شنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۹۷

بی مار ستان

درود بر دوستان وآشناین وخوانندگان عزیزم
در بیمارستان بودم از دروازه جهنم عبور کردم حال با لطف ایزد توانا دوران نقاهت را میگذرانم وبه زودی در خدمت خواهم نشست
بامید سلامتی  وشادی وسر انجام آزادی سر زمینم ازدست چپاول گران مذهبی
با مهر دست یک یک شمارا میفشارم
ثریا /اسپانیا ۱۵سپتانبر ۲۰۱۸میلادی 

جمعه، شهریور ۱۶، ۱۳۹۷

اکبر شاخ !

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا 

 آنقدر ایرانیان عزیر ما راست میگویند که گاهی  امر بر خود ما مشتبه میشود که آیا واقعا  " امیر کبیر همان بود که گفتند ونوشتند ! یا او هم کسی شبیه همین آقایان بود " ؟

قبل از هر چیز میل دارم بدانم اکبر شاخ  کوسه معروف به اجازه چه کس ویا کسانی  در کاخ سعد آباد  سکونت کرد ؟ بخاطر چند گروه مافیایی و چند دسته آدمکش که به هرکجا میفرستاد ؟! مردم هم همیشه جذب قدرت میشوند بطرف کسی میروند که قدرت دارد وکم کم از عدالت واقعی به دور میمانند ، جنایات این جناب کوسه درکرمان بی حساب است اما کسی جزئت ندارد ویا نداشت که آنهارا بر ملا سازد ویا به رسانه ها برساند ،  چه قربانیان محفلی ویا منقلی  به عناوین مختلف آنهارا میکشت ،  زمانیکه بردرش وپسرعمویش  در کرمان حاکم  هنمه کاره بودند اولین کار آنها کشتار دسته جمعی  خانواده " ابراهیمی " بود  وصادارات مرکبات وپسته وخرمارا از دست آنها بیرون کشید  این پسر زارع که با برادرانش روزی در باغ های رفسنجان کارشان پهن جمع کردن و برگهای خشک مزارع بود حال بر مسند بزرگان نشسته اندوباید شاهدها را از میان بردارند .
او به پیر وجوان  رحم نمیکرد همچنان درو میکرد ومیرفت تا اییکه  رفسنجان شد ( میراث ) پدری ایشان !!! او یک بچه دهاتی از ده و حومه بهرمان بود اما خودش را زیر نام هاشمی رفسنجانی پنهان کرد وشد امیر کبیر زمانه با قدرت آن دسته مافیای آدمکش وصد البته دوستانی که در  میان دولتهای فخیمه و عمو سام داشت ! 

او همه دشمنان وکسانی که شاهد زندگی ننگین او بودند از میان برداشت  حال دختر نازنینش مانند بی بی نخودی که روی سبزه عید میگذارند اظهار فضل وکرامات میفرمایند  گاهی از این دولت خوششان !! میاید گاهی از دولت دینی بدششان میاید !!! بستگی دارد ومعلوم هم نیست کارد را درکدام سوی آن چادر مطهرشان پنهان کرده اند .

و....وای بر ما که همیشه دنبال روی نا نجیبان ودزدان وآدمکشانیم انسانهارا رها میکنیم تا در خلوت خود بپوسند واین است سزای ملتی که خود با دست خود چنین افرادی رابر تخت مینشاند وخود بنده وبرده او میشود ، بنا براین باید از یک یک این آدمها دوری کرد .

فریدون فرخزاد به دستور او کشته شد ! بختیار به دستور او کشته شد ! البته با اجازه بزرگترهایش ......و مثله کردن تک تکه کردن مردان بزرگ کرمان به دست او اتفاق افتاد  ونامش را گذاشتند  " قتلهای محفلی  " حال چگونه این ملت رویش میشود که یک قاتل رادر تاریخ خود جای بدهد ؟ هرچند تاریخ ما هیچگاه از پهلوانان به درستی نام نبرده است همیشه این قاتلین وآدم کشها بوده اند  که نامشان جاودان و بر برگ زرین نوشته شده است مانند هلاکوخان  مغول ، چنگیزخان ،  و اسکندر خان !! وجالب  آنکه بیشتر  خانواده ها این نام هارا بر روی فرزندان ذکور خویش میگذارند !!! 

شما سری به کتابخانه های بزرگ دنیا بزنید ، ببینید آیا کتابی را مییابید که درخور فرهنگ ایرانی باشد ، تنها خیام است که بر آسمان ما میدرخشد وحافظ  ودر گوشه وکنارها شاهنامه !ملتی که ادیب نداشته  باشد ویا ادبایش گرسنه باشند محکوم  به فناست . دراین سالهای  من همه تجربیاتم را روی بررسی نوشته ها وگفتار وتغییر رفتار ایرانیان گذاشتم  ویادداشت برداشتم  شاید ، نمیدانم شاید روزی  به دردکسی خورد شاید هم بقول آن شاعر درسکوت بیابان به همراه  استخوانهایم  سوختند  واز بین رفتند .

تا کسی دهان باز میکرد تا کمی اظهار عقیده بکند ، فوراا با تحقیرو توهین وصله نانجیبی چسپانیدن  به او  دهانش را برای همیشه میبندند  ، اگر کسی آمد  راهی جلوی پایشان بگدارد قبلا با زنبیل خاک و خاشاک بر سر راهش ریختند این ملت گرسنه است ، همیشه هم گرسنه بود وآن اربابان  سنگدل ما میدانند عرب را که سیر کردی سرش را روی کونه شترش میگذارد ومیخوابد وخواب حرم را میبیند امااگر ایرانی را سیر کرد بر خواهد خاست وخنجر در چشمانت فرو میکند ( من شخصا این امررا تجربه کرده ام ، غذا دادم حتی لباس تنم را بیرون آوردم وبه او که  گرسنه بدخت  و  مامور بود دادم  ونا نجیبی و زیانی که به حرمت من زد تا امروز باقیست ) !.

 بنا براین این  نکته را همیشه  برای خود نگاه داشته اند که : عرب را سیر و ایرانی را گرسنه بگذار !!!! حال تازه گرسنه اند وای به روزی که سیر شوند دنیارا میخواهند ببلعند بازهم سیر نمیشوند   در دین شیعه رسمی است هنگامی که مرده ها را  بخاک میسپارند کمی خاک درچشمانش میریزند تا شاید دل از دنیا برکند !!! 

و....وای به حال نسل آینده ما یک نسل سوخت ونابود شد ویا اسیر ودربند  حال وارد فاز دوم این جنایات میشویم .
در چنین  دنیایی وچنین  مردمانی  آنچنان اسیر توهمات شده ایم  که همه معیارها بهم ریختند  جنایت  در پشت ماسک سیاست قرار گرفت  تدبیر وهوشمندی  ودرایت  نامی است که به آدمکشان میدهند  آدمکشی زمانی که با مصالح  در آمیخت نامش یک عمل شرافتمندانه  میشود مانند کشتار 67 واعدامهای بی پایان ،  وجنگ هم  زیر عنوان دفاع  از حقوق مسلم یک ملت  نامش مصلحت اندیشی میشود که بسود آقایان است نه بسود ملتی رنج کشیده ودربند اسیر  وعجب آنکه چنان باین اسارت خود خو گرفته اند اگر زنجیر را ازپاهای آنان باز کنید  همچنان زنجیر را  مقدس  میشمارند .ث

در شهر زشت ما  ، 
اینجا  که فکر کوته و دیواره بلند 
 آکنده  سایه  بر سر ز مین و سرنوشت ما 
من سالهای سال 
در حسرت شنیدن یک نغمه  نشاط
در آرزوی  دیدن یک شاخسار سبز
 یک چشمه ، یک درخت 
در باغی  پر شکوفه  ، یک اسمان صاف 
در درون  خاک و آجر و آهن دویده ام ...........ف. مشیری 
--------
به روز شده در تاریخ 07/ 09/ 2018 میلادی / اسپانیا .
پایان




پنجشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۹۷

گرگهای گرسنه

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا !


بخت نا فرجام  اگر با عاشقان یاری کند
یار عاشق سوز ما ، ترک دل آزار کند 

چاره ساز اهل دل  باشد ، می اندیشه سوز
کو قدح ؟ تا فارغم از رنج هشیاری کند ...........شادروان " رهی معیری "

روز گذشته سخت احساس مذهبی بودن بمن دست  داده بود ! میل داشتم در این راه کاری بکنم ، !!! همه چیز دردرسترسم بود اما همه بیفایده اند ، فیلم " زنگهای سنت مری چرچ"  را با شرکت اینگرید برگمن و آن آوازه خوان محبوبم با صدای گرم وجادویش  را گذاشتم ونشستم به تماشا 1

سپس برخاستم این احساس مدهبی ته کشید ،  فیلم را نیمه کاره رها کردم وبه خیابان رفتم چند  گوله کاموا خوشگل دیدیم آنهارا خریدم  وحال مانند یک خانم خوب مشغول بافندگی هستم تا هم دستهایم  بکار بیفتند وهم بقیه نور چشمانرا از دست بدهم ، رنگی گلی این کاموا آنچنان درخشان وزیبا بود که پاهایم سست شد تی دخترک فروشنده هم گفت عجب نخ زیبایی وخوش رنگ !

خوب دوران باز نشستگی یعنی همین  تنها یکدوست واقعی دارم که او هم از من دوراست وتنها با تلفن با یکدیگر حرف میرنیم او هفته آینده برای دیدن تنها دخترش به آمریکا میرود ، ودوماه تمام میماند ،  او از خانواده های قدیم وصاحب نام خراسان است ، که امروز متاسفانه شهر ودیار و ابادی وخانه آنها دردست مشتی ارازل افتاده است  هم از طرف خانواده وهم از طرف همسر صاحب نام وشهرت واعتباری بلند پایه میباشند وتا امروز کسی نتوانسته لکه ننگی بر دامان این خانواده بچسپاند تنها تازه به دوران رسیده ونو کیسه گاه خودشانرا باو چسپانیده اند تا از قدرت خانوادگی او تغذیه کنند وبرای خود اعتباری بخرند  . از دوران دبیرستان با عمو زاده ها واین خانواد آشنا بودم وتا امروز  همچنان سرنخ را دردست دارم .

خوشبختی  آدم ها  زمانی است که کار زیاد داشته باشند وبعد  درکنار این کار ، غمی هم  در زندگیش  باشد  غمی برای  یک بدبختی موهوم  ، فایده این غم این است که آدمرا وا میدارد  تا به تلاش برخیزد و آن غمرا به طریقی از یاد ببرد ، البته این گفته  بیشتر به زمانهای گذشته میباشد امروز غمی نیست انسانها بی تفاوتند در برابر مرگ ونیستی ونابودی همچنان یک علف خشک ایستاده اند وتماشا میکنند .

این انسان دوپا آنقدر بی تفاوت می ایستد تا سه پا بیابد  پیرو فرتوت شود  با یاری عصا  ویا یه سه پا نقل مکان کند  وسپس روی یک صندلی چرخدار بنشیند تا دیگران اورا حرکت دهند آن زمان است که دیگر  تراژدی  " اودیپوس "  صورت تحقق بخود مگید  مصیبت اینجاست که دیگر نمیتوان به جای اول برسد .
 اودیپوس  پدر خویش را  کشته  وبا مادر خویش همخوابه شده است  این سیمای دردناک تاریخ است  وهنگامیکه راز  از پرده برون میافتد  پسر مادررا نیز میکشد  وبا دودست خود چشمانش را از کاسه بیرون میاورد  آنگاه بصورت گدایی بدبخت وکور  از دیاری به دیار  سفر میکند  تا سرانجام  در نزدکی آتن  به ناکامی میمیرد  وآن عقده " اودیپ " از همینجا ناشی میشود .

امروز دیگر این داستانها کهنه شده عقده اودیپ در قلب یکی یکی آن گرگان آدمخوار که درسر زمین ما مشغول درو مردم بیچاره میباشند یک چیز تازه ای نیست آنها نیز پدرشانرا کشتند وبا مادرشان همخوابه شدند وطفلانی  حرامزاده جانشین مردان واقعی ایران زمین کردند .  
» هنوز آن کشتار وحشیانه  سالهای 67 از یاد نرفته است  وخون آنها تازه است » .

امرور من باید سر گذشت مردانی را بخوانم که روزی با آنها دمخور بودیم وامروز جایشان درکنارم خالیست و فرزندان آنها مارا نمیشناسند  آنها مردان خود ساخته وبزرگی بودند که هنوز هم خانوادهایشان درسراسر دنیا مشغول ادامه راه مفید پدرانشان میباشند .

شب گذشته به گفته یک مرد مطبوعات  ونویسنده گوش میدادم  از آمدن به غربت سخت پشیمان بود اما درعین حال ماندن را نیز جایز نمیدانست . میل نداشت جزیی از یک کل باشد  درحال حاضر کل  مدفوع  سر تاسر ایران را فرا گرفته است وهر قدمی که ما برداریم ویا چیزی برای آن کودکان بدبخت زباله گرد بفرستیم  خدمتی باین  گرگها کرده ایم .
نمیدانم چرا روز گذشته درگیر یک روح مدهبی شده بودم ؟ منکه ایمانی ندارم  خودم هستم وقلب پر طپشم که لبریز از عشق است  شاید  دارد خالی میشود ! برای همین جانشین میخواهد ،  انجیل را برداشتم متنی که به زبان لاتین  بود خواندم ، |  مادر آسمانی نامت مبارک  خداوند همیشه باتوست  برایم دعا کن برای گناهانم از حالا تا روزیکه خواهم مرد | سانتا ماریا .........
بهر روی منهم انسانی هستم وصاحب گناهانی نه از نوع دزدی وآدمکشی ووصله بر دامن دیگران چسپانیدن  بلکه دروغ های سفید که بجایی بر نمیخورد تنها خودمرا آزارمیداد . آنقدر شهامت داشتم که به همسرم گفتم دیگر ترا نمیخواهم وزندگی در کنارتو بمن این احساس را میدهد که برای بقاء خود وفرزندانم دارم خودمرا بتو میفروشم و از این کار نفرت دارم ، مرا رها کن و رها شدم .پایان 
هایهای گریه در پای توام آمد بیاد 
 هر کجا  شاخ گلی  بر طرف جویی یافتم .
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا / 06/ 09/ 2018 میلادی برابر با 15 شهریور 1397 خورشیدی !

چهارشنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۹۷

فانوس کور

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا !

نامه ای به پدر !
------------------

پدر ، مادر ،  زیر شکنجه و تجاوز است ، 
پدر مادر دارد جان میسپارد ، بر خیز 
 پدر خواهران و برادرانم  اسیرند  و در اسارت بسر میبرند ، متجاوزین  بر مادر ما را دشمن میپندارند 
پدر ، بر خیز ، از جای بر خیز ، 

دختران  و پسران جوان  آرزویی بجز ساختن یک لانه ویک کاشانه ندارند  آنها میل ندارند بسوی  افق های دوردست پرواز کنند ،  جولان آن سالهاست که پایان گرفته  است ، 
پدر دلبستگی ما بتو بی حساب وبی اندازه بود ، آنقد رآرامش داشتیم که فراموش کردیم تو زیر چه شکجه ای جان داده ای ، 
پدر مارا ببخش ! ا فرزندان تهی مغز واز خود رها شده  ما تنها به تفکرات والهیات پرداختیم تفکراتی  که پایه واساس نداشتند والهاماتی  که بهمراه سرم غذایی بما تزریق کردند . پدر همه ما معتاد شدیم .

پدر ما شکست نخورده ایم و نخواهیم خورد ، اما تنها مانده ایم در بین لاشخورانی که از هر سو چشم طمع بخانه ما دوخته اند .
پدر به کمک ما برخیز  ما هرروز شاهد  تشییع جنازه های بی صدای  خواهران ومادران  وبرادران خود هستیم  ومن دردرونم  تشییع جنازه خودرا  حس کرده ام .

ما همه سوگواریم ،  سوگوارانی در جلو حرکت میکنند وما باید به صف درپشت سرشان راه برویم  پاهایمان  با زنجیر وقفل بسته است ، پاهایمان زخمی است ، 

وآنها بر روی جنازه های ما آنسان پای میکوبند  که احساس بشریت از جان ما نیز بیرون میشود .
پدر ! بر خیز ،  قبل از آنکه بر طبلهای جنگ بکوبند  بگذار ناقوسهای  آسمانی بنوازند و ورد ترا اعلام نمایند .

ما همه به یک تله خاک تبدیل شده ایم ،  همه بر سر راه مرگ قرار گرفته ایم ودر انتظار ان ارابه سهمگینی که آن سیه پوشان وسیه کاران بر ما تحمیل کرده اند .
آرام اشک میریزم ، آرام میمیرم  واز دوران کودکی وکودکستانی خویش یاد میکنم  و آن صحنه های صبگاهی با زنگ مدرسه که اول دعا بود وسپس سرود ودعا برای جان تو وروح وروان تو . 
حال درآستانه  بنایی ایستاده ایم که هرآن امکان ریزش آن  بنظر میرسد 
ما روی قلب ورم کرده زمین بین جنگ ، فحشا ومواد  توقف کرده ایم  ودیگر چشم اندازی نداریم ، بام خانه ما ویران شده است ودیگر شبها نمیتوانیم در پشت بام خانه به تماشای ستارگاه درخشان بنشینیم ودر امان باشیم که راهزنی نیمه شب بما حمله نکنند ، پدر آرزویم محال نیست ، میتوانی برخیزی . ث .
--------
کلید دار بنفش  وسر دم دار فاحشه خانه دولت جیم الف   افاقه فرمودند  محال است ایران بتواند به چهل سال قبل برگرددد کور خوانده اید ما نمیگذاریم ! 
خوب تا زمانی جناب شهرام همایون دراین سوی دنیا دارد مردم فریبی میکند وشما خرج ومخارجش وسگهای در خانه اش  را میدهید و آن علیرضا تاریک زاده درآنسو ومسعود بهنود درسوی دیگری و رادیو فرد در بوق ابدی شما دارند مردم را از هم دورکرده و وبشما  نزدیک  میکنند ، معلوم است با بودن چنین  دوستانی ما احتیاج به دشمن نداریم و....یک چیز را فراموش مکن ، 
ما هنوز زنده ایم وشما پوسیدگانی بیش نیستید .

در خاتمه باید سپاس  خودرا با تما م قد تقدیم حزب سوسیالیست  اسپانیا کنم که از واگذاری چهار صد  هواپیمای جنگی بمب افکن  خودداری کرد وپیش پرداخت را نیز در پاییز بر میگرداند این تجهیزات  را دولتهای عربی خریده بودند در زمان آن نخست وزیر مهربان با ریش سفیدش . شاید مرافعه  کاتالونیها نیز بر سر همین باشد هر چه باشد دلالان بیشماری دراین راه سود برده اند  جان مردم مهم نیست مهم آن دلارهای  لعنتی است که چشم همهرا کور کرده  وهمه نابینا با عصا راه میروند . پایان 
من وتو ، چون دو آشنای دوراز هم 
هریک در پی ساختن دیگری است 
از درون اطاقهای خود 
 با یکدیگر سخن میگوئیم 
تا اینکه روزی لبان ما کی شوند وفریاد آزادی بلند شود 
آنگاه من درپای تو  خواهم افتاد 
وجان خواهم داد 
نام ما زیر یک پوشش ابدی ثبت خواهد شد 
------------- ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا / 05/ 09/ 2018 میلادی  برابر با 14 شهریور 1397 خورشیدی !


سه‌شنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۹۷

محرم

ثریا/ » لب پرچین «  اسپانیا !

این مرگ نبود ، زیرا که من بپای خاسته ام 
 وهمه مردگان آرمیده اند 
 شب ، نبود  زیرا همه ناقوسها 
 برای  آوای نیمرزو زبان از کام بیرون کشیده بودند 

سر ما نبود  ، زیرا گرمای  باد سام را حس میکردم که بر گوشت و پوستم میخزید 
 واین آتش نبود 
 زیرا زیر پایم آنسان سرد  بود که میتوانستم محراب کلیسای  را خنک نگاه دارد ..........امیلی دیکنسون 
-----
من خوشبختانه به ماههای هجری عربی کمتر نگاه میکنم اصولا تقویمی ندارم از روی سایتها میفهمم که امروز  مثلا سیزدهم ماه شهریور است ! حال او آمد وبما گفت محرم نزدیک است ، بین خواب وبیداری بودم صدایش اول نرم و نوازشگر و سپس به یک فریاد بلند وغرشی شیر مانند تبدیل شد  گویی  طوفان  از راه رسید و منکه در رویاها بسر میبردم ناگهان سراسیمه نشستم .

من از محرم وحشت دارم از آنهمه آدمها با چهره های منفور  و زنجیر ها و قمه ها ی خونین  وبچه های کفن پوشیده وآن نمایشات مسخره غم انگیر ، اینهارا درکودکی دیده ام وترسی وحشتناک دردرونم ایجاد شده است وبد ترین  شوکی که دراین ماههای منحوس بمن وارد شد درست همان شب عاشورا پدرم مرد ومن خیزش آن مردان وحشی را که به دنبال جنازه او میدویدند واورا یک قدیس میخواندندوحشت کرده بودم وراه خانه را درپیش گرفتم ، نه او هم آدمی نظیر همه ما بود تنها بخاطر بی مبالاتی وبی احساسی مادرم که درخانه مرد دیگری میزیست او تنها درگوشه خانه دوستش بدون غذا وآش آلو که درحسرتش بود جان داد اورا به بیمارستان بردند دیگر دیر بود ، خیلی دیر او تنها سی وشش سال داشت ومن چهارده سال  ، برای یک دیدار کوتاه به پایتخت آمده بود ، مردی بود با غرور فراوان  ، اهل نقاشی وشعر وموسیقی و بقول آن مادر اینها  نان نمیشد .از آن پس شبهای عاشورا خودرا درجایی پنهان میساختم در گیر یک  هیستریک شده بودم دکتر بمن قرصهای آرامش بخش داد وهمان قرص ها تا امروز با من همراهند از آن تاریخ محرم برایم یک جهنم سیاه شد که عده ای دیوانه خودرا برای افسانه های دروغین به در دیوار میکوبند شاید هم بهانه باشد  برای آنکه زنان بدبخت توسری خور وعقده ای خودرا خالی کنند .

اینهمه علم وکتل ونیزه ونوار سبز وخونین برای چیست ؟ برای یک نمایش بزرگ برای اینکه نشان بدهی قدرت تو بیشتر است  شبها در محله های جنوب شهر بر سر اینکه کدام دسته جلو تر برود چاقو قمه کشی میشد وصبح سپورها  به همراه پاسبانان محله میبایست جنازه هارا جمع کنند این دین نبود یک کاسبی بود یک بیزنس .
وامان آن آن شبهای روضه خوانی درخانه مادرجانم که هنوز  ملای بر روی منبر دهان باز نکرده بود مادر یک یا حسین میگفت وغش میکردومن مانند یک جوجه بی پناه میلرزیدم  و زمانی  این خوف و ترس بیشتر میشد که قرار بود دسته سینه زنی بخانه بیایند وپس از اتمام کارشان شام بخورند در آن دقایق خوف انگیر من نمیدانستم به کدام سوراخ پناه ببرم میرفتم همه رختخوبها را بهم میریختم وزیر آنها پنها میشدم واشک میریختم واز ترس میلرزیدم .

مادر از دادن یک کاسه آش آلو به پدرم خودداری میکرد  اما برای مشتی مفتخور  روزهای متوالی خورشهای رنگین میپخت  تا نشان دهد که قدرت دارد !
از آن  تاریخ  میل داشتم از ان سر زمین فرار کنم بجایی بروم که خبری از دین مذهب نباشد و خوب در این سر زمین نیز دچار همین بلیعه شدم اما دیگر کسی مرا مجبور نمیکند حتما به کلیسا بروم در روزهای کریسمس ویا روزهای دیگر کمی مواد غذایی میخرم درون   کیسه های مخصوص که از طرف یونیسف بما داده شده میریزم برای بیماران ویا گرسنگان حال چقدر از ان مواد به دهان آنها میرسد دیگر بمن مربوط نمیشود .
عزاداریهای آ نها مانند شادیهایشان بخودشان مربوط است و ایمان و عقیده من بخودم ،  درهمان حال مطابق  طمع و مذاق آنها چیزی به دهانم میگذارم که پر به بیراهه نرفته باشم .
هیچ کند وکاوی یا مطالعه ای درباره این اسلام ندارم میدانم دین مردان است ودینی بسیار خشن وبیرحم  ، تنها این را فهمیدم بر خلاف نامی است  که بر روی خود گذاشته  نام تسلیم !!.
سعی دارم بنوعی این روزهای وحشتناک رااز جلوی چشمانم پاک کنم ونگاهی به تقویم ها نیاندازم صبر کنم اما دوماه تمام آنها بر علی اصغر وعلی اکبر  و کبرا صغرا و طفلان مسلم میگیرند بی آنکه به زیر پاهایشان نگاه کنند که چگونه ستاره های کوچکی خاموش میشوند یا ببردگی میروند .
دیگر میل ندارم آن پیکره هارا ببینم دیگر میل ندارم به ان سوی زمان برگردم .

اما ،    همه این آشفتگیها  بی وقفه  و سر د ، بی فرصت  وبی مهلت 
ویا ناله و خروشی از زمین 
 واقعیت  یک چیز  را ثابت میکنند ، ..نا امیدی  .ث
ثریا  اسپانیا / » لب پرچین « همان روز سه شنبه چهارم سپتامبر 2018 میلادی !



ضایعه

خبر کوتاه بود ، مانند برگی در  دوردستها که از یک شاخه درخت خشک فرو افتاد .
احسان یار شاطر مرد ، به همین سادگی ! واین ضایه ای را که بر پیکر ادبیات ایران  وارد آمد نادیده گرفتند مانند همه چیز های دیگر را  البته  ایشان عمری طولانی اما پر بار داشتند ومهمترین کار سترگ ایشان همان بنیاد " ایرانیکا" بود  که خوب  معلوم  است  ایران دوستان عزیز جایی پولشان را خرج میکنند که صدا دار باشد !
همچنان که راه میروند وزنجیرهای دستشان صدا میکند وغلاده های گردنشان  پولهایشان هم باید با صدا خرج شوند .

دیگر امروز ادبیات کهنسال  ما به درد کسی نمیخورد  کسی حوصله ندارد ببیند شاه شجاع مثلا درکدام  زمان میلش به اشعار حافظ میکشیده ودرکجا قوام الدین   اورا حمایت میکرده است ، امروز همه چیز آنی وفوری شده است . ازدواجها فوری  وآنی طلاق ها وعشق ها لحظه ای .
 قهرمانان بزرگ آنهایی هستند که بیشتر آدم کشتند واز جمعیت جهان کم کردند مانند جناب » مک کین «  دومیلیون انسان بیگناه در ویتنام به دست ایشان وهمپالکیهایشان جان دادند تا آمریکا پیروز وسر بلند بیرون آید ، کسی امروز ایران باستانرا نمیشناسد  ایران باستان برای همان کتب وجایش در موزه هاست امروز ایران را درردیف تایلند   قرار داده اند که  یک فاحشه خانه بزرگ  که سر دسته بزرگ وخانم رییسان وآقایان باج بگیرشان  را ملاها وفاطمه کماندو ها  اداره میکنند  ، دیگر ایرانی آبرویی ندارد .

تایلند روزی  کشوری ثروتمند بود پرنسی داشت و یک ابهتی امروز تنها انجارا بممد فاحشه خانه های رنگ و وارنگ ودختران چشم تنگ میشناسند حال  حمله بسوی زنان  ایران ودختران وبازماندگان آن جنگ لعنتی  شروع شده است . 
دیگر کسی برایش مهم نیست که مردی نجیب وادیب  عمر خودرا سوزاند تا ایرانرا ونام ایران را جاودانه سازد ، ایران از طرق دیگر جاویدان خواهد ماند .

از کدام طریق ؟ نفت رفت ، زمین رفت ، آب ها رفتند ، دریاچه ها رفتند ، خاک رفت ، همه دلار شد در زیر متکای حضرت رهبری وخانواده جای گرفت ویا در کشورهای بزرگ به سرمایه  گذاری وبورس تبدیل شدند  باسن بزرگ آقا از روی صندلیشان تکان نمیخورد وآن موش پیر نامیرا روی صندلی طلایی خود همچنان  اداره این جنایاترا بعهده دارد . دیگر  ایران غیر از زنان ودخترانش چیزی نداشت مردانش که کشته شدند یا درزندانها  در انتظار طناب دار صف کشیده اند بچه های کوچک را بکار وادشته ونه تنها به آنها دستمزدی نمیدهند بلکه  با چاقو گوش آنهارا برای تنبیه میبرند وکف دستشان میگذارند ، این بدعت تازه است که مامورین شهرداری برای بچه های خیابان بنا نهاده است .
خوب دراین میان هم عده ای بی تفاوت  تنها به  انباشته شدن  مال ومنالشان میاندیشند که معلوم نیست از چه راههای به دست آمده است وچه رابطه هایی  وجود دارد ، با مربوط نیست روزیکه ما داشتیم آنها گرسنه بودند جهان درگردش است امروز بحمدلله ما گرسنه  نیستیم چون قانع به حق خویشیم اما بعضی ها دچار توهم شده اند ومیخواهند همه دنیارا ببلعند  از واسطه گری و دو بهم زنی تا ریا ودروغ وپرونده سازی وسر انجام فحاشی فرقی نمیکند زن یا مرد دهانها کثیف است وزبانها آتشین باید هرچه میتوانی از این جماعت دور شوی وخودرا کنار بکشی  نام دوستی بسیار پر ابهت وقابل احنترام است  به هر خسی وخاشاکی نمیتوان این نامرا اطلاق نمود .
بهر روی  روان  جناب احسان یار شاطر شاد عمرشان طولانی  اما بی بهره نبود ونامشان تا ابد جاودان خواهد ماند  .......ووای بر مال پرستان دنیا دوستان .ث
 ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 04/ 09/2018 میلادی برابر با 13 شهریور 1397 خورشیدی .
خورشیدی که ما گم کرده ایم .........