سه‌شنبه، مهر ۱۷، ۱۳۹۷

ایمان ؟

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا !

ایمان بخدا ، این روزها باید آنرا نیز از طریق واسطه ها خرید!  اصاللت خودت را باید انکار کنی  دیگر انسان آزادی نیستی  میشوی یک دروغ ناب !  وهر اتفاقی را که از طریق وبه دست بشر انجام بگیرد آنرا به خدا باید نسبت بدهی  وبگویی کار خداست چون وچرا هم ندارد !  همه احساسات اندیشه های خود را باید در گرو واسطه ها بگذاری فرقی نمیکند  کدام مسلک وچه سر زمینی باشد همه در اصل یکی هستند با نام خدا واحتیاج تو به او واسطه شد اند بیزنس خوبی میباشد  تو حق ابراز وجود نداری باید پول بدهی وخودترا مانند یک گوسفند نا دان دراختیار گفته های بی سروته آنها که همه از یک منبع سر چشمه میگیرد ، بگذاری . 

هر انسانی در ساعاتی  از زندگیش به خدا احتیاج دارد خدایی که ساخته وپرداخته ذهن خود او میباشد اورا دوست دارد برایش توشه جمع میکند ودر مواقع اضطراری ناگهان بی اختیار اورا میخواند .  اما هنگامیکه وسطه ها پای بمیان میگذارند این   یکنوع ریا کاری و به دور از شان انسانی میشود  یک مومن بخدا  به وطنش نیز ایمان دارد .
مومن  بخدا  درشناخت خود گاهی دچار  توهم میشود  آ آیا هست ؟ آیا نیست ؟  همه معرفت وکردار ما از اوست گاهی  ترا میخواند وزمانی میراند . در سر زمین بت پرستان   ، بت ها جای خدا شناسی را گرفته است وبرای هر چه زیباتر ترکردن بت ها  وجمع آو ری ما ل زیر عنوان این بت ترا بنوعی سر کیسه میکنندد. درحالیکه این بت ساخته دست  بشر هیچ معجزه ای نمیکند تنها  بصورت یک کارناوال نمایشی به راه میافتد دراین راه گل فروشیها  پارچه فروشیها ، رستورانها ، وهمه دست اندر کاران  بهره ای میبرند.


نه  ! هیچ فرقی ندارد چه نذری بپزی وحلو.ا خیرات کنی وچه شمعی در روی خاک بیگانه روشن کنی تراژدی  زندگی تو شروع میشود  همه اینها  به خدا نسبت داده خواهد شد  هرچه بر سرتو آید ازخدا هست خدایی که خودش نیز درمانده از خلقتی که کرده وحیران در ویرانی این جهان  ،  حا ل میان او  وشناخت تو چشمان خیره یک پرده رنگین کشیده اند  تا جاییکه ما خوانده ایم خدا شناسی خود شناسی تعبیر شده است  ودر این میان میتوان پلیدیها   وزشتی وسخن چینی ها ورابطه ها ی نا مربوط وجاسوسی هارا نیز دید وتباهی  واصالت بشر را وکم کم ترا از آن خدایی که درسینه ساختی دور میکنند  و فدای خواسته خود میسازند  تا حیثت اجتماعی را هرچه بیشتر  بالا ببرند .

خشمی شدید تمام وجودم را فرا گرفته است ، تب داشتم ودرد همه وجودم را درخود گرفته ومرا میپیچاند ، رویاهای وحشتناک  ، نه ! من از آتش  جهنم نمیترسم چرا که درجهنم بوده م وأنرا به چشم دیده واز آنجا خود را به دوزخ شما انداخته ام . بهشتی نیست همه چیز دارد ویران میشود ، فرو میریزد  به راحتی آدمهارا درخیابانها وکوچه ها حتی درمحله های اجتماعی می ربایند سر میبرند ، چراکه زبانشان را نگاه نداشته اند زبان سرخ سر سیاه ویا سفید وطلایی را بباد میدهد ! 

در  این  میان خدا حیران ، باین جماعت مینگرد ، او که صاحب همه زیبائیهاست  و عشق را نشان خویش خوانده حال روی برگردانده است از همه . ازهمه عالم  آنچه که درکتب  مقدس نوشته شده  همه اسطوره و تثبیت شده است  وحق تغیر دادن آنرا از انسانها گرفته اند  اسطوره تبدیل به حقیقت شده است  نیروی خیال بشر دچار  اغتشاش وچند گانگی شده  و دراین میان تنها چیزی که فراموش و گم شده خود پرودگار است .

قدرت هنر کمتر شده ، قدرت ساختار  از بین رفته وقدرت بشر ویا انسان نیز رو به زوال است .......ومرا بیاد قوم لوط میاندازد  که لواطشان آنهارا بر باد داد .
حال چه باید کرد ؟ کجا باید رفت ؟ باید به خیال اجازه داد تا برایت دوباره آفریننده ای بسازد وترا بسر منزل مقصود برساند .
-----
دیر  گاهی است  کاین ابر انبوه 
از کران تا به کران  تار بسته ،
آسمان زلال از غم او 
همچو آیینه  زنگار بسته ، 

عنکبوتی  است کز تار ظلمت 
پیش خورشید ، دیوار بسته 

تا بشویم  زدل ابر غم را 
در سر من هوای شراب انداخته ، 

باده ام گر نه داروی خواب است 
مستی ام اگر نه داروی  خواب است 

با دلم ، خنده جام گوید : 
پشت  این ابرها آفتاب است 

بادبان  میکشد زورق صبح را ........." شاد روان ، فریدون مشیری " 
پایان 
به روز شده سه شنبه 09/10/2018 میلادی .....
ثریا ایرانمنش » لب پرچین« اسپانیا !
» خسته ام ، از تو هم خسته ام » خیلی خسته ام !!!

دوشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۹۷

گوشت ×

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا !

اوف ، چه کاری کردم ! 
ای دست سرنوشت  برای بشر هر  کاری میکنم  تا کینه شتری آن مرد از سرم دور شود !! من یک شعله  آتش در دل دارم ، دست خودم نیست ! 

روز گذشته عکس خودم واورا در میان البوم دخترم دیدم عکس را از او گرفتم او از روی عکس کپی برداشت من عکس را بخانه آوردم  میان خودم واورا با  قیچی بریدم وعکس بچه را که دربغل داشت جدا کردم بقیه را که حاوی عکس او بود پاره کردم !! بسوزانم ؟ نه ریختم درون توالت وسیفونرا کشیدم !! آخ ، چه حال خوشی بمن دست داد یک آب خنک گویی بر آن شعله پاشیده شد  .آن کس متعلق به  سالهای اول ازدواجمان بود  یک خانواده خوشبخت ، ومردی که که پس از سالها صاحب فرزندی شده بود ! ودومی نیز در راه بود ، اما من خسته بودم  قیافه ام چندان از خوشبختی درونم خبر نمیدا د بلکه یک بدبختی ودلزدگی  صورتمرا پوشانده بود !! 

شب گذشته خواب دیدم میهمانی داریم واو مرتب دارد گوشت میبرد !!! ای وای ، از ترس بیدار شدم ، میدانم این قوم کینه عمر وکینه شتری دارند فرقی نمیکند زنده باشند یا مرده در هر حال تنها کاری که میتوانند بکنند ادای پهلوانان کتابهارا دربیاورند دستشان را پشت سر قفل کند بادی  در سینه بیاندازند ومانند بادکنک روی هوا پرواز کنند مگر یک وزنه سنگینی آنهارا نگا ه دارد  واین وزنه تنها درهم مخلوط شدن  است  ، مانند مافیا درون هم وباهم ازدواج میکنند  چند غریبه وتازه وارد باین جماعت اضافه  شده بود که یکی دیوانه شد ودیگر ی فراری وسومی زیر دست وپایشان له شد .

حال ، ترسیدم ، از انتقام او ترسیدم ، هرچه باشد او روحش را قبلا به شیطان فروخته بود هرچه را که میخواست به دست میاورد ،   .... آه چقدر ترسیده ام ، از انتقام او ، او خوب میتواند انتقام بگیرد به همانگونه که گرفت ،  اما این بار ؟! گمان نکنم که بتوانم راحت از دست و فرار کنم  هر چند پاداش کار من  یک گل سرخ بود که میبایست بر سینه ام میزدم  حال ......

بیشتر عکسهارا پاره کرده ام عکسی که با علیا حضرت داشت درون یک قاب خاتم بود  موقع اسباب کشی قاب خاتم از هم وا رفت مانند پودر شد عکس را تقدیم دخترش کردم که آنرا بر بلاترین نقطه اطاقش بکوبد وافتخار کند ! دخترم یا دختر ان عاشق پدرشان هستند بخصوص پدری که کمی هم خوش قد وبالا باشد ولوس !! من  هنوز کینه دارم واین کینه پا ک  نشدنی است . 

درحال جنگیدن هستم    در این میان سر بازی ندارم تنها هستم به همراه نوشته ها شعر ها  که مانند جنگجویان برای  من راه را هموار میکنند . 
او خیلی ناچیز بود ، همه آنها ناچیزند تنها تنبان گشادی بر پا میکنند ویک تفنگ به دست میگیرند ویک شا ل بر کمر میبندند ودر کوهها به دزدی مشغول میشوند مانند راهزان قدیم ،و یا .......!
زنشانان سقز میجوند خالی بر  بدنشان میکوبند ودر میان طلا وجواهر گم میشوند مهم نیست مردشان چه میکند . قوم وحشتناکی هستند ومن بیچاره از اوان جوانی تا حال درگیز این قوم هستم  همان  قوم الظالمین . .....

من بخوبی میدانم که روح او در انتظار  ر وز انتقام است ، اما من به مبارزه ام ادامه میدهم  ، او کثیفترین وآلوده ترین مردی بود که درتمام زندگیم شناختم  نه دین داشت ونه ایمان  اگر هنر پیشه میشد حتما همه اسکارهارا درو میکرد . 
حال برای خودم نمیترسم  ، برای دیگران است که ترسیده ام . ث
پایان 
ثریا / اسپانیا / 08/10 / 2018 میلادی .........

یکشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۹۷

تکه تکه !

ثریا » لب پرچین « اسپانیا !

هر چه بگندد نمکش میزنند 
وای به وقتی که بگندد نمک 

ریاست  مرحوم اینترپل گم و مفقود شده ، حال ما درفکر این هستیم که دزدی که این چند برگ پاره را میبرد به دست اینتر پل بسپاریم ! بقول لاتها وجاهلها " آهای زرشک! 

در خبرهای  صفحه " اسکای"  مطلبی  در باره بانو مونتسرات کابایه ستاره  درخشان اپرا نوشته بود ! پنجاه سال تلاش اورا روی صحنه ودر حدود نود اپرا درسراسر دنیارا دریک ترازو گذاشته و دوءتی که با فردی مرکوری خواننده پاپ  " گروه کویین "  خوانده بود در کفه دیگر !!! 

در زندگی  نویسنده وشاعر انقلابی  "  شاندرو پتوفی میگشتم  طفلک از فرط بدبختی وفقر نتوانسته بود تحصیلات خودرا ادامه دهد ، اما یک چیز را هیچگاه فراموش نکرده بود " سر زمنیش مجارستان که نباید اسیر میبود وباید انرا از دست مهاجمین اتریشی وخانواده باشکوه  هابسبورگ ها  نجات میداد ! 

" دعای صبحگاهی  من تاریخ انقلاب  فرانسه است ! این انجیل  جدید تعلیم  دهنده  آزادی ونجات بخش  امروز بشر است ! .
خوب این انجیل  به دست چپی های ما هم افتاد خیال کردند ملت ایران  همان دهقانان  وکارگران جان برکف نهاده فرانسوی هستند که میتوانند باستیل را ویران کنند ، ندانستند که از آنها زرنگتری خواهد آمد وقلعه های بلندی بلند تر از برج باستیل برایشان خواهد ساخت وبجای نان مجانی وآب مجانی ادرار و علف بخورد آنها خواهد داد !! 
یک مفلوک تریاکی میشود مشاور عالی و نماینده رهبر ومیگوید از مردم یمن یاد بگیرید نان خالی که هست !!!!چلو مرغ برای ما نان خالی با بوی ادرار برای ملت ! 

هر ملتی لیاقت همان دولتی را دارد که برایش جنگیده است ملت ما برای اسلام عزیز جان داده بسییجی کنار سپاه وارتش کنار بسیجی وامنیتی ها دردرون پستان بند بانوان و شلوار آقایان پنهانند و دزدان و چپاول گران  حامی همه آنها !

برویم فرزندان ایران زمین ،  که روز افتخار فرا رسیده است ، 
در برابر ما جبارین  پرچمی بشکل جانور  بر کشیده اند 
پرچمی خونینی ویا سیاه !
وفرزندان ما زیر همین پرچمها جان سپردند 

 جالب آنکه مترجم کتاب  شاندرو پتوفی  آنر ا به جناب شاعر توده ها وراس پوتین یا تولستوی امروز ایران جناب " سایه ، و" صبح ؟ " وکولی " که هما ن پیر مرد خراسانی  سراینده " کرک جان " میباشد ، هدیه کرده است !

او خواهد ر سید !
کی؟ وکجا ؟ وکی ؟!  او به زودی میرسد ! .......کور خواندی ! 
 بی آنکه دژخیمان  ما بتوانند بدانند کیست ؟! .......بازهم کور خواندی همه دژخیم شدیم !

آه هر نوایی که از چنگ من بر میخیزد  تو الهام  بخش آن هستی ؟! 
وتویی که اشکهایم ترا میخوانند !!...... کی؟  چه کسی ؟ 
برای دیوار میخوانم !!!! 
شفا بخش بشریت قرن هاست که خودش روی صلیب خوابیده است .
------
فریدون مشیری :
ای روشنایی سحر ، ای آفتاب پاک 
ای مرز جاودانه نیکی  من بامید وصل تو شب را شکسته ام 
من در هوای عشق تو از شب گذشته ام 
بهر تو دست وپا زده ام در شکنج راه 
سوی تو بال وپر زده ام در ملال شب ...... 

وسر انجام بی آنکه آزادی وطنش را ببیند درون خاک خفت .
پایان دلنوشته های امروز 
ثریا ایرانمنش / » لب پرچین «  / اسپانیا / 07/ 10 /2018 میلادی .( یکشنبه) 

شنبه، مهر ۱۴، ۱۳۹۷

مونتسرات هم رفت

ثریا/ اسپانیا » لب پرچین « !

باد پاییز ، غمگینانه  با درختان زمزمه میکند 
 زمزمه اش آهسته است  وهیچکس نمیتواند آنرا بشنود ،
درختان متفکرانه سر تکان میدهند  ودیرگاهیست گه شب  تمام شده وصبح دمیده است  ، صبح کاذب .
ودراین ساعت ، ستاره ای خاموش شد ، وصدایی ملکوتی برای همیشه رفت 

مونتسرات کابایه ، بهترین  سوپرانو ی اسپانیا  امروز صبح ساعت پنح صبح قلبش از کار ایستاد 85 سال عمر پر برکت داشت  آوازه خوانی  مشهور بود ودر المپیک بارسلونا به همراه  فردی مرکوری آن آهنگ مشهور بارسونا ، بار سلونارا خواند . فردی رفت وحال مونتسرات میرود تا باز باهم  اوازی تازه سر دهند .

چه جانهای گرانبهایی را که از دست دادیم وچه بیشرمانی هنوز زیر دستگاها با دستهای مصنوعی  وچوبی وتنفس های مصنوعی  در لابلای زندگی قا قار میکنند .

آن صدای ملکوتی وجادویی خاموش شد برای همیشه حال دخترش جای اورا گرفته  وهر  کلمه اش بجای آن ستاره خاموش  در آسمان ها پرواز میکند .

تسلیت به دلهای نازک ، به مردم اسپانیا که اورا عاشقانه میپرستیدند خالی از سیاست های کثیف روزانه حال جسد اورا از بیمارستان به جایی دیگر منتقل کردند تا مشتاقان برای دیدار وخدا حافظی ابدی او بروند . 
روانش شاد و همدردی من با خانواده او  یک پسر ویک دختر از او بجای مانده است .
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 06/10/2018 میلادی / 

وحشیگری

ثریا ایانمنش » لب پرچین » اسپانیا !


من یکی از پرو پا قرص ترین  بینندگان  و شنوندگان   گفته های » آقای ریسی و کنکاش « او هستم ، امروز چیزی را شنیدم که موی بر تنم راست ایستاد ! 
یک  صهیونیسم بنام ریاست جمهور  سر زمین اسرائیل درکنار نماینده  کشتار دسته کوره های آدم سوزی  در اروپای متمدن !!!   نشسته ونواده های نجات دهنده  خود یعنی ایرانیان را را وحشی میخواند ومیگوید باید ایرانی وحشی را آنقدر گرسنگی  داد تا از پای درآید !!! او فراموش کرده ست که اگر همان ایرانی بزرگ » کوروش « نبود امروز سر زمینی بنام اسرائیل وجود خارجی نداشت آنهم سر زمینی  که غصب شده است . این  نکته خون مرا بجوش آورد ، از یاد بردم که سر یکساعت باید قرص خودرا بخورم ! با سرعت از جای برخاستم و مقداری آرد را درون کاسه ریختم جوشاندم  نامش شد " پاریج"! وآنرا قورت دادم تا با شکم خالی قرص را نخورم وبیاد آوردم که همه این محصولات غذایی ، رسانه ها ، روزی نامه ها صاحبان نت ها همه وهمه یهودی هستند وما داریم  پس مانده و ریسایکل شده آنهارا  در بسته بندی های محتوی مواد غذایی مصرف میکنیم ، حالم بهم خورد  ، حال این با ایرانیان عزیز است که جواب آن ریاست محترم اسرائیل را که درکنار ارباب کوره ها نشسته است بدهند ، در خور من نیست .
 -----
تو بهاررا دوست میداری  "  قطعه ای از شاعر  انقلابی  مجار ، شاندرو پتوفی تر جمه شاد روان محمود تفضلی "

تو بهار را دوست میداری / من پاییز را دوست میدارم 
زندگی تو بهار است / زندگی من پائیز 

گونه سرخ تو ، سرخ گل بهاریست 
چشمان خسته من ، آفتاب بیرنگ پائیز

اگر من گامی دیگر بر دارم  ، گامی به پیش 
در آستانه یخ زده  زمستان خواهم بود 

اگر تو گامی  به پیش میامدی  ومن گامی واپس  میگذاشتم 
در تابستان گرم ومطبوع 
 با یکدیگر بهم میرسیدیم !

-----------
چه حیف !
ثریا  / اسپانیا / شنبه 06/ 10 /2018 میلادی برابر با 14 مهرماه 1397 خورشیدی !!

جمعه، مهر ۱۳، ۱۳۹۷

مضادره ایران

ثریا ایرانمنش لب پرچین « اسپانیا !


حضرت پیامبر وامام حاضر ونماینده خدا درروی زمین روز گذشته درجمع  جوانان بسیجی افاضه فرمودند که :
ما ایرانرا مصادره کرده ایم برای نگاهداری اسلام !  خوشا بحال  شما وخوشا بحال مصادره شدگان وخوشا بحال ملتی که چنین خوار وزار شده است ، درواقع یکهزارو  چهار صد سال است که ایران مصادره شده ودر جنگ جهانی دوم عملا دو قسمت شد نیمی را شمال برد ونیم دیگر را قوم وایکینگها! و ما در این  خیال بودیم که ملتی آزاده و متمدن هستیم ! نه  ، وحوشی بودیم  که لباس آدمهارا پوشیده  بودیم . 

هر کجا نفع ما ایجاب میکرد فورا مانند بوقلمون زنگ عوض میکردیم ، چند کتاب شعر وکاف وشعر به دست ما دادند مشتی چرسی وبنگی وشیره ای نشستند برایمان سخن گفتند ما نیز خماران نیمه شب با لباسهای  شیک و مدرن خیال کردیم جهان را فتح نموده ایم  درحالیکه پست از سر زمینهای نظیر هندوستان .پاکستان .وبنگلادش بودیم وهستیم وخواهیم بود ، حد اقل هند توانست روی پای خود بایستد وکمی صدارت خودرا توسعه دهد ما  چشم رویهم گذاشتیم  تا برایمان از چین مهر وتسبیح وکفن وسجاده بیاورند وما در ارتفاعا ت بلند جولان سخن سرایی میکردیم ومانند سگ ها  پیر یکه تنها میتوانند درکنار خانه ارباب  صدای از خود دریباورند ما هم واق کردیم تنها دم خود را گاز گرفتیم .

ایران مصادره شده  واز دست رفته است  مشتی مافیای بی شعور وبیسواد بر مرکب مراد سوارند مدارس را نیمه باز وبی  کلاس گذاشته اند ویا بسته اند مکتبها باز شده اند مانند دوران های پیش تنها یک کتاب را باید خواند نه بیشتر ، شعو ر و معرفت  را نمیدانیم چیست در عوض سکه هارا میشناسیم اموالمان به غارت رفت ودراینده همه جواهرات   و پشتوانه مملکت یا درموزهای بریتانیا ویا در آرمیتاژ در ویترین های شیشه ای ضد گلوله  خود نمایی میکنند  وجزیی از اموال اربابان  میشوند ما چه داریم ! مشتی حرف های بی سر وته که امروز رسانه ها بخورد ما میدهند مارا سرگرم نگاهداشته اند ، عیبی ندارد چتدولی برسد ، پوکی بزنیم  ونشمه ای داشته باشیم  بیخیال همه جا سر زمین ماست !! با اموال  ملتی  که بخا ک سیاه نشاندیم .

در اوایل انقلاب شایع بود که نگین های تخت طاووس را  بیرون کشیده وبجایش شیشه های رنگین کار گذاشته اند  ! امروز موزه جواهرات  ما کجا هستند ؟ وایا اصلا ما موزه داریم ! بلی مقبره معروف آن سیاه کار بهترین   موزه هاست  .

از چهار صبح بیدارم ومغزم تیر میکشد  ، در این فکرم که در کجا باید مرد ؟ در کدام خاک باید جان سپرد ؟ پدر مادرم آرزو داشتند  در وطن خودشان جان بسپارند  وبخاک روند  درغر بت جان دادند  ومن ؟! آرزو دارم درجایی غیر ازاین   سر زمین جان بسپارم ، دریک حادثه هوایی میان زمین وآسمان  ، چرا که همه جا برایم غربت است ، غربتی نا تمام .  چهل سال است گویی روی یک صندلی شکسته نشسته ام وهر ان درانتظار آن هستم که برخیزم ، بر خیزم ؟ به کجا بروم ؟ به میان مردمانی که دیگر نمیشناسم جوانانی که خودرا  وشعور ومغز خودرا فروخته اند ؟ به مردانی که دیگر حوصله ندارند از جایشان برخیزند ، ویا در کنار مادران سوگوار ؟ ویا در میان گورستانی که لبریز از کشته شدگان است ؟! ویا درکنار دزدان وآدمکشان حرفه ای ! 

پرچم ما فرو افتاد ،  ننگ بر کسانی که در آن هنگام   که مردان ما جان میسپردند  ویا رنج میبردند  ومبارزه میکردند  آنها درسایه برای خود یک آسایشگاه میجستند .
امروز همه پیامبران دروغی اند   همه نیرنگ بازند  حال چگونه باید ایستاد ؟  واین است سر زمین موعود ما ! دروغی بزرگ وپست  وزندگی بدون امید  میلیونها انسان  گرسنه  که از تشنگی  وگرسنگی  وبیماری در عذابند .
ننگ بر آنهایی باد که سر زمین اجدادی مارا به قیمت هیچ فروختند .
گلهای مشروطیت خشک شدند ،  حتی چند برگ هم از اوراق آن باقی نماند  آیا کسی هست تا خاری را اززمین برکند  چرا دربرابر اینهمه خون ر یزی ها  سکوت کرده اید
بیا ای مرد ، وطن ترا  میخواند  یا الان  یا هرگز یا آزادیم ویا اسیر  واین همان راهی است که باید انتخاب کنیم  ! باید سوگند بخوریم که هیچگاه اسیر نخواهیم شد ما فرزندان اهورا مزدا ، پیکر  اهریمن را از هم خواهیم درید . پایان 
نیمه شب جمعه 05/ 10 /2018 میلادی برابر با 13 مهرماه 1397 خورشیدی .
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا .
-----------
توضیح  به آنکه بدون نام و آدرس در راهروی این صفحات قدم میزند ، یا دزدی است که برای دزدی آمده ویا جاسوسی که میل دارد بکار اجدادیش ادامه دهد درهرحال بود ونبودش برای من یکسان است . ثریا