پنجشنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۹۷

شب وحشتناک

در تختخواب خوابیده ام شب بد ی را گذراندم  
در میان دردها که مانند یک سیم خاردار به دور شکم وپشت من پیچیده بود وهر آن فشار بیشتر میشد 
کجا بروم  یک دمجوش  وچند قرص مسکن و یک خواب طولانی 
منتظر  نبودم که صبح زنده از جای برخیزم 
اما بلند شدم  کسی نیست همه به تعطیلات رفته اند ویا گرفتار های خود را دارن 
از این شبهای دراز وپر درد زیاد داشتم 
افکارم را منحرف کنم خوب به کدام کوچه وخیابان  سفر کنم 
هیچ جا  رستوران وکافه نادری که مردان سبیلو وبد اخم با یک استکان قهوه ترک ویکصد عدد سیگار  نشسته اند  وسر درگریبن دارند آنها روشنفکران زمان ما هستند 
نه بهتر است برگردم وسفر دیگری را آغاز کنم 
بسوی مغازه کوچک ومعطر  توکالن میروم همه لباسهای زیر  لباس خوابهایم را آنجا  میخریدم  بوی عطر های که جان را زنده میساخت 
آه .....پایین تر مغازه بزرگ پیرایش  همه چیز در آنجا یافت میشد از ظروف چینی خارجی تا 
 ملافه وحوله وپتو بیشتر رای نو عروسان لازم بود 
ننه جان سر انجام یکدست ملافه سفید دونفره با تکه دوزی وروبالش ها دراز  خرید  برای جهاز من 
هیچگاه ازآنها  استفاده نکردم تا پس از فوت او  هنوز در بسته ها کاغذی وپارچه ها محفوظ بودند اما دیگر مرور زمان بر آنها سایه انداخته وزرد شده بودند
آنها را با خود  أوردم  اما دیگر به درد من نمیخورند 
دستی روی بالشم کناریم میکشم 
نه جای کسی نیست همه بالشها وتختخواب  را خودم اشغال کرده ام 
سفرم را به کجا ادامه دهم  به کدام خیابان وکدام کوچه وکدام خانه مهربانی ؟
به کتابهایم میاندیشم اولین کتاب را که بعد از انقلاب خواند  نره گدای دولتی بود !!!!
وآخرین آنها  گفته های توماس مان بود  دیگر میلی به خواندن هم ندارم
این آغاز سفر بی پایان منست 
درد ها پایان گرفتند اما  هنوذ  آثار آن باقی است  
مردان از ما خوشبخترند میتوانند خاطراتی را که با زنان داشتند نشخوار کنند 
در این زمینه بما هم ظلم شد تنها دردها افاده ها خیانتها  وتحقیر ها برایمان باقی مانده 
نگاهی با کتابهای بالای سرم انداختم 
نه دیگر حوصله ندارم 
شب وحشتناکی بود 

ثریا 
 اسپانیا  ”لب پرچین”
26/07/2018میلادی 

هیچ نظری موجود نیست: