ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
اسپانیا
----------------------------
بشنو از نی چون حکایت میکند
وز جدائیها شکایت میکند
بشنو از من که هنوز در انتهای تاریکیها هستیم، بی آنکه بدانیم بن هستی ما چیست و کجاست بیهوده به دنبال یک جستجوی نا کار آمدیم .
بن هستی ما در لانه سیمرغ بود ، مرغی که امروز افسانه ای شده است وبرایش صدها هزار قصه سروده اند مرغی که هر جوجه ای را که از لانه پرت میشد اززمین برمیداشت ودرپناه بالهای وسیع خود اورا پرورش میداد وسپس رها میساخت زال را داشتیم ورستم را تمام اینهارا از ما دزدیدند وبه قوم تازه وارد دادند ، اسفندیار » حسین « شد و ایزد بانوی ما » فاطمه « جهان ما ساختگی شد اما ما دیگر به دنبال خود وسازنده مان نمیگشتیم ، خماران شبانه زیر این لحاف گرم بخواب رفتیم وهنوز هم در خوابیم .
آنهاییکه از ساختگی بودن خود بیزار ومتنفر بودند خودرا رها ساختند .یا درسکوت لب فرو بستند ، خدا آفریده شد، آدم وحوا زاییده شد وقصه های فریبنده در هستی ما ریشه دوانید ترس یکی از مهمترین چیزهایی بود که در وجود ما رخنه کرد وما از ریشه خدای ساختگی وجبار زندگی را نوشیدیم ، وبکلی فراموش کردیم که کی وکجا وچه بوده و یا هستیم .
حال جهانی بوجود آمده است که نهاد اصلی آن بر پایه همان خدای ساختگی نهاده شده است خدایی که درتاریکیها وظلمت نشسته ویک یک اعمال مارا یادداشت میکند ! وسپس به نسبت آنها بما اجر یا مکافات میدهد .
آتش افروزی میکند ، سیل را رها میسازد وبا بادها دستور میدهد که طوفان شوید !!!
وبدین گونه بود که ما خود و جهان هستی را ازدست دادیم و سیمرغ ما پرواز کرد به دوردستها ودر کوهای بلند افسانه ای آزرده خاطر از فرزندان ناخلف خویش سر در زیر بال فرو برد .
امروز ما باد هستیم ، ویا اب واگر خیلی توانمند باشیم زمینی ناهموار هستیم نه بیشتر خرد ما از ما دور شد .
» سیمرغ تند پرواز ، خداوند باد بود ،
وباد ، آمیزه ای از جان ومعنا
معنا وزیدن بود و جان دمیدنی بود
هر جا جان بود از معنا لبریز بود
وهر جا معنا بود ، زندگی میبخشید
وباد نیز میدمید ومیوزید
وهیچکس نمیتوانست به آن برسد وآنرا بگیرد . .........» از یک نوشته ، طوفان درقفس » میم. ج.
امروز قایقرانان گوناگونی مانند ماهی گیران در قایق ها ی بادی خود نشسته وپرچم آنرا بر افراشته هریکی بسوی میراند ، بی آنکه بدانند خیزابها کجاهستند وآب روان ویا آبشار ، همه در حال حرکتند ، مانند نسیم در دریا میلرزند عده ای فرار میکنند ، عده ای غرق میشوند وچندنفری به صخره ها میچسپند تا دوباره صخره شوند از دگرگونیها بیزارند .
بادبانها کم کم فرود میایند همه پیر میشوند اما هیچکدام جرئت پیشروی ندارند وگاهی بادبانهایشان درهم گره خورده وباغث غرق شدنشان میشود .
آنها نه نسیم نوازشگر را میشناسند ونه زمزه آبشارهارا ونه نوای نی را در میان کلمات مقدسشان گم شده اند درقفسهای خود بینی وگاهی خود بزرگ بینی .ودر کاسه های سود و زیان !
ما ازاصل خوش دور ماندیم واز بیخ وبن کنده شدیم حاضر هم نیسیتم این اصل واین تخمه را درجایی بکاریم تارشد کند .پایان
تا مرا از ریشه ببریده اند
از نفیرم مرد وزن نالیده اند
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا / 28/ 07/ 2018 میلادی برابر با ششم امرداد ماه 1397 خورشیدی ......؟