ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا !
ایمان بخدا ، این روزها باید آنرا نیز از طریق واسطه ها خرید! اصاللت خودت را باید انکار کنی دیگر انسان آزادی نیستی میشوی یک دروغ ناب ! وهر اتفاقی را که از طریق وبه دست بشر انجام بگیرد آنرا به خدا باید نسبت بدهی وبگویی کار خداست چون وچرا هم ندارد ! همه احساسات اندیشه های خود را باید در گرو واسطه ها بگذاری فرقی نمیکند کدام مسلک وچه سر زمینی باشد همه در اصل یکی هستند با نام خدا واحتیاج تو به او واسطه شد اند بیزنس خوبی میباشد تو حق ابراز وجود نداری باید پول بدهی وخودترا مانند یک گوسفند نا دان دراختیار گفته های بی سروته آنها که همه از یک منبع سر چشمه میگیرد ، بگذاری .
هر انسانی در ساعاتی از زندگیش به خدا احتیاج دارد خدایی که ساخته وپرداخته ذهن خود او میباشد اورا دوست دارد برایش توشه جمع میکند ودر مواقع اضطراری ناگهان بی اختیار اورا میخواند . اما هنگامیکه وسطه ها پای بمیان میگذارند این یکنوع ریا کاری و به دور از شان انسانی میشود یک مومن بخدا به وطنش نیز ایمان دارد .
مومن بخدا درشناخت خود گاهی دچار توهم میشود آ آیا هست ؟ آیا نیست ؟ همه معرفت وکردار ما از اوست گاهی ترا میخواند وزمانی میراند . در سر زمین بت پرستان ، بت ها جای خدا شناسی را گرفته است وبرای هر چه زیباتر ترکردن بت ها وجمع آو ری ما ل زیر عنوان این بت ترا بنوعی سر کیسه میکنندد. درحالیکه این بت ساخته دست بشر هیچ معجزه ای نمیکند تنها بصورت یک کارناوال نمایشی به راه میافتد دراین راه گل فروشیها پارچه فروشیها ، رستورانها ، وهمه دست اندر کاران بهره ای میبرند.
نه ! هیچ فرقی ندارد چه نذری بپزی وحلو.ا خیرات کنی وچه شمعی در روی خاک بیگانه روشن کنی تراژدی زندگی تو شروع میشود همه اینها به خدا نسبت داده خواهد شد هرچه بر سرتو آید ازخدا هست خدایی که خودش نیز درمانده از خلقتی که کرده وحیران در ویرانی این جهان ، حا ل میان او وشناخت تو چشمان خیره یک پرده رنگین کشیده اند تا جاییکه ما خوانده ایم خدا شناسی خود شناسی تعبیر شده است ودر این میان میتوان پلیدیها وزشتی وسخن چینی ها ورابطه ها ی نا مربوط وجاسوسی هارا نیز دید وتباهی واصالت بشر را وکم کم ترا از آن خدایی که درسینه ساختی دور میکنند و فدای خواسته خود میسازند تا حیثت اجتماعی را هرچه بیشتر بالا ببرند .
خشمی شدید تمام وجودم را فرا گرفته است ، تب داشتم ودرد همه وجودم را درخود گرفته ومرا میپیچاند ، رویاهای وحشتناک ، نه ! من از آتش جهنم نمیترسم چرا که درجهنم بوده م وأنرا به چشم دیده واز آنجا خود را به دوزخ شما انداخته ام . بهشتی نیست همه چیز دارد ویران میشود ، فرو میریزد به راحتی آدمهارا درخیابانها وکوچه ها حتی درمحله های اجتماعی می ربایند سر میبرند ، چراکه زبانشان را نگاه نداشته اند زبان سرخ سر سیاه ویا سفید وطلایی را بباد میدهد !
در این میان خدا حیران ، باین جماعت مینگرد ، او که صاحب همه زیبائیهاست و عشق را نشان خویش خوانده حال روی برگردانده است از همه . ازهمه عالم آنچه که درکتب مقدس نوشته شده همه اسطوره و تثبیت شده است وحق تغیر دادن آنرا از انسانها گرفته اند اسطوره تبدیل به حقیقت شده است نیروی خیال بشر دچار اغتشاش وچند گانگی شده و دراین میان تنها چیزی که فراموش و گم شده خود پرودگار است .
قدرت هنر کمتر شده ، قدرت ساختار از بین رفته وقدرت بشر ویا انسان نیز رو به زوال است .......ومرا بیاد قوم لوط میاندازد که لواطشان آنهارا بر باد داد .
حال چه باید کرد ؟ کجا باید رفت ؟ باید به خیال اجازه داد تا برایت دوباره آفریننده ای بسازد وترا بسر منزل مقصود برساند .
-----
دیر گاهی است کاین ابر انبوه
از کران تا به کران تار بسته ،
آسمان زلال از غم او
همچو آیینه زنگار بسته ،
عنکبوتی است کز تار ظلمت
پیش خورشید ، دیوار بسته
تا بشویم زدل ابر غم را
در سر من هوای شراب انداخته ،
باده ام گر نه داروی خواب است
مستی ام اگر نه داروی خواب است
با دلم ، خنده جام گوید :
پشت این ابرها آفتاب است
بادبان میکشد زورق صبح را ........." شاد روان ، فریدون مشیری "
پایان
به روز شده سه شنبه 09/10/2018 میلادی .....
ثریا ایرانمنش » لب پرچین« اسپانیا !
» خسته ام ، از تو هم خسته ام » خیلی خسته ام !!!