشعر میسروده ُ عطار هم دکان عطاری ودارو فروشی داشته اما امروز اشعار این مردان بزرگ نماد فرهنگ بر باد رفته ماست .

نمیدانم آیا گذشتگان ما هم در دوران خود یک هیتلر ُ یک موسولینی ُ یک فرانکو ویا خمینی داشته اند ! حتما داشته اند که درزویایا ی صورتهای  افتاده وپر چین وچروکشان دردها را میتوانی  خط به خط بخوانی 
بعد   که اخباررا تماشا میکنی ویا گوش میدهی  : انفجار ُ کشتار ُ سقوط هواپیما ُ قتل ویا خودکشی  کشتن درمدارس کشتن درخیابانها  ُ خوب ! این همان جنگ است اما ازنوع اقتصادی آن که وحشی تر وخشونت بار  ترا زجنگهای اتمی میباشد . از خود میپرسی  « کجا باید آسایش را یافت » سیل مهاجرین پشت درهای بسته ُ سیل مهاجرین درون دریاها   غرق شده  میل دارید  به کجا بروید و  دنبال چه رویایی سر زمین خودرا ترک میکنید ویا شاید سر زمین شمارا نیز از شما  گرفته مشغول غارت آن میباشند ؟.

در سر زمین من  امامان جماعت دستور اکید صادر کرده اند که به معترضین رحم نکنید  فورا آنهارا بکشید آنها مفسد ند !  اعتیاد بیداد میکند رمق درکسی نمانده وهفته گذشته حدود دویست وهفتاد کیلو گرم هرویین از ایران به اروپا صاد رمیشد که درگمرگ اسپانیا گیر افتادندُ حال آین ها سودش را میبرند 
حال ای شاعر بنویس و  شعار بده که ای هم میهن   هم ولایتی ُ همشهری ُ هیچ اندیشه ای  در هیچ کجا در درازای تاریخ جهان  به والایی  ارزندگی  ُ شکوهمندی ُ مردمی اندیشمند نیاکان تو نیست !!!  وتو آگاه نیستی  به آنها وخودرا دراختیار کسانی گذاشته ای  که ترا به بردگی وبیگانگی کشانده اند  به خود آی ُ  ..

نه ! همهرا خواب خوش مستی درربوده  وبی خیال نوچه ها که بر خر مراد  که چه عرض کنم بر سواری  گرانبهای مراد وسط خیابنها جولان میدهند « کار یکه عربهای نوکیسه درگذشته انجام میداند» 
ودلشان خوش است که شلوار پاره  جین دو میلیون تومانی کهنه امریکایی را \پوشیده اند درهمین حال مادران و پدرشان مشت گره میکنند که مرگ بر فلان ...

بهر روی اسلام راستین که نامش دین صلح ورفاه وآسایش بود برای ما روشن شد  ورهبر معظم  وبنیان  گذار این اسلام ناب محمدی  گفته اند :

آنهایی که میگویند  اسلام نباید  آدمکشی کند ُ نفهمند  اینها نمی فهمند ُ  که این یک رحمت بزرگ الهی است  وروز خوارج ر وزی است که  امیر مومنان  شمشیر کشید  وصد هاهزار نفر از این نادانان !!! را  کشت آن روز واقعا روز یوم الله بود !!!  یک زلزله بود  یک سیلی بود که خداوند تبارک التعالی برگوش کافران زد !  باید شمارا شلاق زد تا آدم شوید  ....

حال امرو زما بمقام هیچ رسیده ایم  به مقام یک آدمکش ُ یک ترورویست ویک وامانده از درگاه وهیچ کجا جای نداریم آش خودمانرا میپزیم وخودمان  باید بخوریم چون دیگران از رنگ سبز وسبزی بیزارند  اما رنگ سر خ  گوچه قرمز  برایشان ایده آل است .رنگ خون !

نشکفته غنجه  که بباد  فنا نرفت
دراین چمن  چگونه دلی واکند کسی

خوش گلشنی است حیف  که گلچین روزگار
فرصت نمیدهد که تماشا کند کسی

عمر عزیز خودرا منما صرف ناکسان
 حیف از طلا که خرج مطلا کند کسی ......آفرین بر جناب قصاب کاشی
پایان
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
اسپانیا
به روز شده  شبه ۱۰ نوامبر دوهزارو هیجده میلادی !

جمعه، آبان ۱۸، ۱۳۹۷

من ثریا هستم

ثریا ایرانمنش « لب پرچین »

من ثریا هستم ُ خودمم  نه ملکه زیبای ایران بلکه  کمی پایین تر از  کوهستانی که او وخانواده اش میزیستند  در نوشته های گذشته داستان فرار  خانواده امرا نوشته ام  ُ 
حال رویاهای من  ُ رویاهای شبانه من  مغشوش است  شبها به میهمانی کسانی میروم که هیچگاه درعمرم آنهارا ندیده ام ُ از خیابانهایی میگذرم که در همه زندگیم نمیدانم  درکجا قراردارند ومن آنها  را نشناخته ام ُ روز گذشته ضمن گنجه تکانی  چشمم به چند مجله افتاد که دیگر چاپ نمیشوند  صفحاترا را ورق زدم دیدم ایوای منهم  در آنجا هستم منم نوشته ام  درسالهای ۱۹۹۹ ! وچه زیبا هم نوشته ام !!!

خوب کلی بخودم مغرور شدم یعنی کلی خودمرا آدم حساب کردم ! 
................
ز منجنیق فلک سنگ فتنه میبارد  ُ 
چه أتشی افشانی  ُ چه سنگبارانی ! 
چه فتنه ای  ُ چه هجومی 
چه رعد وتوفانی ُ 

به رنگ خون نشسته  زمین 
رنگ خون گرفته زمان 
خون فشان شده است جهان 
ابرو باد  ُ خونینی آگین 
مهر و ماه  به خون  آذین 
کوه ودشت  ُ خون آجین 
چه سر زمین به خون خفته ای 
چه دورانی 

وطن فدای تو جانم  که جان جانانی 
 که زادگاه  بزرگمردان ونپکمردانی  
که آتشی  ُ که سرودی 
که نور پاک سجودی 
 که قبله گاه  بزرگی  وآفتاب تابانی 
که خاک ایرانی 

گمان مدار که تنها وبیکسی 
ای خاک 
دلاوران تو ای خاک پاک   خفته بخون 
بر آورند دمار  از دشمن دون 
بساط فتنه ضحاک را براندازند 
به سر زمین تو طرحی نوین اندازند 
۰۰۰۰۰۰۰
وشما این بت پرستان  قبله تان  ایران آباد است که نور یزدان  درآنجا میتابد .

شب گذشته در رویاهایم از کوچه ای میگذشتم  درختی از دیوار باغی آویزان بود که میگفتند  بوته خیار است ومن دراین فکر بودم چرا بوته خیار روی دیوار  آویزان است آهسته یکی را کندم  آنرا باز کردم درمیانش خون بود ُ آنرا به دور انداختم ودوان دوان میدویدم  ُ به کجا ؟ نمیدانم .

وامروز درمیان  مشتی آدمک  که هر کدام ترکیبی وشکلی وتریبونی ودوربینی هیاهوی بسیار دارند برای هیچ  تماشاچی ام .
 دراین فکرم که آخرین باز   سی وچند سال پیش که برای انحصار وراثت به سر زمینم رفتم چقدر غریبه بودم حتی درمیان کسانی که میشناختم  اما همه گرد من جمع شده درانتظار وراثت بودند درمیان آنها برگی دیدم که همسر متوفی بنده وکالت تام الاختیار به برادرزاده اش داده ودرعوض همسر اورا تصاحب کرده است واو همه چیز را بالا کشیده غیرا ازآنهاییکه بنام بچه های من بوده درانتظار یک وکالت نامه دیگری بود  هوای آلوده افعی هایی درلباس دوست وهمراه وقوم  ....نه آنجا دیگر برای من جایی نبود وکالتی تمام به یک هنر مندی که میشناختم دادم واز طریق او که بهر روی مورد لطف رهبری بود خودمرا به منزل اجاره ای غربتم انداختم و.......حال دیگر درانتظار کدام معجزه نشسته ام ؟ پایان 
......
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
اسپانیا 
به روز شده ۹/۱۱/۲۰۱۸ میلادی !

سخن کوتاه

گفتن نشانه  زندگی  و... خاموشی نشانه مرگ است !

طبق آمار  سازمان یخشودگی  جهانی  بر پایه بررسیهای بسیار گسترده  وکشتاری که درجمهوری اسلامی  وسر زمین اشغال شده ایران  انجام داده شده است  تا امروز  بیش از  یکصد وپنجاه هزار تن  از ایرانیان  کشته شده اند این کشتار بطرق مختلفی انجام میگیرد  مثلا درهمدان  از بالای کوهها آنهارا  \پرتاب کرده اند  ودر شهر ها به روش ملاها وآخوند ها  یا باشمشیر گردن زده اند ویا آنهارا بر بالای جرثقیلها وطناب دار آویزان کرده اند  زنانرا راهنوز مانند گذشته دربعضی از دهات سنگسنار میکنند  اکثر جنازه هارا به خاتواده هایشان بر نمیگردانند ُ  وبسیاری از زندانیان زیر شکنجه های دردناک جان میسپارند  وهیچگاه بر پیکرهایشان   آنگونه که آخوندها بر مرده ها نماز میگذارند  بر روی آنها انجام نداده اند  کشتن ایرانیان درراه خدا یکنوع نیایش و صواب درراه دین  آنها میباشد  وهرکس را بیشتر بکشند صواب بیشتری را دریافت خواهند داشت ( ازکی ؟ وکجا ) !  هم اکنون زندانها  پر از زندانی میباشند  که از بسیاری از آنها هیچگونه آگاهی دردسترس نیست .

حال آموزش دیدگان  پروروش نیافته ای که ایران را بباد دادند  وخود گریختند  ُ بخوانند  تا ببیند چه بر سر این مردم  وکشور  آورده اند  وهنوز هم شرم نمیکنند  ودر تریبونهای بازاری  وسود جو  وابسته به آن جانوران  سنخن پراکنی  میکنند .
 خوب ُ دیر یا زود  مرگ که هیچگاه گریزی از آن نیست  فرا خواهد رسید  ویکی یکی را درو خواهد نمود  همانگو.نه  که سازندنگان ونیکو خواهان  جهان سر انجام به کام مرگ رفتند خون خواران وخون ریزان  نیز  که برای زمانی  بر اریکه قدرت نشسته از هیچ تبهکاری  سر باز نزدند  هیچگاه نخواهند توانست  از کام مرگ بگریند آنم مرگی دردناک .

یک درو روزی پیش و پس شد ُ  ورنه از دور سپهر 
بر سکندر نیز بگذشت  ُ آنچه بردارا  گذشت !

امنا چیزی هست دراین میان که گروهی هیچگاه نمیمرند اگر چه تن خاکی آنها درگور خفته باشد  وگروهی همیشه مرده اند  اگر چه  آن پیکر منحوسان  هنوز تن خاکی آنهارا تغذیه میکند  چند گاهی بیشتر  دم میزنند سپس به مرگی دردناک خواهند رفت  وآنهایی که به راستی نبرد میکنند  وخودرا فدای میهن خویش  کرده مردنی نیستند  اگر چه بمیرند  وزبانهایی که مهر خاموشی بر لب زده درپی منافع خود  راه میروند مردگانی  هستند که خود نمیدانند  مرده اند  اگر چه چند سالی  دیگر بخورند وبیاشامند وبپوشند.

تا دراین پیکر خاکی جان است 
قبله و کعبه ما ُ ایرا ن است . 
پایان  یک دردنامه /
ثریا /اسپانیا / جمعه نهم نوامبر ۲۰۱۸ میلادی \\

پنجشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۹۷

سرزمین مهر واهورا

در میان  کاغذ هایم  نامه ای به دستم رسید از بانوی بزرگوار توران  (بهرامی ) شهریاری * که روزگاری در  کنار دریای آتلانتیک میزیستند امروز دیگر خبری از ایشان ندارم  واین اشعار ضمیمه آن نامه بود : 

مهربانا ُ مام مهر آ میز ما 
سر زمین مهر ومهر انگیز ما 
چار سویت سرو کاج ویاس وگل 
چهار فصلت  طبله  گلبیزها 

شاعرانت بسکه  شکر ریختند ! 
بسته شد بازار شکر  ریزها !!!
 بارها در زیر این سقف کبود 
دیده ای غوغای  رستاخیز ها 
گه زمستانت  نکو تر از بهار 
گه بهارت گونه پاییزها 

لرزه بر اندام قیصرها فکند 
هیبت شاپورها  وپرویزها 

هر کجایت  بس نشان بگذاشتند 
رخش ها شبرنگها وشبدیز ها 
هر کنارت  از هزاران سال پیش 
کنده شد  سر چشمه کاریز ها 
هر چه با تدبیر  آوردی بدست 
خصمت از آن ساخت  دست آ ویزها 

زآنهمه گنجینه های  بیشمار 
گنجها بردند  آن ناچیز ها 
آتش روشنگرت خاموش  شد 
از تف افسون افسونخیز ها 
دیده ای  با دیدگان اشکبار 
حمله تیمورها ُ چنگیزها  

چنگ ودندان  بر کشیدنت بروی 
تیز چنگالان  ودندان تیزها 
از سمند پر  توان گه پیکرت 
تیز چنگالان ودندان تیز ها 
دیده ای بس تگنا درزندگی 
عاقبت بگذاشتی  از دهلیزها 
همچو کوهی  ایستادی استوار 
ماندی ورفتند  آن خونریزها 

بهر حفظت  جان وسر ها دادند 
از خلیج فارس تا تبریزها 
توران شهریاری 
..............
نمیدانم این بانوی گرامی هنوز در قید حیات میباشند وآیا خبر دارند که خلیج فارس دردست چینی ها ودریای خزر دردست شوری است ؟ !.

روسبی از خاندان  خود نکند دل 
کمتر از او کسی است که دل زوطن کند ....
قابل توجه آنهاییکه ایرانرا جای زندگی نمیدانند وبا پولها ی دزدیده از مردم بینوا به کانادا وامریکا ولندن رفتند روزی برخواهند گشت گرسنه و پا برهنه ویا مرگی دردناک آنهارا به کام خواهد کشید .
این اشعار را به روان پاک مادر بزرگم تقدیم میدارم که درسن چهار سالگی  به همراه خانواده اش  مجبور به فرار از خانه وآتشکده  وخاندان خود شد وراه کویر را گرفت  ! روانش شاد