چهارشنبه، آبان ۱۶، ۱۳۹۷

سایه های محبوس

ثریا ایرانمنش ”لب پرچین”


مالش صیقل نشد آیینه را نقص جمال 
پشت پا هر کس خورد درکار خود بینا شود 

و....ظاهرا با آنهمه پشت پایی که ما خوردیم هنوز همان کوران عصا به دستیم  دوران جوانی ما گذشت   محال است که اشتباه نکرده باشیم  جوانی با بی تجربگی همراه است وزمانی تجربه ها را به دست آوردی که کمی دیر است  زرنگی وپشت پا اندازی میراث خانواده را نمیتوان با تجربه یکی دانست  . این طبیعی است که هر انسانی باید تمام مراحل  آزمایشها را  بگذراند  تا بمرحله رشد عقلی برسد  وزمانی فرامیرسد که فراموش میکند از تجربه های خود استفاده کند  ودر آن زمان است  که اشتباه از او سر میزند وسپس افسوس .
در حال حاضر در زمان بدی زندگی میکنیم  خشم طبیعت  توام با گرسنگی وکمبود مواد غذایی وخشم انسانها همه را دچار یکنوع جنون  ساخته جنونی  نا پیدا  تکنو لوژی نوین  هوش وحواس همه را بخود اختصاص  داده است همه در یک انزوای ناشناخته بسر میبرند هر چه هوش  وادراک ما قوی تر باشد مرارت ها را بهتر درک میکنیم .
نزدیک چهل سال است ملتی خانه خراب شده وعده ای ناشناس که تنها وجه اشتراکشان یک زبان است بر آن سر زمین حاکمند  وهنوز تا هنوز فسیلها دورهم جلسه دا رند /نیمچه روشنفکران باهم جلسه دا رند وآنهاییکه باعث وبانی و  ویرانگری شدند  پیر وعقل باخته در کنجی تنها نفس میکشند زمانی  از خود میپرسم   آیا ملت در آن زمان به رشد عقلی رسیده بود تا معنای آزادی را درک کند؟ نمیدانستم هنوز مردان وزنانی هستند که به رشد عقلی نرسیده اند بنا بر این آزادی برایشان هیچ مفهومی ندارد در دنیای خودشان سیر میکنند  امروز نسل عوض شده جوانان بیشتر میفهمند دانستنیها زیاد تر شده اما هنوز عقلی رشد نکرده که بر خیزد وفریاد بکشد که این خانه خانه من است میهمانی کافی است .قوانین ومقررات طوری وضع شده که زندگی را برای آدمهای ترسو ودروغگو آسانتر میسازد این گفته برنارد شاو است  .
زتدگی ما با هر سختی ومصیبت ودردهای جانکاهی بود رو به اتمام است فرزندانمان بکلی با فرهنگمان غریبه شده اند حتی دیگر میلی به غذاهای سنتی سر زمینشان  هم ندا رند  من از نسلی که در وطنم رشد کرده بیخبرم  با آنها نمیتوانم رابطه ای بر قرار کنم  شاید در ضمیرشان مرا یک دیوانه بخوانند  اما من تجربه های زیادی دارم واین تجربه هارا مدیون  احساس ویاهمان حس نا خود آگاهم هستم  نهایت آنکه تا امروز زیر سلطه هیچ مردی نرفتم یک دیکتاتور تمام عیار بودم  راحت آنهاراسر جایشان مینشاندم  اجازه نمیدادم دست روی من یا فرزندانم دراز کنند در و اقع من مرد بودم واز اینکه میبینم زنان ما حتی در خارج تا چه حد خودرا کوچک کرده وتابع مردشان میشوند دلم بهم میخورد حتی عشقهای آتشین هم جلوی این دیکتاتوری را نمیگرفت  واگر زنان ما یک پارچه دست در دست هم داده بلند میشدند چه بسا امروز سر زمین ما آزاد شده بود در حال حاضر نیمی از سیاست اروپا دست زنهاست دیکتاتورتای خشنی میباشند وسخت قوانین را حفظ میکنند  مردان کاری ندارند  چاقو کشی میکنند اسید  پاشی ورنگ کا ری میکنند وبزرگتر هایشان پای میز های قمار ویا  پولهارا دیار به دیار میبرند تا جای امنی  برایشان بیابند  متاسفانه زنان ما هنوز در حرم  هستند وهنگامیکه حجاب اجباری شد یکی از همکاران من که لباسهایش از زانوانش پایین تر نمیاآمد ا ولین کسی بود ًکه با چادر بر سر کارش حاضر شد  ترفیع هم گرفت !!! خوشبختانه من دیگر در آن سر زوین نبودم وچه بسا سرم را بباد میدادم   حالا شما ثجبور نبودید این خطوط بی ربط را بخوانید ویا بگویید زنان را از راه بیرو ن میبری  پایان
ثریا ایرانمنش  ”لب پرچین” 
8/11/2018 میلا ی