ثریا ایرانمنش « لب پرچین »
من ثریا هستم ُ خودمم نه ملکه زیبای ایران بلکه کمی پایین تر از کوهستانی که او وخانواده اش میزیستند در نوشته های گذشته داستان فرار خانواده امرا نوشته ام ُ
حال رویاهای من ُ رویاهای شبانه من مغشوش است شبها به میهمانی کسانی میروم که هیچگاه درعمرم آنهارا ندیده ام ُ از خیابانهایی میگذرم که در همه زندگیم نمیدانم درکجا قراردارند ومن آنها را نشناخته ام ُ روز گذشته ضمن گنجه تکانی چشمم به چند مجله افتاد که دیگر چاپ نمیشوند صفحاترا را ورق زدم دیدم ایوای منهم در آنجا هستم منم نوشته ام درسالهای ۱۹۹۹ ! وچه زیبا هم نوشته ام !!!
خوب کلی بخودم مغرور شدم یعنی کلی خودمرا آدم حساب کردم !
................
ز منجنیق فلک سنگ فتنه میبارد ُ
چه أتشی افشانی ُ چه سنگبارانی !
چه فتنه ای ُ چه هجومی
چه رعد وتوفانی ُ
به رنگ خون نشسته زمین
رنگ خون گرفته زمان
خون فشان شده است جهان
ابرو باد ُ خونینی آگین
مهر و ماه به خون آذین
کوه ودشت ُ خون آجین
چه سر زمین به خون خفته ای
چه دورانی
وطن فدای تو جانم که جان جانانی
که زادگاه بزرگمردان ونپکمردانی
که آتشی ُ که سرودی
که نور پاک سجودی
که قبله گاه بزرگی وآفتاب تابانی
که خاک ایرانی
گمان مدار که تنها وبیکسی
ای خاک
دلاوران تو ای خاک پاک خفته بخون
بر آورند دمار از دشمن دون
بساط فتنه ضحاک را براندازند
به سر زمین تو طرحی نوین اندازند
۰۰۰۰۰۰۰
وشما این بت پرستان قبله تان ایران آباد است که نور یزدان درآنجا میتابد .
شب گذشته در رویاهایم از کوچه ای میگذشتم درختی از دیوار باغی آویزان بود که میگفتند بوته خیار است ومن دراین فکر بودم چرا بوته خیار روی دیوار آویزان است آهسته یکی را کندم آنرا باز کردم درمیانش خون بود ُ آنرا به دور انداختم ودوان دوان میدویدم ُ به کجا ؟ نمیدانم .
وامروز درمیان مشتی آدمک که هر کدام ترکیبی وشکلی وتریبونی ودوربینی هیاهوی بسیار دارند برای هیچ تماشاچی ام .
دراین فکرم که آخرین باز سی وچند سال پیش که برای انحصار وراثت به سر زمینم رفتم چقدر غریبه بودم حتی درمیان کسانی که میشناختم اما همه گرد من جمع شده درانتظار وراثت بودند درمیان آنها برگی دیدم که همسر متوفی بنده وکالت تام الاختیار به برادرزاده اش داده ودرعوض همسر اورا تصاحب کرده است واو همه چیز را بالا کشیده غیرا ازآنهاییکه بنام بچه های من بوده درانتظار یک وکالت نامه دیگری بود هوای آلوده افعی هایی درلباس دوست وهمراه وقوم ....نه آنجا دیگر برای من جایی نبود وکالتی تمام به یک هنر مندی که میشناختم دادم واز طریق او که بهر روی مورد لطف رهبری بود خودمرا به منزل اجاره ای غربتم انداختم و.......حال دیگر درانتظار کدام معجزه نشسته ام ؟ پایان
......
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
اسپانیا
به روز شده ۹/۱۱/۲۰۱۸ میلادی !