شنبه، تیر ۲۳، ۱۳۹۷

دردها امروز من

نه به کسی مربوط نیست
بخودم مربوط است 
روز گذشته  در برگه ای که  از بانک برایم رسیا  دیدم  هفتاد یوروی نا قابل برای تلفن برداشته شده 
شاخ نه  توی سرم اسفناج سبز شد 
من . تنها  با یک اینرنت فکسنی  که نفس نفس زنان بالا میاید وجان مرا میگیرد 
با یک گوشی ویک تلفن 
نه باخارج حرف میزنم  ونه با داخل 
کار من تنها روی همان پیغام گیران است بین خودم وخانواده 
هفتاد یورو ؟ از یک زن تنها  
اوف حال با اینهمه اسفناج  تنها میتوانم با داغی مغزم  بورانی  درست کنم 

هفته آینده  اولین نوه دختری من  دریکی از شهرهای  انگلستان  از دانشگاه  پایان تحصیلی میگیرد 
من نمیتوانم برو م 
این آرزوی من بود که در اولین مراسم  شرکت کنم 

خوب باید برایش هدیه ای تهیه کنم 
چطور است کتاب اشعار خیام را که به سه زبان  چاپ شده برایش بفرستم 

او چیزی نخواهد فهمید  ونخواهد دانست که خیام کیست 

روز گذشته عروس روسی با نوه ها وپسرم امدند  برای دیدارم از بلژیک برایم شکلات !!!!
آورده بودند 
نه مرسی 
من شکلات برایم سم است 
برایشان  لیموناد خانگی درست کرده بوم 
نه !نه شکر دارد !
هرکدام یک تابلت در دستشان بود  ومشغول بودند 
من به تماشا نشستم 
خو ب خربزه چی 
نه شکر دارد 
انگور چی نه شکر دارد

عروس روسی گفت 
فرداشب خواهرم با الیوشا از روسیه  برای دوهفته به 

اینجا میایند 
اوه 
گود  سو هپی 
بهترین دوست امریکایی ام  در بیمارستان بین مرگ  وزندگی است  
یک کاسه بزرگ سالاد   بی اراده  آنرا نجویده قورت دادم 
هفتاد یورو برای تلفن مرده 
وتمام تابستان 
در زیر کولر  با کتابهای کهنه 
وشعار  مردان اپوزسیون 

ثریا ی بیچاره در اسپانیای کهنه 
یک روز شتبه 

مرگ یک سرزمین

ثریا ایرانمنش » لب پرچین » !
اسپانیا .
-------------------------------

خواب ،  این هدیه بزرگ آسمانی  که چه سود ها و چقدر مهربان است  ، زمانیکه خیلی خسته وافسرده هستم  بخواب میروم  این خواب  بر عقل وشعور من چیره میشود  چشماتم را میبندم تا دیگر نه چیزی را ببینم نه بشنوم  به میان مرگ وزندگی  فرو میروم  ، زمانی چشمانم را میگشایم ، مدتی طول میکشد تا بدانم درکجا هستم   این چشمان که روزی  تا عمق درد هارا میدید امروز حتی قادر نیست کلمات را بخواند  ، چشمانی که در تاریکی  و خواب و مستی میدرخشیدند  وبا خود نور را حمل میکردند ، خال در زیر پلکهای سنگینم میل دارند که بسته باشند .؛ نه ! چندان میلی به دیدن این دنیای امروز ندارند .


این قرن ، قرنی که ما در آن زندگی میکنیم ،  قرنی نفرین شده است  ، قرنی لعنت شده است  همه چیز را با قیر دروغ و ریا آمیخته اند  زنان و دختران  و پسران این قرن همه چیز ها را  با هوی و هوس  توام کرده  سپس آنرا یخ میزنند  ، همه چیز غیر قابل اندیشه وغیر قابل تفکر است  با هوشی نسبتا کم  کینه توزی ، بد دهنی  یکی از پدیده های دردناک این زمان است /

 سالهای پیش ، عاشقی دیرینه  که وکالت مرا نیز در ایران  برعهده داشت ، به دیدارم آمد  ، عاشق دوران جوانی شاید کودکی من  و...د راینجا عاشق دخترم شد  از بابت خوشبختی هایی که درآن زمان  بی نصیب مانده بود  و چیزی نصیبش نشده بود حال با تجدید خاطرات  ودرد و رنج گذشته  چهل ساله اورا باین جا  کشانده بود دخنتری که تازه بخانه بخت رفته بود ،  وسپس با نوه شش ساله من  همبازی شد و شبی درعین بی عقلی ومعلو م بود که خوب خودرا ساخته  بمن گفت : 

بهر حال من باید تکه ای ازتو را ببرم  تو این بچه را بمن بده  من دیگر گرد هیچ زن ودختری نخواهم رفت !  نگاهی باو انداختم ، چیزی نمانده بود که سیلی محکمی به گوش او بزنم دخترک را بغل کردم ، وبی آنکه چیزی باو بگویم  رفتم  ، یک شب تابستان گرم وما میهمان دختر بزرگم بودیم ،  سپس باو گفتم همان اموالم را که بتو سپرده ام نوش جان کن وبهمراه آن مامورین که ترا همیشه درهمه جا تعقیب میکنند بخور اما دست از من وخانواده کوچک من بردار .

او رفت ، دیگر هیچگاه اورا ندیدم تا خبر فوتش را به همراه یک فیلم که ازخودش تهیه کرده بود  دریکی از رسانه ها دیدم ، او نوازنده چیره دست بارگاه خلیفه بود !!! بسیارهم لوس تشریبف داشت .

حال با هجوم این افکار ترجیح میدهم که بخوابم  ، خواب  درمان فراموشی است .

شب گذشته با تبلیغی که درباره مصاحبه حضرت ولایتعهدی با  روزنامه کیهان که متعلق بخودشان میباشد  ، شنیده بودم سر انجام  خودمرا راضی کردم تا آنرا بشنوم ، به راستی شاهکاری از گفته ها و کلماتی که مانند یک شاگرد خوب درسخوان  به معلم خود پس میداد ، خانم مصاحبه کننده درباره گرانی ارز و دانش آموزانی که درخارج باید درس بخوانند سئوال کردند ، آنچنان قصه هزار ویکشب را سر هم نموده   که اصل موضوع فراموش شد حال من دراین خیال بودم که شاید ایشان یک بنیادی برای دانش آموختگان بیگناه بر پا ساخته ومیتوانند کمکی به انها بکنند ، غیر ایشان راه کربلارا در پیش گرفتند وهمراه قافله  سالارها آواز را سردادند ،  » شما  جاده را صاف کنید ، مجلسی را بر پا سازید وسازهارا آماده نمایید  وسپس من اگر !!! لازم شد بشما میپیوندم «  ،  شاهکاری از گفته وکلمات  ، نه ! من یکی نه فریب ترا میخورم ونه فریب ارتجاع را .

برای سر زمینم که دارد میمیرد  درد میکشم بنا بر این ترجیح میدهم که بخوابم  ،  شاید درخواب  وباهمین چشمان لبریزاز  اشک  ناگهان خودرا در درگاه خانه ام یافتم  درکنار پیکر آفرینی  که او را هیچگاه ندیده ام .
نمیگذارم  که  آن شب کوران  با آفتاب بزرگشان ! در روز روشن  دراز  با خود یک چراغ پر نور نیز بردارند  .  واز ته دل بخندد وهرکجا  کونه بینی » از نظر خودشان «  دیدن داورا بکوبانند ..
نه ! دیگر نمیتوان گامی  برداشت وبه جلو رفت  من گام های خود را دوست میدارم  و میل ندارم که آنها را آلوده سازم  ، من یک رهرو تاریخم . همین و بس . پایان 

از سر کوی تو  دگر بار  سفر میبندم 
 با فغان دل و با دیده تر میبندم 

با دلی خسته و چشم نگرانی به قفا 
 چون نشد کام  روا ،  بار سفر میبندم 
-----------------------------------
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 14/ 07/ 2018 میلادی /....؟



جمعه، تیر ۲۲، ۱۳۹۷

زیر پای ما شب است

ثریا / اسپانیا/ » لب پرچین « !
-----------------------------

 کجا میتوان با گام های استوار قدم برداشت ؟و درکجا میتوان سرنوشت ملتی را رقم زد؟ هنگامیکه مردان ما  مانند خاله زنکهای عهد شاه شهید  دورهم جمع میشوند ولباس ها ی چرک خود ودیگران  را درملاء عام میشویند .

من کاری به خاندان پهلوی ندارم تنها برای آن دو نوجوان دلسوختم که ناکام از دنیا رفتند وچه خوب شد که رفتند ومانند بقیه معتاد وتریاکی نشدند!  حال چند روزی است که که جناب انصاری نامی که زمانی هم کتابی ببازار داده بود ، در پناه آن پسرک هزار لا وهزار پوست مینشیند ومانند معصومه خانم  ! اول با آیه های کتاب مدقس شروع میکند سپس چند تفسیر ودست آخر پته و پرده هارا بهم ریخته و راست ودروغ را بهم میبافد برای همه هم سند دارد ؟! .

خوب در پناه اطاق تاریک جیم الف  ومصونیت  میتوان هر چه دل تنگت میخواهد بگو ، اما ، حرف من چیز دیگری است ! چرا باید این فرهنگ کثیف و تهوع آورا را به دنیا نشان بدهیم ؟  آیا میل نداریم که گامی حد اقل بسوی اینده برداریم ؟  همچنان میل  داریم در تاریکی ها دست وپا بزنیم ؟ یکی در گوشه ای نشسته نبش قبر میکند ، دیگری دارد چرندیات چند فسیل را بخورد مردم میدهد واین جوانک  پریشان مو  میخواهد فردای مارا بسازد !! ازهمین حالا معلوم است که آفتاب از کدام سو سر میزند ، 

وآن پیرمرد ، چه چیزی ترا ودار کرده  تا بنشینی وافسانه ببافی ؟ هر چه بوده تمام شده ، گذشته دفتر پادشاهی بسته شد تاج وتخت به موزه ها رفت وتو همچنان نشسته ای مانند دختر بچه های قهر آلود لب ورچیده وآبروی آن خانواده را میبری ؟ من چندان علاقه ای به آنها ندارم اما حق دارم بپرسم که آیا واقعا این فرهنگ پر بار و غنی که دم از آن میزنند همین است؟ .

ما فردا را در کدام شب تیره خواهیم دید ؟  ما باید همیشه در سایه راه برویم ،  آینده ما دردست این هاست  ! که میبینیم  بینش امروز ما  چگونه به فردای نسل ما  سایه میاندازد؟ 
آه ؟؟؟ کجا رفتند آن مردان بزرگ که درونشان لبریز از درد بود وبرونشان خندان وهمیشه در حال پیشبرد وچراغی بودند برای روشنایی ما ! کجا شدند  آنها ؟ 
 ما با بودن امثال شما دیگر نیازی به چراغ نداریم ! درسایه شما راه میرویم ،  وآینده پربارخود را  میسازیم !  بلی زیر پای ما شب است وما روی یک شب تاریک گام بر میداریم . با این جانورانی که اطراف مارا گرفته اند ،  تنها اینها نیستند جناب فردوست  بهترین  دوست وهمکار وهم یار که نان خانواده شاه را خورد  وخنجر از پشت درقلب او فرو برد وسایر ین که خاطراتشان امروز در کتابهای قطور در قفسه این ویران خانه خوابیده است ،  چرا آن روز که شاه اشتباه میکرد باو هشدار ندادید . همه خود فروخته وهمه نوکر اجنبی ، مگر نه آتکه با پول وسرمایه ملت شماها درخارج درس خواندید اما خیانکار درآمدید ، برای چه هدفی ؟  ،  ازآن خاله زنک خانه عمه جان خواهر مجاهد شد تا آن پیر مرد  لب گور ! از خواننده تا نویسنده اوشاعر .

زیر پای ما شب است  ودیگر میل نداریم پای خودرا بیشتر جلو بگذاریم  سپیده ای نخواهد دمید  تنها آفتاب سوزان  پوست وپیکر واستخوان مارا خواهد سوزاند ، واقعا تاسف آور است یک پیر مرد با این سن وسال بجای آنکه تجربیات خود وتاریخ را برای آیندگان بگذارد  نشسته مانند یک خدمتکار رانده شده از خانه ارباب شکایت میکند . زهی تاسف .
ما روی تاریکی ها راه میرویم ..پایان
ثریا / اسپانیا / 13 ژولای 2018 میلادی /.

قمار بازان

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
------------------------------

آتشی بود وفسرد 
 رشته ای بود و گسست 
دل چو از بند تو رست 
جام جادویی اندوه شکست 

آمدم تا بتو آویزم 
لیک دیدم که تو آن شاخه بی برگی 
لیک دیدم که تو بر چهره امیدم 
 خنده مرگی ............
زنده نام " فروغ فرخزاد "

جناب امپراطور بزرگ حضرت والا مقام  دانلد ترامپ فرموده اند : 

هر وقت لازم شد  دولت ایران خودش با من تماس میگیرد !  ....وتو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل .... 
بهر روی او مرد قمار است و میداند که کجا باید کاو بگذارد وکجا باید دستش را ببندد و کجا باید بلوف بزند تا حریف را سرکیسه کند ،  از خیلی زمانهای پیش  ایران سر زمین فلاکت بار ما همیشه مورد هجوم  اقوام بوده  این چهارراه بزرگ لبریز از حادثه واین راهروی طولانی بین شرق وغرب همیشه باید ویران بماند وسیخ داغ اسلام ناب محمدی وشیعه اثنا عشری ! نیز در همه جای او فرو رود .

آنروزهای  اوایل  انقلاب  که ما در کمبریج بسر میبردیم ، ماخد  گفته و اطلاعات ما تنها مرحوم " پیتر ایوری " بود که استاد پسرم در دانشگاه بود وهفته ای یکبار بخانه ما میامد تا بقول خودش دلتنگی گه برای ایران !!! داشت با خوردن  سالاد الویه وغذای ایرانی وکمی ویسکی وخواند ن اشعار حافظ  ، ملال واندوه خود را بزداید ، !!

شبی در میان میهمان ما خانمی . که همسر  انگلیسی داشت  با لباسی بسیار زننده که پایین آن تا نزدیکی رانش  باز بود واز پشت وسینه نیز تنها چند توار آنرا به پیکر بلورین خانم وصل کرده بود ، با لیوانی لبریز از ویسکی ویخ ، وهزاران عشوه  ،جلو آمد و پرسید :

جناب ایوری ، شما خیال میکنید  عاقبت ایران چه خواهد شد ؟ 
او نگاهی به سر تا پای آن خانم انداخت  ، مدتی مکث کرد ونگاهی به چشمان منتظر بقیه دوخت  وادامه داد :
اگر ایران تجزیه نشود ! وخدا کند که نشود ! سر انجام مردی  از میان سپاه پاسداران برخواهد خاست وامور را دردست خواهد گرفت !! مرحوم  تقی خان تفضلی بود و چند میهمان دیگر !! 
( بعد ها پیتر ایوری شبی در منزل ما گفت : 
وای از این خانم  ! اگر کسی اهلش باشد این خانم آتش بجانش میکشد !!! وتقی خان نگاهی بمن انداخت وگفت
 تو هم با آن لباسهای پوشید وآستین بلند ، وسکوت جلفی و زنندگی این خانم را بیشتر جلوه دادی !!!  درحالیکه من ابدا در این فکر نبودم  هرکسی مختار است هرنوع که میل دارد لباس ببوشد وحرف بزد واظهار عقیده بکند .  من هنوز هم پوشیده هستم میلی ندارم خودم را به معرض نمایش بگذارم !.

برای من دیگر مهم نبود ، شاه من رفته بود وباین  ولایتعهد لاغر ومردنی او نیز اعتقادی نداشتم  دیگر هیچ چیز برایم مهم نبود ، دیگر هیچگا ه دنبال اخبار را نگرفتم وهیچگتاه رونامه نخواندم وحتی به موسیقی ایرانی نیز گوش ندادم .

باین  سر زمین که رسیدم  شهری پر عجایب بود همه اخبار الکعبه بودند وهمه ا زهمه چیز اطلاع داشتند غیر از من ، .......

تا اینکه " اورا " دیدم  گفتم خودش است ؛ این همان مردی است که برخاسته ونجات دهنده میباشد  ، به دنبالش افتادم او را در هر صفحه و مطلبی دنبال کردم وسپس ....روزی دیدم که  .....نه ! او نیست . دوباره برگشتم به درون خودم ولانه خودم وخاطرات تلخ وشیرین .ونوشتم : 

وه چه شیرین است  از تو ای بوسه  سوزنده مرگ 
 چشم پوشیدن 

وچه شیرین است از تو بگسستن  وبا غیر تو پیوستن 

در به روی غم دل بستن 
که بهشت اینجا نیست 
بخدا سایه ابر و لب گشت اینجا نیست 
و.... تمام شد 
حال شب گذشته دیدم به و به ، جناب : دانا » چه پر وبالی باز کرده وحال دارد با گلنگ وبیل زیر پای حضرت ولایتعهدی را خالی میکند ! من چندان رغبیتی به ایشان نداشته وندارم بخصوص از مادرشان که سخت بیزارم حودشان  هم شبیه آن پدر خوانده های بزرگ مافیا شده اند  علاقه ای ندارم ایشان جای پدرشانرا بگیرند ، بقول
خودشان خون شاهی وپدری درایشان نیست  ، چه بهتر ! 

نه !دیگر تمام شد  برگشتم به همان کنج محنت خود ، کنج تنهایی و گنج خاطرات که همه را درجاهای مختلف نوشته ام .

بگذار » مش قاسم « یا مردی نظیر او حاکم باشد آن مردم لیاقتشان همین است وهنوز نمیتوانند  بدانند که آن مردان خائن نظیر جلال آل احمد وهمسر ش وآن شریعتی  چه بلای خانمانسوزی بر سر ما آوردند که امروز دختر سه ساله باید مورد تجتوز قرار بگیرد و پسران ردیف در کنار قاری معروف لواط الملک طوسی شلوار های خودرا پایین بکشند تا ایشان غذای باب میل خود را انتخاب کنند ، آن خائنین وطن را فروختند به هیچ ، ونام ننگینی از خود بجای گذاشتند .

وشب گذشته باخبر شدم امیرانتظام جان به جان آفرین نسلیم کرد  اما تسلیم دژخیمان نشد ، کسی هم بیاد نمی  آورد که چه ها بر سر او رفت ، نه کسانی هم شاید ابدا اورا نشناسند ، او هم فریب خورد .

بنا براین باید درانتظار حکومت یکصد ساله ملاهای عصر هجر باشیم وفراموش کنیم  که کی بودیم وکجا ایستاده بودیم  ، کتابخانه هارا بستند ، کتابهارا مانند زمان عمر سوزاندند ، همه چیز را ازما گرفتند موسیقی را ، هنر رقص را ، آواز ، را و ساز را و خود درخلوت به کارهای  خویش مشغولند ،  وایران  دیگر ایران نیست یک شهر مرده که روی مردمش  خاک پاشیده اد سر زمینی بی آب و,علف و هرروز این خشکی وبی آبی بیشتر میشود و انهاییکه میتوانند فرار میکنند ؟ بکجا؟ در غربت خبری نیست ، غیر از حسرت و تنهایی ونکبت 1 
همه نمیتوانند نوه ونتیجه  واقا زاده باشند وژن های سفلیسی وسوزاکی را باخود حمل کنند  وبیماری روحشانرا در زیر خروارها پودر وسرخاب وکیف وکفش ولباسهای مزن های معروف که امروز برای آنها  تغییر جهت داده اند ، خودرا بفریبند ، نه ، کارهمه نیست . ث

شادم که در شرار تو میسوزم 
 شادم که در خیال تو میگریم 

شادم که بعد وصل تو با اینسان 
در عشق بی زوال تو میگریم 

شبها چو در کنار نخلستان 
کارون  ز رنج  خود به خروش اید 
فریاد های حسرت من گویی 
 از موجهای خسته  به گوش آید 

من بالبان سرد نسیم صبح 
سر میکنم ترانه ای برای تو 
من آن ستاره ام که در غربت خود
هرشب  درخشانم در آسمان سرای تو 
پاین 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین «  / اسپانیا /13/ 07/ 2018 میلادی /....؟

پنجشنبه، تیر ۲۱، ۱۳۹۷

جدال باخدایان

ثریا / اسپانیا » لب پرچین « !
--------------------------

ما در هر نظری متوجه میشویم  که از بین کلیه حیواناتی که درروی کره زمین  زندگی میکنند  طبیعت  نسبت به هیچ یک  به آنها  باندازه انسان بی رحمی نشان نداده است  واحتیاجات وآرزوهای بیشمار  را در ماهیت  او قرار نداده  ، دربقیه مخلوقات  این دو یکدیگررا خنثی میکنند ،  شیر یک حیوان  گوشتخوار ی است که اگر او را درنظر بگیریم  می بینیم  دارای احتیاجات زیادی است  اما وقتی  به ساختمان بدنی  واستخوان بندی   وخوی و خلقش  توجه کنیم  میبینم که نیروی زیادی در درون او خفته  سرعت عمل وشجاعت  واین  صفتها احتیاجات او را  جبران میکند .

نقطه مقابلش  گوسفند و گاو  هیچ یک از این صفات را ندارند  درعوض اشتهای زیادی هم برای خوردن ندارند  غدای آنها علف وگیاه است  وآسان به دست میرسد  تنها درانسان است که اینهمه ضعف وناتوانی  واحتیاج زیاد  برای تهیه همه نوع چیزی لازم است ، غذا میخواهد ، لباس میخواهد  محل سکونت احتیاج دارد  ودر عین حال باید از خودش دربرابر حملات هم جنسان وسایر حیوانات  که براو وارد میشود از خود دفاع کند واین دفاع  احتیاج  به تجیهزات دارد  به تنهایی نمیتواندازخودش دفاع کند  .بنا براین لازم است که یک قدرت لایزال را بیافریند ودست به دامن او شود  برایش آسان  تر ودلپذیر تر است  صفات زیادی باو میدهد ، بخشنده است ، رحیم ومهربان است ، با گذشت است  واورا دربرابر هر حملاتی محافظت میکند  ، او این انسان درمانده  ازآن انرژی که درمیان جانش نشسته بیخبر است ،  خوب عدالتی در بین نیست  ، نه طبیعت بما تعهدی نداده که اجرای عدالت را نیز بر عهده میگیرد خود انسانها هستند که مجری میشوند ، اما آنرا به خدا نسبت میدهند ! بعنوان مثال  :

احتکار میکنند ، مواد غذایی را درانبارها پنهان نگاه میدارند ، ملت گرسنه است  میگویند این قحطی را خدا آورده بواسطه آنکه تو گناه کاری !!!

دستکاری در طبیعت میکنند  آبهارا میدزدند ، سپس میگویند  این کار خارجیان است که ابرهارا میدزدند ونمیگذارند باران بیاید !!! ابر از کدام جویبار سر چشمه بگیرند ؟ از زمین خشک و برهوت ؟  مردم هم گویی عقل ودین باخته تن باین  اراجیف وخرافات میدهند .

کم کم داریم نزول میکنیم ، هر روز پایین تر میرویم ، پایین تر تا حتی از افغانستان  هند قدیم و بنگلادش نیز فراتر رویم ، این را بلی ، خارجیان میل داشتند که آن نگین درخشان خاور میانه وآن شاه وملکه و دربار برای دهان ما زیادی وباید چیزی درحد همان بنگلدش باشیم وبا قدرت : مذهب : آنرا بما به زور تنقیه کردند . سواد آموزی حرام است ، قلم ها را شکستند ، زبانهارا بستند ودهانهارا دوختند  ، حال سفره ای به بزرگی سفره دربار شاهان وامپراطوری بزرگ دولت فخیمه پهن شده وتریاکیها دور آن مشغول کشیدن  تریاک میباشند برایشان هیچ چیز دیگر مهم نیست حتی ناموس خانواده ! همه درخماری بسر میبرند .

قرنها پیش که استعمار دولت فخیمه  میخواست چین را به نابودی بکشد تریاک را به میان آنها  برد  آنها نپذیرفتند  و مردان را بیرون راندند ؛ اما آنها کشتی خودرا  در جوار اقیانوس  نگاه داشتند ویکی یکی مردان وزنان وپسران جوانرا به آنجا بردند ولبشانرا با تریاک ومواد مخدر آلوده ساختند ، سالها چین تنها کارش شیره کشی بود وخماری سر انجام نسلی برخاست وچین امروز اقتصاد دنیارا دردست گرفته است .

آیا آن روز فرا خواهد رسید که ما هم همتی بخرج دهیم ولب از لب وافور برداشته وبر لب معشوق تاریخ بگذاریم ودست به سازندگی بزنیم ؟ واین عمل بخارج نیز سرایت کرده وسفارت جمهوری جیم والف خود فروشنده تریاک است آنهم ازنوع شیمیایی آن نه اصل وبقول معروف سناتوری آن !!! 

در آن زمان و رژیم گذشته هم من بیشتر زنان را میدیدم که درکنار مردان لب به لب  دو منقل  نشسته ودود را به حلقوم خود فرو میبرند برایم تعجب آور بود زن ! ؟ یک مادر؟ با این لباس ؟ از خواننده بزرگمان گرفته تا آن خواننده ریزه ومیزه کوچولو که هنوز هم دارد وزوز میکند ، ومن چقدر خوش شنس بودم که از بوی تریاکه فشارم پایین میافتد وحالت غش بمن دست میداد !  هنرمندان بزرگ وکوچک هم آلبته   تریاکی بودند !و در این میان عده ای نیز  سوار شده وترکه را برگرده آنها نشاندند واین شد که امروز  میبینیم .
عکسی از آن شهباز و عقاب  و نویسنده کتاب قطور دیدیم که در گوشه ای افتاده وافور به دست دارد دودش زا به بسوی یک دخترک زیبا میفرستد  گویا درترکیه بوده  دیگر آنچه که درخیالم بود ناگهان فرو ریخت .
حال جدال ما با خدایان گوناگون  به راه افتاده وهرکسی برای خود خدایی ساخته محور ومنبر ومحرابی وآنکه اصل بود گم شد ، فنا شد  خداوند از نظر روانکاوی همان " پدر |"است که همه ما به آن احتیاج داریم ! همیشه پدر سالاری و مرد سالاری بوده وزن ستیزی و فحاشیها هم اول از مادر  وخواهر شروع میشود .

پیرما گفت  خطا بر قلم صنع نرفت 
آفرین بر نظر پاک و خطا پوشش باد 
پایان 
 یک دلنوشته  در گرمای سی و هشت درجه ! و برای امتحان خط که ناگهان عوض شد وآن خط سیاه نکبت بجای این حروف زیبا نشست . 
ثریا / اسپانیا/ 12 ژولای 2018 میلادی /..

نخست ، انسان !

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
----------------------------

و.... جمشید ، نخستین انسان  ما ، 
که خدایان ، در توفان خشم  وررشک و حسد  مقدس خود  اوررا ، 
از نخستین  انسان بودن هم  ، راندند !

واین تازه ها که برما تاختند وتخم حرام ریختند وسر زمین  مارا ویران ساختند ، از ازل گفتند که  این سرزمین  را ما فتح کرده ایم ، ؛غنیمت  ماست  واگر روزی قرارباشد برویم  نه یک قطره آب باقی خواهیم گذاشت ونه  ذره ای خاک که درآن علفی بروید  ، اگر هم علفی رویید سمی خواهد بود !

ما درخواب غفلت خود درپی  شیادان ودلقکهای روی صحنه  افتادیم ، خندیدیم وگریسیتیم  و فریاد شادی وبر آوردیم !

شب گذشته در خبر ها خواندم که ! 
سقف بازار بزرگ ارک کرمان که یکصد سال قدمت داشت  ناگهان فروریخت ! یهویی هم شد !!! مانند آن تانکر نفت که ناگهان به اتوبوسی حامل مسافرین خورد ! مهم نیست  تنها میل دارم بدانم که آیا » مش قاسم «  که اهل آن دیار است از خواب خوش مستی و سرداری ییدار شد تا ببیند چرا این سقف قدیمی ومحکم واستوار مانند مردمش سخت کوش وپر طاقت ناگهان فروریخت ؟ یا هنوز در بیراهه های »حله « دارد راه میرود ؟.

ما که خود  خرد انسانی خود را فراموش کردیم ، واز یاد بردیم که  کی بودیم وچه داشتیم وحال کی هستیم ،  خدایان فرمایشی آمدند وآن خوی انسانی باقیمانده  را نیز از درون ما بیرون کشیدند !  وآن خرد و مهر ورزی که درما ریشه داشت بکلی خشک کردند ،  تنها بما وعده یک بهشت دروغین را دادند درحالیکه خود مشغول آذین بندی وآیینه کاریهای شهر » بغداد« هستند ومیخواهند دوباره دربار هارون الرشید وشبهای بغداد را زنده کنند ورقاصان برایشان در میانه برقصند وآنها جام می انگوری را  به حلقوم خود فرو ریخته واز غنیمتهایی را که از بهشت ایران زمین برده اند خرسند باشند !.

زنان مارا ، دختران مارا  پسران مارا ، مردان آینده ونسل مارا بکلی از ریشه وبن سوزاندند وخشک کردند ، و ما فراموش کردیم که تنهاباید به " انسان احترام گذاشت وسر سجده در مقابل او فرود آورد نه یک یاوه ویک دروغ ویک مسلک  بی پایه و اساس . 

سر سختی من با این گروه همچنان ادامه دارد   واین اهریمنان همچنان مشغول کارند  وما درجمع اضداد  با مهر دورغین ، با عشقهای یکساعته  سر خوشیم .

نه ! نمیدانیم  گوهر مهر چیست  ومهر همیشه آفریننده  عشق است ومهر هیچگاه توبه نخواهد پذیرفت . 
روزگاری دراز  نشستم وبا زبان مردم حرف زدم ، کسی چیزی نفهمید ، حال میل دارم با زبان تیز وبرنده حود حرف بزنم  چه بفهمند ویا نفهمند ،  شاید عده ای باشند که میل ندارند بفهمند .

چه کودکانه وساده لوحانه  هر پرنده ای را شهبازی پنداشتیم ،  سپس دیدیم که همه گفته انها مارا دچار شکم روه کرده است .
هنوز هستند عده ای که آنهارا شهبازان  علم ومعرفت ودانش  میخوانند  ومارا بیماری  که به هرجا میرود لگه ای ازخود بجای میگذارد ! 

آنها خواهند رفت اما آنچه باقی میگذارند تنها جای سم قاطرانشان میباشد  وما دیگر میل نداریم  ویا اگر بخواهیم با اکراه به جای پای آنها مینگریم  دیگر نمیدانیم آبادانی  چیست وساختن چگونه است ،  همانجایی که هستیم میمانیم  تا همه چیز ارام بگیرد  وما چشم به دنیا ی دیگری ،  به آنسوی اقیانوسها دوخته ایم  آنجا همه چیز هست ، آزادی هست ، پول فراوان هست ومی ومعشوق ! 
حال اگر توانستیم راه فرار را درپیش بگیریم  میروم وناخن های خودرا محکم به دیوارهای  سست ویی اسا س وبی بنیاد آنها فرو میکنیم وفراموش کرده ایم  که آنها چگونه خودرا ساختند وما چگونه خودرا ویردن کردیم .

ما دردرک آزادی وا مانده ایم  وخودرا میشکنیم برای هیچ  و میل داریم پیشتاز  و آزادیخواه  باشیم ! با کمک همان پا برهنگان که درسر زمین من صاحب پا پوش شدند وحال برای بقیه انسانها پاپوشهایی وحشتناک میسازند  وپاهای آنهارا به زنجیر میکشند .

داستان ـآن دختر رقصنده متعلق به دوماه پیش بوده که ناگهان ـآنرا بیرون انداختند تا مردم سرشان گرم شود ! داستان آن مردکی که ادم کشت وحال درزئدان است واورا " عقاب " مینامند  متعلق به چند ماه پیش بود  حال قاتلین قهرمان میشوند وما امت همیشه درصحنه سر زمین امام زمان تنها میل داریم قهرمان سازی کنیم از هیچ  وپوچ از کاه ومدفوع قهرمان  میسازیم احتیاج داریم ، آنقدر بدبختیم که میل داریم حتی از یک جغد نیز یک عقاب بسازیم و آنرا خطای چشم بخوانیم . 
بهر روی سر زمین من رو به ویرانی میرود ، دیگر در آن بازار بزرگ  جایی نیست تا تو آرام بنشینی وبرایت فالوده با گلاب و یخ بیاورند ، تنها محل عبور قاطران والاغها میباشد . 
واین آخرین  بنای دوران کودکی و خاطرات گذشته نیز ویران شد . باید روزانه اندیشید و روزانه رفت و روزانه خورد چیزی را نباید تلمبار کرد . همه چیز فنا شدنی است .
پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 12/ 07/ 2018 میلادی /....؟