پنجشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۹۷

یکروز از.......

ثری
تابه ثریا ! ”لب پرچین”

یک روز از زندگی یک  بانوی باز نشسته !
دیگر آن توش وشتاب نیست  میداند که دنیا از او غافل ودر دست تولیدکنندگان وفرشتگان نمایش دهنده وشیطانکهای مصرف کننده میباشد .
میداند که باید امروز  دنیا را از پشت شیشه های کدر خاک گرفته ببیند  هنگامیکه به آیینه مینگرد در پی بلندی مژگان وکشیدگی ابروان نیست  تنها به سفیدی چشمان خود مینگرد تا مرز سلامتی خود را بشناسد  دستهایش را از همه  جواهرات  تهی ساخته تنها نبض خود را میگیرد تا شمارش  آن به او  آوری کند قلبش هنوز میطپد  تنهاست مانندهمه  خودش این تنهایی را انتخاب کرده ومتکی به آن ابیات ابن یمین است که میسراید :
دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد 
سعادت آن کسی دارد که از تن ها بپرهیزد 
واو از تن ها وچند تن گذشته هرصبح سینی صبحانهاش را که  حاوی فنجانی قهوه یک سانویچ وچند قرص وبهمراه یک لیوان آب  روی میز جلوی آن صندلی تنهایی میگذارد  پس از صبحانه به آشپزخانه میرود تا ناهار ظهر را ترتیب بدهد  در راهرو نگاهی به موهای نقره ی اش میاندازد ومیداند که آنها را به نقد جوانی خریده است  دستی برای گرد گیری به اطاقها  میکشد  تختخواب تنهاییش را مرتب میسازد نکاهی به درون کمد لبریز از لباسهایش میاندازد هنوز اتیکت بعضی ها  رویشن نصب  است . 
 برای یک موسسه کار میکند باید هرصبح یک مقاله بفرستد  وتمام شب به دنبال سوژه میگردد  سپس بافتنی نیمه کاره  را به دست میگیرد وبا صدای موزیک به عالم دیگری میرود ....آه ...بوی سوختگی میاید  اوف باز غذا سوخت!!!!  ساندویجی دیگر برای ناهار به همراه قرص دیگری وباز بافتنی را به دست میگیرد ، خانه در سکوت کامل است  بهتر است فیلمی را تماشا کند  ،ماشین لباسشویی را روشن میکند وبه تماشای فیلم مینشیند در عین حال میبافد  وسپس دوباره  میشکافد   چرا که حواسش پرت شده  نه آن پنه لوپه معروف نیست کهدرانتظار قهرنانش باشد که به جنگ رفته  قهرنانان او هریک  یک پنه لوپه ویا یک هرکولس دارند .
ردیف عمسهای قاب کرفته نوه ها روی دیوار خود نمایی میکند تنها یک ربع فاصله بین آنهاست اما تنها ماهی یکبار یکدیگر را میبینند  بچه ها مشغولند دارند نو جوان میشوند یکی فارغ التحصیل شده واز این کشور رفت . قهرنانانش پراکنده اند . 
فیلم وموسیقی ونوشتن وخواندن  بزرگترین سرگرمی اوست  گاهی آلبوم گذشته را ورق میزند  اۆف حالم بهم میخورد تنها دوران  خوب او دوران تحصیلیش بود همه عکسهای دوستان قدیمی اش  را در آلبومی جمع کرده  ودستخط آنهارا دارد  در میان آنها نیز یک جعبه اسرار آمیز نیز وحود دارد  نامه هایی از سراسر جهان  واز عشاقی دلخسته !!!!!بگمان آنکه بیوه ای ثروتمند را در چنگ  دارتد !!!اشعاری در وصف زیبایی او مهربانی او وسخاوت او سروده اند ؟!!خوب باشد بعدها روزی در یک شب چهارشنبه سوری هنه ڕا به دست آتش میسپارد !( خیال کردید ؟من به کسی باج نمیدهم  تا مرا دوست داشته باشد  احتیاجی  بشما  ندارم  عاشقان واقعیم همه به زیر خاک خفته اند) وگاهی قطره اشکی روی گونه هایش مینشیتد  چه حیف نامه هایشانرا  از ترس محتسب  از میان برد ! 
ساعت از هشت گذشته  هوای اطاق  سرد شده  بهترین جا زیر لحاف وتختخواب وخواندن کتاب است .
شام چی ؟اوف ! یادم رفت لیوانی شیر یا یک لیوان ماست  به همراه چند میوه بی آزار .
وباز فردا  همین برنامه از نو شروع میشود بهترن وتنهاترین تفریح او خرید از سوپر مارکتهای زنجیره ایست که مقداری را باید درون زباله دانی بریزد  ،

پایان /ثریا  پنجشنبه هشتم نوامبر دوهزارو هیجده /اسپانیا