دوشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۹۷

تا قاهره

ثریا /اسپانیا/ 

هله هشدار که در شهر دوسه طرارند 
که به تدبیر کله از سر مه بردارند 

دو سهرندند که هشیار دل وسر مستند 
که زمین را به یکی ع بده در چرخ آرند

بار آن صورتی اند  ودشمن صورتها 
در جهانند ولی از دو جهان بیزارند       شمس تبریزی 

گفت :
چیه تنها نشستی که مینویسی وخط میزنی ؟تو هم بلند شو وهمراه قافله سالار برو قاهره هم فال است هم تماشا به آرزویت هم رسیده ای بوسه برتربت  او خواهی زد  تو که از شهربانو خانم پیر تر نیستی  ببین چه چالاک در کنار یاران بی وفا وبا وفا مثل شاخ شمشاد ایستاده هرچند برگهایش کم شده اما هنوز ایستاده وتو  ؟؟؟؟؟
گفتم فورا یک جت شخصی با خلبان خصوصی وچندین بادیگارد  برایم پیدا کن  بعد هم هتل هیلتون را خالی کن تا کروه همراه من در آنجا ساکن شوند دوستی هم مانند آن بانوی بزرگوار انور برایم در نظر بگیر  ببین مانند یک پرنده پرواز میکنم .
این نهایت آرزوی من بود  که بیخبر بروم بی آنکه خیل عکاسان وخبر نگاران را به دنبال خود بکشم ونمایشی آنچنانی نشان خلق بدهم  .
من تاهمین گورستان شهر قادر نیستم در هوای چهل وسه درجه بروم وبه روح آن مرحوم  ........بیاندازم حال چگونه میتوانم با این ریه علیل خودم را به قاهره برسانم  آنهم در سطح کلاس پایین .
ایشان در طبقه بالازندگی میکنند بهر روی این رفت وآمد هم از جیب مبارک ایشان خرج نمیشو عاشقان شاه عاشقانه میپردازند بامید روزهای واهی🐊🐊🐊
راستی چرا ؟ نه دیگر بمن مربوط نیست  تنها میدانم او در سینه من در کنار خدایم نشسته وهرگاه میل داشته باشم برایش بلبل زبانی میکنم وترانه میخوانم  وروز تولدش را هیچگاه فراموش نمیکنم  شمع روشن میکنم وجامی به روح پاکش مینوشم وجرعه ای هم بر خاک میریزم  همین کافی است  بگذار باخیال خویش وپندارم خوش باشم .
بکف  ار خار بگیرند  زر سرخ شود 
روز گندم دروند  ارچه بشب جو کارند

مردمی کن و برو از خدمتشان   مردم شو 
زانکه این  مردم  دیگر  همه  مردم  خوارند   

 پایان 
دوشنبه داغ  30 ژوییه  
درجه حرات درون ۴۰ از بیرون بیخبرم !
ثریا /اسپانیا

که افکنم سجاده به دور

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « . اسپانیا !
-------------------------------------

بنوش جام صبوحی  بناله  دف و چنگ 
 ببوس غبغب  ساقی  به نغمه  نی وعود 

به دور گل منشین بی شراب وشاهد و چنگ 
که همچو روز بقا ، هفته ای بود معدود ........حضرت خواجه محمد شمس الدین شیرازی " حافظ« 

در گذشته  مردی ساده لوح به کلاس زبان انگلیسی رفت ودر کلاس نشست ،  معلم  درس را شروع کرد و گفت  از خانواده  سخن را آغاز میکنیم : 
مثلا به مادر میگویند " م...ادر " به برادر میگویند  : ب...رادر "  .
مردک گفت اینکه کاری ندارد  به همین  سادگی  ؟  خوب منهم انگلیسی میتوانم حرف بزنم تنها باید کمی آنرا شل و سفت ویا کج وکوله کنم !
معلم پرسید : 
خوب به نعلبکی  چه میگویند ؟ 
مردک کمی لب ولوچه هایش را جمع کرد وگفت » میگویند نیلبکی « !!!

حال حکایت زبان این مردم است  لغت " کلاپس " را یک " او "به آن چسپانیده دراخبار میگویند که  خیابان فلان بخاطر اعتصاب تاکسی ها » کلپسو » شد ه است !!! ویران 
تاکسیهای شهر ها اعتصاب کرده اند ، واگر یک سواری راه رضای خدا چند مسافر گرسنه وتشنه وبیمار  را سوار کند ، آن اتومبیل را نیز معلق مینمایند !!! تنها مردم ساعتها باید درصفهای طولانی بایستند تا  اتوبوسی  لنگان لنگان از اره برسد وآنها به مقصد ببرد . .

جنابی از فضلای  قوم سوار بر منبر ایران فرموده اند :

 زبان فارسی  یک زبان شریعت واسلامی است بنا براین مکاتبین!!!  ما درهر جا  که هستند باید با این زبان تنها درباره آداب خلا رفتن وپاک کردن مقعد  با سنک یا آجر در صورت نبودن آب و انواع غسلهای استمراری و اجباری در مواقع جنابت و غیره و انواع راه  دخول و خروج به معقد را نوشته وچاپ نمایند تا حرمت اسلام عزیز آنهم از نوع شیعه تا ابد بر جای بماند  !!! ،

بیخود ما درغنا کارخانه سیمان وبیمارستان چند صد تختخوابی نساختیم ؛، حال آن بچه سیاهان بزرگ شده ودور دنیا راه افتاده اند تا شریعت اسلام را به همه جا صادر کنند وروزهای وحشتناک آخر زمان را جلوی چشم  مردم بی ایمان بیاورند بنا براین با دردست گرفتن مشعلها جنگلهای را به آتش میکشند وخانه هارامیسوزانند ومردم لخت وعریان که برای فرار از گرمای داخل شهرها و  خانه به به جاهای خنک پناه برده اند به آتش خشم میسوزانند ونامش را میگذارند شریعت اسلامی ومهر ،    ! آنها خودشان به رنگ شب سیاهند ! وکسی آنهارا درتاریکی نمیبیند !؟

خوب بنا براین نوشته های من درباره حقانیت ودرباره اشعار نفیس .کلمات فاخر !! بی فایده است باید ازهمان نوع شهر نویی استفاده کنم اما باید اول بروم کلاس  درس را ببینم چون عادت نکرده ام حتی فحش را هم بلد نیستم بدهم اگر گاهی کامنتی زیر بعضی از نوشتها میگذارند نمیتوانم جوابشانرا بدهم اولا کامنت گذارها  خیلی خود را بزرگ میپندارند در ثانی زبان آنها با زبان من فرق بسیار دارد از زمین تا آسمان .
زبان من ، زبان حافظ است ، آنهم نه حافظ اسلامیزه شده امروز بلکه همان حافظ قدیمی که در مکتب خانواده سینه به سینه  خط به خط آنرا حفظ کرده درون جانمان انباشته میساختیم .

کالیفرنیا چهل وهشت ساعت است که دارد میسوزد وآتش مهار شدنی نیست ( چقدر ملاهای خوشحالند ) سر زمین کفار به غضب خداوندی  گرفتار آمده است !!! و من نگران آنهایی هستم که درآنجا زندگی میکنند  نگران مردم ، بچه ها واز همه مهمتر درختان بلند که یک یک مانند یک تیر سیاه وسوخته بر زمین میافتند .

نمیدانم ! به درستی نمیدانم کار ویرانی این جهان دردست کیست  ؟ گندم را باید دراعماق زمین ودوراز چشم دشمن کاشت ونان خورد ، آبهارا باید در عمیترین چاهای زیر زمین پنهان ساخت ، تا ( سپید پوشان  برای غارت آنها نیایند ) ! نان خودرا باید پنهانی خورد و دست  را باید پشت سر پنهان نمود .

" وقتی که شب  ، نگاه  مرا تیره میکند  ، 
من ،  ( خیره برهنگی سرخ آسمان )  را میبینیم و  ازخون روز وناخن سرخ آن دخترک یاد میکنم ) ! 
 متاسفانه به هرسو مینگرم تنها نگاه خیره ام بسوی خود فروشان میافتد  و دنیای گذشته را بکلی فراموش کرده اند، دنیایی که |شاه ما| داشت آنرا به دروازه های  تمدن میرساند او میدانست که ملتی را رهبری میکند که تمدن را بخوبی نیاموخته اند ونمیدانند تمدن واقعی چیست همین قدر که لباسهای  کهنه  و دهاتی را بیرون ریختند و در لباسهای گران قیمت فرو رفتند ، متمدن شده تند ، او میدانست که  هنوز چند سالی لازم است  تا آن ملت را به شعور بالا برساند که متاسفانه آن ملت  بیشعوری را بر شعور بالا ترجیح میداد.و ایزد بانویشان مدل آنها بود !. پایان 

مرغ زیرک  به در خانقه  اکنون نپرد 
که نهاده ست  بهر مجلس وعظی ، دامی 

گله از زاهد  بد خو نکنم رسم این است 
که چو صبحی  بدمد  در پیش افتد  شامی 
-------------------------------------
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا / 30/ 07/ 2018 میلادی  برابر با  10 امرداد ماه 1397 خورشیدی ....؟




یکشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۹۷

آینده بکام دل

ثریا ایرانمنش ”لب پرچین”!اسپانیا 

عمر نخست من  که در اندیشه ها گذشت 
بر پرده نگار گران  آشکار نیست 

تصویر من که در آیینه عمر دوم است 
چیزی بجز  تصور صورت نگار نیست ......”.زنده نام ،نادر نادر پور ”

در بالای میز تختخوب من غیر از کتب نادر پور وگوته کتاب دیگری یافت نمیشود وگویا این دو که در بعضی از افکار بهم شباهتی دارند  میدانستند که دیگر فکر وکلام  وافکار بلند خریداری ندارد .
دراین جهان پر هیاهو  ووحشتناک  در میان دوزخ کینه ها وخود پرستی ها وزیاده خواهی ها من چرا بفکر سالهای سوخته واز دست رفته ام ؟ چرا پیرانه سر باز هوای جوانی بر سر گرفته دنبال کدام گمشده ویا جفت خویشم ؟  امروز به تماشای اخبار نشستم  تیم ورزشها ی گوناگون هفتگی را تماشا میکردم ودر این فکر بودم که در سر زمین ما  وچند کشور همسایه وشبیه ما به ورزش بسیار بی لطفی شده بود در سر زمین ایران ما تنها کشتی نماد پهلوانی وشهامت!!!بود حال خوشبختانه زنان نیز باین ورزش روی  آورده اند ورزش در سر زمین ما چندان مورد مهر قرار نگرفت  تنها چند تیم فوتبال یا بسکت بال ویا والیبال داشتیم  انهم فعلا  زنان از آنها محرومند  ورزش افکار پلید را که مانند کرم مغز را میتراشد  ومیخراشد  ازبین میبرد  وانسان تبدیل به یک موجود خود ساخته وموجودی غیر  قابل درک میشود  درخانواده های  سنتی گذشته  نماز بهترین ورزش بود  وسپس ورزشها سوئدی برای تناسب اندام واخیرا باشگاههای بدن سازی به همراه هورمون ها وپرو تین ها ی مصنوعی مردان غول آسا ویا زنانی شبیه مردان را ساخته اند وکاهی من در خیابان  احساس میکنم مورچه ای هست که هر آن زیر دست وپای این غولان له خواهم شد .
امروز دیدم که کشور های اروپایی چقدر باین ورزشها اعتقاد واعتماد دارند  حتی معلولین مادرزاد را نیز به صحنه کشیده اند مردانی که بدون دست تنها با یک تکه استخوان وپوست  قهرمان پینگ پنگ جهانی شده اند  ویا زنانی که کور مادر زاد ویا زیر هر عنوانی چشمان خودرا از دست داده اند دست در دست مربی مهربانشان در مسابقه ها دو ی  امدادی شرکت میکنند بنا بر این آنها دیگر وقت  ندارتد بنشیند با الفاظ بازی کنند وکلمات را نخ بکشند ودر کنج تاریکی سر به گریبا فرو برده کاسه چکنم به دست بگیرند .
دولت جدید آمد آن چند ورزشگاهی را هم میشد روح جوانان را به رشد رساند بست بحایش مسجد باز کرد تا هرچه بیشتر افکار پلید وکثیف در مغزها مانند کرم انباشته شود واز میانش این آدمکشان بیرون بیایند تنها کارشان خود ارضایی ویا آرایش است   در باشگاهها باز بود بدنها باز سازی شدند هیکلها بزرگ شدند وهمچنان مغز ها کوچک وکوچک تا اینکه بکلی از سر بیرون شدند .
امروز چه داریم که به آن بنازیم  درگذشته همه به استخوان پوسیده های اجدامان فخر میکردیم  امروز به پولهای دزدیده شده  ودرون مواد غرق شده  درعالم هپروط دنیا را نیز میخواهیم فتح کنیم  درحالی که قادر نیستیم یک مگس مزاحم را از خود برانیم  در های هوی بسیار اما بی محتوا غرق شده ایم .
حال با مناجات خروسان سحر از جای بر میخیزیم وبا فریاد گرگهای خونخوار بخواب میرویم  ........فردا روز دیگری است !
پایان 

ثریا ایرانمنش / اسپانیا /یکشنبه 29/07/2018 میلادی برابر باهفتم امرداد ماه ۱۳۹۷خورشیدی 

شنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۹۷

بشنو از من !

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
اسپانیا 
----------------------------
بشنو از نی چون حکایت میکند 
وز جدائیها شکایت میکند 

بشنو از من که هنوز  در انتهای تاریکیها هستیم،  بی آنکه  بدانیم  بن هستی ما چیست و کجاست  بیهوده به دنبال یک جستجوی نا کار آمدیم .
 بن هستی ما در لانه سیمرغ  بود ، مرغی که امروز افسانه ای شده است وبرایش صدها هزار قصه سروده اند مرغی که هر جوجه ای را که از لانه پرت میشد اززمین برمیداشت ودرپناه بالهای وسیع خود اورا پرورش میداد وسپس رها میساخت  زال را داشتیم ورستم را تمام اینهارا از ما دزدیدند وبه قوم تازه وارد دادند ، اسفندیار » حسین « شد و ایزد بانوی ما » فاطمه «  جهان ما ساختگی شد  اما ما دیگر به دنبال  خود وسازنده مان نمیگشتیم  ، خماران شبانه زیر این لحاف گرم بخواب رفتیم وهنوز هم در خوابیم .

آنهاییکه از ساختگی بودن خود بیزار ومتنفر بودند خودرا رها ساختند .یا درسکوت لب فرو بستند  ، خدا آفریده شد، آدم وحوا زاییده شد وقصه های فریبنده  در هستی ما ریشه دوانید ترس یکی از مهمترین چیزهایی بود که در وجود ما رخنه کرد  وما از ریشه خدای ساختگی وجبار  زندگی را نوشیدیم ، وبکلی فراموش کردیم که کی وکجا وچه بوده و یا هستیم .

حال جهانی بوجود آمده است که نهاد اصلی آن بر پایه همان خدای ساختگی نهاده شده است  خدایی که درتاریکیها وظلمت نشسته ویک یک اعمال مارا یادداشت میکند !  وسپس به نسبت آنها بما اجر یا مکافات میدهد .
آتش افروزی میکند ، سیل را رها میسازد وبا بادها دستور میدهد که طوفان شوید !!!

وبدین گونه بود که ما خود و جهان هستی را ازدست دادیم و سیمرغ ما پرواز کرد به دوردستها ودر کوهای بلند افسانه ای آزرده خاطر از فرزندان ناخلف خویش سر در زیر بال فرو برد .

امروز ما باد هستیم ،  ویا اب  واگر خیلی  توانمند باشیم زمینی ناهموار هستیم نه بیشتر خرد ما از ما دور شد .

» سیمرغ  تند پرواز  ، خداوند  باد بود ، 
وباد ، آمیزه ای از جان ومعنا 
 معنا وزیدن بود  و جان دمیدنی بود 
هر جا جان بود از معنا لبریز بود 
 وهر جا معنا بود ، زندگی میبخشید 
وباد نیز میدمید  ومیوزید 
وهیچکس نمیتوانست  به آن برسد  وآنرا بگیرد . .........» از یک  نوشته  ، طوفان درقفس » میم. ج. 

امروز قایقرانان گوناگونی مانند ماهی گیران در قایق ها ی بادی خود نشسته وپرچم آنرا بر افراشته هریکی بسوی میراند ،  بی آنکه بدانند خیزابها کجاهستند وآب روان ویا آبشار ، همه در حال حرکتند  ،  مانند نسیم در دریا میلرزند عده ای فرار میکنند ، عده ای غرق میشوند وچندنفری به صخره ها میچسپند تا دوباره صخره شوند  از دگرگونیها بیزارند .
بادبانها کم کم فرود میایند  همه پیر میشوند اما هیچکدام جرئت پیشروی ندارند  وگاهی بادبانهایشان درهم گره خورده  وباغث غرق شدنشان میشود .
آنها نه نسیم  نوازشگر را میشناسند ونه زمزه آبشارهارا ونه نوای نی  را  در میان کلمات مقدسشان گم شده اند  درقفسهای خود بینی وگاهی خود بزرگ بینی .ودر کاسه های سود و زیان !
ما ازاصل خوش دور ماندیم واز بیخ وبن کنده شدیم حاضر هم نیسیتم این اصل واین تخمه را درجایی بکاریم تارشد کند .پایان 

تا مرا از ریشه ببریده اند 
 از نفیرم مرد وزن نالیده اند 

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا / 28/ 07/ 2018 میلادی  برابر با ششم امرداد ماه 1397 خورشیدی ......؟




جمعه، مرداد ۰۵، ۱۳۹۷

صبح دولت !

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
اسپانیا 
-----------------------------

هر شراب کز کف ساقی خوری
جمله با قند و شکر آمیختند ........

نوه رهبر مسلمین  جهان وپایه گذار جمهوری ننگین اسلامی افاضه فرموده اند که "
تبار ما هندی نیست بلکه روسی است !!!! 
حال دراین فکرم که یک روس چگونه توانسته سری به روستا ی خمین بزند وخدمت حاجیه خانم برسد واین تخم وترکه را به دنیا هدیه نماید !!! اگر هندی بودی بیشتر بتو ارج میگذاشتیم  وخوب چه بسا از تبار آن جناب " راس پوتین " بوده باشند .

روی صدها  کلیپ روی یوتیوپ میاید که همه  مشغول درس آرایش  میباشند  تنها آرایش صورت نه آرایش جسم وعقل وشرف .  
و.... روز گذشت دیدم 
که همشهری ما  " مش قاسم "  کلی گرد وخاک بپا کرده است  بهر روی گام هارا آهسته آهسته بر میدارد وسر انجام شاید نشست بر تخت شاهی ، وشاید ما هم توانستیم دمی بخمره بزنیم از اکبرو  که خیری ندیدیم  شاید این یک کمی دلش به حال ما بسوزد ، وبفکر آب انبار قیاس آبادی ها هم باشد ! 

دیگر با هیچ چراغی  وهیچ آفتابی ما نخواهیم توانست راهمان را بیابیم  هیچ تصوری از آینده  ندارم  ،  این بینش  امروز ما دیگر برای فردا کاری انجام نخواهد داد ، چراغ را ، فتیله آنرا پایین کشیدیم ،  دیگر آفتابی نخواهد درخشید هر چه هست تاریکی است  هر چه هست سایه ای مشکوک وبلند که بر روشناییها   سایه میاندازد .

دیگر از آفتاب وگرمای سوزنده آن بجان آمده ام  دلم برای یک برف یک سرمای سوزنده تنگ شده ،  فصلها جایشان عوض شده وبعضی ها گم شد ه اند . مانند آینده ما وروزگار ما .

دیگر انسانها با درونشان نمیاندیشند بلکه افکارشان درهوا پراکنده است  ودیگر اندیشه ای رشد نخواهد کرد با این معلمینی که هرروز روی فضای مجازی درس میدهند !!
بهر روی گرما طاقت فرساست و امشب هم گویا بزرگترین ماه گرفتگی قرن را داریم . حتی ماه هم از شرم روی خودرا پوشانید چرا که خورشید سرزمینمان از میان ما رفت .
روزتان شاد 
ثریا / اسپانیا  / 27 /07/2018 میلادی / برابر با پنجم امرداد ماه 1397 خورشیدی و....... 
سالروز مرگ محمد رضا شاه ، شاهنشاه ایران که این روزها به یک مکان توریستی تبدیل شده است !!!!روانش شاد روحش قرین رحمت نامش همیشه جاودان .


پنجشنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۹۷

شب وحشتناک

در تختخواب خوابیده ام شب بد ی را گذراندم  
در میان دردها که مانند یک سیم خاردار به دور شکم وپشت من پیچیده بود وهر آن فشار بیشتر میشد 
کجا بروم  یک دمجوش  وچند قرص مسکن و یک خواب طولانی 
منتظر  نبودم که صبح زنده از جای برخیزم 
اما بلند شدم  کسی نیست همه به تعطیلات رفته اند ویا گرفتار های خود را دارن 
از این شبهای دراز وپر درد زیاد داشتم 
افکارم را منحرف کنم خوب به کدام کوچه وخیابان  سفر کنم 
هیچ جا  رستوران وکافه نادری که مردان سبیلو وبد اخم با یک استکان قهوه ترک ویکصد عدد سیگار  نشسته اند  وسر درگریبن دارند آنها روشنفکران زمان ما هستند 
نه بهتر است برگردم وسفر دیگری را آغاز کنم 
بسوی مغازه کوچک ومعطر  توکالن میروم همه لباسهای زیر  لباس خوابهایم را آنجا  میخریدم  بوی عطر های که جان را زنده میساخت 
آه .....پایین تر مغازه بزرگ پیرایش  همه چیز در آنجا یافت میشد از ظروف چینی خارجی تا 
 ملافه وحوله وپتو بیشتر رای نو عروسان لازم بود 
ننه جان سر انجام یکدست ملافه سفید دونفره با تکه دوزی وروبالش ها دراز  خرید  برای جهاز من 
هیچگاه ازآنها  استفاده نکردم تا پس از فوت او  هنوز در بسته ها کاغذی وپارچه ها محفوظ بودند اما دیگر مرور زمان بر آنها سایه انداخته وزرد شده بودند
آنها را با خود  أوردم  اما دیگر به درد من نمیخورند 
دستی روی بالشم کناریم میکشم 
نه جای کسی نیست همه بالشها وتختخواب  را خودم اشغال کرده ام 
سفرم را به کجا ادامه دهم  به کدام خیابان وکدام کوچه وکدام خانه مهربانی ؟
به کتابهایم میاندیشم اولین کتاب را که بعد از انقلاب خواند  نره گدای دولتی بود !!!!
وآخرین آنها  گفته های توماس مان بود  دیگر میلی به خواندن هم ندارم
این آغاز سفر بی پایان منست 
درد ها پایان گرفتند اما  هنوذ  آثار آن باقی است  
مردان از ما خوشبخترند میتوانند خاطراتی را که با زنان داشتند نشخوار کنند 
در این زمینه بما هم ظلم شد تنها دردها افاده ها خیانتها  وتحقیر ها برایمان باقی مانده 
نگاهی با کتابهای بالای سرم انداختم 
نه دیگر حوصله ندارم 
شب وحشتناکی بود 

ثریا 
 اسپانیا  ”لب پرچین”
26/07/2018میلادی