ثریا / اسپانیا » لب پرچین « !
ای فاخته زیبا ، خوشحالم که دوشینه شب نغمه های ترا شنیدم .
ا زهرسوی بام من پرواز میکنی وبر شانه هایم مینشینی ، شب گذشته بس زیبا شده بودی .
غرق نشاط شدم ، چشمانم را رویهم گذاشتم وآرزو کردم درخود بمیرم ودوباره بیست ساله از جای برخیزم !
آنگاه این منم که بسوی تو پرواز میکنم .وبر روی سقف بام تو مینشینم وآواز سر میدهم !
ای فاخته ! آیا تو به راستی پرنده خوش نوا هستی ؟ یا خبرچینی بینوا ؟ که تنها آوایی سر میدهد ؟ ودر آسمان بیکران سرگردان است .
فاخته ، خسته ام ، از دنیا ، ومردمانش وریاکاریها ، من از جنس آنها نیستم .
با اینکه تو در پرحرفی های دلپذیر خود وصف نور خورشید وعطر گل یاس را بما نوید میدهی .
نمیدانم چرا نغمه هایت برای من سراسر رویاست ؟
ای سوگلی خزان من ، خوش آمدی تو برای من پرنده ای تنها نیستی وجودی نامریی هستی ، صدایی دلپذیر که گاهی بلند وزمانی کم میشود من بدان گوش میدهم تا بخواب روم .
بشنیدن آوای تو در میان لانه ات در آسمان پهناوری مشتاقانه درجستجوی تو هستم .
بارها وبارها ترا راندم ودوباره درجنگلها ترا یافتم وبه چمن زار خودم بازت گردانیدم اما هرگز آن امید را که بمن دادی از یاد نبردم .
تو مایه هوس های بهاری من نیستی ، بین تو ودنیا خودم سرگردانم .
ای پرنده زیبا از پرواز تو و وجودت ،
این دنیای تلخ برای من بصورت یک خیال ، یک رویا درآمده وآن اقامتگاهی که تو درآن پناه برده ای برای من یک معبد است
گویی از ازل آنرا برای تو ساخته اند /
کامم تلخ ، رویاهایم گم شده وچشمانم نیز خسته اند .بازهم برایم آواز بخوان مهم نیست چه میخوانی . فقط بخوان
ثریا / اسپانیا /
یک قطعه سروده ای برای درلم .
سه شنبه نهم اکتبر 2018 میلادی .