چهارشنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۹۷

فانوس کور

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا !

نامه ای به پدر !
------------------

پدر ، مادر ،  زیر شکنجه و تجاوز است ، 
پدر مادر دارد جان میسپارد ، بر خیز 
 پدر خواهران و برادرانم  اسیرند  و در اسارت بسر میبرند ، متجاوزین  بر مادر ما را دشمن میپندارند 
پدر ، بر خیز ، از جای بر خیز ، 

دختران  و پسران جوان  آرزویی بجز ساختن یک لانه ویک کاشانه ندارند  آنها میل ندارند بسوی  افق های دوردست پرواز کنند ،  جولان آن سالهاست که پایان گرفته  است ، 
پدر دلبستگی ما بتو بی حساب وبی اندازه بود ، آنقد رآرامش داشتیم که فراموش کردیم تو زیر چه شکجه ای جان داده ای ، 
پدر مارا ببخش ! ا فرزندان تهی مغز واز خود رها شده  ما تنها به تفکرات والهیات پرداختیم تفکراتی  که پایه واساس نداشتند والهاماتی  که بهمراه سرم غذایی بما تزریق کردند . پدر همه ما معتاد شدیم .

پدر ما شکست نخورده ایم و نخواهیم خورد ، اما تنها مانده ایم در بین لاشخورانی که از هر سو چشم طمع بخانه ما دوخته اند .
پدر به کمک ما برخیز  ما هرروز شاهد  تشییع جنازه های بی صدای  خواهران ومادران  وبرادران خود هستیم  ومن دردرونم  تشییع جنازه خودرا  حس کرده ام .

ما همه سوگواریم ،  سوگوارانی در جلو حرکت میکنند وما باید به صف درپشت سرشان راه برویم  پاهایمان  با زنجیر وقفل بسته است ، پاهایمان زخمی است ، 

وآنها بر روی جنازه های ما آنسان پای میکوبند  که احساس بشریت از جان ما نیز بیرون میشود .
پدر ! بر خیز ،  قبل از آنکه بر طبلهای جنگ بکوبند  بگذار ناقوسهای  آسمانی بنوازند و ورد ترا اعلام نمایند .

ما همه به یک تله خاک تبدیل شده ایم ،  همه بر سر راه مرگ قرار گرفته ایم ودر انتظار ان ارابه سهمگینی که آن سیه پوشان وسیه کاران بر ما تحمیل کرده اند .
آرام اشک میریزم ، آرام میمیرم  واز دوران کودکی وکودکستانی خویش یاد میکنم  و آن صحنه های صبگاهی با زنگ مدرسه که اول دعا بود وسپس سرود ودعا برای جان تو وروح وروان تو . 
حال درآستانه  بنایی ایستاده ایم که هرآن امکان ریزش آن  بنظر میرسد 
ما روی قلب ورم کرده زمین بین جنگ ، فحشا ومواد  توقف کرده ایم  ودیگر چشم اندازی نداریم ، بام خانه ما ویران شده است ودیگر شبها نمیتوانیم در پشت بام خانه به تماشای ستارگاه درخشان بنشینیم ودر امان باشیم که راهزنی نیمه شب بما حمله نکنند ، پدر آرزویم محال نیست ، میتوانی برخیزی . ث .
--------
کلید دار بنفش  وسر دم دار فاحشه خانه دولت جیم الف   افاقه فرمودند  محال است ایران بتواند به چهل سال قبل برگرددد کور خوانده اید ما نمیگذاریم ! 
خوب تا زمانی جناب شهرام همایون دراین سوی دنیا دارد مردم فریبی میکند وشما خرج ومخارجش وسگهای در خانه اش  را میدهید و آن علیرضا تاریک زاده درآنسو ومسعود بهنود درسوی دیگری و رادیو فرد در بوق ابدی شما دارند مردم را از هم دورکرده و وبشما  نزدیک  میکنند ، معلوم است با بودن چنین  دوستانی ما احتیاج به دشمن نداریم و....یک چیز را فراموش مکن ، 
ما هنوز زنده ایم وشما پوسیدگانی بیش نیستید .

در خاتمه باید سپاس  خودرا با تما م قد تقدیم حزب سوسیالیست  اسپانیا کنم که از واگذاری چهار صد  هواپیمای جنگی بمب افکن  خودداری کرد وپیش پرداخت را نیز در پاییز بر میگرداند این تجهیزات  را دولتهای عربی خریده بودند در زمان آن نخست وزیر مهربان با ریش سفیدش . شاید مرافعه  کاتالونیها نیز بر سر همین باشد هر چه باشد دلالان بیشماری دراین راه سود برده اند  جان مردم مهم نیست مهم آن دلارهای  لعنتی است که چشم همهرا کور کرده  وهمه نابینا با عصا راه میروند . پایان 
من وتو ، چون دو آشنای دوراز هم 
هریک در پی ساختن دیگری است 
از درون اطاقهای خود 
 با یکدیگر سخن میگوئیم 
تا اینکه روزی لبان ما کی شوند وفریاد آزادی بلند شود 
آنگاه من درپای تو  خواهم افتاد 
وجان خواهم داد 
نام ما زیر یک پوشش ابدی ثبت خواهد شد 
------------- ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا / 05/ 09/ 2018 میلادی  برابر با 14 شهریور 1397 خورشیدی !


سه‌شنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۹۷

محرم

ثریا/ » لب پرچین «  اسپانیا !

این مرگ نبود ، زیرا که من بپای خاسته ام 
 وهمه مردگان آرمیده اند 
 شب ، نبود  زیرا همه ناقوسها 
 برای  آوای نیمرزو زبان از کام بیرون کشیده بودند 

سر ما نبود  ، زیرا گرمای  باد سام را حس میکردم که بر گوشت و پوستم میخزید 
 واین آتش نبود 
 زیرا زیر پایم آنسان سرد  بود که میتوانستم محراب کلیسای  را خنک نگاه دارد ..........امیلی دیکنسون 
-----
من خوشبختانه به ماههای هجری عربی کمتر نگاه میکنم اصولا تقویمی ندارم از روی سایتها میفهمم که امروز  مثلا سیزدهم ماه شهریور است ! حال او آمد وبما گفت محرم نزدیک است ، بین خواب وبیداری بودم صدایش اول نرم و نوازشگر و سپس به یک فریاد بلند وغرشی شیر مانند تبدیل شد  گویی  طوفان  از راه رسید و منکه در رویاها بسر میبردم ناگهان سراسیمه نشستم .

من از محرم وحشت دارم از آنهمه آدمها با چهره های منفور  و زنجیر ها و قمه ها ی خونین  وبچه های کفن پوشیده وآن نمایشات مسخره غم انگیر ، اینهارا درکودکی دیده ام وترسی وحشتناک دردرونم ایجاد شده است وبد ترین  شوکی که دراین ماههای منحوس بمن وارد شد درست همان شب عاشورا پدرم مرد ومن خیزش آن مردان وحشی را که به دنبال جنازه او میدویدند واورا یک قدیس میخواندندوحشت کرده بودم وراه خانه را درپیش گرفتم ، نه او هم آدمی نظیر همه ما بود تنها بخاطر بی مبالاتی وبی احساسی مادرم که درخانه مرد دیگری میزیست او تنها درگوشه خانه دوستش بدون غذا وآش آلو که درحسرتش بود جان داد اورا به بیمارستان بردند دیگر دیر بود ، خیلی دیر او تنها سی وشش سال داشت ومن چهارده سال  ، برای یک دیدار کوتاه به پایتخت آمده بود ، مردی بود با غرور فراوان  ، اهل نقاشی وشعر وموسیقی و بقول آن مادر اینها  نان نمیشد .از آن پس شبهای عاشورا خودرا درجایی پنهان میساختم در گیر یک  هیستریک شده بودم دکتر بمن قرصهای آرامش بخش داد وهمان قرص ها تا امروز با من همراهند از آن تاریخ محرم برایم یک جهنم سیاه شد که عده ای دیوانه خودرا برای افسانه های دروغین به در دیوار میکوبند شاید هم بهانه باشد  برای آنکه زنان بدبخت توسری خور وعقده ای خودرا خالی کنند .

اینهمه علم وکتل ونیزه ونوار سبز وخونین برای چیست ؟ برای یک نمایش بزرگ برای اینکه نشان بدهی قدرت تو بیشتر است  شبها در محله های جنوب شهر بر سر اینکه کدام دسته جلو تر برود چاقو قمه کشی میشد وصبح سپورها  به همراه پاسبانان محله میبایست جنازه هارا جمع کنند این دین نبود یک کاسبی بود یک بیزنس .
وامان آن آن شبهای روضه خوانی درخانه مادرجانم که هنوز  ملای بر روی منبر دهان باز نکرده بود مادر یک یا حسین میگفت وغش میکردومن مانند یک جوجه بی پناه میلرزیدم  و زمانی  این خوف و ترس بیشتر میشد که قرار بود دسته سینه زنی بخانه بیایند وپس از اتمام کارشان شام بخورند در آن دقایق خوف انگیر من نمیدانستم به کدام سوراخ پناه ببرم میرفتم همه رختخوبها را بهم میریختم وزیر آنها پنها میشدم واشک میریختم واز ترس میلرزیدم .

مادر از دادن یک کاسه آش آلو به پدرم خودداری میکرد  اما برای مشتی مفتخور  روزهای متوالی خورشهای رنگین میپخت  تا نشان دهد که قدرت دارد !
از آن  تاریخ  میل داشتم از ان سر زمین فرار کنم بجایی بروم که خبری از دین مذهب نباشد و خوب در این سر زمین نیز دچار همین بلیعه شدم اما دیگر کسی مرا مجبور نمیکند حتما به کلیسا بروم در روزهای کریسمس ویا روزهای دیگر کمی مواد غذایی میخرم درون   کیسه های مخصوص که از طرف یونیسف بما داده شده میریزم برای بیماران ویا گرسنگان حال چقدر از ان مواد به دهان آنها میرسد دیگر بمن مربوط نمیشود .
عزاداریهای آ نها مانند شادیهایشان بخودشان مربوط است و ایمان و عقیده من بخودم ،  درهمان حال مطابق  طمع و مذاق آنها چیزی به دهانم میگذارم که پر به بیراهه نرفته باشم .
هیچ کند وکاوی یا مطالعه ای درباره این اسلام ندارم میدانم دین مردان است ودینی بسیار خشن وبیرحم  ، تنها این را فهمیدم بر خلاف نامی است  که بر روی خود گذاشته  نام تسلیم !!.
سعی دارم بنوعی این روزهای وحشتناک رااز جلوی چشمانم پاک کنم ونگاهی به تقویم ها نیاندازم صبر کنم اما دوماه تمام آنها بر علی اصغر وعلی اکبر  و کبرا صغرا و طفلان مسلم میگیرند بی آنکه به زیر پاهایشان نگاه کنند که چگونه ستاره های کوچکی خاموش میشوند یا ببردگی میروند .
دیگر میل ندارم آن پیکره هارا ببینم دیگر میل ندارم به ان سوی زمان برگردم .

اما ،    همه این آشفتگیها  بی وقفه  و سر د ، بی فرصت  وبی مهلت 
ویا ناله و خروشی از زمین 
 واقعیت  یک چیز  را ثابت میکنند ، ..نا امیدی  .ث
ثریا  اسپانیا / » لب پرچین « همان روز سه شنبه چهارم سپتامبر 2018 میلادی !



ضایعه

خبر کوتاه بود ، مانند برگی در  دوردستها که از یک شاخه درخت خشک فرو افتاد .
احسان یار شاطر مرد ، به همین سادگی ! واین ضایه ای را که بر پیکر ادبیات ایران  وارد آمد نادیده گرفتند مانند همه چیز های دیگر را  البته  ایشان عمری طولانی اما پر بار داشتند ومهمترین کار سترگ ایشان همان بنیاد " ایرانیکا" بود  که خوب  معلوم  است  ایران دوستان عزیز جایی پولشان را خرج میکنند که صدا دار باشد !
همچنان که راه میروند وزنجیرهای دستشان صدا میکند وغلاده های گردنشان  پولهایشان هم باید با صدا خرج شوند .

دیگر امروز ادبیات کهنسال  ما به درد کسی نمیخورد  کسی حوصله ندارد ببیند شاه شجاع مثلا درکدام  زمان میلش به اشعار حافظ میکشیده ودرکجا قوام الدین   اورا حمایت میکرده است ، امروز همه چیز آنی وفوری شده است . ازدواجها فوری  وآنی طلاق ها وعشق ها لحظه ای .
 قهرمانان بزرگ آنهایی هستند که بیشتر آدم کشتند واز جمعیت جهان کم کردند مانند جناب » مک کین «  دومیلیون انسان بیگناه در ویتنام به دست ایشان وهمپالکیهایشان جان دادند تا آمریکا پیروز وسر بلند بیرون آید ، کسی امروز ایران باستانرا نمیشناسد  ایران باستان برای همان کتب وجایش در موزه هاست امروز ایران را درردیف تایلند   قرار داده اند که  یک فاحشه خانه بزرگ  که سر دسته بزرگ وخانم رییسان وآقایان باج بگیرشان  را ملاها وفاطمه کماندو ها  اداره میکنند  ، دیگر ایرانی آبرویی ندارد .

تایلند روزی  کشوری ثروتمند بود پرنسی داشت و یک ابهتی امروز تنها انجارا بممد فاحشه خانه های رنگ و وارنگ ودختران چشم تنگ میشناسند حال  حمله بسوی زنان  ایران ودختران وبازماندگان آن جنگ لعنتی  شروع شده است . 
دیگر کسی برایش مهم نیست که مردی نجیب وادیب  عمر خودرا سوزاند تا ایرانرا ونام ایران را جاودانه سازد ، ایران از طرق دیگر جاویدان خواهد ماند .

از کدام طریق ؟ نفت رفت ، زمین رفت ، آب ها رفتند ، دریاچه ها رفتند ، خاک رفت ، همه دلار شد در زیر متکای حضرت رهبری وخانواده جای گرفت ویا در کشورهای بزرگ به سرمایه  گذاری وبورس تبدیل شدند  باسن بزرگ آقا از روی صندلیشان تکان نمیخورد وآن موش پیر نامیرا روی صندلی طلایی خود همچنان  اداره این جنایاترا بعهده دارد . دیگر  ایران غیر از زنان ودخترانش چیزی نداشت مردانش که کشته شدند یا درزندانها  در انتظار طناب دار صف کشیده اند بچه های کوچک را بکار وادشته ونه تنها به آنها دستمزدی نمیدهند بلکه  با چاقو گوش آنهارا برای تنبیه میبرند وکف دستشان میگذارند ، این بدعت تازه است که مامورین شهرداری برای بچه های خیابان بنا نهاده است .
خوب دراین میان هم عده ای بی تفاوت  تنها به  انباشته شدن  مال ومنالشان میاندیشند که معلوم نیست از چه راههای به دست آمده است وچه رابطه هایی  وجود دارد ، با مربوط نیست روزیکه ما داشتیم آنها گرسنه بودند جهان درگردش است امروز بحمدلله ما گرسنه  نیستیم چون قانع به حق خویشیم اما بعضی ها دچار توهم شده اند ومیخواهند همه دنیارا ببلعند  از واسطه گری و دو بهم زنی تا ریا ودروغ وپرونده سازی وسر انجام فحاشی فرقی نمیکند زن یا مرد دهانها کثیف است وزبانها آتشین باید هرچه میتوانی از این جماعت دور شوی وخودرا کنار بکشی  نام دوستی بسیار پر ابهت وقابل احنترام است  به هر خسی وخاشاکی نمیتوان این نامرا اطلاق نمود .
بهر روی  روان  جناب احسان یار شاطر شاد عمرشان طولانی  اما بی بهره نبود ونامشان تا ابد جاودان خواهد ماند  .......ووای بر مال پرستان دنیا دوستان .ث
 ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 04/ 09/2018 میلادی برابر با 13 شهریور 1397 خورشیدی .
خورشیدی که ما گم کرده ایم .........


دوشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۹۷

یقین وایمان

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا ! 
------------------------------------

ایمان بکلی غیب شد ،  یقین هم بفراموشی سپرده شد ،  خدا دراین میان گم شد تنها نامی از او بجای ماند مانند کوه احد  ! واین عقل ماست که باید بین این همه  خطوط نامریی جایی را بیابد ،  ونشان   دهد چگونه میتوان دوباره زندگی را از نو ساخت ، هر  چند بار ویران شود ؟! .

نباید نقش شاعران ونیسندگان دوره پنجاه  وشصت را نادیده گرفت نقشی مخرب وویران کنده  خود مواد را زده در عالم هپروت چیزی را مینوشتند ویا میسرودند وبه دست باد میداند باد آنها را جمع کرد و ناگهان طوفان برخاست .

حواسها به لباسهای رنگین و عطریات ومواد  آرایشی و سالنهای  مد و کلو پ های قمار  پرت شد ،  هر بچه شهرستانی  تازه به دوران رسیده از برنج فروش تا روغنی همه صاحب خانه و آلاف واولوف شدنداما سرشان درجاهایی گرم بود که بیشتر میچربید . بازار که اصولا با ملا وآخوند گره خورده بود طبقه  متوسط نیز هر چیزی را که داشت تقدیم این ارواح پلید میکرد و طبقه ممتاز نیز بکلی خودرا از جامعه این مذهب بیرون کشیدند مگر در موقع نام گذاری اطفال یا مراسم سوگواری  !

اما عقل سلیم درهر یک از این سه دسته کار نمیکرد آنها  مانند اسبهایی  که اطراف چشمان آنهارا بسته وتنها یک راه داشتند آنهم سرشان درون آخور باشد  ویا راهی را بروند که برایشان تعیین شده بود  بروند ویا برای چشم هم چشمی سفره پهن کنند .

من دراین چهارراه گم شده بودم ،  روز شد  ومن بدیدار یک صورتگر رفتم  که اورا از دیر باز میشناختم ،  باو گفتم چکنم ؟  او که هرروز  با رنگها  وتیغه و نور هنر نمایی میکرد  ، گفت فرار کن ،  در آنها هیچ چیز نیست  تنها ترا خالی خواهند نمود از خودت ،  همه مرده هایی بیش نیستند  و روزی این سر زمین تبدیل به گورستانی بزرگ برای آنها وخانواده شان خواهد شد ، هر چه زودتر فرار کن .

امروز من هستم  با تنها چیزی که دارم ، خرد و اندیشه خود ،  از آنها  پیکری میسازم برای شما  به هرشکلی که بخواهم آنها را در میاورم  مواد خامی دردست دارم  که در ظاهر هیچند اما در باطن  متشکل ار همه دنیا  هستند .

ایمانی نداشتم ، ایمانم تنها به عشق بود وانرژی داخلیم را عشق لبریز میساخت ، امروز  تنها انرژیم را ازدست داده ام چرا که دیگر عشقی درمیانه نیست  عده ای انرژی آنها سکه است مرتب سکه را دست مالی میکنند تا انرژ ی  از دست رفته را باز یابند ، اما عشق را نمیتوان دستمالی کرد ، باید بوئید  لمس کرد نوازش کرد واز نوارش بوی خوش آن جانی تازه گرفت .

زاهد به ره کعبه رود کاین ره دین است 
خوش میرود اما ، ره مقصود نه این است

ره مقصود هم آکنون در سه هزار فاحشه خانه  با سر دستگی علم الهدی وابوابش در خراسان برپا شد  و روزی سه طیاره لبریز از مسافران عراقی برادران فلسطینی رو به مشهد مقدس میاورند در کنار فاحشه ها نماز میخوانند ودرکنار بطریهای مشروب وسپس به نوبت دختران وزنان ایرانی را به تختخواب میکشند  بهایش را با دلار به » ارباب « میپردازند . به سر دسته  پا اندازهای جهان که عمامه اش به بزرگی لگن  مدفوع بچه ها میباشد .

خوب ، کجائید شاعر خراسانی واهل طوس ؟  جناب شهریا رکه همه هستی چندین ساله  ادب خودرا به یک ترانه فروختید !  کجائید جناب تولستوی زمانه  که ریش تا خشتک خود  بلند کرده اید  بیاید به تماشای دستپخت خود  ، ننگ بر شما ، نفرین برشما  هرچند یکی اهل طوس و دیگری  اهل شمال است وسومی اهل کاشان وچهارمی اهل دهی از خاک کردستان  وهمچنان شاعر وترانه سرا بود که مانند علف از زمین سبز میشدوشما کجائید جناب ملک الشعرا سالار سخن سرا که برای خراسان غزلی و چکامه ای جانانه سرو.دید و برای رهبر مسلمین  نیز یک ترجیح بند عالی  سر از خاک بردارید و از شرم دوباره جان بسپارید .  و وای بر ملتی که چنین بی درد وخوار شده و هنوز هم برای یک بشقاب پلوی قیمه  خود را کنار میکشد تا دیگری از راه برسد و او را نجات بخشد . ث
پایان 
چهل سال  ، در عین رنج ونیاز
 سر از بخشش مهر نپیچیده ام
رخ از بوسه ماه  بر داشته ام

به خوش باش حافظ  ، که جانانم اوست
به هرجا  که آزاده ای یافتم
 به جامش ، اگر میتوانستم
می افکندم  گل برافشاندم

چهل سال  اگر بگذراندم به هیچ
همین بس که در رهگذر وجود
 کسی را بجز خود ، نگریاندم .......".ف. مشیری "

یکشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۹۷

الهام بچرخ !

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « . اسپانیا !

شب گذشته یک برنامه دیدم  از بگو وبستان سر کارعلیه عالیه فاطمه زهرای نوین اسلامی خانم الهام چرخنده که هنوز هم میچرخد دست بردار هم نیست  کسی نیست باو بگوید زن تو چکاره هستی که میخواهی زنان ایرانی را دربند بکشی ، آنهم زنانی  که مانند قره العین را داشتند پروین اعتصامی را داشتند و فروغ را  ،  اگر شادروان فریدون فرخ زاده زنده بود چه ها که  نمیگفت وچه ها که نمیسرود  ، حال بجای شمع کافوری شمع مرده و نیم سوخته دارد پر پر میزند .

ماروزی زنی ماننند فرخ روی پارسا  را بر وزارت آموزش  و پرورش داشتیم  و یا زنی مانند مهر انگیر دولتشاهی که سفیر بود  حال این نکبت  از چاله هنری بیرون آمده درکسوت  فاطمه زهرا  بین زنان چادر پخش میکند چرا که مبادا تاجر و وارد کننده چادر ورشکست شود به آنها وعده خانه وماشین میدهد بشرطی که چادر بر سرکنند !! تا آنجا که ما میدانیم  فاطمه زهرا یک عبا برسر میکشید وپای برهنه دنبال  گوسفندی در بیابانهای کربلا میگشت تا شیری بدوشد و دوغابی بسازد برای  حضرت اعلی نه اینکه  چادر کرپدوشین ومقنه پولک دوزی وسر بندی سیاه ابریشمی انگشترهای آنچنانی  وارد معرکه شده  که ( زن ایرانی ) را به درون  چادر فرا بخواند ، 

دلم برای آن زنانی میسوزد که رنج تحصیل را حتی در خانه شوهر تحمل کردند به مقام دکترا رسیدند و حال کجا هستند ؟! در پای دیگ آش یا طبق حلوای نذری ؟!
اگر هم دنبال دینی میروید اول درباره آن خوب تحقیق کنید ، از خود بپرسید چگونه بانو خدیجه چهل وپنج ساله بعد از سه شوهر با یک جوان بیست ساله که نوکرش بود عروسی کرد وبچه آورد ؟!  چرا از سه همسر خود بچه نداشت ؟! لابد از معجزه های الهی است ؟! 

بپرسید حضرت علی قبل ااز بعث کدام دینی را داشته ؟ هیچ بت پرستی  بتخانه بزرگ درهمین کعبه امروزی که نام الله را برآن  گذاشتند  بزرگترین  بت نامش الله بود  خانه خالی است کسی درونش نیست  این ابراهیم بود که بتها را شکست والله را به زمین آورده برایش خانه ساخت ! عربها هم ازاین تجارت استفاده ها میبرند  بلی تا ما  کره خران دردنیا هستیم مفلس درنمیماند .

تازه اینرا هم از آخرین فرعون مصر فرا گرفتند که او بت رها درهم شکست وتنها به یک موجود  نا مریی  میاندیشید . 
در یکی از سایتها دیدم  یک فاطمه کماندی دیگر با اسلحه زمان رستم گرز زنجیری با سپر به همراه نوچه هایش وپا اندازان دیگر  گویی به جنگ دیو سپید در قله کوه دماوند میرود !در محله ها راه افتاده اند تا دیگر درهیچ محله ای کسی جرئت نفس کشیدن نداشته باشد نامش گروه " رضویون" میباشد .

خوب تا اینجا فهمیدم که زنان ایرانی  بخصوص مسلمان از مردان خطرناک ترند وباید  حتماازآنها دوری کرد تا اندازه ای دراین  شهر زنان ایرانرا دیدم وخطر آنهارا بوئیدم  ، فاحشه های اجاره ای هفتگی  وپا اندازان قلعه  وکوره های آجر پزی ! حال درکسوت  بانوان نجیب حرم مانند بانو الهام سر بر سجاده گذاشته وتصمیم  داشتند  مارا به راه راست ارشاد کنند بعد که کمی به سابقه آنها اشاره میشد میگفتد "
درتوبه باز است !!! خدا بخشنده است !!! 
مانند همان آخوند زپرتی که روی منبر نشسته به مردان میگوید دروغ را تنها به زنتان بگویید هرچه میتوانید به آنها دروغ بگویید ، عیبی ندارد تا فلانشانرا به دست بیاورید به انها وعده ها دورغین بدهید !!
خوب ، تا این جانوران  در آن  محیط زنده اند چگونه میتوان برایشان از قانون و اساسنامه  ویا گفتارهای نیک سخن راند اینها چیزی حالیشان نیشت همه منگند وپریشان .
در کشورها ی پیشرفته  زنان مصدر کارهای بزرگی شده اند ودر کشورهای در حال رشد  نیز کم کم دارند به جلو میروند اما دران سر زمین فلک زده هر روز  مردم بیشتر به درون فاضل آب مذهب فرو میروند .

واین کدام عشق است  که حافظ فریاد بر میدارد : 
از صدای سخن  عشق ندیدم خوشتر 
یادگاری   که بر این گنبد دوار بماند 

این کدام عشق است ؟  عشق مجازی ؟  یا یک عشق حقیقی ؟  عشق انسان به انسان ؟  یا عشق انسان به آفریننده خویش  این عشق قابل رویت نیست  ورای  پدیده های دیدنی است  حال عده ای این نام پر ابهت را آلوده ساخته بر اسب راهوار آن سوار شده وبسوی تاریکی ها میتازند  و واژه اصلی را گم کرده اند .
نظامی گنجوی میگوید : 
طبایع  جز کشش کاری ندارند 
 حکیمان  این کشش زا  عشق پندارند 
و حال من با لباس تمام رسمی از فاطمه زهرای ناگهان ظهور کرده بر ملت بی آشیان  و سوخته ایران ، سرکار  خانم الهام چرخنده میخواهم که تنها به دور خود ومادر مهربان ودو پسر نظر کرده شان که نام ارسطو را برانها نیز نهاده اید بگردید وآن قاشق » گوهی « را که خود میل مینمایید به ز.ورد در داخل حلقوم زنان واقعی ایرانی ننمائید  شما بقول حودتان از باز ماندگان یاغیان و زاهزنان  کوههای بختیار بوده اید به همان میراث پدری بپیوندید راهزنی مالی  بهتر است تا افکار را بزنید  سود بیشتری  عایدتان میشود هم شما وهم آنهاییکه در پشت سر شما ایستاده اند  ! ملت را خر فرض ننمائید  که با هزینه شخصی به این شکل وحشتنا ک ا درآمدید ، برای " گوگوش "  شدن کمی سنتان بالا بود  !
ما  به صد  خرمن پندار  ز ره چون نرویم 
چون ره ادم  خاکی به یکی دانه زدند
پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا /02/09/2018 میلادی برابر با 11 شهریور 1397 خورشیدی .

شنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۹۷

واژه گم شده

ثریا ایرانمنش » لب پرچین« اسپانیا !


چقدر واژه وکلام  در زبا ن  ما گم ویا پنهان شده اند ،  خواستن ، عشق ورزیدن ، بوسیدن ، وآرام گرفتن درآغوشت   و می میکده ساقی و ساغر  همه رفتند و بجای  آنها کلمات نا مفهموم و نا شناس   نشستند ، اعمالش را انجام میدهند با زبان بسته ! وبا کلمات ناهنجار .

ترا میخواهم ای یار  تا در آغوشت بگیرم 

من با لبان سرد نسیم  صبح 
سرمیکنم ترانه ای برای تو 
من آن ستاره ام که درخشانم هر شب در آسمان سرای تو 

غم نیست گر کشیده حصاری  سخت 
 بین من وتو  پیکر سحر ، اما 
من آن کبوترم  که به تنهایی 
پر میکشم  به پهنه  دریاها 

شادم که همچو شاخه خشکی باز 
در شعله های قهر تو میسوزم 
گویی  هنوز آن تن تبدارم 
کز آفتاب شهر تو میسوزم 

مگذار  زاهدان  سیه کردار 
رسوای کوی و انجمنم   خوانند 
 نام مرا به ننگ بیالایند 
اینان که آفریده  شیطانند
پایان 
ثریا / اسپانیا / » لب پرچین « 01/09/2018 میلادی برابر با 10 شهریور  1397 خورشیدی