جمعه، تیر ۲۲، ۱۳۹۷

زیر پای ما شب است

ثریا / اسپانیا/ » لب پرچین « !
-----------------------------

 کجا میتوان با گام های استوار قدم برداشت ؟و درکجا میتوان سرنوشت ملتی را رقم زد؟ هنگامیکه مردان ما  مانند خاله زنکهای عهد شاه شهید  دورهم جمع میشوند ولباس ها ی چرک خود ودیگران  را درملاء عام میشویند .

من کاری به خاندان پهلوی ندارم تنها برای آن دو نوجوان دلسوختم که ناکام از دنیا رفتند وچه خوب شد که رفتند ومانند بقیه معتاد وتریاکی نشدند!  حال چند روزی است که که جناب انصاری نامی که زمانی هم کتابی ببازار داده بود ، در پناه آن پسرک هزار لا وهزار پوست مینشیند ومانند معصومه خانم  ! اول با آیه های کتاب مدقس شروع میکند سپس چند تفسیر ودست آخر پته و پرده هارا بهم ریخته و راست ودروغ را بهم میبافد برای همه هم سند دارد ؟! .

خوب در پناه اطاق تاریک جیم الف  ومصونیت  میتوان هر چه دل تنگت میخواهد بگو ، اما ، حرف من چیز دیگری است ! چرا باید این فرهنگ کثیف و تهوع آورا را به دنیا نشان بدهیم ؟  آیا میل نداریم که گامی حد اقل بسوی اینده برداریم ؟  همچنان میل  داریم در تاریکی ها دست وپا بزنیم ؟ یکی در گوشه ای نشسته نبش قبر میکند ، دیگری دارد چرندیات چند فسیل را بخورد مردم میدهد واین جوانک  پریشان مو  میخواهد فردای مارا بسازد !! ازهمین حالا معلوم است که آفتاب از کدام سو سر میزند ، 

وآن پیرمرد ، چه چیزی ترا ودار کرده  تا بنشینی وافسانه ببافی ؟ هر چه بوده تمام شده ، گذشته دفتر پادشاهی بسته شد تاج وتخت به موزه ها رفت وتو همچنان نشسته ای مانند دختر بچه های قهر آلود لب ورچیده وآبروی آن خانواده را میبری ؟ من چندان علاقه ای به آنها ندارم اما حق دارم بپرسم که آیا واقعا این فرهنگ پر بار و غنی که دم از آن میزنند همین است؟ .

ما فردا را در کدام شب تیره خواهیم دید ؟  ما باید همیشه در سایه راه برویم ،  آینده ما دردست این هاست  ! که میبینیم  بینش امروز ما  چگونه به فردای نسل ما  سایه میاندازد؟ 
آه ؟؟؟ کجا رفتند آن مردان بزرگ که درونشان لبریز از درد بود وبرونشان خندان وهمیشه در حال پیشبرد وچراغی بودند برای روشنایی ما ! کجا شدند  آنها ؟ 
 ما با بودن امثال شما دیگر نیازی به چراغ نداریم ! درسایه شما راه میرویم ،  وآینده پربارخود را  میسازیم !  بلی زیر پای ما شب است وما روی یک شب تاریک گام بر میداریم . با این جانورانی که اطراف مارا گرفته اند ،  تنها اینها نیستند جناب فردوست  بهترین  دوست وهمکار وهم یار که نان خانواده شاه را خورد  وخنجر از پشت درقلب او فرو برد وسایر ین که خاطراتشان امروز در کتابهای قطور در قفسه این ویران خانه خوابیده است ،  چرا آن روز که شاه اشتباه میکرد باو هشدار ندادید . همه خود فروخته وهمه نوکر اجنبی ، مگر نه آتکه با پول وسرمایه ملت شماها درخارج درس خواندید اما خیانکار درآمدید ، برای چه هدفی ؟  ،  ازآن خاله زنک خانه عمه جان خواهر مجاهد شد تا آن پیر مرد  لب گور ! از خواننده تا نویسنده اوشاعر .

زیر پای ما شب است  ودیگر میل نداریم پای خودرا بیشتر جلو بگذاریم  سپیده ای نخواهد دمید  تنها آفتاب سوزان  پوست وپیکر واستخوان مارا خواهد سوزاند ، واقعا تاسف آور است یک پیر مرد با این سن وسال بجای آنکه تجربیات خود وتاریخ را برای آیندگان بگذارد  نشسته مانند یک خدمتکار رانده شده از خانه ارباب شکایت میکند . زهی تاسف .
ما روی تاریکی ها راه میرویم ..پایان
ثریا / اسپانیا / 13 ژولای 2018 میلادی /.