سه‌شنبه، مهر ۱۷، ۱۳۹۷

فاخته

ثریا / اسپانیا » لب پرچین « !

ای فاخته زیبا ،  خوشحالم که دوشینه شب نغمه های ترا شنیدم .
ا زهرسوی بام من پرواز میکنی وبر شانه هایم مینشینی ، شب گذشته بس زیبا شده بودی .

غرق نشاط شدم ، چشمانم را رویهم گذاشتم وآرزو کردم درخود بمیرم ودوباره بیست ساله از جای برخیزم !
آنگاه  این منم که بسوی تو پرواز میکنم  .وبر روی سقف بام تو مینشینم  وآواز سر میدهم ! 

ای فاخته  !  آیا تو به راستی پرنده  خوش نوا هستی ؟ یا خبرچینی بینوا ؟  که تنها آوایی سر میدهد ؟ ودر آسمان بیکران سرگردان است .

فاخته ، خسته ام ، از دنیا ، ومردمانش  وریاکاریها ، من از جنس آنها نیستم  .
با اینکه  تو در پرحرفی های  دلپذیر خود  وصف  نور خورشید وعطر گل یاس را بما نوید میدهی .
نمیدانم چرا نغمه هایت  برای من سراسر رویاست ؟ 

ای سوگلی خزان من ، خوش آمدی  تو برای من پرنده ای تنها نیستی  وجودی نامریی هستی ، صدایی دلپذیر که گاهی بلند وزمانی  کم میشود  من بدان گوش میدهم تا بخواب روم  .
بشنیدن آوای تو در میان لانه ات  در آسمان پهناوری  مشتاقانه  درجستجوی  تو هستم .

بارها وبارها ترا راندم ودوباره درجنگلها ترا یافتم   وبه چمن زار خودم بازت گردانیدم  اما هرگز آن امید  را که بمن دادی از یاد نبردم .
تو مایه هوس های  بهاری من نیستی ، بین تو ودنیا خودم سرگردانم .
ای پرنده زیبا  از پرواز تو و وجودت ،
 این دنیای تلخ برای من بصورت  یک خیال ، یک رویا  درآمده  وآن اقامتگاهی که تو درآن پناه برده ای برای من یک معبد است 
گویی از ازل آنرا برای تو ساخته اند  /

کامم تلخ ، رویاهایم گم شده وچشمانم نیز خسته اند .بازهم برایم آواز بخوان مهم نیست چه میخوانی . فقط بخوان  
ثریا / اسپانیا / 
یک قطعه سروده ای برای درلم .
سه شنبه نهم اکتبر 2018 میلادی .