در میان کاغذ هایم نامه ای به دستم رسید از بانوی بزرگوار توران (بهرامی ) شهریاری * که روزگاری در کنار دریای آتلانتیک میزیستند امروز دیگر خبری از ایشان ندارم واین اشعار ضمیمه آن نامه بود :
مهربانا ُ مام مهر آ میز ما
سر زمین مهر ومهر انگیز ما
چار سویت سرو کاج ویاس وگل
چهار فصلت طبله گلبیزها
شاعرانت بسکه شکر ریختند !
بسته شد بازار شکر ریزها !!!
بارها در زیر این سقف کبود
دیده ای غوغای رستاخیز ها
گه زمستانت نکو تر از بهار
گه بهارت گونه پاییزها
لرزه بر اندام قیصرها فکند
هیبت شاپورها وپرویزها
هر کجایت بس نشان بگذاشتند
رخش ها شبرنگها وشبدیز ها
هر کنارت از هزاران سال پیش
کنده شد سر چشمه کاریز ها
هر چه با تدبیر آوردی بدست
خصمت از آن ساخت دست آ ویزها
زآنهمه گنجینه های بیشمار
گنجها بردند آن ناچیز ها
آتش روشنگرت خاموش شد
از تف افسون افسونخیز ها
دیده ای با دیدگان اشکبار
حمله تیمورها ُ چنگیزها
چنگ ودندان بر کشیدنت بروی
تیز چنگالان ودندان تیزها
از سمند پر توان گه پیکرت
تیز چنگالان ودندان تیز ها
دیده ای بس تگنا درزندگی
عاقبت بگذاشتی از دهلیزها
همچو کوهی ایستادی استوار
ماندی ورفتند آن خونریزها
بهر حفظت جان وسر ها دادند
از خلیج فارس تا تبریزها
توران شهریاری
..............
نمیدانم این بانوی گرامی هنوز در قید حیات میباشند وآیا خبر دارند که خلیج فارس دردست چینی ها ودریای خزر دردست شوری است ؟ !.
روسبی از خاندان خود نکند دل
کمتر از او کسی است که دل زوطن کند ....
قابل توجه آنهاییکه ایرانرا جای زندگی نمیدانند وبا پولها ی دزدیده از مردم بینوا به کانادا وامریکا ولندن رفتند روزی برخواهند گشت گرسنه و پا برهنه ویا مرگی دردناک آنهارا به کام خواهد کشید .
این اشعار را به روان پاک مادر بزرگم تقدیم میدارم که درسن چهار سالگی به همراه خانواده اش مجبور به فرار از خانه وآتشکده وخاندان خود شد وراه کویر را گرفت ! روانش شاد